شهرنوش پارسیپور- جیران گاهان، نویسنده جوان ایرانی یهودیتبار در سال ١٣۶۴ به دنیا آمده. نمیتوان گفت که او خاطرهای از انقلاب اسلامی را میتواند در ذهن داشته باشد.
در کتاب او، “زیر آفتاب خوشخیال عصر” هم میبینیم که از حجاب و روسری به گونهای حرف میزند که گویا پدیدهای بسیار عادیست. اما موضوع کتاب حجاب یا مشکلات جمهوری اسلامی نیست. شرح ماجرای یک عشق میان یک دختر یهودی و یک مرد مسلمان است. مرد مسلمان که عاشق بوده یا تظاهر به عشق میکرده است به دختر تفهیم کرده که به دلیل مشکلات خانوادگی مرد دختر باید مسلمان شود. دختر مسلمان شده و بیدرنگ خانواده خود را از دست داده است. اما البته نتوانسته خانوادهای به دست آورد، چون خانواده مرد نیز نمیتوانند او را بهراحتی تحمل کنند.
برش ادبی کار جیران گاهان سهل و ممتنع است. از شاخی به شاخی میپرد و روایت را در طی ۱۴۴ صفحه برای خواننده بیان میکند. او به شدت دلبسته رسم و رسوم زندگی یهودی خود است. اعیاد یهودی را با دقت برگزار میکند، و در عین حال با اعیاد ایرانی نیز کنار میآید. آنقدر شهریار را دوست دارد که به خاطر او به هر کاری تن در میدهد. اما خانواده یهودی نمیتوانند او را ببخشند. ریشه و تبار این خانواده یهودی به موسیقیدانان و عتیقهفروشان بازگشت میکند. هر دو حرفه در تاریخ ایران در تعلق یهودیان بوده است. نویسنده بیآنکه تأکید ویژهای داشته باشد بافت جامعهشناختی کتاب را با مهارت فراوان شکل بخشیده. به نخستین جملات کتاب نگاهی بیندازیم:
جیران گاهان، نویسنده
“نیست. خبری از فوتبالیستهای توی کوچه نیست. پرده را کنار میزند و پیشانیاش را میچسباند به خنکی شیشه. پسرهایش نیستند که دروازه را بگذارند وسط کوچه و چپ و راست شوت کنند تویش. بعد لجشان بگیرد از دست دختر عزیز دردانهاش که با هیکل گنجشکی از لای پاهاشان لایی رد میکند و دروازه کوچک را میلرزاند. آنطور که میدود و موهای سیاه خوشگلش میپیچد دور گردن کوتاه و تپلش، صدایش را که تا حالا نشنیده، اما اسمش را گذاشته گنجیشکک. ولی پسرها همهشان تخم جناند. اسم ندارند. آن زن هم نیست که از این طرف کوچه اطوار بریزد و برود آن طرف، با موهایش که صبحها از زیر مقنعه کاکل شدهاند و دو متری بالا میروند و عصرها به کف سرش چسبیدهاند. حتماً کسی خانه منتظرش نیست که بخواهد همانطور مثل صبحها خوشگل برگردد از سر کار.”
چنین است که جیران گاهان چرخ میزند و لابلای آنچه دور و برش میبیند پیرنگ داستانش را شکل میبخشد. خواننده در پایان داستان بهراستی نمیداند چه باید بکند. مرد و زنی که یکی به شدت مسلمان است و دیگری یهودی به یکدیگر عاشق شدهاند و جذب هم شدهاند. آنکه مسلمان است سنبهاش پرزورتر است و موفق شده زن را وادارد مسلمان شود. اما البته برعکس این کار هم ممکن نبوده است. کسی نمیتواند تصمیم بگیرد برود یهودی شود.
البته اخیراً در آمریکا خانوادههای یهودی را دیدهام که بچههایی را به فرزندی میپذیرند و آنها را یهودی بار میآورند. اصراری هم ندارند که بچهها از نژاد یهود باشند. اما این را میدانیم که در درازنای تاریخ این پدیده مورد پذیرش یهودیان نبوده است. برای یهودی بودن باید یهودی به دنیا آمد. بر این گمانم که اسلام و آئین یهود فرق چندانی با یکدیگر ندارند، اما فرق بزرگی میان آنهاست. مسلمان شدن کار بسیار آسانیست، و با گفتن دو جمله امکانپذیر میشود. شاید برای همین ما روبرو با متجاوز از یک میلیارد مسلمان هستیم و شمار یهودیان عالم گویا پانزده میلیون نفر است. این هم حقیقتیست که در طی صد سال گذشته یهودیان بیشترین تلاش خود را کردهاند که به جای مغز بشریت عمل کنند. به راستی اگر جامعه انسانی را به یک بدن تشبیه کنیم یهودیان میکوشند به جای مغز این موجود عمل کنند. نتیجه این عمل اینکه هیچ یهودی قادر نیست افتخارات تاریخی جامعه خود را به دست فراموشی بسپارد. این حالت مونا قهرمان داستان این کتاب است. او به شدت عاشق است و محبوب او را ترک کرده است. نمیداند چه باید بکند. در خود میپیچد و لحظات تنهائی و دلتنگی خود را با خواننده تقسیم میکند. اما نکتهای روشن است که او حتی یک لحظه نمیتواند یهودی نباشد. بخش قابل تأمل کتاب از خاطراتی که مونا از خانوادهاش دارد شکل گرفته. مادر بزرگ او موسیقیدان قابلی بوده است. مونا خود آواز میخواند. دلبستگی این خواننده به موسیقی ایران به وضوح قابل درک و دریافت است:
زیر آفتاب خوشخیال عصر، جیران گاهان، نشر چشمه
“دو زانو نشست. جواهر جان چرا با او مهربان شد؟ شهریار چه شد؟ آواز؟ شور خواند. اوج را گرفت و فریاد زد. بیدرآمد. حسینی را گرفت و صدایش سراسر خانه رها شد؛ و سکوت کرد تا جواهر جان مضراب بزند و جواهر جان زد و مدتها بود که این طور به کسی جواب آواز نداده بود. دیگر هیچ وقت مثل آن روز به کسی جواب آواز نداد. انگشتش را روی آینه میکشد و میچسباند به سینههای زن.”
