سحاب سپهری ـ اختلافهای جناحی درون حاکمیت، از نیمه آبان ۵۸ با ادغام دولت در شورای انقلاب به شکل موازنه تقابلی در آمد که زمینه را برای یک دوئل بین دو جناح در رده دوم ساختار قدرت فراهم آورد.
بعد از انتخابات ریاست جمهوری که با بسی شگفتیها همراه بود و با انتخابات مجلس اول، این اختلافهای جناحی عمق بیشتری یافت و حتی حمله عراق علیه ایران هم نتوانست این روند مقابله را تغییر دهد. اختلافهای جناحی در زمستان سال ۵۹ قطبی شده بود و در نهایت ساختار قدرت در بهار سال ۶۰ از هم گسست. حذف جناحی در بهار ۶۰، برخلاف حذف جناحی در سال ۵۸، با خشونت و سرکوب وسیع همراه شد. داغ این خط گسل سیسال بعد هنوز التیام نیافته است.
درگیریهای جناحی در انتهای سال ۵۹
اجازه بدهید به آخر زمستان سال ۵۹ برگردیم، به زمانی که درگیری در ساختار قدرت بسیار حاد شده بود. دو جناح ساختار قدرت دررده دوم، با وجود جنگ در جبههها، به ادامه دوئل مشغول بودند. جناح اول شامل حزب جمهوری اسلامی، به رهبری آیتالله بهشتی بود که کنترل مجلس و قوه قضایی و نیز پاسداران، کمیتهها و دادسراها و دادگاههای انقلاب را به دست داشت. جناح اول مثل یک ارتش بزرگ با صف و ستاد عمل میکرد. جناح دوم در عمل منحصر به ابوالحسن بنیصدر بود که عنوان رئیسجمهور اسلامی را داشت. جناح دوم شبیه یک ارتش یکنفره عمل میکرد. ابوالحسن بنیصدر همزمان از طرف آیتالله خمینی به عنوان فرمانده کل قوا منصوب شده بود و این حکم برگ عملیاتی او بود.
هر یک از دو جناح درگیر در رقابت قدرت سعی میکرد که حمایت آیتالله خمینی را که در راس ساختار قدرت قرار داشت به دست آورد. در این دوران آیتالله خمینی سعی میکرد تا موازنه تقابلی بین دو جناح رقیب در داخل ساختار قدرت برقرار بماند. انتصاب ابوالحسن بنیصدر به فرماندهی کل قوا و انتصاب بهشتی به رئیس دیوان عالی را میتوان نمونهای از همین سیاست موازنه تقابلی در نظر گرفت که از بهمن ۵۸ شروع شده بود.
شروع سال ۵۹ شاهد سازماندهی کاملاً تازه جناح اول، شامل حزب جمهوری و متحدانش و به رهبری آیتالله بهشتی بودیم. انقلاب فرهنگی در فروردین ۵۹ اولین جلوه این استراتژی تازه بود که در عمل رهبری جناح دوم را به گوشه رینگ کشانید و او را در یک پارادوکس نظری- عملیاتی قرار داد. شرح این موضوع در بخش انقلاب فرهنگی توضیح داده شد. انتخابات مجلس در زمستان ۵۸ و بهار ۵۹ بخشی از تعرض حزب جمهوری بود که تسلط جناح اول بر مجلس را ممکن ساخت. جناح اول از طریق مجلس اول که کنترل آن در دست اکبر هاشمی بود، خط آتشی دورادور جناح دوم کشید و به این صورت رهبری جناح دوم را موقعیت آچمز قرار داد. به این ترتیب درگیری در داخل ساختار قدرت ادامه پیدا کرد.
با وجود این که دو جناح به جدالهای خود در پشت پرده مشغول بودند، طبق معمول مردم را محرم نمیدانستند، ولی تاثیر عملکردهای رقابتی دو جناح در پشت پرده در آن زمان برای همه آشکار بود. توافق مصلحتی دو جناح برای شروع نخست وزیری رجایی حاصل پیگیری همین سیاستهای پشت پرده بود، ولی توافق در مورد نخستوزیری رجایی به آتش رقابتهای جناحی در رده دوم ساختار قدرت افزود. ادامه این رویهها در آخر تابستان ۵۹ به قطبی شدن بیشتر اختلافهای جناحی در داخل ساختار قدرت انجامید. دو جناح در رده دوم ساختار قدرت به طرف تخاصم میرفتند. این اختلافهای جناحی با شروع حمله عراق به ایران در شروع پاییز ۵۹ نه تنها کاهش نیافت بلکه افزایش هم یافت. زمستان ۵۹ شاهد زمینگیر شدن نیروها در جبههها بودیم. این دوران همزمان با تشدید جنگ جناحی در پهنه شورای عالی دفاع نیز بود.
ابوالحسن بنیصدر از ۱۷ شهریور تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۹ رویه معمول در خطابههای خود را ادامه داد، ولی هر خطابه نمادی از توسعه شکاف در ساختار قدرت بود. در ادامه این رویه او در نیمه اسفند ۵۹ نطقی هم در محوطه باز دانشگاه تهران انجام داد. قراین نشان میدهد که طرفداران سازمان مجاهدین در آن گردهمایی حضوری فعال داشتند. با توجه به آن قراین، حضور قوی مجاهدین در سخنرانی ابوالحسن بنیصدر نشانه وحدت عملیاتی و تاکتیکی دو طرف بود. یکی از اولین نشانههای چنان اتحادی بین جناح ابوالحسن بنیصدر و مجاهدین در عمل در پی انتشار نوار آیت (در پیوند با انقلاب فرهنگی) اتفاق افتاد. شخصی که با یکی از سازمانهای سیاسی مخالف حزب جمهوری (مجاهدین؟) ارتباط داشت صحبتهای آیت در جلسه خصوصی را بدون اطلاع او ضبط کرده بود. متن این نوار از طریق روزنامه انقلاب اسلامی (متعلق به ابوالحسن بنیصدر) در ۲۸ خرداد ۵۹ منتشر شد. در بخشهای قبل این موضوع با عنوان عملکرد جریان سوم مرور شد.
