حماسهی عاشقانه ویسورامین که شرح زندگی، عشق، رنجها و ناکامیها و سرانجام به وصال رسیدن ویس زیبا و جوان است، بیش از هر منظومهی عاشقانه در زبان فارسی زندگی زنی را به نمایش میگذارد که نمیخواهد به قراردادها تن بسپارد. او زنی است که مرد خود را با عشق انتخاب میکند و اجازه نمیدهد به صرف یک قرارداد غلط، پادشاهی او را تصاحب کند. این سرکشی برای او سختیها و شکنجههای بسیار به همراه میآورد، تا ارادهی او را در هم بشکند. اما او در پایان موفق به شکستن چنبرهی تقدیری که جامعه و قراردادها برایش رقم زده میشود.
ویس نماد غلبه اراده بر تقدیر
بر اساس منظومهی گرگانی، ویس شاهزاده خانمی است که با توافق مادرش بر حسب قراردادی، سالها قبل از تولدش، همانطور که رسم زمانه بوده، به نامزدی شاهموبد در آمده است. او که در کودکی به خوزان، منطقهای در جنوب ایران فرستاده شده، تا در آب و هوائی مناسب تربیت شود، در سن پانزده سالگی پس از گزارشهای دایهاش که حکایت از خودرایی دختر دارد، از سوی مادرش، ملکه شهرو، فراخوانده میشود، تا به همسری برادرش ویرو در آید.
ویس نوجوان در ابتداء به ویرو دل میبندد. اما قبل از آنکه عروس و داماد به کام برسند، از سویی ویرو به جنگ میرود و از طرفی دیگر شاهموبد عهدنامهای که در گذشته با ملکه بسته را، به یادش میآورد: «به من تو ویس را آنگاه دادی/که تا سی سال دیگر دخت زادی» وقتی شهرو با خواست پادشاه، در فرستادن ویس، مخالفت میکند، پادشاه با لشکرش به ماه میآید. به منظور قانع کردن ملکه و اثبات «حق قانونی» خود میگوید: «به بخت من خدا این دخترت داد». و اصرار میکند: «به بخت من بزادی روز پیری».[1] نتیجه میگیرد که تصاحب دختر حق اوست. شهرو از بیم آنکه مبادا شاهموبد شهرش را ویران کند، دختر را با دایهاش به همراه شاه میفرستد. و به این ترتیب روزهای رقتبار و پر ماجرای زندگی ویس آغاز میشود. شاهموبد میخواهد به زور دختر را از آن خود کند. اما ویس سر تسلیم فرود نمیآورد. در این میان دایهی دختر با کمک جادو به یاری ویس آمده، بخت یا نیروی جنسی پادشاه را قفل میکند. از بی بختی پادشاه، جادویی را که در کنار آب دفن شده آب میبرد. شاهموبد ناتوان، در کتاب به شیری گرسنه مثال زده میشود که «خرگوش» یعنی ویس در برابرش میدود بی آنکه او موفق به شکارش شود: «هنوز او زنده بود از بختِ خودکام /فرو مرد از تنش گفتی یک اندام». [2]
ویس که در آغاز کتاب نشان داده میشود دختری است برخوردار از اراده و اعتماد به نفس، به هیچ وجه حاضر نمیشود شاه موبد را بخت و مرد خود بداند. از این رو برای رسیدن به خواستش آنقدر تلاش میکند، تا مانع را از میان بردارد، اگرچه از قدرت اجتماعی و حتی مذهبی پادشاه باخبر است. اما مقهور قدرت او نمیشود. نه میگذارد او با زور بترساندش، و نه با پول و امکانات تطمیعش کند. ویس فقط وقتی حاضر میشود خود را در اختیار مردی بگذارد، که دلباخته باشد. به همین دلیل هم شاه را نه شوهر، نه بخت خود میداند. از هر وسیلهای برای مقابله با او و فرار از بسترش استفاده میکند.
ویس در ابتداء خیال دارد به شهر خودش برگردد، با ویرو زندگی کند، اما وقتی با عشق اصلی زندگیش رامین، برادر کوچک شاهموبد، ملاقات میکند، عشق را به معنای واقعی آن تجربه میکند دیگر به غیر از او برای خود مرد یا بختی نمیشناسد. برای او نه ویرویی که برادرش هست و مادرش برای او انتخاب کرده مرد و بخت به حساب میآید و نه شاهموبدی که به زورِ یک قراردادِ قدیمی میخواهد او را به تصاحب خود در آورد، حق بودن با مرد محبوبش را از او بگیرد.