تمامی بخشهای کتاب به همین شکل است. زنی در تنهایی خانهاش به دور خود میچرخد تا بفهمد چرا داستان عشقی او به پایان رسیده. او در عین حال باید مشکل بزرگی را حل کند: آیا یک مسلمان و یک یهودی میتوانند زوجهای خوبی باشند؟ بخش اعظم یهودیان ایران مهاجرت کردند، چون ظاهراً دیگر حوصله نداشتند به مشکلاتی از این دست فکر کنند. همتایان آنان در دنیای غرب زندگی بسیار بهتری داشتند. در آمریکا یهودیان از عوامل تعیینکننده زندگی آمریکایی هستند، پس در نتیجه پرسش این است که زن چرا باید خود را فدای عشقی کند که عملاً یک طرفه بوده است. خانواده شهریار ظرفهای عروسشان را آب میکشند تا نجس نباشد. انسان با خودش فکر میکند چرا در جایی که انیشتین یک یهودیست باید تحمل موجوداتی را بکند که او را نجس میدانند؟ در عین حال طرح پرسشی از جامعه ایران ضروریست. چرا برای کسانی که موسیقی ایران را برایش حفظ کردهاند احترامی قائل نیست؟ چرا رفتارش با اقلیتها به گونهایست که همه آنها فرار را بر قرار ترجیح میدهند؟
مونا نیز به رفتن فکر میکند. خواهر او و مادر بزرگش رفتهاند. آنها به اسرائیل رفتهاند و مونا تنها مانده است. شاید در یکی از همین روزهای آینده مونا نیز برود.
زیر آفتاب خوشخیال عصر رمان خوش ترکیبیست. شجاعانه نیز هست. کتاب در ایران به چاپ رسیده و این خود نشانه شجاعت نویسنده است. در عین حال بررسی مسائلی از این دست همیشه این فرصت را فراهم میکند که جوانههای دوستی میان مردمانی که با یکدیگر تفاوت عقیدتی دارند کاشته شود. مسائل اقلیتهای ایرانی هرگز بهدرستی مورد بررسی قرار نگرفته است. همیشه باید فدر کسانی را که شجاعانه به میدان میآیند تا مشکلات را حل کنند دانست. جیران گاهان نشان میدهد که اگر به کارش ادامه دهد به نتایج درخشانی خواهد رسید و به اکثریت مسلمان ایرانی باید هشدار داد که جمعیت محدودی از یهودیان در کشور باقی مانده است. باید قدر آنها را دانست. باید به این کتاب پاسخ داد. نویسندگان مسلمان باید مسئله اقوام و اقلیتها را مرد بررسی قرار دهند. ممکن است این چند نفری هم که باقی ماندهاند کشور را ترک کنند. کشور بدون اقلیت بسیار در معرض خطر است، چون عملاً به جهان ثابت کرده است که تحمل هیچکس را ندارد. خواندن این رمان را به همه توصیه میکنم. این کاری بسیار صمیمانه است.
در همین زمینه:
::برنامههای رادیویی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه::
با سلام
اولا خانم گاهان یهودی تبار نیستند. این اشتباه را خیلی ها مرتکب شده اند. به عنوان یک مسلمان که جد مادری اش یهودی بوده باید بگم که کتاب ایشان کتاب خوبی است منتها نتوانسته به جامعه ی کلیمیان ایران انچنان نزدکی بشوند. در پاره ای از موارد حتی اصطلاحات مذهبی را دقیق ذکر نکرده است.
متاسفانه نگاه بعضی مردم و حتی نویسندگانی که با کلیمیان ارتباط نداشته و یا به تازگی ارتباط و آشنایی پیدا کرده اند حاکی از آن است که کلیمیان را موجوداتی رازآلود و عجیب می دانند. البته این نگاه مربوط به گوشه گیری یهودیان هم می شود. ولی در کل یهودیان ایران تفاوت چندانی با دیگر ایرانیان ندارند. این عدم تفاوت کمی تا قسمتی در کتاب خانم جیران گاهان منعکس شده است.
سرکار خانم پارسی پور نوشته اند: زیر آفتاب خوشخیال عصر رمان خوش ترکیبیست. شجاعانه نیز هست. کتاب در ایران به چاپ رسیده و این خود نشانه شجاعت نویسنده است.
من نفهمیدم این چه ربطی به شجاعت دارد؟ اگر اینطور باشد، وزارت فرهنگ و ارشاد ایران هم می تواند ادعا کند که دادن مجوز انتشار به این کتاب از سوی انها عملی شجاعانه بوده است.
کاربر مهمان / 23 November 2011
خانم جیران گاهان یهودی نیستند؛ نه خودشان، نه پدر و مادرشان. این اشتباه را باید تصحیح کرد. اساس نوشتهی خانم پارسیپور اشتباه است؛ چون بنا را بر این گذاشته که با نویسندهای یهودی طرف است. شگفتا که در این زمانهی اطلاعات و اینترنت فهمیدن چنین نکتهای که نویسنده بارها در گفتوگوهایش دربارهی آن گفته سخت نیست. کاش نوشته را تصحیح کنید و حرمت آبروی خانم پارسیپور را نگه دارید.
کاربر مهمان / 24 November 2011