ابوالحسن بنیصدر و مجاهدین تا قبل از سال ۵۸ دو مسیر بسیار متفاوت و متقابل را طی کرده بودند. به هر صورت با توجه به قراین موجود این دو جریان در زمستان ۵۹ به طرف اتحاد تاکتیکی میرفتند؛ فرایندی که از ابتدای سال ۵۹ به آرامی شروع شده بود و انتشار نوار مذاکرات درون حزبی آیت در روزنامه انقلاب اسلامی در خرداد ۵۹ از نشانههای این روند اتحاد بود. برخی نوشتهها البته شروع این هماهنگی بین ابوالحسن بنیصدر و مجاهدین را به اسفند ۵۸ (دوره بعد از انتخابات رئیس جمهوری) نسبت میدهند.
گروههای فشار که قبلا سخنرانیهای افراد، گروهها و سازمانهای مستقل از دولت، معروف به ناخودیها را به هم میریختند، همان رویه را در مورد برنامه نیمه اسفند ۵۹ ابوالحسن بنیصدر هم اعمال کردند. آنها سعی کردند که سخنرانی او را به هم بریزند. بهطور آشکار اینک وی نیز دیگر جزو گروه “خودیها” نبود. این پیامی بسیار واضح بود.
گروههای فشار که برای به هم ریختن این تظاهرات آمده بودند به ابوالحسن بنیصدر دشنام میدادند و او را مشابه رهبر نظامی شیلی اعلام میکردند. شرکتکنندگان در این تظاهرات هم به صراحت علیه بهشتی شعار میدادند و او را مسبب مرگ طالفانی میدانستند. بین دو گروه گرد آمده در محوطه باز داخل دانشگاه تهران (که دیگر مدتها بود اثری از چمن در آن نمانده بود) درگیریهای شدیدی رخ داد. شایعههایی وجود داشت مبنی بر این که در این تظاهرات چند نفر کشته شدند. این موضوع همچنان نیز مبهم ماند. افراد هر گروه اقدام به بازداشت نفرات گروه دیگر و بازرسی مدارک شناسایی آنها کردند.
روزنامه “انقلاب اسلامی”، متعلق به جناح دوم، در روز بعد اقدام به انتشار تصویر کارتهای شناسایی تعدادی از افراد گروههای فشار کرد تا نشان دهد که آنها اعضای کمیتهها بودهاند. این خبر برای افراد و گروههای مستقل از دولت به واقع نکته تازهای نبود؛ این موضوعی پنهانی نبود. موضوع به هم ریختن جلسههای سخنرانی حتی به روزهای دوران انقلاب در پاییز و زمستان سال ۵۷ میرسد، ولی موضوع چاپ کارتهای عضویت در کمیتهها توسط روزنامه انقلاب اسلامی که صاحب امتیاز آن روزنامه خود تا مدتی کوتاه در بدنه نیروهای خودی قرار داشت، موضوع تازهای بود. چاپ آن کارتها در روزنامه انقلاب اسلامی خود نشانه آن بود که ابوالحسن بنیصدر هم خود را دیگر در داخل ساختار “خودیهای حکومتی” نمیدانست، ولی سوال این بود که جای تازه او کجاست؟ آیا او هم همچون بازرگان، به گروه “نیمه ناخودیها” منتقل شده بود؟
روزهای بعد از این نطق مقارن با شعلهور شدن بیشتر آتش درگیری جناحی در داخل ساختار قدرت شد. به این ترتیب در انتهای سال ۵۹ باردیگر اختلافهای جناحی در داخل ساختار قدرت بالا گرفت و طبق معمول توپخانه روزنامههای هر دو طرف (روزنامه جمهوری اسلامی و روزنامه انقلاب اسلامی) به آتشباری تبلیغاتی علیه یکدیگر مشغول بودند. برخلاف دوران شورای انقلاب که آتشباری تبلیغاتی به صورت ایهامی صورت میگرفت، در آتشباری تبلیغاتی آخر سال ۵۹ حملات لفظی شدیدتر صورت میگرفت و افراد هدف آن آتشباریها هم مشخصتر بودند.
تشکیل هیئت حکمیت- فروردین ۶۰
سال۱۳۶۰ همراه با بهاری غمناک از راه رسید. بخشهای زیادی از خاک ایران در اشغال عراق بود و چندین میلیون نفر از ساکنان قبلی مناطق جنگی به صورت جنگزده در نفاط مختلف کشور پراکنده بودند. آنها همه امید داشتند که جنگ هرچه زودتر تمام شود و آنها بتوانند پیروز به خانه و کاشانه خود برگردند. اختلافهای جناحی در ساختار قدرت ایران، با وجود ادامه جنگ در جبههها ، با شروع بهار ۶۰ شعلهور بود.
