شرایط امروز ایران با بهار 1376 قابل مقایسه است که دیپلمات‌های اروپایی تهران را ترک می‌کردند.

اعتراف به اشتباه گاه آسان نیست، خاصه اگر در شمار اصول‌گرایان و نخبگان حاکم در ایران باشید و قدمی عقب‌نشینی را ناممکن و نشانه‌ای از انحطاط و سقوط فرض کنید. اما آن روز پرالتهاب پاییزی که سفیران غرب از تهران یکی یکی فراخوانده شدند و تصمیم بریتانیا برای تعطیلی سفارت ایران در لندن به اجرا درآمد، این ناممکن نیز ممکن شد، چنان‌چه چهره‌هایی در حوزه علمیه و نهادهایی در دولت، رفتار دانشجویان ولایت‌مدار و نادیده گرفتن قواعد و معاهده‌های بین‌المللی را در جریان تصرف سفارت بریتانیا نکوهیدند و آن را به زیان نظام اسلامی دانستند.

به نظر می‌رسد آنها واقعیت و بزرگی این بحران را باور کرده‌ باشند که برخلاف رئیس مجلس شورای اسلامی و برخی از یارانش، موضعی آشتی‌جویانه‌تر در پیش گرفتند و به خاطر آن‌چه در باغ قلهک و سفارت بریتانیا گذشت، اظهار تاسف کردند.  

اشغال چند ساعته سفارت بریتانیا برای بسیاری یادآور خاطرات سه دهه پیش و انقلابیونی بود که سوز پاییزی سال 58 را با آتش خشم و کینه خود از “امپریالیسم آمریکا” به چالش طلبیدند و با “فتح لانه جاسوسی”، فصل مهمی از تاریخ معاصر ایران را رقم زدند.

حکم دادگاه میکونوس دلیلی بود برای کاهش مراودات سیاسی غرب با دولت و حکومتی که برخی از سران آن به آمریت در قتل و تعقیب و ترور مخالفان خود در خارج از کشور متهم شده بودند

اگرچه به نظر می‌آید که تفاوت‌های میان این دو رخ‌داد بسیار بیش از شباهت‌ها باشد، به طوری که اغلب، این دومی را “کاریکاتور” آن اولی می‌نامند. اما اگر بخواهیم با جست‌وجو در تاریخ، سنجه‌ای برای ارزیابی موقعیت امروز ایران فراهم آوریم، شاید بهتر باشد که از سال 58 چیزی حدود هفده هجده سال جلوتر بیاییم و اوضاع انقلاب و حکومت انقلابی را در بهار 1376، قبل از انتخابات دوم خرداد به یاد آوریم، روزهایی که بحران بر روابط خارجی ایران تسلط یافته بود و سفیران و دیپلمات‌های اروپایی، تهران را ترک می‌کردند.

گرچه رخ‌دادی که منجر به بحران آن دوران شد با “عهدشکنی” اخیر و اشغال سفارتخانه تفاوت دارد، اما نتایج این هر دو را می‌توان مانند کرد و از شباهت‌های این دوران با آن دوران سخن گفت، دوره‌هایی که ایران در انزوا و تنهاتر از همیشه ماند و البته در معرض خطراتی بی‌شمار.

در آن زمان حکم دادگاه میکونوس دلیلی بود برای کاهش مراودات سیاسی غرب با دولت و حکومتی که برخی از سران آن به آمریت در قتل و تعقیب و ترور مخالفان خود در خارج از کشور متهم شده بودند، تا جایی که برخی سفارتخانه‌های اروپایی در تهران حتی تا آستانه تعطیلی نیز پیش رفتند.

آلمان بالطبع آن‌که دادگاه رسیدگی‌کننده به این پرونده در برلین (محل کشتار میکونوس) برگزار شده بود، پیشگام این حرکت بین‌المللی شد و با فراخواندن سفیر خود از تهران و اخراج چهار دیپلمات ایرانی از خاک خود، جمهوری اسلامی را در موضعی دفاعی قرار داد. پس از آن هم نوبت دیگر کشورهای عضو اتحادیه اروپا بود که سفیران خود را از تهران فرابخوانند تا ایران و غرب وارد مرحله‌ای دیگر از روابط شوند که بر مفاهیم تقابل و تخاصم دلالت دارد.

امروز یک اجماع جهانی علیه برنامه‌های هسته‌ای ایران و سیاست‌های جمهوری اسلامی پدید آمده و نیز سرکوب شدید مخالفان به مشروعیت و اعتبار حکومت بیش از همیشه آسیب رسانده‌

این تقابل اما زمانی صورتی جدی‌تر پیدا می‌کرد که بدانیم در آن زمان یک طرف معادله، مشروعیت داخلی خود را نیز از دست داده بود، آن‌چنان که مردمان تحت سیطره آن حکومت، کمتر از همیشه برای حفظ و استمرار آن شوق و دلبستگی داشتند و حاضر به ایثار و جانبازی در این راه بودند، چیزی شبیه عراق در آخرین سال‌های زمامداری صدام.

مثال عراق اتفاقا یادآور این واقعیت است که ایران می‌توانست در همان زمان هدف حمله نظامی آمریکا و متحدان غربی‌اش قرار بگیرد، چنان‌چه در عرصه خارجی متهم به تروریست دولتی و در عرصه داخلی مشهور به ستمگری و سرکوب و شکنجه مخالفان بود و در صورت تهدید نظامی نیز به طریق اولی، نه همدردی جهانی را برمی‌انگیخت و نه از پشتیبانی داخلی بهره چندانی می‌برد.

سال‌ها بعد، در اولین دوره ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد، این گمانه‌زنی و تحلیل، دستمایه‌ای شد برای یکی از بیانیه‌های سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی خطاب به آیت‌الله خامنه‌ای که این اصلاحات و رای مردم در دوم خرداد 1376 بود که باعث شد به جای ایران، عراق گزینه نخست تهاجم نظامی و اشغال باشد (نقل به مضمون).

گرچه پیش از این نیز چنین تحلیلی رایج بود و تحلیل‌گران بسیاری از نقش معجزه‌آسای رخ‌داد دوم خرداد در رفع خطر جنگ و حمله نظامی به ایران سخن گفته بودند، اما این‌که یکی از احزاب اصلی اصلاح‌طلبان با چنین صراحتی درماندگی نظام اسلامی را به رهبر جمهوری اسلامی یادآوری کند، کمتر در آن زمان سابقه داشت،

کما این‌ که امروز هم انذار و آگاهی بخشی نسبت به خطر جنگ در داخل ایران جرم محسوب می‌شود. با این حال حوادث صورتی نگران‌کننده یافته‌است. در عرصه خارجی یک اجماع جهانی علیه برنامه‌های هسته‌ای ایران و سیاست‌های جمهوری اسلامی پدید آمده و در عرصه داخلی نیز سرکوب شدید مخالفان به مشروعیت و اعتبار حکومت بیش از همیشه آسیب رسانده‌ و این شبیه موقعیتی است که ایران در سال‌های میانی دهه 1370 در آن دست و پا می‌زد.

آن زمان رخ‌داد دوم خرداد، صورت حوادث را به کلی تغییر داد به طوری که قهر دیپلمات‌های غربی از تهران چیزی کمتر از سه ماه دوام آورد و در داخل کشور نیز طیف وسیعی از مردم امیدوار به اصلاح ساختار موجود شدند، اما آیا چنین معجزه‌ای همیشه تکرار می‌شود؟ و آیا این بار هم ناخدایی هست که این کشتی طوفان زده را به ساحلی امن برساند؟