در منظومهی ویسورامین شاه به هر وسیلهای متوسل میشود تا به زور بر ویس غلبه کند. نخست با زبان خوش، سپس با خشونت، وقتی آن را هم در شکستن مقاومت دختر جوان، بی اثر مییابد، میکوشد به او بقبولاند که سرنوشت چنین رقم خورده، هر مقاومتی ویس کند بی فایده است. این نحوهی برخورد شاهموبد را در قصههای عامیانه و باور عوام، حتی نوشتههای مذهبی نیز میبینیم. باوری که دیدگاهی غلبهجویانه را به نمایش میگذارد. یعنی فرد غلبهجو، وقتی نمیتواند از طریق خشونت ارادهی طرفش را بشکند، با گرفتن امید و بستن درها به روی او، در تنگنایش میگذارد.
شاهموبد در منظومهی ویسورامین نماد چنین غلبهجویی است. به هنگام عجز به منظور شکستن ارادهی دختر، به او میگوید:
«اگر خواهد به من دادن ترا بخت
چه سود آید ترا از کوشش سخت
قضا رفت و قلم بنوشت فرمان
ترا جز صبر دیگر نیست درمان».[3]
در مواقعی دیگر وقتی این حربه از دستش میافتد به ترساندنهای دینی متوسل میشود و میکوشد او را از خدا و دوزخ و عاقبت کار بترساند. به او میگوید جنگ او با قضا، جنگ با خداست. چرا که خدا خواسته ویس به کام شاهموبد باشد. چنین شیوهی توجیهی در همهی منظومه دیده میشود.[4] اما ویس گول این حرفها را نمیخورد. او میداند خواستش چیست و برایش میجنگد.استفاده از چماق تقدیر و ترساندن از قیامت و خدا به منظور شکستن ارادهی ویس، فقط مخصوص پادشاه نیست. دایه هم که میخواهد ویس را وادار به اطاعت از خود کند، پای تقدیر را به میان میکشد. به طور مثال در قصه میآید که در ابتدای امر رامین ویس را دیده و دلباختهی او شده، اما ویس از ماجرا بی اطلاع است و خود میلی به رامین ندارد. هرچه رامین میکند تا از او وعدهی دیدار بگیرد، موفق نمیشود. تا اینکه رامین، دایه را به دام وصل خود میآورد و سپس از او برای دیدار با ویس کمک میگیرد.
«ز دایه زود کام خویش برداشت
تو گفتی تخم مهر اندر دلش کاشت
چو رامین از کنار دایه برخاست
دل دایه به تیمارش بیاراست»
پس از آن دایه قول میدهد که:
«کنم بخت ترا بر ویس پیروز
ستانم داد مهرت زان دل افروز»[5]
شکوفه تقی: حماسهی عاشقانه ویسورامین که شرح زندگی، عشق، رنجها و ناکامیها و سرانجام به وصال رسیدن ویس زیبا و جوان است، بیش از هر منظومهی عاشقانه در زبان فارسی زندگی زنی را به نمایش میگذارد که نمیخواهد به قراردادها تن بسپارد. (عکس: ویس و رامین اثر زنده یاد اردشیر محصص)
وقتی دایه با مخالفت ویس روبرو میشود. یعنی حاضر نمیشود به نزد رامینی که هنوز نمیشناسد برود، دایه او را نصیحت میکند که رضا به قضای آسمانی که او را از ویرو جدا کرده بدهد. یعنی ویرو را فراموش کند و به خواست دایه، خودش را به کام رامین بسپارد. ویس مخالفت میکند. به دایه میطوفد و حرفش را باطل میداند و او را زنی بی خرد میشمارد. چرا که هنوز احساسی به رامین ندارد. برای ویس فقط عشق است که کسی را برای او مرد و بخت میکند نه قرارداد یا سرنوشت یا ارادهی دیگری.