قبول حکمیت در بهار ۱۳۵۹ – کتاب درس تجربه، صفحه ۱۳۲
در دهم فروردین ۶۰ رویه حکمیت برای حل اختلاف بین دو جناح درگیر درون ساختار قدرت پیشنهاد شد. به صورتی که حزب جمهوری و ابوالحسن بنیصدر هر یک فردی را برای هیئت انتخاب کنند و آیتالله خمینی هم نفر سوم هیئت حکمیت سه نفره را انتخاب کند تا این هیئت سه نفره موضوع اختلافهای جناحی را فیصله دهند و از گسترش آن به سطح جامعه جلوگیری کنند. فضا برای مانورهای بین جناحی، با قبول هیئت حکمیت، بسیار محدودتر شد.
موضوع تشکیل هیئت حکمیت با شرکت سه نفر به شرح بالا به خوبی استدلال این نوشته را که در ساختار قدرت آیتالله خمینی در بالای سر دو جناح درگیر در رده دوم قرار داشت، نشان میدهد. محمد یزدی، نماینده حزب جمهوری در آن هیئت بود. ابوالحسن بنیصدر رویه حکمیت برای رفع اختلاف جناحی را قبول کرد و شهابالدین اشراقی (داماد آیتالله خمینی) را به نمایندگی خود در هیئت حکمیت انتخاب کرد. محمدرضا مهدوی کنی، نماینده آیتالله خمینی، نقش حکم بین دو جناح درگیر را داشت.
کار هیئت حکمیت مدتی طول کشید ولی در نهایت تمامی اعضای آن هیئت سه نفره (حتی شهابالدین اشراقی نماینده ابوالحسن بنیصدر) در حکم نهایی علیه ابوالحسن بنیصدر رای دادند. ابوالحسن بنیصدر در رابطه با این که چگونه شهابالدین اشراقی نمایندهاش در هیئت حکمیت علیه خود او رای داده است توضیح جالبی میدهد. او (در کتاب درس تجربه، صفحه ۱۳۲) میگوید: “اشراقی اصولا آدم مصمم و دارای اراده قوی نبود… او [شهابالدین اشراقی] را به این قصد گذاشتم که جامعه بفهمد این [هیئت حکمیت] یک بازیست. در واقع برای اینکه با خمینی روبهرو نشوم این انتصاب را کردم. …”
به چنین استدلالی و به چنین رویه عملکردی چه میشود گفت؟ اگر نظر از ابتدا این بوده که جامعه بفهمد که این هیئت حکمیت یک بازی است، چرا این مورد بهطور صریح با مردم در میان گذاشته نشد؟ آیا آن مردم آنقدر نامحرم یا نادان بودند که برای فهمیدن آن موضوعهای پشت پرده باید از این گونه رویههای ایهامی استفاده میشد؟ در مورد این نحوه استدلال شما خود قضاوت کنید. ابتدا قبول هیئت حکمیت برای این که جامعه بفهمد که این هیئت حکمیت یک بازی است. در مرحله بعد انتخاب فردی مثل شهابالدین اشراقی، با چنان مشخصاتی، به عنوان نماینده در هیئت حکمیت، برای روبهرو نشدن با خمینی صورت گرفته بود.
تقسیم بر دو و حذف یکی- یکبار دیگر
ابوالحسن بنیصدر در پی ورود به ایران در بهمن ۱۳۵۷، بلافاصله طی یک زنجیره خطابه و سخنرانی (که در عمل همچون تبلیغات پیش انتخاباتی هم عمل میکردند) توجیههای مطلوب حکومت اسلامی را ادامه داد و در این راه هم مورد حمایت حاکمیت جدید قرار گرفت. در آن دوران جلسههای سخنرانیهای ابوالحسن بنیصدر که در جهت و همسو با توجیههای مورد نیاز حاکمیت جدید بود، به صورتهای مختلف پشتیبانی میشد؛ ولی در همان زمان جلسههای سخنرانی افراد مستقلی که جزو خودیها حساب نمیشدند مختل و سرکوب میشدند. از همان دوران رویه سرکوب آزادیهای اجتماعی و مختل کردن اجتماعات گروههای مستقل از دولت نه تنها ادامه یافت، بلکه گسترش هم پیدا کرد.
شروع رویه به هم ریختن جلسههای سخنرانی افراد مستقل حتی به زمستان ۵۷ میرسد. این رویه در ابتدا با حرکتهایی سازمان یافته با شعارهایی مثل “بحث بعد از مرگ شاه” شروع شد. به هم ریختن سخنرانیهای ناخودیها هر چه جلوتر آمد حالتی خشنتر به خود گرفت. در مرحلههای بعدی رویه سرکوب دگراندیشان به صورت سازمان یافته درآمد.
در مرحله انتخابات مجلس اول حزب جمهوری، با استفاده از تمامی رویههای ممکن، بر مجلس مسلط شد. ابوالحسن بنیصدر این موضوع را به تقلب انتخاباتی مربوط کرد. گفته ابوالحسن بنیصدر تقلب انتخاباتی به نفس خود، نکته تازهای نبود، ولی اقرار او به تقلب انتخاباتی برای مجلس اول (در اسفند ۵۸ و اردیبهشت ۵۹) نشان میداد که حتی او هم دیگر در درون حاکمیت جا ندارد. او از حیطه خودیها کنار زده شده بود و میرفت که حذف شود. این رویهای بود که قبلا به عنوان “تقسیم بر دو و حذف یکی” بررسی شد. ابوالحسن بنیصدر به واقع نه اولین و نه آخرین مورد از رویه “تقسیم بر دو و حذف یکی” بوده است. سنجابی و بازرگان به همین رویه حذف شدند و سپس همین رویه شامل قطبزاده، یزدی و نیز سروش و تعداد دیگری شد. این رویه حذفی همچنان تا به امروز ادامه یافته است.
