آرتا انوری – روستای «کتا» یکی از روستاهای زیبای ایران است که هماکنون داس جفا، خرمن آسایش ساکنین بهایی آن را برچیده است. این روستای کوچک در استان کهکیلویه و بویراحمد است و در حدود ۴۲۰ نفر جمعیت دارد. ۵۰ خانواده در این روستا بهایی هستند؛ بهاییهایی که در واقع در شمار عشایر کهن «بویراحمدی» و اصیل ایرانیاند.
در طی ماه گذشته، در حدود ۱۵ تن از سرپرستان این خانوادههای روستایی، بدون وجود هیچ حکم قانونی و به یکباره دستگیر و بازداشت شدند. عدهای از این افراد به شیراز انتقال داده شدند و از وضعیت دیگران نیز هیچ اطلاع دقیقی در دست نیست. این بیخبری کامل سبب نگرانی خانوادههای آنان شده است. زمینهای کشاورزی آنان نیز که توسط ایشان کشت و رسیدگی میشد، هماکنون در حال نابودی است و هیچ مسئولی نیز پاسخگوی خانوادههای این بازداشتشدگان نیست.
از آنجا که پیشتر نیز چندینبار به بهاییهای این روستا حمله شده و زمین و اموال آنها به تاراج رفته بود، میتوان دریافت که مقصود از این حملههای متوالی، تصرف زمینها و منازل ایشان است.
بهاییهای روستای «کتا» از چندین نسل پیش در این منطقه به کشت و زرع مشغولند و هماکنون ۷۳ خانواده از آنها را با زور، ایجاد هراس و نیز ضرب و شتم از ده بیرون کردهاند. این خانوادهها یک هفته را در بیابان به سر بردند و چون به خانههای خود بازگشتند، متوجه شدند که زمینها و املاکشان توسط دولت غصب و مصادره شده است و هر چه هم از طریق قانونی پیگیری کردند، به نتیجه نرسیدند.
نه دل اهل انصافی به رحم آمد و نه قلم عادلی بر صفحه ظلم خط بطلان کشید! درخواست ضاربین و غاصبین این بود که این روستاییهای بهایی باید دست از ایمانشان بر بردارند و به اسلام بگروند؛ در غیر این صورت به حکم شرع، اموال و داراییشان ضبط و مصادره میشود. آنان نیز استقامت بر ایمان را به دل بستن بر سنگ و سیمان رجحان دادند.
در همان زمان یکی از بهاییهای کتا به نام «شیرمحمد دستپیش» به دست محاصرهکنندگان کشته شد. این روستا به مانند سایر روستاهایی که بیشتر ساکنانش را بهاییها تشکیل میدهند، از امکانات رفاهی اندکی بهره میبرد. مسئولان دولتی تا مدتها حتی از کشیدن جاده آسفالت به این روستا و یا فراهمسازی امکان لولهکشی آب برای آن دریغ میکردند.
به علت شرایط جغرافیایی روستا، در بسیاری موارد مسیر منتهی به جاده اصلی با ریزش گل و لای مسدود میشد. تا چندی پیش اهالی روستا حتی از نعمت برخورداری مدارس راهنمایی و متوسطه نیز بیبهره بودند و هرازچندگاه نیز، دوباره آزار و اذیت بهاییهای روستا تکرار میشد.
در حال حاضر، تلاش برای احقاق حقوق و نیز بازپسگیری زمینهای این ناحیه همچنان ادامه دارد و سه یا چهار تن از مردان این روستا به علت همین حقخواهیها و بدون ارائه هیچ دلیلی در بازداشت مقامات امنیتی به سر میبرند.
شاید بتوان گفت اولین مورد از این هجومهای سازمانیافته، به نیمه شب ۲۲ دیماه سال ۱۳۵۷ یعنی دقیقاً یکماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بازمیگردد. اهالی بهایی روستای کتا، پیش از مهاجرت به این روستا، در دهکده کوچکی به نام «گروزه» که شامل شش خانوار بهایی بود، زندگی میکردند.
