در رمان “ورقبازها” نوشته مهدی فاتحی، با شخصیتهای روزنامهنگار در تهران امروز روبرو هستیم که در حاشیه وقایع سیاسی و اجتماعی، درگیر مشکلات عدیدهای در زندگی و خانوادهشان هستند.
“ورقبازها” که به دلیل عدم دریافت مجوز در ایران، در خارج از کشور به چاپ رسیده، به نظر میرسد ترکیبی است از تجربیات نویسنده به عنوان روزنامهنگار با وقایع تخیلییی که نویسنده مرزی برای آن قائل نشده و در قید و بند باورپذیر کردن همه وقایع نیست و حتی بدش هم نمیآید که به برخی قسمتها رنگ و لعاب سوررئال بدهد.
مهدی فاتحی در وبسایت انتشارات مردمک (ناشر کتاب) خودش را چنین معرفی کرده:
“کودکیم را با جنگ و بعد از آن با جنگزدگی و آوارگی در تهران گذراندم. دوران دانشگاهم را با خاتمی و انجمن دانشگاه آغاز کردم و با سرخوردگی دور دوم به پایان رساندم. فعالیت مطبوعاتیام را با شروع فشارها آغاز کردم و با دلزدگی به پایان رساندم. سی سال زندگیام چکیدهای شد از تاریخ پرهیاهو و بیسرانجام کشورم و ناخواسته دریافتم کسی که در این دوران به دنیا میآید یک محکوم ابدی است که جز نوشتن کلماتش روی این دیوارها راه دیگری برای زیستن ندارد.”
محمد عبدی: “ورقبازها” داستان یک رفاقت را باز میگوید؛ رفاقت میان آرمین و توکا طی چند سال که دچار بحرانهایی میشود. دغدغه اصلی نویسنده “رابطه” است و از خلال آن کندوکاوی در رابطه زناشویی دو زوج و تاثیر آن بر رفاقت مردانه.
در “ورقبازها” خبری از جنگ و آوارگی نیست، اما داستان در بطن وقایع بعد از دوران خاتمی و سرکوبها شکل میگیرد، هرچند نویسنده مستقیم به درون این وقایع نفوذ نمیکند و ترجیح میدهد احوال شخصیتها را در بستر این اجتماع پرتنش بررسی کند. اما با این حال به دلیل شغل روزنامهنگاری شخصیتهای اصلی، برخی از وقایع خودبهخود با وقایع سیاسی و اجتماعی گره میخورند و ما بازتاب این وقایع را در شخصیتها میبینیم.
“ورقبازها” داستان یک رفاقت را باز میگوید؛ رفاقت میان آرمین و توکا طی چند سال که دچار بحرانهایی میشود. در غالب داستان آرمین راوی است، اما راوی در طول داستان چند بار عوض میشود؛ گاهی به دانای کل بدل میشود و در بخشی توکا روایت خود را بازگو میکند. عوض شدن راوی ترفند مناسبی در بیان این قصه پرپیچ و تاب است که در آن در نهایت هر کسی جزای کار خود را به شکلی میبیند.
از ابتدای داستان با یک شوک روبرو هستیم: توکا جنایتی انجام داده که تمام داستان در سایه آن شکل میگیرد. نویسنده از این موضوع برای پیشبرد وقایع و شخصیتها استفاده میکند و تلاش چندانی ندارد که این عمل توکا را برای خواننده ریشهیابی کند. در واقع این جنایت که تمام داستان حول آن شکل میگیرد نوعی “مگ گافین” است که دور از واقعیت میایستد اما محملی میشود برای پیشبرد قصه. دغدغه اصلی نویسنده “رابطه” است و از خلال آن کندوکاوی در رابطه زناشویی دو زوج و تاثیر آن بر رفاقت مردانه.
در پایان اما داستان، ترازو را به نفع رفاقت مردانه سنگین میکند. هر دو مرد در رابطه با زنهایشان دچار مشکلات عدیدهای هستند و زنهای قصه اساساً “فم فاتال” (زنانی که پلیدی و شر به همراه میآورند) به نظر میرسند. در واقع شاید مشکل داستان از همین جا شکل میگیرد که در آن زنها شخصیتهای قوی و پرداختشدهای ندارند. آنها تنها در زندگی مردها حضور دارند و عامل به بار آوردن مصیبتها به نظر میرسند. ما از درونیات این زنها چندان باخبر نمیشویم و تنها با واگویههای مردهایی روبرو هستیم که در قبال زنها چندان باتجربه به نظر نمیرسند.
مهدی فاتحی، نویسنده
در واقع نویسنده با بهرهگیری از تجربیات زندگی و فعالیتهای روزنامهنگاری خود موفق میشود فضایی مردانه در ستایش رفاقتهای مردانه خلق کند، اما قوام قصه به زنهای کاملتر و پرداختشدهتری نیاز داشت که به نظر میرسد نویسنده – به مانند بسیاری از نویسندههای ایرانی نسل پس از انقلاب- در شناخت این قشر پیچیده چندان موفق نیست.
به همین دلیل زنهراسی ویژگی اصلی شخصیتهای مرد این داستان است و در آخر هم هر دو شخصیت مرد داستان از تهران سیاه و دودآلود و پر از مصیبت و از زنها به عنوان عامل دردسر میگریزند و در پاریس، خلوت دنجی را بدون مصیبتهای سیاسی و اجتماعی تهران و مهمتر بدون زنها جستوجو میکنند تا به ورقبازی دیرینه خود ادامه دهند:
“اینجا هم دوباره کارمان به همان ورقبازیهای سابق کشید با این تفاوت که اینجا دیگر نه از آدمهای عبوس خبری بود و نه دخترهایی که میخواستند با ما آشنا شوند ولی هنوز از قیمت و هزینه آشنایی خبری نداشتند. (…) در کافههایش نوازندگان با ساکسیفونها و کلارینتهای خودشان خون را در رگهای آدمها جاری میکنند. موسیقیای که بعد از سالها دوباره در من زنده شد و نیرویی به من داد که میتوانم به هیچکدام از زنهای اطرافم نگاه نکنم.”
ترس از زنان و ستایش رفاقت مردانه تا آنجا پیش میرود که در قسمتهایی به شکل همجنسگرایی سرکوب شده (میل آرمین به توکا) خودنمایی میکند، بیآنکه نویسنده- شاید بهخاطر سانسور، از آنجا که داستان در وهله اول برای چاپ در ایران نوشته شده بود- بخواهد وارد جزئیات این احساسات شود.
نثر نویسنده نثر ساده اما روان است و با روزنامهنگاری پهلو میزند. جدای از چند اشتباه فاحش دیکتهای (مثلاً “توجیح” به جای توجیه در چند جای کتاب) و چند جمله پرطمطراق، ساختار جملات معمولاً فارسی روانی است که فارغ از اداهای مرسوم نوشته شده؛ با جملات کوتاه و مستقیم به سراغ اصل مطلب رفتن که با شغل راوی/نویسنده- به عنوان روزنامهنگار- همخوانی دارد و خواندن کتاب را برای خواننده آسان میکند تا راوی چکیده همه آنچه گذشته را در جمله نهایی با مخاطباش قسمت کند: “هر دو خیره به ورقهای کف دستمان به تنها چیزی که فکر میکنیم برد و باخت است.”
شناسنامه کتاب:
ورقبازها- نوشته مهدی فاتحی، انتشارات مردمک، ۱۳۹۰، ۱۳۰ صفحه، ۱۰ دلار.