بازسازی اسطوره اهورامزدا و اهریمن
دوئل قدرت بین بنیصدر و بهشتی در دوره پاییز ۵۸ تا بهار ۶۰ سبب شده بود که در صحنه اجتماعی و سیاسی ایران حالتی مبهم به وجود ییاید. هر دو گروه علیه دیگری از مجموعهای از حملههای دوگانه مستقیم و ایهامی استفاده میکردند. این آتشباریهای تبلیغاتی به واقع بخش جنگ روانی یک مناقشه قدرت بود که عمده آن در پشت پرده میگذشت. با گذشت سیسال از آن دوران و آشکار شدن برخی اطلاعات پشت پرده اینک شناخت بهتری از آن رقابت قدرت وجود دارد.
بخشی از جامعه ایرانی، در روزهای پر التهاب بهار ۶۰، نوشتهها و گفتارهای ایهامی رهبر جناح دوم در بیان نقش اهریمنی گروههای پیرو سلطه و زور را نوعی آتشباری خطابهای علیه عملکردهای حزب جمهوری و بهخصوص رئیس حزب یعنی آیتالله بهشتی در نظر میگرفت. جناح دوم، بر مبنای همان آتشباریهای تبلیغاتی، نماد نیکی بود که هدفهای توحیدی و آزادی را دنبال میکرد.
به این ترتیب بخشی از درگیریهای جناحی سال ۶۰ خود را به عنوان زنده کردن داستانهای اسطورهای از جنگ بیپایان خیر و شر نشان میدادند: اهورامزدا و اهریمن جای در اسطورهها دارند، ولی نمادهای زنده آنها سر از نوشتههای بررسی تاریخ اخیر ایران در آوردهاند.
بازآرایی نیروها در بهار ۶۰
درگیری در تظاهرات نیمه اسفند ۵۹ مشخص کرد که خودیهای حاکمیت در آن زمان دیگر ابوالحسن بنیصدر را از خود نمیدانستند. نیروهای فشار به نیابت از طرف جناحهای رقیب در ساختار قدرت علیه او مانور میدادند. رهبر جناح دوم که خود به عنوان عضو شورای انقلاب از ابتدای سال ۱۳۵۸ به ایجاد حصار اجتماعی بین خودیها و ناخودیها کمک کرده بود، اینک در خارج از حصار گروه خودیها قرار گرفت، ولی گروههای مستقل معروف به ناخودی هم تمایلی به همکاری با او نشان نمیدادند. مشابه این فرایند در روزهای اجرای انقلاب فرهنگی در آخر فروردین ۵۹ هم به وجود آمده بود.
بررسی منابع آن زمان نشان میدهد که برخلاف بعضی ادعاهای بعدی، عدم تمایل گروههای مستقل از حکومت به همکاری با رهبر جناح دوم در ابتدای سال ۵۹ منحصر به یک حزب خاص نبود. در انتهای سال ۱۳۵۹ مجاهدین تنها سازمان بزرگی بود که حاضر با همکاری با جناح دوم شدند. مدتی بعد روشن شد که این اتحادی تاکتیکی بر پایه مصلحت بوده است.
اتحاد تاکتیکی و مصلحتی – بهار ۶۰
ابوالحسن بنیصدر که از دستگاه “اندیشه راهنمای” خود تغذیه فکری میکرد در سالهای ۵۸ و ۵۹ نتوانسته بود سازمان سیاسی منسجمی از برای خود به وجود بیاورد. با این پیش زمینه، قراین نشان میدهند که او و سازمان مجاهدین از ابتدای سال ۵۹ به هم نزدیک شدند. موضوع نوار آیت یکی از قرینههای این روند است. همزمان مجاهدین، به امید توسعه شکاف در ساختار قدرت حاکم، نیروهای خود را به طرفداری از ابوالحسن بنیصدر به میدان کشیدند. قراین نشان میدهد که تظاهرات نیمه اسفند ۵۹ خود یک علامت مشخص این مانور مشترک بود. مدتی بعد آشکار شد که این اتحادی تاکتیکی برپایه یک توافق مصلحتی از هر دو طرف بوده است.
مجاهدین در زمستان ۵۹ به تجدید سازمان نیروهای خود اقدام کردند و این نیروها در بهار ۱۳۶۰ آرایش تعرضی گرفتند. این موضوع در حالتی صورت میگرفت که گروههای فشار مدتها قبل از آن، یعنی از زمان ابتدای دوران انقلاب برای به هم ریختن گردهماییهای گروههای دیگر در آرایش تعرضی بودند.
همسویی ابوالحسن بنیصدر و مجاهدین نمیتوانست از چشم آیتالله خمینی و حلقه داخلی مشاوران او دور بماند. مانورهای خارج از جناحی در جهت همسویی با مجاهدین در طول بهار ۶۰ و به دنبال شکست طرح حکمیت در میانه بهار سال ۶۰ که قبل از این بررسی شد، آرام آرام ادامه یافت. تغییر آرایش مجاهدین به امید ایجاد شکاف در ساختار قدرت صورت میگرفت. برخی در همان زمان تظاهرات نیمه اسفند ۵۹ را به عنوان نمادی از وجود این توافق عملیاتی تعبیر کردند.
از ابتدای خرداد سال ۶۰ آیتالله خمینی، به روش خودش، یعنی مخاطب قرار دادن نفر سوم شخص ناشناس، به ابوالحسن بنیصدر اخطار داد و سپس حمایت خود را از او کمتر کرد. آیتالله خمینی تا نیمه خرداد سال ۶۰ ترجیح میداد که در داخل ساختار قدرت همچنان جناحهای دوگانه را با هم داشته باشد، ولی بدون مجاهدین.
