پانتهآ بهرامی – موج مهاجرت ایرانیان به ورای مرزهای ایران، گروه بزرگی از هنرمندان را نیز در دل خود جای داده است. بزرگترین مشکل این هنرمندان این واقعیت تلخ است که از امکانات فراوانی که گفته میشود در اروپا و امریکا وجود دارد، نمیتوانند استفاده کنند.
ایلیا سعادتی هنرمندی است که در سال ۲۰۰۰ میلادی، در اولین سالگرد جنبش دانشجویی ۱۸ تیر، ایران را ترک کرد. او درباره دلایل ترک ایران میگوید:
ترک ایران
ایلیا سعادتی – سال ۲۰۰۰ بحران خاصی ایران را دربرگرفت. سال ۲۰۰۰ برای شخص من همیشه، شکلی از ترانه داریوش و سال فرار مغزها از ایران است. سالیست که بسیاری از هنرمندها و نویسندهها به دلایل مختلفی ایران را ترک میکنند. همزمان تحولات سیاسی و اتفاقات دوم خرداد را در ایران میبینیم که شروع یک بحران است. همه این عوامل تأثیر گذاشت و مشکلاتی را بهوجود آورد و من هم نتوانستم در ایران بمانم.
ایلیا سعادتی، کارگردان فیلم “ققنوس”
به مناسبت اولین سالگرد ۱۸ تیر ۱۳۷۸ و اتفاقاتی که در این روز در دانشگاه افتاد و طی آن تعدادی از دانشجویان کشته شدند، دوباره حرکاتی انجام شد و اعتراضات و راهپیماییهایی در یادآوری این ایام برگزار شد.
سرمنشأ اتفاقات ۱۸ تیر ۱۳۷۸ هم مقالهای در روزنامه “سلام” بود که به دنبال آن روزنامه تعطیل شد و دانشجویان در اعتراض به آن، دست به اعتصاب زدند و بعد از آن اتفاقات کوی دانشگاه روی داد. من برای روزنامه “سلام” مینوشتم، ولی اصلاً علاقهای به کار سیاسی نداشتم و الان هم علاقه خاصی به سیاست ندارم. بیشتر نقد سینمایی و تئاتر مینوشتم.
ققنوس
“ققنوس” نام فیلمی است از ایلیا سعادتی که چند دقیقه از آن در یوتیوب به نمایش گذاشته شده است. نام ققنوس، پرندهای که بازتولید حیات میکند، با مضمون فیلم همخوانی دارد. محور فیلم “ققنوس”، بحران رابطه بین زن و مرد است. زن و مردی که از جامعهای مثل ایران، ناگهان به نقطهای دیگر از این جهان خاکی پرتاب میشوند. محیط دور و بر آنها ناگهان تغییر میکند و این بحران در رابطه، به سرعت به جدایی میانجامد.
در صحنهای شخصیت اول فیلم در مطب چشمپزشکی دیده میشود. او در بخشی از فیلم نیز در منزل عینک دودی به چشم دارد: تمثیلی از انسان مهاجر که واقعیت موجود را در ابتدا نمیبیند، یا نمیخواهد ببیند. به این ترتیب روند همگرایی یا انتگراسیون بسیار دردناک میشود.
اما آنچه “ققنوس” را برجسته میکند، حس بیننده است که بلافاصله میتواند با آن همزادپنداری کند. زیرا این فیلم بسیار واقعی جلوه میکند و بیننده این حس را ندارد که فیلم میخواهد او را فریب دهد یا داستانی غیر واقعی را تعریف کند. “ققنوس” بازتاب سرنوشت تلخ بسیاری از خانوادههای مهاجر است، ایلیا سعادتی میگوید:
ایلیا سعادتی – ققنوس حدیث بحران زندگی یک هنرمند است. ایده این قضیه بیشتر از اینکه جنبه جدی داشته باشد و من بخواهم آن را به فیلم تبدیل کنم، فقط یکی از دغدغههای ما هنرمندهاست. یک نویسنده یا یک نقاش، گاهی ممکن است سطری را در جایی، بر روی یک تابلو یا کاغذ شروع کند به کشیدن که در آن لحظه شاید برایش خیلی جدی نباشد، فقط حالت انجام کاری یا یک تخلیه را دارد.