آزار و اذیت روستاییهای بهایی، محدود به همین روستای «کتا» نمیشود. روستاهایی که ساکنین بهایی دارند، کمابیش با چنین مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند. در سال گذشته ( تیرماه ۱۳۸۹)، ۵۰ خانه از خانههای بهاییهای روستای «ایول» در مازندران به آتش کشیده شد.
در نیمهشب ۲۲ دی ماه سال ۱۳۵۷، حدود ۲۰۰ نفر از مسلمانان هم قبیله که تحریک شده بودند با دشنام و اعمال خشونت و شلیک تیر هوایی و آتش زدن چپر و حصار دور خانهها و نیز خراب کردن موتورآسیابهای دهکده اقدام به بیرون راندن این خانوادههای بهایی کردند.
این یورشها، شش شب پیاپی ادامه یافت و در هر روز ویرانی بیشتری را به همراه داشت. در طی این هجومها، خانهها، زمینها وآغلها به آتش کشیده میشدند و اموال و دامها به غارت میرفتند. آسیاب ده نیز سراسر طعمه آتش شد.
در نتیجه این یورشهای شبانه، بهاییهای روستا مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شدند و به دهکدهای دیگر به نام «دره شور» پناه آوردند که شامل ۴۸ خانواده بهایی بود. پس از مدتی حوادثی مشابه در منطقه «دره شور» نیز اتفاق افتاد و بهاییهای روستایی مجبور به ترک خانمان و دارایی خود شدند. در این میان، حملهکنندگان بهره وافری از اموال و املاک مصادره شده بردند.
از آنجا که روستاییهای بیدفاع و شجاع این روستا بر اساس تعالیم بهایی از هرگونه اعمال خشونت و دست بردن به اسلحه منع شدهاند، بازپسگیری زمینها و حق خود را از طریق قانونی پیگیری کردند. اما همچنان، همان چرخ ظلم است که بر این آسیاب سوخته میگردد.
همزمان بهاییهای روستاهای همجوار به نامهای «کَتک»، «مرغ چنار»، «گلادان»، «آبگرمک»، «برآفتاب»، «دره گزی»، «منج» و «هست» نیز مورد یورشهای مشابه قرار گرفتند و آواره و در به در دیار دور شدند.
با پیروزی انقلاب که شرایط بهاییها در سراسر ایران به طور سیستماتیک رو به وخامت گذاشت، وضعیت این روستاییها نیز از پیش دشوارتر شد. در نتیجه همین یورشها بود که این آوارگان به روستای کتا پناه آوردند.
با ازدیاد شمار بهاییان در کتا، فشار بر بهاییهای روستا شدت گرفت و دوباره آتش زدن باغها و زمینها و تیراندازیها از سر گرفته شد. علمای دینی انذار دادند که اگر از دین خود بازنگردید، روز به روز شرایط شما بدتر و ناامنتر خواهد شد. ازآنجا که بهاییهای این ناحیه بر ایمان خود ایستادند، واکنش حکومت نیز خشنتر شد. در نهایت به آنها فرصت داده شد که یا اسلام آورند یا آماده کشتار شوند!
این روستاییها با مشورت محفل بهاییهای اصفهان، با خانوادههای خود ترک خانمان کردند و از جادهای فرعی و گلآلود راهی اصفهان شدند. در اصفهان، بهاییهای شهر به پرستاری و رسیدگی ایشان پرداختند و پس از مدتی زندگی در منازل این بهاییها و نیز کمپهای موقتی که از سوی جامعه بهایی تهیه شده بود، توانستند به خانههای سوخته و ویرانشده خود در «کتا» بازگردند.