ساختار قدرت در آستانه گسست- نیمه دوم خرداد ۶۰
آیتالله خمینی در شامگاه روز چهارشنبه۲۰ خرداد سال ۱۳۶۰ ابوالحسن بنیصدر را از فرماندهی کل نیروهای مسلح عزل کرد. متن فرمان عزل آیتالله خمینی به ستاد ارتش در یک خط و به این صورت بود: “ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران. آقای بنیصدر از فرماندهی کل نیروهای مسلح برکنار شدهاند.”
نصب ابوالحسن بنیصدر به فرماندهی کل نیروهای مسلح در بهمن سال ۵۸ در آن جهت بود که تعادل دو جناح در داخل ساختار قدرت برقرار شود. فرمان عزل ابوالحسن بنیصدر از فرماندهی کل قوا که به صورت بسیار تحقیرکنندهای نوشته شده بود، قبل از آن که بهطور رسمی به او ابلاغ شود از طریق خبر ویژه رادیو تهران در ساعت یازده و ۲۰ دقیقه شب پخش شد. این نحوه عزل به واقع آخرین اخطار از طرف آیتالله خمینی به ابوالحسن بنیصدر بود؛ برای آن که در داخل ساختار قدرت بماند باید از اجرای مانورهای جناحی بپرهیزد. جنگ قدرت در داخل ساختار حکومتی و تغییرات در ساختار فرماندهی ارتش در حالی صورت میگرفت که جنگ در جبهه خارجی با عراق همچنان ادامه داشت.
ابوالحسن بنیصدر، به دنبال عزل از فرماندهی کل قوا و برداشته شدن سپر محافظتی آیتالله خمینی، در خط آتش مستقیم جناح حزب جمهوری و متحدانش قرار گرفت. حزب جمهوری این نحوه عزل ابوالحسن بنیصدر از فرماندهی کل قوا را نشانهای یافت که آیتالله خمینی دیگر از ابوالحسن بنیصدر حمایت نمیکند. جناح حزب جمهوری و متحدانش، با این پشتگرمی، نیروهای خود را جمع و خود را برای تسویه حساب نهایی با ابوالحسن بنیصدر آماده میکردند. در مقابل آنها مجاهدین که به صورت متحد ابوالحسن بنیصدر عمل میکردند، نیروهای خود را تغییر آرایش میداند و شروع به صفآرایی تعرضی کردند.
در روز یکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۶۰ تعدادی از نمایندگان سعی کردند طرحی برای استیضاح ابوالحسن بنیصدر را در دستور مجلس قرار دهند. آیتالله خمینی هنوز با عزل ابوالحسن بنیصدر موافق نبود و هاشمی، رئیس مجلس، بعد از مشاوره با آیتالله خمینی طرح را متوقف کرد. (مرجع خاطرات هاشمی در سال ۶۰) به نظر میرسید که حتی در این مرحله آیتالله خمینی میخواست تعادل را رده دوم ساختار قدرت نگاه دارد. او همچنان سعی داشت تا از جناح ضعیفتر در مقابل تعرضهای جناح قویتر محافظت کند.
در چنین شرایطی ابوالحسن بنیصدر در روز دوشنبه ۲۵ خرداد ۶۰ مخفی شد، اگرچه به نظر میرسد که تا روز بعد (۲۶ خرداد) نیروهای امنیتی حکومت او را ردیابی میکردهاند. در خاطراتی که از او به جا مانده مشخص است که ابوالحسن بنیصدر از این دوران به بعد منزوی و ارتباطهای او نیز به شدت محدود شده بود. [مرجع: خاطرات ابوالحسن بنیصدر در درس تجربه] آیتالله خمینی، با مخفی و منزوی شدن ابوالحسن بنیصدر، آخرین امیدهای خود را به ادامه برنامه موازنه تقابلی از دست داد. این علامت کفایت میکرد تا جناح اول تعرض نهایی علیه جناح دوم (ابوالحسن بنیصدر) را شروع کند.
روز سهشنبه ۲۶ خرداد، یعنی یک روز بعد از مخفی شدن ابوالحسن بنیصدر، طرح عدم کفایت او با دو فوریت در صحن مجلس مطرح شد. ابتدا دو فوریت آن طرح تصویب شد، ولی با وجود تصویب دو فوریت، بررسی بیشتر خود طرح به روزهای بعد موکول شد. هیئت رئیسه مجلس، با تاخیر در بررسی آن طرح با دو فوریت، شاید انتظار داشت که بحران از طریق استعفای ابوالحسن بنیصدر حل شود. به این ترتیب در عمل طرح دو فوریتی استیضاح رئیسجمهور در آخر آن هفته دچار سکون و وقفه شد. ظرایف این بازیهای پشت پرده بعد از سیسال هنوز روشن نشده است. سکون و وقفه در طرح دو فوریتی استیضاح بود که امکان به وجود آمدن تظاهرات مجاهدین در روز شنبه ۳۰ خرداد را به وجود آورد.
آرایش نیروها قبل از حمله نهایی
به این ترتیب در روزهای پایانی خرداد ۱۳۶۰ جناحهای متخاصم همگی آرایش قبل از حمله به خود گرفتند. درگیریهای پراکنده خیابانی نوعی مانور مقدماتی برای درگیری بزرگ بود. جناحهای درگیر، در این مرحله، آخرین ذخیرههای خود را هم برای درگیری نهایی در روز سرنوشت به میدان کشیدند. ذکر بخشی از خاطرات هاشمی در کتاب خاطرات او در رابطه با روز پنجشنبه ۲۸ خرداد ۶۰ مناسب است: “اول شب، همراه آقای بهشتی، به دیدن سپاهیان خوزستانی که از خوزستان آمده بودند به پارک خرم رفتیم.” در حالی که جنگ در جبهه ادامه داشته است، انتقال گروه بزرگی از سپاهیان خوزستانی به تهران و اسکان آنها در پارک خرم به چه منظور صورت گرفته بوده است؟ قراینی در دست است که نشان میدهد مجاهدین هم نیروهای خود را در تهران متمرکز کرده بودند.
