شهرنوش پارسی‌پور – من نیز همانند اغلب ایرانی‌ها دچار این احساس هستم که حافظ بزرگ‌ترین شاعر دنیاست. نوع ارتباطی که انسان با حافظ ایجاد می‌کند از نوع سهل و ممتنع است. در ملاقات با امریکائی‌ها اغلب هنگامی که می‌بینم از حافظ هیچ نمی‌دانند یکه می‌خورم. به‌راستی چطور می‌توان از حافظ هیچ چیز ندانست.

از سوی دیگر از زمانی که با دائو ده جینگ آشنا شده‌ام خود به خود باور کرده‌ام که لائوتسه نیز یکی از بزرگ‌ترین شاعران دنیاست. یعنی با توجه به اینکه او در ۲۶۰۰ سال پیش زندگی می‌کرده، می‌توانیم بگوئیم که لائوتسه بزرگ‌ترین شاعر جهان و حافظ پس از او بزرگ‌ترین شاعر جهان است. منتها تفاوت بزرگی که میان این دو شاعر وجود دارد این است که در کتاب‌فروشی‌های آمریکا هنگامی که به جست‌وجوی کتاب لائوتسه می‌روید با ده‌ها ترجمه از این کتاب برمی خورید.

در حال حاضر با یاری دوست شاعری در حال ترجمه مجدد دائو ده جینگ هستیم. منبع کار من دو ترجمه مختلف است. ترجمه سوم را هم برای این دوست فرستاده‌ام. تازه این سه کتاب به صورت اتفاقی از میان شاید ۱۰ ترجمه انتخاب شده‌اند؛ و حالا هرچه کتاب فروشی‌ها را می‌گردید حافظ را پیدا نمی‌کنید. آدم بدبینی نیستم، اما با خودم فکر می‌کنم که چطور است که هیچکس به فکر ترجمه حافظ نیفتاده است.

آیا حافظ لائوتسه را می شناخته؟

البته ترجمه‌هایی از حافظ وجود دارد، اما آنقدر گسترده نیست که به صورت کتابی در دسترس خوانندگان قرار داشته باشد. این در حالی‌ست که کتاب لائوتسه به بخشی از فرهنگ آمریکا تبدیل شده است.

علت این مسئله به راستی چیست؟ گاهی می‌توان فکر کرد که شاید دستی جلوی مشهور شدن ایرانی‌ها را، ولو ایرانیان قدیمی را می‌گیرد. اما به خوبی می‌دانیم که خیام، به یمن ترجمه ادوارد فیتز جرالد از شهرت زیادی برخوردار است. حالا پس چرا کسی یک چنین نیرویی را صرف حافط نکرده است؟ می‌توانم باور کنم که شعر حافظ مشکل‌تر از شعر لائوتسه است. اما این نمی‌تواند دلیل معقولی برای مهجور ماندن حافظ باشد. مولانا بر عکس شهرت پیدا کرده است و طرفدارانی برای خودش دارد.

شاید دلیل اصلی شهرت لائوتسه این باشد که موضوع معینی را در شعر خود به بحث می‌گذارد. می‌دانیم که اندیشه چینی از سه مکتب فکری متفاوت نشأت می‌گیرد. در حالی که کنفسیوس و یارانش پدرسالار هستند، لائوتسه و طرفدارانش دلمشغول مادر هستی هستند. به زبان خودمانی‌تر در حالی که کنفسیوس شریعتمدار است، لائوتسه بر طریقت پای می‌فشارد و دهری‌ست. او در اشعارش وجوه مختلف مادینگی هستی را بررسی می‌کند.

علاوه بر آن در مجموع، کتاب او فقط از پنج هزار واژه تشکیل شده است که بخشی از واژه‌ها تکراری هستند. البته این به معنای آسان بودن کتاب نیست. چون می‌دانیم که هر نقش- واژه چینی از شماری نقش-واژه دیگر ترکیب می‌شود. بعضی از کلمات مرکب از ۳۰ کلمه هستند. در نتیجه ترجمه این اشعار بسیار مشکل است، چون هر واژه را می‌توان به صورت‌های متفاوتی ترجمه و تفسیر کرد. اشعاری در زبان چینی وجود دارد که گاهی فقط از یک کلمه و صدای ویژه آن کلمه شکل گرفته است. به یاد می‌آورم که برادرم در ترجمه یکی از این اشعار تک‌واژه‌ای این مصراع را ساخت. در این شعر شاعر از اندوه مرگ پسرش سخن می‌گوید: “و تا به کجا رفت آن صیاد دلیر سنجاقک‌ها.”

