ناصر غیاثی- ارنست همینگوی نویسنده‌ی آمریکایی که نیویورک تایمز او را «بزرگ‌ترین نویسنده‌ پس از شکسپیر» خواند، ۶۱ سال زندگی کرد. او که بیست و یکم جولای ۱۸۹۹ متولد شده بود، دوم جولای ۱۹۶۱، یعنی درست ۵۰ سال پیش درگذشت. در آن روز تفنگ محبوبش را برداشت، کله‌ی خودش را نشانه گرفت و شلیک کرد. پدر همینگوی در سال ۱۹۲۸ و نوه‌اش درست ۳۵ سال پس از خودکشی همینگوی نیز به دست خود به زندگیشان یایان داده بودند.

۱۲۲ سرباز آلمانی و یک اسیر جنگی

همینگوی کار نوشتن را در هیجده‌سالگی و با خبرنگاری آغاز کرد. در جنگ جهانی اول به‌عنوان گزارشگر شرکت کرد، زخمی شد، به آمریکا برگشت و هم‌چنان به کار خبرنگاری ادامه داد. در سپتامبر ۱۹۲۱ با همسر اول خود هادلری ریچارسون ازدواج کرد و همراه او به‌عنوان خبرنگار به پاریس رفت. در آن‌جا بود که تصمیم گرفت، داستان‌نویسی پیشه کند. به سفر و شکار رفت و در جنگ‌هایی چون جنگ ترکیه و یونان یا جنگ‌های داخلی اسپانیا شرکت کرد و گزارش نوشت. با آغاز جنگ جهانی دوم نیز بار دیگر به‌عنوان گزارشگر جنگی عازم جبهه‌های جنگ شد. همینگوی در یکی از نامه‌هایی که پس از مرگ او منتشر شده است، می‌نویسد، در طول دو جنگ ۱۲۲ سرباز آلمانی را کشته و در جای دیگری مدعی می‌شود یکی از اسیران جنگی را با شلیک چندین گلوله به قتل رسانده است.

همراهان دایمی همینگوی

نیم قرن است که منتقدان و زندگی‌نامه‌نویس‌ها تلاش می‌کنند علت خودکشی همینگوی را بیایند. اما چیز چندان دندانگیری دستگیرشان نشده مگر اینکه الکل، افسردگی و ناامیدی همراهانِ دایمی زندگی او بودند. همینگوی علاوه بر این‌ها از بیماری پارانویا نیز رنج می‌برد و گاهی دچار حملات خشونت‌آمیز می‌شد. در اواخر عمر که در کلینک بستری شد، اعتصاب ذهنش را به حساب شوک‌های الکتریکی می‌گذاشت که با آن‌ها مورد مداوا قرار می‌گرفت. هادلری ریچاردسون می‌گوید، «وقتی خبر خودکشی ارنست را به من دادند، نمی‌توانستم طوری رفتار کنم که انگار مرگش غافلگیرم کرده است. مرگ همیشه به حالت تهدیدآمیزی در نزدیکی او به کمین نشسته بود.» به راستی که زندگی همینگوی همواره مورد تهدید قرار داشت چرا که انسانی بود ماجراجو و دارای سرشتی در جست‌وجوی خطر؛ چه وقتی با شرکت درجنگ‌ها گزارش می‌نوشت، چه وقتی به شکار و ماهیگیری می‌رفت.

پیرمرد و دریا

همینگوی وقتی در سال ۱۹۲۶ رمان «فیستا» ( Fiesta)، داستان زندگی آمریکایی‌های مقیم پاریس را منتشر کرد، به ستاره‌ی آوانگاردهای اهل ادب تبدیل شد و به شهرت رسید. رمان A Farewell to Arms دو سال بعد و For Whom the Bell Tolls که تحت عنوان ِ مناقشه‌آمیز «ناقوس‌ها برای که به‌صدا در می‌آیند» به فارسی ترجمه شده است، با استقبال گرم منتقدان و خوانندگان مواجه شد. پس از آن به نظر می‌رسید، کار نوشتن ِ همینگوی تمام شده است تا جایی که منتقدان ادبی به سخره‌اش می‌گرفتند. سال ۱۹۵۲ رمان «پیرمرد و دریا» را انتشار داد، داستان ماهیگیری تنها و مبارزه‌اش برای ادامه‌ی حیات در پهنه‌ی دریا. این کتاب جایزه‌ی پولیتزر و نوبل را برای او به ارمغان آورد.