درواقع مخفی شدن ابوالحسن بنیصدر همچون علامت شروع حمله نهایی عمل کرد. دادسرای دادگاه انقلاب در اوین، به دنبال مخفی شدن او، اعلامیهای صادر کرد و وی را که هنوز روی کاغذ رئیسجمهور بود، فراری اعلام و اخطار کرد هرکس که به او پناه بدهد دچار عواقب بسیار بد خواهد شد. در مقابل سازمان مجاهدین (به عنوان مهمترین گروه مخالف حاکمیت) نیز به هواداران خود دستور داد تا “برای نجات جان دکتر بنیصدر هر لحظه هوشیار و آماده باشند”. روز جمعه ۲۹ خرداد، تا حدی شبیه آرامش قبل از توفان بود. کمتر کسی در آن زمان فکر میکرد که روزهای سرنوشتساز در پیش است. کمتر کسی انتظار توفانی چنان وسیع و همهگیر را داشت.
خاطرات هاشمی از رویدادهای نیمه دوم خرداد ۱۳۶۰
اکبر هاشمی رفسنجانی در بهار ۱۳۶۰ رئیس مجلس بود. او خلاصه خاطرات روز به روز خود، از نوروز ۱۳۶۰ به بعد را منتشر کرده است. هاشمی بهطور طبیعی در این خاطرات تمامی مشاهدههای خود را ننوشته و نوشتههای خلاصه او هم از نقطه نظرهای خاص او است. با اینهمه مروری بر بخشهایی از خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی در رابطه با نیمه دوم خرداد ۱۳۶۰ میتواند بخشهایی از روابط غیر علنی آن روزگار را روشن کند. تکرار خاطرات او به منزله تایید نقطهنظرهای هاشمی نیست. بررسی عمیق این مجموعه خاطرات منتشر شده میتواند به شناخت آن دوران کمک کند.
شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۶۰- آقای حسن حبیبی آمدند. پیشنهاد مراودت بیشتر با آقای بنیصدر میکرد. از عواقب اختلاف خائف بود.
دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۶۰- [مخالفان] خواستند بازار را تعطیل کنند. شکست فاحشی خوردند. عصر در شورای قضایی جسله مشورتی با حضور اعضای شورا و نخستوزیری داشتیم. وضع جاری را بررسی کردیم و خط حرکت آینده را ترسیم نمودیم و به نیروهای سپاه و کمیته برای احتیاط آمادهباش دادیم.
سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۶۰- آقای خامنهای با اصرار احمدآقا از جبهه برگشته بودند، برای تدبیر در امر ارتش، در شرایط موجود. عصر در جلسه دفتر سیاسی در محل کار آقای بهشتی شرکت کردیم. همه بحثها در اطراف کیفیت برخورد با وضع موجود- که از ناحیه آقای بنیصدر پیش آمده بود. در داخل تهران، حزباللهیها میدان حرکت آشوبگرانه ضد انقلاب و بنیصدریان را تنگ کردهاند.
چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۶۰- ظهر، احمدآقا به مجلس آمدند که با آقای خامنهای درباره آینده ارتش مشورت کنند و تصمیماتی اتخاذ کردند. اول شب به منزل آمدم ولی برای مشورت در امر فوری به منزل آقای بهشتی دعوت شدم. احمدآقا هم حضور داشت. امام از ما خواسته بودند که درباره فرماندهی کل قوا نظر بدهیم. امام تصمیم به عزل آقای بنیصدر از این سمت را گرفتهاند. نظر این شد که فعلاً خود امام فرماندهی را عهده داشته باشند. عزل ایشان [ابوالحسن بنیصدر] با عبارتی موهن اعلام شد.
پنج شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۶۰- آقای مهدی نصیری لاری عدم کفایت سیاسی ایشان [بنیصدر] را مطرح کرد. ظهر با نخستوزیر و شورای عالی قضایی و سپاه و دادگاه انقلاب جلسه مشورتی داشتیم. اوضاع جاری را بررسی کردیم و تصمیماتی اتخاذ شد. تظاهرات پراکنده در تهران و شهرستانها به نفع بنیصدر انجام میشود که عمدتاً توسط مجاهدین خلق است.
عصر جلسه هیئت رئیسه [مجلس] داشتیم. تقاضای جلسه غیر علنی برای بحث در سرنوشت رئیسجمهور مطرح شد. نظر این شد که چندروزی تاخیر بیندازیم تا با اعمال خودشان زمینه را مساعدتر کنند.
جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۶۰- آخر شب آقای محسن رضایی خبر داد که سی نفر میخواهند دولت را استیضاح کنند.
شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۶۰- برای اینکه در رابطه با آقای بنیصدر، در مسئله ریاست جمهوری و طرح عدم کفایت سیاسی، نظر امام را بدانم، اول وقت به منزل ایشان رفتم. امام هم مثل من نظرشان این بود که ترجیح دارد، آقای بنیصدر تابع قانون شود و رئیسجمهور بماند. لذا ما باید اتمام حجت کنیم، حتی ایشان را دعوت به مذاکره کنیم، اگر تسلیم نشد، چارهای نیست باید به قانون عمل کرد.
