سروش علیزاده – مجموعه داستان «مادر نخل» نوشته «عدنان غریفی» نویسنده جنوبی است که توسط نشر جشمه منتشر شده است. این مجموعه داستان شامل یک داستان بلند و هفت داستان کوتاه است. نحوه‌ی انتخاب داستان‌ها در همان نگاه اول مخاطب را با خود درگیر می‌کند.

داستان نخست این مجموعه که «مادر نخل» نام دارد و عنوان کتاب هم از همین داستان برگرفته شده، ۴۰ صفحه از حجم یک کتاب ۹۰ صفحه‌ای را به خود اختصاص داده است. «مادر نخل» در سال ۱۳۴۷ نوشته شده است و با یکی- دو داستان دیگر که در همین سال‌های دهه‌ی چهل نوشته شده‌اند در کنار داستان‌هایی قرار گرفته‌اند که تاریخ ندارند و همگی در چاپ اول پاییز سال ۱۳۸۶ به چاپ رسیده‌اند.

داستان مادر نخل را می‌توان با وجود حجم ۴۰ صفحه‌ایش یک داستان کوتاه دانست. این داستان از همه‌ی مشخصه‌های یک داستان کوتاه برخوردار است؛ درونمایه‌اش را به‌خوبی پرورش می‌دهد و به موقع موضوعات مختلفی را که مطرح کرده است به وحدت می‌رساند. کلاً در این مجموعه‌داستان بیش از آن‌که فضاسازی اهمیت داشته باشد، با وصف‌های داستانی رو به‌رو هستیم؛ توصیف‌هایی که در مجموع پویا نیستند و این موضوع شاید یکی از مشخصه‌های داستان‌های دهه‌ی چهل باشد. برای مثال در بند اول داستان «مادر نخل» نویسنده وصف‌های بلند و طولانی از بلم‌ها و شط و انواع پارو‌هایی که ملوانان در این‌گونه بلم‌ها استفاده می‌کردند به‌دست می‌دهد. این‌گونه وصف‌های بلند و مطول در خدمت روایت کلی داستان نیستند. پس از آن‌که خواننده این وصف‌ها را تحمل کرد، در پایان نویسنده به او می‌گوید که زنی به نام عطیه سوار بر بلم دارد می‌آید و پسران سید او را دیده‌اند!

سروش علیزاده: عدنان غریفی در مجموعه داستان «مادر نخل» به زیبایی و ظرافت به خرافات و اعتقاداتی اشاره می‌کند که در اقلیم جنوب وجود دارد و درد‌هایی را بیان می‌کند که به یک معنا درد مشترک انسان‌ها در سراسر جهان است. این نشانه‌های ظریف و این درد‌های مشترک و پرهیز از گنده‌گویی و فلسفه‌بافی از یک داستان بومی، داستانی با ظرفیت‌های جهانی می‌سازد.
 

عدنان غریفی مانند نویسندگان اقلیمی در سال‌های دهه‌ی چهل در جای جای داستان‌ها کلمات محلی خوزستانی را به کار برده و در پانویس‌ها معنی اصطلاحات و کلمات بومی را آورده‌ است. درست است که مخاطب در خوانش داستان‌های این مجموعه با فضایی بومی رو‌به‌رو می‌شود و تمام اتفاقات در داستان در یک اقلیم خاص شکل می‌گیرد و نیاز به آوردن اصطلاحات بومی هم در داستان وجود دارد، اما باید پرسید آیا در داستانی که به فارسی نوشته شده آن‌قدر باید از اصطلاحات بومی استفاده کرد که به جای توانمند کردن پویایی زبان، این کلمات بیرون بزند و به چشم بیاید؟

همین که فضای داستان‌ها در جنوب شکل می‌گیرد، و مناسبت‌ها و برخی آیین‌های مردمی در جنوب ایران در داستان نمود پیدا می‌کند، و تمامی دیالوگ‌ها با لهجه جنوبی نوشته شده، برای از کار درآوردن اقلیم داستان کافی‌ست و اصرار بیش از حد در توصیف شط و بلم و یا به کار بردن بیش از حد اصطلاحات بومی به کلیت داستان‌ها ضربه می‌زند و نقطه‌ی قوت کار را به ضعف بدل می‌کند.