پس اشعار لائوتسه هم مشکل است، اما البته تم مشخصی دارد، و چنین است که ده‌ها مترجم چینی‌دان و چینی‌ندان برسر ترجمه این اشعار مو سپید کرده‌اند. اما باز البته روشن نمی‌شود چرا مترجمان رغبتی به ترجمه حافظ ندارند، در حالیکه این شاعر خود به تنهایی یک دنیاست. شاید به راستی علتش این باشد که حافظ تم معینی را واگو نمی‌کند. او دائم از شاخی به شاخی می‌پرد. به این ترتیب فرصت شناساندن خود را کم می‌کند. سعدی بسیار آسان‌تر از حافظ است، چون اغلب موضوعی برای گفتن برمی گزیند. اما به راستی چگونه می‌توان این مصراع حافظ را ترجمه کرد: بنده طلعت آنم که آنی دارد. 

روح دره هرگز نمی میرد …

“آن” از آن واژه‌های غریبی‌ست که شاید بتوان گفت ویژه زبان پارسی‌ست. کاربردهای آن نیز متفاوت است. می‌گویند فلانی “آن” دارد. پیدا کردن معادل برای “آن” کار بسیار مشکلی‌ست. اما از این جنبه‌های مشکل که بگذریم به نظر من حافظ چیزی به جهان اضافه می‌کند. شاید به راستی جهان کمبود حافظ دارد، و پرسش این است که چگونه می‌توانیم حافظ را ترجمه کنیم؟ شاید بهترین روش ترجمه حافظ این باشد که ایرانی‌ها یک ترجمه خام به دست دهند و چند شاعر در هر منطقه زبانی این ماده خام را به شعر برگردانند. البته می‌توان باور کرد که عرفان ایرانی بسیار پیچیده‌تر از عرفان چینی‌ست. چین هرگز در معرض حمله اقوام مختلف نبوده است. دروازه‌های این کشور دو بار ریخته است: در برابر مغول و در برابر منچو‌ها. پس عارفان چینی بسیار کمتر از عارفان ایرانی مجبور به تقیه بوده‌اند و بسیار کمتر از آنان آداب شریعت را با آداب طریقت درآمیخته‌اند.

البته شخصی همانند حافظ که همیشه اهل طریقت باقی مانده است لاجرم زبانی اختراع کرده که امثال شیخ مگس توان درک آن را ندارند. هنوز هم افراد برسر اینکه شراب حافظ چگونه شرابی ست بحث می‌کنند. این زبان استعاره‌ای و پر از تمثیل کار ترجمه را بسیار مشکل می‌کند. اما واقعیت آن است که من دلم برای جهان بدون حافظ می‌سوزد، چنان‌که برای دنیای بدون لائوتسه نیز باید دل سوزاند. بسیاری از مردم نیازمند آن روحی هستند که شعر حافظ می‌تواند آن را منتقل کند. البته اخیراً برنامه جالبی را در اینترنت دیدم. ایرانیان مقیم نروژ اشعار حافظ را به پارسی می‌خواندند و نروژیان‌‌ همان اشعار را به صورت گروه کر به زبان نروژی می‌خواندند. این تلاشی‌ست بسیار ارزنده. منتها به نظر من حافظ میدان گسترده‌تری برای چرخیدن نیاز دارد. شاید البته حافظ را تنها کسانی بفهمند که پارسی می‌دانند. اما این توجیه است. به راستی جمعیتی از باسواد‌ترین شاعران ایران که به زبان‌های دیگر تسلط دارند باید هم خود را صرف معرفی حافظ کنند. این شاعر همانقدر که ایرانی‌ست باید جهانی باشد. چنان که لائوتسه نیز جهانی‌ست.

حافظ را که بسیار خوب می‌شناسیم، اما در اینجا، و در انتهای مقال یک شعر کوتاه از لائوتسه را با ترجمه خودم در اختیارتان می‌گذارم. البته این بدان معنا نیست که من مترجم خوبی هستم. به هیچ‌وجه. مترجم خوب کسی‌ست که شاعر باشد. چینی بداند. اما این البته به عنوان حسن ختام است که می‌آید. لائوتسه که به باختر یعنی به هند می‌رفت، در هنگام خروج از مرز غربی رودررو با نگهبان راه شد. نگهبان گفت به او اجازه رفتن نخواهد داد مگر آنکه اندکی از حکمتش را به او بیاموزد. لائوتسه در زمانی بسیار کوتاه ۸۱ شعر را برنوشت و به دست نگهبان راه داد و رفت. گفته می‌شود که او یک بار در قالب بودا شاکیامونی و دیگر بار در هیئت مانی نقاش به چین بازگشته است. اکنون به شعری از او توجه می‌کنیم:

“روح دره هرگز نمی‌میرد.
او رمز مادینه تاریک نامیده شده است،
و دروازه رمز مادینه تاریک
ریشه آسمان و زمین نامیده شده است،

چنان به تداوم لطیف است که حقیقی در نظر آید
بکارش ببر: سهلانه است. “

آیا حافظ لائوتسه را می‌شناخته؟ من باور دارم که بسیار خوب می‌شناخته. اما دیگر مجال گپ و گفت نیست.

در همین زمینه:
::برنامه‌های رادیویی شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه::
::وب‌سایت شهرنوش‌پارسی‌پور::