تظاهرات پراکنده علیه و له آقای بنیصدر در تهران و شهرستانها رخ میدهد. چندنفری هم تا به حال تلف شدهاند. (…) عصر آقایان پرورش و یارمحمدی آمدند و راجع به نظر امام توضیح خواستند.
یک شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۶۰- در مجلس امروز یکصد و هفتنفر از نمایندگان کتباً تقاضای رسیدگی به صلاحیت سیاسی آقای بنیصدر را کردند و خواستار طرح آن با قید دو فوریت هستند. من صلاح ندیدم که فوراً مطرح شود. اولاً باید پخته شود و زمینه مردمی آن درست شود؛ ثانیا آئیننامه در کیفیت عملکرد مجلس نداریم؛ ثالثاً امام گفتهاند عجله نشود و فرصتی به آقای بنیصدر، برای اصلاح خودش بدهیم.
دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۶۰- جبهه ملی و گروهکهای محارب اعلان راهپیمایی علیه حکومت کرده بودند… مردم حزباللهی به خیابان ریختند و شعارهای تند، مبنی بر عزل و محاکمه و اعدام بنیصدر و ملیگرایان دادند. بیش از پانصدهزار نفر، بدون مقدمه در خیابانها جمع شدند و تا غروب تظاهرات میکردند.
[عصر] جلسه هیئت رئیسه داشتیم؛ در مورد کیفیت طرح سلب کفایت سیاسی بنیصدر. شب در دادگستری، جلسه مشورتی قوای سهگانه با سپاه و … بود که در کیفیت حرکت سیاسی و تبلیغات و دستگیری سران مخالفان محارب و مسائل روز تصمیمگیریهایی شد.
احمد آقا تلفن کردند و گفت: امام میفرمایند، زودتر مجلس در مورد آقای بنیصدر، تصمیم بگیرد. امروز بنیصدر، جواب مغرورانهای به اظهارات امام داده، معلوم است، نمیخواهد به راه بیاید.
سه شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۶۰- مجلس جلسه علنی داشت. دو فوریت طرح، در عدم کفایت سیاسی رئیسجمهور و آئیننامه آن مطرح بود… بعد از ظهر چون من خسته بودم، اداره جلسه را به آقای پرورش سپردم و اشکالی در تنظیم دستور جلسه بود که کار متوقف ماند و جلسه تعطیل شد.
عصر خبر رسید که آقای بنیصدر از محلی که بود به جای دیگری منتقل شده و دیگر از زیر نظر بیرون رفته، گفته میشود در اطراف ساوه است. آخر شب، با آقایان رجائی و بهشتی، جلسه مشورتی داشتیم و مقداری در اطراف انتخابات ریاست جمهوری، بعد از آقای بنیصدر بحث کردیم.
چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۶۰- یکصد و چهل نفر پیشنهاد عدم کفایت سیاسی را امضا کردهاند. […] شب آقای رضایی آمد. آقای بنیصدر یک روز است که مفقود الاثر است.
پنج شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۶۰- بنیصدر همچنان مفقودالاثر است و امام نظرشان این است که نباید از مملکت خارج شود. […] اول شب همراه آقای بهشتی، به دیدن سپاهیان خوزستانی که از خوزستان آمده بودند، به پارک خرم رفتیم.
جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۶۰- آقای رضایی از اطلاعات سپاه آمد و اطلاعاتی در مورد فعالیت ضد انقلاب […] داد.
شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۶۰- طرح “عدم کفایت سیاسی آقای بنیصدر” در دستور بود. […] از ساعت چهار بعد از ظهر به خیابانها ریختند و تخریب و قتل و غارت و آشوب را در تهران و بسیاری از شهرستانها آغاز کردند. کمکم نیروهای سپاه و کمیته و حزباللهی به مقابله برخاستند. […] اوائل شب، آشوبگران شکست خوردند و متفرق شدند، بدون آنکه کار مهمی از پیش ببرند.
یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۶۰- در خیلی از شهرها هم، آشوب مختصری توسط گروهکها ایجاد شده بود که با دخالت مردم سرکوب شد. در تهران شانزده نفر کشته و یک صد و پنجاه و شش نفر مجروح، از حوادث دیروز گزارش شده است. جلسه علنی در ساعت هفت و نیم شروع شد و بحث عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور ادامه یافت. رئیسجمهور هم که مخفی است برای دفاع نیامد.
بعد از ظهر رای گرفتیم، عده حاضر ۱۹۰ نفر، رای در موافقت با عدم کفایت سیاسی ۱۷۷ رای و مخالف یک رای (متعلق به آقای صلاحالدین بیانی، نماینده خاف) و ممتنع ۱۲ رای. عدهای از مخالفان هم نیامده بودند.
نامه اعلان رای مجلس برای امام تهیه شد. آن را اول شب به دفتر امام بردم و تحویل آقای صانعی دادم. امروز علیرغم تهدیدهایی که از طرف گروهکها شده بود […] کوچکترین حرکتی نکردند؛ شاید به علت قاطعیت دادگاه انقلاب- که امروز صبح پانزده نفر از عوامل آشوب را سریعاً محاکمه و مجازات کرده است- و به علت حضور حزبالله.
دوشنبه ۱ تیر ۱۳۶۰- خبر اعدام هشتنفر از گروهکهای ضد انقلاب، وحشتی در قلب مخالفان انداخته است. امام سریعاً به نامه مجلس جواب دادند و آقای بنیصدر را عزل کردند. شب با حضور آقایان بهشتی، خامنهای، احمدآقا و واعظ طبسی در منزل من جلسه مشورتی داشتیم. درباره رئیسجمهور آینده، سرپرست صدا و سیما، نخستوزیر، اعضای شورای عالی دفاع، شورای فرماندهی کل قوا و درباره مراقبت بیشتر پزشکی از حال امام مشورتهایی شد؛ مفید بود.