«مادر نخل» داستان خانواده‌ی سیدی است که مالک باغ خرمایی بوده‌اند. آن‌ها که بدهی بالا آورده بودند، طلبکارها سفته‌هاشان را به اجرا گذاشته و در نهایت باغ را در ازای بدهی‌ها از دست خانواده‌ی سید درآورده‌اند. اکنون «عطیه» زن کارگر باغ که «اجاقش کور» است برای دید و بازدید از خانواده‌ی سید به دیدارشان می‌آید. در میان گفت‌و گوی «عطیه» و «علویه» و از رفتار پسران علویه، پیشینه‌ی باغ و گذشته‌ی خانواده‌‌ی سید که از عرش به فرش رسیده‌اند، بازآفرینی می‌شود.

راوی دانای کلی که این داستان را تعریف می‌کند به زیبایی و ظرافت به خرافات و اعتقاداتی اشاره می‌کند که در اقلیم جنوب وجود دارد و درد‌هایی را بیان می‌کند که به یک معنا درد مشترک انسان‌ها در سراسر جهان است. این نشانه‌های ظریف و این درد‌های مشترک است که داستان را از به کار بردن کلمات قلمبه و فلسفه‌‌بافی‌های رایج در بسیاری از داستان‌های معمول این روز‌ها بی‌نیاز می‌کند و با بیان مشترکات ملت‌های مختلف، از یک داستان بومی، داستانی با ظرفیت‌های جهانی می‌سازد.

«کار»، داستان دیگری از این مجموعه، برشی است از زندگی زن‌هایی که در نقطه‌ای از جنوب ایران به قاچاق کالا می‌پردازند و در این مقطع از داستان گروهبان و امنیه‌ای مشغول تفتیش و گشتن آن‌ها هستند. «هجوم» داستان مردمانی است که هنگام عبور از مقابل پاسگاه باید به مأموران باج بدهند و در زمانی که آن‌ها بر سر کارند،‌‌ همان مأمور‌ها با دختر‌ها و زنانشان مشغول‌اند. «میهمانی» در این میان شاید بهترین داستان این مجموعه باشد. نویسنده در این داستان به چگونگی هجوم کپرنشین‌ها می‌پردازد که بره‌ای گمشده را پیدا می‌کنند و کبابش می‌کنند و گوشت این بره در گلوی یکی از کودکان گیر می‌کند و سبب مرگ او می‌شود. همسانی بره و کودک را در جای جای این داستان می‌توان دید و با فضاسازی خوب نویسنده تعلیق جالبی هم در داستان ایجاد می‌کند.
 

شاید اگر تاریخ‌ نگارش داستان‌ها مشخص بود، بهتر می‌توانستیم کلیت مجموعه‌ی «مادر نخل» را به محک نقد بسنجیم. با این‌حال از برخی نشانه‌ها می‌توان به تاریخ نگارش داستان‌ها پی برد: در هیچیک از داستان‌های این مجموعه فرم‌های نو و روزآمد دیده نمی‌شود و برخی از داستان‌ها فقط در حد طرح باقی مانده‌اند و اکثراً با مقدمه‌ای درباره‌ی بلم و شط و قایق شروع می‌شوند و در واقع به سیاق داستان‌هایی که این روزها از نویسندگان جوان‌تر منتشر می‌شوند، نویسنده با ابهام‌آفرینی در آغاز داستان ما را به جهان داستانش هدایت نمی‌کند. بر اساس این‌گونه نشانه‌ها می‌توان چنین پنداشت که داستان‌های این مجموعه همه از قلمرو اقلیمی‌نویسی در سال‌های دهه چهل می‌آیند. هرگاه فضای کلی در این مجموعه را با داستان‌های اخیر مقایسه کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که داستان‌هایی که در سال‌های دهه‌ی هشتاد پدید آمده‌اند، از لحاظ فرم نسبت به داستان‌های «مادر نخل» نوشته‌ی عدنان غریفی برتری دارند.

عکس و طرح: رادیو زمانه

 در همین زمینه:
::داستان کوتاه «اعدام» از مجموعه داستان «مادر نخل» نوشته‌ی عدنان غریفی::