دایه در جایی دیگر پس از آنکه ویس و رامین با هم آشنا شده و به هم دلباختهاند میبیند که پادشاه برای شکستن ارادهی ویس چه خشونتی در حق او اعمال میکند تا از رامین دل بکند. دایه برای اینکه او را از این مهلکه برهاند به او نصیحت میکند به خواست خدا و قضای آسمانی رضایت بدهد در صورت ظاهر همسر شاه بنماند و در پس پرده کامی را که شاه نمیتواند برآورده کند از طریق رامین سیراب کند. ویس شدیدا با او مخالفت میکند و نشان میدهد اهل چنین معاملاتی نیست. او میخواهد میلش را جایی خرج که دلش قرار دارد. از این رو ویس به دایه میگوید او به قضا باور ندارد، پناهش به خرد و ایزد است. دایه این بار با تأکید بیشتری میگوید که حتی کار نیک هم از «بخت فرخ» است و ادامه میدهد که:
«قضا از چرخ آید نز کام مردم
ازیرا بنده آمد نام مردم».
در منظومهی ویس و رامین وقتی کسی ارادهی خود را به عنوان قانون قضا تحمیل میکند، تا ارادهی طرف مقابلش را بشکند، به فرد ناراضی و شاکی نصیحت میکند. حتی او را میترساند، از این که شکایت سبب پیش آمدهای بدتر شود:
«مکن بر بخت چندین ناپسندی
که آرد ناپسندی مستمندی»[6]
دایه به ویس تأکید میکند که با شوهر یا بخت خود بسازد:
«مکن ماها به بخت خویش نپسند
بدین کت داد یزدان باش خرسند».[7]
در این منظومه میبینیم ویس با اینکه به وسیلهی شاهموبد که از راز عاشق و معشوق باخبر شده، شکنجهها میبیند اما از عشق به رامین دست نمیکشد.
ویس نماد وفاداری زنانه
در ایامی که رامین از ویس دور است هیچ ثروت و مکنتی نمیتواند زن را خوشبخت و راضی بگرداند. مادامی که به رامین نرسیده، خود را شوربخت، وارونهبخت، سیاهبخت، نگونبخت و… میخواند. «چرا تیره نباشد اختر من /که در خاک است ریزان گوهر من» یا «شب تاریک و بختم نیز تاریک».
در واقع او اعتراف میکند که بختش در دور کردن او از محبوبش گویا در خدمت دشمن اوست تا فرمانبردار خواست او.«چه بختست این که روزم را سیه کرد» در جای دیگر میگوید: «چه روز است این که جانم را تبه کرد»[8] یا در جای دیگر میگوید: «مرا تا جان چنین پر دود باشد/دلم از بخت چون خشنود باشد»[9]
در جایی دیگر وقتی ویس نامهای از رامین دریافت میکند شرایط را چنین توصیف میکند:
«خط نامه چو بخت من سیاهست
همان نونش چو پشت من دو تا هست»[10]
و یا وقتی خود را اسیر شاهموبد میبیند میگوید:
«همی گفت آه از این بخت نگونسار
که تخم رنج کشت و شاخ تیمار
مرا بخت دژم چون شب سیاهست
شب بخت مرا رامین چو ماهست
سیاهی از شبم آنگه زداید
که ماه بخت من چهره نماید». [11]
اعتراف میکند یگانه سعادتمندی و نور امید در زندگی او پیوستن با رامین است.
اما رامین در رابطه با عشق ویس همان گونه عمل میکند که خسرو. تطمیع میشود، بدنبال زنانی که برایش فراهم کردهاند میرود، پیشنهاد دولت را از برادرش شاهموبد میپذیرد و ویس را ترک میکند. این در حالی است که ویس بدلیل وفاداری به رامین زندانی میشود، شکنجه میبیند، در آستانهی مرگ قرار میگیرد اما لحظهای معشوق را فراموش نمیکند و به غیر او رضایت نمیدهد:
«شهنشاه در زمان با هفتصد گرد
برفت و ویس بانو را به دژ برد.
رامین به این دژ راه پیدا میکند و خبر به شاه میرسد. شاه برای تنبیه و انتقام کشی میآید و خطاب به ویس میگوید:«نه از مردم بترسی نه ز یزدان/نه نیز از بند بشکوهی و زندان.» به او میگوید که فراوان تنبیهش کرده و پاداشش داده اما هیچ کدام در او اثری نداشته است. وقتی می بیند به هیچ گونه نمیتواند او را فرمانبردار خود سازد میگوید: «چنان سیرت کنم از جان شیرین/کجا هرگز نیندیشی ز رامین.» از اینجا به بعد او را به قصد کشت میزند: «بیفتادند ویس و دایه بیهوش/ ز خون اندام ایشان ارغوان پوش.»