برای من این فیلم ثبت لحظه بود، در واقع، چیزیست که در زندگی خود من اتفاق افتاده است. اما وقتی آن را روی میز تدوین قرار دادم، احساس کردم خیلی قابلیت فیلم شدن دارد. اگرچه مشکلات تکنیکی تصویری دارد؛ بهخاطر اینکه نه تصویربرداری در اینکار بوده که زاویهها را تنظیم کند، نه هیچ عوامل دیگری که به لحاظ حرفهای بخواهند در این فیلم دخیل باشند. همه این کارها بهوسیله خود من انجام شده است؛ در لحظه، شاید حتی فرصتی هم نبوده که در لحظاتی من دوربین را دقیقاً تنظیم کنم.
اما با همه این ایرادها دوربین دارد نقش یک ناظر را ایفا میکند. لحظاتی ممکن است که این شخص که همان دوربین است، در زاویه خوبی قرار نگیرد. همه این اتفاقات، اتفاقاتی واقعی هستند، یعنی اتفاقاتی نیستند که از پیش تعیینشده باشند یا چیزی در مورد آنها نوشته شده باشد. اتفاقاتی هستند که در لحظه اتفاق افتادهاند و ۹۵ درصد از کل کار روی همین منوال پیش رفته است. یعنی هیچ لحظهای بازسازی نشده است.
من حدود ۳۵ ساعت تصویر از کل این کار دارم. حدود ۱۰ ساعت از آن، به خاطر مشکلات بد صدا، اصلاً قابل استفاده نیست. اما هنوز مراحل تولید فیلم تمام نشده است. حدود ۸۰ درصد از کار را آماده تدوین دارم که تدوین آن هنوز تمام نشده است.
این تمثیل دیدن از پشت عینک، در فیلم شکل گرفته است و در عین حال واقعی است. به واسطه اینکه این هنرمند یک جراحی چشم هم دارد و در واقع، استعارهای است از نگاه یک آدم که در طول زمان، بعد از همه اتفاقاتی که برایش میافتد، به یک سری از بحرانهایی که در زندگی شخصیاش بوده، آگاهی پیدا میکند.
فعالیتهای نمایشی در ایران
ایلیا سعادتی فارغالتحصیل ادبیات نمایشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است و کارشناسی ارشد خود را در رشته کارگردانی، از دانشگاه هنر به پایان رسانده است. او همچنین فعالیتهای متعددی را در زمنیه تئاتر عروسکی داشته است. از او در مورد فعالیتهای هنریاش در ایران پرسیدم:
ایلیا سعادتی – از دوازده سالگی کار تئاتر را شروع کردم. خوشبختانه شانسی که داشتم، این بود که شروع کارم با یک گروه حرفهای بود. در سالهای ۶۰ که گروههای تئاتری عمدتاً، به نوعی گروههای سیاسی هم محسوب میشدند و بچههای روشنفکر آن زمان کارهای تئاتری انجام میدادند، من کارم را در مشهد با یک گروه حرفه ای شروع کردم.
اول کار بازیگری میکردم، بعد در زمینههای طراحی صحنه، طراحی ماسک، عروسک و … کارهایی انجام دادم و بعد هم شروع کردم به نوشتن. اولین نمایشنامهام را در چهارده سالگی برای جشنواره مسابقات نمایشنامهنویسی “سوره” فرستادم که در آنجا برگزیده شد. همین باعث شد که فعالیتم در این زمینه را جدی بگیرم و بنویسم.
