شهرنوش پارسیپور – یکشنبه نوزدهم جون در برنامهی سخنرانیهای برکلی که ایرانیان برگزار میکنند شرکت کردم. سارا شورد، زن جوان امریکایی که بهعنوان جاسوس در ایران در بازداشت بهسر میبرده، سخنرانی میکرد.
در آغاز برنامه فیلمی نشان میدادند که از مجموعه عکسهایی که سارا و دوستانش شاین و جاش در طی سفرشان گرفته بودند تهیه شده بود. از طریق دیدن این فیلم بود که من برای نخستین بار در جریان نسبتاً دقیق ماجرای این سه شخصیت آمریکایی قرار گرفتم. سارا که در رشتهی زبان عربی درس خوانده است، در سوریه بهعنوان معلم کار میکرده. شاین دوست اوست که اینک مدتیست آنان قصد ازدواج دارند. جاش دوست مشترک آنان است. بر طبق اطلاعات بهدست داده شده آنان افرادی هستند ضد جنگ، طرفدار عدالت اجتماعی و وحدت با فلسطین. آنان تصمیم میگیرند از آبشار دیدنی که در کردستان عراق وجود دارد دیدن کنند. سپس برای کوهنوردی به کوه میروند. قوای گشتی جمهوری اسلامی که در خاک ایران هستند از درون خاک ایران به آنها اشاره میکنند که به نزد آنها بروند. این سه نفر که در خاک عراق هستند با توجه به مسلح بودن مردان ایرانی اطاعت کرده و به سوی آنها میروند. ایرانیها به انگلیسی شکسته بسته به آنها میگویند آنجا عراق، اینجا ایران، وبیدرنگ آنها را دستگیر کرده و با خود به تهران میبرند.
این مقدمهی گرفتاریست که در سال ۲۰۰۹ آغاز شده و تاکنون ادامه دارد. در تالار سخنرانی من هم همانند همه به دقت به سارا نگاه میکنم. او زنیست جوان و زیبا. چند خالکوبی روی بدنش هست. عصبی، و یا به زبان بهتر، بیقرار به نظر میرسد. لابد از بس که یک ماجرا را شرح داده خسته شده است. در جریان فیلم دیدهام که مادران سه زندانی هنگام رفتن به ایران چادر سیاه غلیظی بهسر کردهاند تا مأموران ایرانی برای آنها گرفتاری درست نکنند. اکنون مادر و دختر در تالار سخنرانی کنار یکدیگر نشستهاند و کاملاً به نظر میرسد به یکدیگر علاقه شدیدی دارند. سپس هر دو حرف میزنند. سارا میکوشد توضیح بدهد که جاسوس نیست، که شاین و جاش هم جاسوس نیستند. بنا بر توضیح او در ایران ساعتهای زیادی از آنها بازجویی به عمل آمده و سپس هر کدام در یک سلول انفرادی زندانی شدهاند بیآنکه برای ماهها اجازهی ملاقات داشته باشند. دولت ایران به آنها تهمت جاسوسی زده است. مقامات آمریکایی گویا علاقهی چندانی به مورد آنها نشان نمیدهند. شاید برای آنکه آنها رادیکال هستند. و چه بسا شاید برای آنکه آنها بسیار سرخود عمل کرده و به سفر رفتهاند.
دارم با دقت به سارا نگاه میکنم. همانند هر انسان خالیالذهنی نمیدانم چه قضاوتی داشته باشم. در موقعیتی نیستم که در مورد موضوعهای بودار اظهار نظر کنم. لحظهای فکر میکنم آیا آنها جاسوس هستند که جمهوری اسلامی دو سال از زندگیشان را رسماً تباه کرده است؟ بعد به خاطر میآورم که خودم چهار سال و هفت ماه بدون اتهام در زندان بودهام. دو بار هم به صورت هیچ و پوچ دستگیر شدهام که چرا کتاب نوشتهام. اما خب، هر کسی سرگذشت خودش را زندگی میکند اینکه من میدانم بیگناه بودهام دخلی به زندگی سارا شورد و جاش و شاین ندارد. اما بدون شک یک ارتباطی وجود دارد. سارا روی بدنش خالکوبی کرده است. دختر آزادیست و با مردانی که ارتباط با آنها ندارد به سفر رفته است. البته در زندان جمهوری اسلامی رسماً با شاین نامزد شده است. نکتهی مهمتر از همه این است که هر سه شخصیت رادیکال هستند. جزو نظم مستقر جهان اجتماعی جمهوری اسلامی یا ایالات متحده قرار نمیگیرند. از تمام این نکات مهمتر این است که آنان در کوهستانهای مرز ایران و عراق دستگیر شدهاند. پس از مراسم در کافهای که نشستهایم و پیتزا میخوریم میپرسم که آیا آنها برای رفتن به کوهستان نقشه داشتهاند. میگوید متأسفانه نداشتهاند. کتاب راهنمایی در اختیار یکی از آنها بوده که آن را گم کرده بودهاند. بحثی میان من و چند دوست دیگر درمیگیرد. همه باور دارند که آنها بیگناه هستند. یکی میگوید حتماً زیر کاسه نیمکاسهای هست. من خالیالذهن هستم. دلم نمیخواهد در ماجراهای اینچنینی درگیر بشوم. بعد ناگهان متوجه میشوم با یکی دیگر از فیلمنامههای پت و پهن و بیقوارهی جمهوری اسلامی روبرو هستم.