نویسنده‌‌ی نسل گمشده‌ها

الگوی کتاب‌های همینگوی زندگی خودش بود: ماجراجویی‌هایش، کتک‌کاری‌هایش، میخواری‌هایش، زن‌های زندگی‌اش، گزارش‌های جنگی‌اش. مردان آثار همینگوی همه در جست‌وجوی ماجراجویی هستند، در جنگ‌ها شرکت می‌کنند، به شکار می‌روند و در تمام این حالات چشم به چشم مرگ دوخته‌اند. شخصیت‌های کتاب‌های او نمونه‌ی آن چیزی هستند که گرترود استاین آن را «نسل گمشده» «lost generation» می‌خواند؛ نسل مردانی که با رؤیاهای نابودشده در جنگ جهانی اول به خانه بازمی‌گشتند؛ انسان‌هایی که تلاش می‌کردند، به زندگیشان سامان بدهند و سرنوشتشان را با افتخار و غرور می‌پذیرند. هم از این روی است که او را «سخنگوی نسل گمشده» خواندند. شاید بتوان از خشونت و مرگ، گاوبازی و جنگ به مثابه‌ی مهم‌ترین درونمایه‌های کتاب‌های متأخر همینگوی نام برد و هنر بزرگ همینگوی را روایت با فاصله‌اش خواند؛ روایتی که نویسنده در متن آن کمترین ردی از احساسات و افکار خود به جای نمی‌گذارد.
سبک «کوه یخ» در داستان‌نویسی

همینگوی آثارش را به زبانی می‌نوشت که منتقدان آن را شکل تکامل‌یافته‌ی زبان گزارش‌های مطبوعاتی می‌دانند. زبانی که در آن جمله‌ها کوتاه، فعل‌ها قوی و صفت‌ها کم‌اند. اعتقاد داشت «نویسنده‌های خوب را می‌توان از طریق چیزهایی شناخت که نمی‌نویسند» و پس هر کلمه‌ای را که به نظرش زاید می‌آمد، خط می‌زد. سبک نویسندگی همینگوی سرمشق نسل‌های متعددی از نویسندگان و روزنامه‌نگاران قرار گرفت؛ سبکی که خود نام «کوه یخ» بدان داد و در خطابه‌ی نوبل چنین تعریف‌اش کرد: «من تلاش می‌کنم طبق اصل کوه یخ بنویسم. هفت هشتم آن زیر آب قرار دارد و تنها یک هشتم آن مرئی است. تمام چیزهایی را که کنار می‌گذاریم، به قدرت کوه یخ اضافه می‌کند. همه چیز روی آن بخشی از کوه یخ قرار دارد که نامرئی است..»

پاریس، جشن بیکران

همینگوی سال ۱۹۵۷ در کوبا نوشتن کتابی را آغاز کرد درباره‌ی خاطرات پنج سال زندگی در پاریس اما نتوانست این آخرین‌ کتابش ‌را تمام کند. آوریل سال ۱۹۶۱یعنی قریب به چهار ماه پیش از خودکشی در نامه‌ی مأیوسانه‌ای به ناشرش نوشت، نتوانسته است کتابی را که درباره‌ی آغاز کار نویسندگی‌اش است، چنان که شاید و باید به پایان ببرد اما آن را همینطور که هست، منتشر کنند. (این کتاب به فارسی با عنوان «پاریس، جشن بیکران» توسط فرهاد غبرایی ترجمه شده و در سال ۱۳۸۳ توسط انتشارات کتاب خورشید انتشار یافت.) مری، همسر چهارم همینگوی کتاب را سه سال پس از مرگ او با عنوان (A Moveable Feast ) به دست چاپ سپرد. در پنجاهمین سالمرگ همینگوی پس از اینکه نوه‌اش بار دیگر این کتاب را بر اساس دست‌نوشته‌ها و یادداشت‌های همینگوی انتشار داد، معلوم شد ماری هنگام انتشار در کتاب دست برده است. او پاساژهای طولانیِ زیادی را، به‌خصوص آن‌هایی را که نشان از عشق همینگوی به همسر اولش، هادلی ریچاردسون داشتند، حذف کرده و نیز با کنار هم گذاشتن پاره‌هایی از این‌جا و آن‌جا پیشگفتاری سر هم کرده بود. همینگوی که در پاریس با فتیزجرالد، گرترود استاین و ازرا پاوند آشنا شده و از بسیاری جهت‌ها وامدار آن‌ها بود، در این کتاب توصیف‌های مغرضانه‌ای از محفل‌های ادبی پاریس، فورد، استاین و فتیزجرالد به دست می‌دهد، گرچه این دو آخری هنر حذف زواید را به او آموخته و متن‌هایش را پیش از انتشار می‌خواندند. گو که همینگوی نیز در مقابل آثار استاین را تصحیح می‌کرد و به پاوند مشت‌زنی یاد می‌داد.
 

در همین زمینه:

::همجنسگرایی ارنست همینگوی، الاهه نجفی، رادیو زمانه ::

::دسترسی به اسناد تازه در اینترنت درباره ارنست همینگوی، رادیو زمانه::

::سکانس آخر، خودگشی هنرمند، هانیه بختیار، رادیو زمانه::