همزمان برای روزنامهها نقد فیلم و نقد تئاتر مینوشتم. در عین حال، در برخی از جشنوارههای تئاتری، به عنوان داور جشنواره حضور داشتم. در مرکز تئاتر عروسکی پارک لاله هم فعالیت میکردم و نوروز ۱۳۷۲ برای گروه کودک، در چند سریال کار کردم. از جمله در سریالی در ارتباط با دوران جنگ ایران و عراق بازی میکردم. و همزمان هم خودم کارهایی را روی صحنه میبردم.
در مرکز تئاتر عروسکی پارک لاله هم بیشتر کارهای عروسکی و در ارتباط با کودکان انجام میشد. از جمله کارهایی که من در آنجا روی صحنه بردم، “پرنده و فیلم”، نوشته آقای کیانیان است که من آن را کارگردانی کردم و طراحی و ساخت عروسکهایش نیز با من بود. یکی دیگر از نمایشهایی که کار کردم، “پرنده پنجره فولاد” بود که از نوشتههای خودم بود.
برای جشنوارههای دانشجویان، “سرزمین خورشید”، از نوشتههای خودم را روی صحنه بردم. “به من دروغ بگو” هم از نوشتههای نصرالله قادری بود که در آن بازی کردم. آن زمان با امین زندگانی، با هم کار میکردیم. “به من اعتماد کن” هم از نوشتههای خودم بوده که آن را در جشنواره دانشجویان روی صحنه بردهام. یک کار دیگر به اسم “لچک گلی” برای کودکان داشتم که به صورت نوار قصه هم تولید شد.
مهاجرت دوباره
ایلیا سعادتی ابتدا از ایران به اروپا رفت و دو سال در هلند اقامت کرد. وی عاقبت به “اورلاندو”ی امریکا مهاجرت کرد. او علت این مهاجرت را اینگونه توضیح میدهد:
ایلیا سعادتی – طبیعتاً شرایط مهاجرت در اروپا آسان نیست. شرایط بسیار مشکلیست. جوی که در اروپا وجود دارد، طوری است که شما در آنجا به اندازه امریکا احساس راحتی نمیکنید. در آمریکا برخی محدودیتها را به عنوان کسی که از کشور دیگری آمده باشید و یک خارجی باشید، حس نمیکنید.
در این کشور، چون همه خارجی هستند، عمدتاً این مسائل کمرنگتر است. نمیگویم اصلاً نیست، هست؛ اما نسبت به اروپا بسیار کمرنگتر است. طبیعتاً این مسائل در اروپا بیشتر بهچشم میخورد و شما همیشه احساس میکنید که در اروپا مال آنجا نیستید، مال آن آدمها نیستید.
اگرچه من هنوز که هنوز است، بعد از ۱۱ سال، احساس اینکه میتوانم اینجا بمانم را ندارم. من همیشه به خودم میگویم که جزو مهاجرهای آواره هستم. اینجا هم نمیتواند خانه من باشد.
دغدغههای هنرمندان مهاجر
نمیخواهم بگویم که آدمهای موفقی نداشتیم، ولی به جرأت میتوانم بگویم که حوزه فعالیت هنرمند، وقتی از کشور خارج میشود و به اروپا، امریکا، کانادا و یا هر کشور دیگری میآید، بسیار محدود میشود. اولین دلیل و مهمترین آن، این است که در کشوری رشد پیدا کرده که با فرهنگ آن کشور، با زبان آن کشور، با آئین، با هنجارها، با همه ارزشهایی که در آن کشور وجود دارد، آشنا هستند. بنابرین وقتی این داشتهها را به کشور دیگری میآورد، کارایی خاص خود را از دست میدهد.
اگر نگاه کنیم، میبینیم که بسیاری از هنرمندان ما، وقتی به آمریکا آمدهاند و یا به اروپا رفتهاند، حوزه فعالیتشان بسیار محدود شده و به اعتقاد من، بسیاری از آنها متوقف شدهاند و نتوانستهاند کارشان را ادامه بدهند. ما خیلی از خوانندههای خوبی را که سالها در ایران داشتیم، خیلی از نویسندهها، شاعران و… را داریم که الان به آمریکا آمدهاند و متأسفانه میبینیم که هیچ تولیدی ندارند، هیچ اثر خاصی ندارند. هیچ رشد جدیدی در زندگیشان اتفاق نیفتاده است.