هواداران و همدلان
بخشهایی از جامعه ایران که از عملکردهای حزب جمهوری و نهادهای انقلابی وابسته به آن مثل کمیتهها ناراضی بودند با خطابههای تبلیغاتی علیه آن نهادها همدلی نشان میدادند، بدون آنکه الزاماً با ساختار آنتاگونیستی (توحید در مقابل کفر) و نظرات ابراز شده در کتاب “اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی” و کتاب “موازنهها”، آشنا یا موافق باشند. به این ترتیب بعضی از گروههای اجتماعی ایران در سالهای ۵۹ و ۶۰ که از عملکرد حزب جمهوری و متحدانش مثل کمیتهها یا گزینش ادارهها ناراضی بودند، در بحثهای خانوادگی و دوستانه اداری که در خطر تعرض کمیتهها نبودند یا حتی احتمالاً با بعضی آمارگیریها علیه جناح اول (حزب جمهوری) و شخص آیتالله بهشتی همدلی نشان میدادند.
تخمین تعداد و گستردگی این گروه همدل با جناح اول یا دوم بسیار متفاوت بود و همچون زیبایی بستگی به نظر بیننده داشت. همکاران رهبر جناح دوم تعداد همدلان او را به حدی به او ارائه میدادند که او خود را حتی محبوبتر از مصدق در نظر میگرفت.(کتاب “نامهها” صفحه ۴۰) گروههای خارج از دو جناح تعداد آن گروه همدل را بسیار کمتر ارزیابی میکردند.
سیر این مجموعه نوشته نشان داد که بذر بحران در آخر بهار ۱۳۶۰ به واقع در نیمه آبان ۱۳۵۸ با ادغام دولت در شورای انقلاب کاشته شد، ولی مسیری طولانی بین این دو رخداد بود و نباید جزمی فکر کرد که آن چه در عمل در آخر بهار ۱۳۶۰ اتفاق افتاد تنها مسیر ممکن بود. این مجموعه نوشته مسیر تکوین بحران از نیمه آبان ۵۸ تا آخر بهار ۱۳۶۰ را با بررسی عملکرد و نقش افراد کلیدی پیگیری کرده است. در این زمینه افراد کلیدی شامل آیتالله خمینی بود که در راس ساختار قدرت و با فاصله زیاد از افراد کلیدی دیگر قرار داشت. بعد از تشکیل مجلس در تابستان ۱۳۵۹ ساختار قدرت در سطح دوم تغییر کرد و در این دوره سران سه قوه شامل ابوالحسن بنیصدر (رئیسجمهور)، آیتالله بهشتی (نماینده از قوه قضائیه) و اکبر هاشمی (رئیس مجلس) بودند. با انتخاب محمدعلی رجایی، بهعنوان نخستوزیر، ساختار قدرت در سطح دوم پیچیدهتر شد. از بهار ۱۳۵۹ به بعد، سازمان مجاهدین خلق در عمل نقش متحد ابوالحسن بنیصدر و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و هیئتهای موتلفه در عمل نقش متحدهای حزب جمهوری اسلامی را به عهده گرفتند. مجموعه این شرایط در داخل ساختار قدرت با توجه به عملکرد خاص سازمانهای سیاسی بسیار پیچیدهتر شد. عملکرد پیچیده این مجموعه است که بررسی رخدادهای آخر بهار ۶۰ و بعد از آن را با دشواری بسیار روبهرو میکند، ولی به هر صورت با توجه به اطلاعات منتشر شده میتوان به شناختی از آن دوران رسید.
قراین نشان میدهد که پراکندگی در تظاهرات حکومتی در روز ۱۵ خرداد سال ۶۰ و آمارهای محبوبیتی که از طرف دفتر ابوالحسن بنیصدر (توسط سلامتیان؟) تدارک و ارائه میشد، به رهبری جناح دوم چنین مینمود که جامعه دیگر در کنترل آیتالله خمینی و گروه حزب جمهوری اسلامی نیست. محبوبیت ابوالحسن بنیصدر بر مبنای آن عددهای آماری در کل جامعه ۷۶ درصد و محبوبیت آیتالله خمینی ۵۰ درصد بود. کیفیت تهیه آن عددهای آماری و دامنه دقت و خطای اندازهگیری آنها هیچگاه مشخص نشد.
روزهای بعد از ۱۵ خرداد ۶۰ همچون یک مسابقه مچاندازی بین دو گروه بود که تا معلوم شود چه کسی میتواند ضربه قاطع اول را بزند. ساختار قدرت در فاز نهایی بحران، یعنی در ده روز آخر خرداد سال ۱۳۶۰، به آستانه انفجار رسید.
بخشهای پیشین:
مقاله، شامل مجموعهای از اخبار روزنامهها و خاطرات مردان حادثه ساز آن زمان نوشته شده است. روزشماریی آن روزهای بحرانی، شاید یادآور اتفاقات و خطاهای سیاسی افراد باشد ولی منعکس کننده ریشههای اختلافات، عمق حوادث و مسائل پیرامونی که باعث این رویدادها شده، نیست. معمولاً بخشی از حقایق تاریخی یک رژیم، بعد از سرنگونی آن، از پرده ابهامات بیرون میآید و آشکار میشود پس به امید آن روز! نظرنگار: ایراندوست
Anonymous / 20 September 2011