در جای دیگر پادشاه میخواهد سر ویس را ببرد برادر پادشاه زرد که سپهدار اوست دستش را میگیرد و میگوید چنین ماهرویی بعید است دوباره زاده شود. شاه دلش میسوزد. برای مدتی کوتاه خشم لگام گسیختهی شاهموبد مهار میشود. تا وقتی که دوباره شعلهی مهر میان ویس و رامین زبانه میکشد و شاه میبیند و به هر دو به قصد کشت آسیب میرساند.
در این مرتبه، مردی به نام «بهگوی» به رامین که از رفتار برادرش دلشکسته است میگوید:
« اگر تو ویس را سالی نبینی
به دل جویی برو دیگر گزینی.
همه مهری ز نادیدن بکاهد
کرا دیده نبیند دل نخواهد.
بدین بی مایگی عمر و جوانی
به سربردن به یک زن چون توانی.»
رامین هم قانع میشود. وقتی به شاه پیام میفرستد که عزم سفر دارد. شاه با گشاده دستی به او ری و گرگان و کوهستان را میدهد. از آنجایی که به رفتن قانع شده، و وقتی عتابی از ویس می شنود، چنان خشمگین میشود که خود را در دوست داشتن ویس سرزنش میکند و در هر درشتی را در کلام در حق ویس روا میدارد:
«بود مهر زنان همچون دم خر
نگردد آن ز پیمودن فزونتر.»
ویس وقتی رنجش او را میبیند از مهر و خواسته و زر هر چه دارد در پایش میریزد و پوزش میخواهد اما رامین مصمم به رفتن او را ترک میکند. وقتی یاد ویس دوباره در دلش جوانه میزند که از بودن با گل خسته شده:
«چو رامین چندگه با گل بپیوست
شد از پیوند او هم سیر و هم مست
بهار خرمی شد پژمریده
چو باد دوستی شد آرمیده
کمان مهربانی شد گسسته
چو تیر دوستداری شد شکسته.»
در این ایام است که بیاد میآورد روزی با ویس پیمان بسته که هرگز یکدیگر را فراموش نکنند:
«دل رامین بیاد آورد آن روز
که پیمان بست با ویس دلفروز.»
وقتی بیاد میآورد که چه پیمانی در گذشته با ویس بسته زبان به سرزنش خودش میگشاید، با عتاب خودش را خطاب میکند:
«جفا را چون وفا شایسته خوانی
هوا را چون خرد بایسته دانی
ز سستی بر یکی پیمان نپایی
ز نادانی به هر رنگی برآی.
رفیدا وقتی سخنان رامین را میشنود خبر برای گل میبرد ودر دلداری گل میگوید:
«دل رامین همیشه زودسیرست
ز بد سازی و بدخویی چو شیرست.»
چنین امری در زندگی خسرو وشیرین هم دیده میشود. در دو منظومهی فوقالذکر میتوان دید که بین قهرمانان زن و مرد مشابهتهای رفتاری وجود دارد. در هر دو عاشق سومی وجود دارد. در ویس و رامین این عاشق پادشاه پیر و ناتوانی است که به هر قیمت شده میخواهد ویس جوان و زیبا را تصاحب کند اما قوای بستهی جنسی و عشق شیرین به رامین سد راه است. در خسروشیرین از طرفی مریم همسر خسرو سد راه است از طرف دیگر فرهاد عاشق بزرگ شیرین به میدان میآید تا نماد عشق حقیقی از دید نظامی را به نمایش بگذارد. فرهاد عاشقی است که حتی قصد بهرهبرداری از معشوق را هم ندارد در عین حال حاضر است هر فداکاری را برای او بکند. چنین رفتاری در مجنون هم دیده میشود.
منابع
خسروشیرین، حکیم نظامی به تصحییح و حید دستگردی
لیلیومجنون، حکیم نظامی به تصحییح وحید دستگردی
ویسورامین، فخرالدین اسعد گرگانی به تصحییح محمد روشن
شاهنامه، حکیم فردوسی، چاپ مسکو
معنای بخت در فرهنگ کتبی و شفاهی ایرانیان، شکوفه تقی، نشر باران چاپ استکهلم
پانویس:
[2]ویسورامین۱۱۲.
[3]ویسورامین ۷۴.
[4]ویسورامین ۳۰۴.
[5]ویسورامین ۱۲٨.
[6]همانجا ۱۷۴.
[7]ویسورامین ۱۷۴.
[8]ویسورامین ۳۴۳.
[9]ویسورامین ۳۴۷.
[10]ویسورامین ۳۸۸.
[11]ویسورامین ۴۲۵.