در ورای مرزهای ایران، برای هنرمندان خارجی، تناقضی عمیق وجود دارد. از سویی، بهخاطر کنده شدن از ریشه، به راحتی نمیتوانند هنر خود را در سرزمین میزبان آبیاری کنند. از سوی دیگر، امکانات زیادی در ورای مرزها وجود دارد که این هنرمندان به راحتی قادر به استفاده از آن نیستند. بنابرین پرسشی مطرح میگردد که آیا این هنرمندان در داخل زمینه رشد قویتری دارند و یا در ورای مرزها؟ این پرسش را با این هنرمند ایرانی در میان گذاشتم:
ایلیا سعادتی: طبیعتاً نمیتوانم انکار کنم که در ایران آدم پرکاری بودم و حتی یک هفته قبل از اینکه ایران را ترک کنم، دو نمایش را همزمان روی صحنه داشتم. یکی نمایشنامه “سرزمین خورشید” و دیگری یک نمایش برای کودکان. در عین حال، از این روزنامه به آن روزنامه، برای “ادبیات داستانی”، و روزنامه “سلام” مینوشتم. کارم را دوست داشتم، تمام زندگی من این بود، چیزی بود که به آن علاقمند بودم و آن را انتخاب کرده بودم. اما وقتی ایران را ترک کردم، مجبور شدم، به واسطه شرایط، به واسطه خیلی از مسائل خاصی که ما هنرمندان در خارج از ایران با آن درگیر هستیم، فعالیتم محدود شد.
من هنرمند آن کشورم؛ با دغدغههای آنجا آشنا هستم، مال آن سرزمینم. اگر بخواهم اینجا کاری را انجام بدهم، باید پیشزمینهای از اینجا با خودم داشته باشم تا بتوانم در مورد این جامعه و دغدغههایش صحبت کنم. بنابر این اگر بخواهم اینجا خودم را مجبور کنم که همرنگ این جماعت بشوم، طبیعتاً خودم را بزک کردهام. چون از دل این سرزمین بیرون نیامدهام، از دل این دغدغهها بیرون نیامدهام. حتی هنوز که هنوز است، بعد از ۱۰ سال، تصور میکنم که زبان این مردم را نمیفهمم. دانستن یک زبان، با فهم یک زبان فرق میکند. شما میتوانید انگلیسی را خیلی خوب صحبت کنید، ولی آن را بهخوبی نفهمید.
علیرغم اینکه تصور میشود در اینجا امکانات زیاد است و زمینه باید فراهمتر باشد، من تصور میکنم که امکانات زیاد به مفهوم قادر بودن به استفاده از این امکانات نیست. برای من که کار تئاتر میکردم، ارتباط با این فضا و جامعه اینجا، به عنوان کسی که تو را بشناسند، در حوزه ارتباطی، حوزه انسانی، مشکلات زیادی وجود دارد.
شاید یکی از دلایلی که من این مشکلات را دارم، این است که در جای درستی قرار نگرفتهام. به محض اینکه وارد امریکا شدم، مستقیماً به اورلاندو آمدم و در اینجا بازیگر نمیتوانم پیدا کنم، یا چند آهنگساز ایرانی پیدا نمیکنم. همه اینها مشکلات و مسائل من است. اینجا کشوری است که امکانات وجود دارد، بهترین امکانات هست، کشوری است که به لحاظ فنی، سینمای تکنیکی در آن بسیار قوی است و این یکی از دردهای یک هنرمند میتواند باشد که در جایی که امکانات هست، نمیتواند از این امکانات استفاده کند.
ایمیل گزارشگر:
[email protected]
ویدئو: صحنههای از “ققنوس” ساخته ایلیا سعادتی
در همین زمینه:
::برنامههای رادیویی پانتهآ بهرامی پیرامون فرهنگ، اجتماع و سیاست::