آزار و اذیت روستاییهای بهایی، محدود به همین روستای «کتا» نمیشود. روستاهایی که ساکنین بهایی دارند، کمابیش با چنین مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند. در سال گذشته ( تیرماه ۱۳۸۹)، ۵۰ خانه از خانههای بهاییهای روستای «ایول» در مازندران به آتش کشیده شد و در نهایت با بولدزر این خانهها را تخریب کردند.
دادخواهی مالکین این خانهها به هیچ جا نرسید و مسئولان که از پیش توسط بهاییها از یورش اهالی مسلمان آگاه بودند، خود را به ناآگاهی زدند و نشستند تا همه اموال به تاراج رفتند و خانهها ویران شدند. در پایان نیز هیچ مرجعی مسئولیت این بیداد و تجاوز آشکار را برعهده نگرفت!
آزار بهاییهای روستایی، تنها به غصب و سوزاندن اموال و املاک آنان محدود نمیشود. پس از انقلاب اسلامی حتی شماری از بهاییها در روستاهای مختلف به دست چند نفر که تحریک شده بودند، کشته شدند.
گلدانه علیپور در روستای «روشنکوه» مازندران به دست این عوامل خفه شد و جسدش در آتش سوزانده شد. شکرنساء معصومی و محمدحسین معصومی نیز در سال ۱۳۵۹ در نوک بیرجند سوزانده شدند. روستاییهای مسلمان و تحریک شده، شکرنساء معصومی را با طناب بستند، به روی کلبهاش نفت ریختند و کلبه را به آتش کشیدند و سرانجام این زن در خانه خود سوخت.
در سالهای اخیر، در ۱۸ دی ۱۳۸۷ یک روحانی از قم برای سخنرانی به روستای «خَبر»، در اطراف کرمان آمد و با حمله به آئین بهایی، مردم آن روستا را تشویق کرد که باغهای بهاییها را به آتش بکشند. این روحانی همچنین مردم روستا را برانگیخت تا اقداماتی برای اخراج و بیرون راندن بهاییهای ساکن در روستا انجام دهند.
روز بعد، ده متر از حصار باغی متعلق به امامعلی راسخی، روستایی بهایی، به آتش کشیده شد. هفته بعد از آن، تلاش دیگری برای سوزاندن باغ راسخی صورت گرفت، ولی فقط بخشی از دیوار باغ خسارت دید که دیوار مشترکی با باغ مجاور داشت که صاحب آن اتفاقاً متعلق به یک مسلمان بود.
بعد از بازگشت آن روحانی، روحانی دیگری در محل به تحریک احساسات مسلمانان علیه بهاییها پرداخت. متعاقب این تحریکها، شعارهای ضد بهایی روی دیوار منازل و مغازههای بهاییهای روستا نوشته شد. در همان سال، محصولات کشاورزی یک پیرمرد بهایی در سمنان و نیز خانه و اتوموبیل یک خانواده روستایی بهایی در اطراف کرمان به آتش کشیده شد.
… روستاهای ایران با دود تیره ظلم و تعصب تیره شدهاند. شعله آتش بیداد، هر روز خرمن بیشتری از روستاییهای بهایی بیپناه را میسوزاند.
در همین زمینه:
افزایش فشار بر دانشگاه آزاد بهاییان
چگونه است که برای روستائیان فلسطینی و ساکنان غزه گلو پاره می کنیم و از ظلم و ستمی که در کنار ما و بر علیه فرزندان این آب و خاک صورت می گیرد دم بر نمی آوریم.
آیا آن فرد به ظاهر روحانی که روستائیان را به اقدامات خرابکارانه و غیر انسانی تحریک می کند سزاوار پیگرد قضائی نیست؟ آیا نیروهای قضائی و انتظامی که در مقابل این اقدامات ضد انسانی ساکت و بی اراده اند به وظیفه خود عمل نموده اند؟
آیا نباید ما ایرانیان یک بار و برای همیشه ریشه این اعمال ضد انسانی را در کشور خود بخشکانیم؟
ایمان / 02 August 2011
in ham az oon havades nader ast roostaeian bi gonah
mitra / 04 August 2011