شهرنوش پارسیپور: بهراستی این دسته از مردم از چه جنمی هستند؟ مردمی که میتوانند زندگی یک دیگری را حالا با شکنجه و یا به صورتی که جمهوری اسلامی عمل میکند با استخوان لای زخم گذاشتن تباه کنند.
این فیلمنامههای جمهوری اسلامی همانند تمامی آثار سینمایی صادره از این کشور پر از نقص و ابتذال است. مادر و دختر در اتاق تنهایی نشستهاند و هر دو روسری بهسر دارند. تماشاگر از همان لحظهی نخست تماشا حالش بههم میخورد. این فیلمنامهی جاسوسی هم از همین دست است. من فرض میکنم که این سه نفر جاسوس هستند، اما یک نکته کاملاً مشخص است که آنها هیچ کاری به جمهوری اسلامی نداشتهاند. آنها سه نفر آدم بودهاند که به اتفاق به کوه رفتهاند. چون در سلیمانیه بودهاند پس در نزدیک مرز ایران بودهاند. مرزبان آنها را گرفته است، برای آنکه به علت داشتن سلاح وجه مسلط قصیه بوده است. حالا آنها را به تهران منتقل کردهاند و حاکمان احمق ایران نیز فکر کردهاند یک معاملهی چرب و نرم خواهند کرد. سه تا آمریکایی بهدست آوردهاند که میتوانند با سه حزبالله زندانی معاوضه کنند. یا بدتر از آن فرصتی فراهم آمده است که یک جنگ زرگری به راه بیندازند، و به این ترتیب روی هم شش سال از زندگی سه انسان را تباه کردهاند. در جریان این بازی تمامی ابتذالات شخصیتی خود را رو کردهاند. چون نمیدانستهاند چگونه این سه نفر را متهم کنند در سلولهای انفرادی حبسشان کردهاند. مرتب غذای گوشتی جلوی آنها گذاشتهاند در حالی که آنها گیاهخوار بودهاند. بعد در سطح بینالمللی جیغ کشیدهاند که آهای، ای مردم ما سه جاسوس کشفیدهایم که نمیدانیم چگونه میخواستهاند جاسوسی کنند. بهراستی روشن نیست که سه جاسوس امریکایی در کوه چه کاری میتوانستهاند انجام دهند. از سوی دیگر دولت آمریکا برایش روشن نبوده که برای سه امریکایی رادیکال چقدر باید مایه بگذارد. پس در میانهی جنگ زرگری دولتها با یکدیگر سالها از عمر سه انسان تباه شده است. حالا برای آنکه جنبهی ابتذال فیلمنامهها به اوج خود برسد آمدهاند و با یک وثیقهی پانصد میلیون دلاری تنها زن این فیلمنامهی مبتذل در مبتذل را آزاد کردهاند. فلسفهشان هم این است که او زن است و اسلام نسبت به زنها عطوفت دارد.
انسان نمیداند به این موجودات دو بعدی چه بگوید.
بسیار متأسفم که تمامی این حرکات ابلهانه به نام مردم ایران ثبت میشود. الان نمیدانم چرا یاد صحنهی بسیار دلخراشی افتادم که در ماجراهای اخیر سوریه اتفاق افتاده است. مردم را دستگیر کردهاند. دستهایشان را از پشت بستهاند و آنها را روی زمین انداختهاند. آنها را با باتوم میکوبند. بعد سربازی با شکم بزرگ و هیکل تنومند میرود روی تن یکی از دستگیرشدگان و بالا و پائین میپرد. صحنهی بسیار اسفباری ست. بهراستی این دسته از مردم از چه جنمی هستند؟ مردمی که میتوانند زندگی یک دیگری را حالا با شکنجه و یا به صورتی که جمهوری اسلامی عمل میکند با استخوان لای زخم گذاشتن تباه کنند. سارا دارد با تمام قوا میدود تا نامزدش و دوستش را از این زندان ابلهانه نجات بدهد. البته او موفق خواهد شد، چون جمهوری اسلامی هرگز نمیتواند روشن کند برای چه این افراد را دستگیر کرده است، جز آنکه بگوید دو سه سرباز کنجکاو او مزاحم سه نفر انسان در کوهستان شدهاند. به دولتمردان جمهوری اسلامی پیشنهاد میکنم یک بار دیگر به قیافهی مادران این زندانیها در زیر چادر سیاه نگاه کنند، یک نگاهی به نیشتکهای افرادی که آنها را احاطه کردهاند بیندازند و به این نکتهی ساده توجه کنند که بالا بروند و پائین بیایند این جمهوری یک جمهوری مبتذل است. دولتیست که بر مبانی حقیری تکیه دارد. و بهراستی اشتباه محض است که فکر کنند با این سلیطهبازیها میتوانند برای خودشان آبرو و حیثیتی در سطح جهانی دست و پا کنند. در عصر دوربینهای دو نیم میلیمتری دیگر مشکل است که مردم گول این فیلمنامههای مبتذل را بخورند. اگر دولت آمریکا بخواهد بداند در کوهستانهای ایران چه میگذرد از ماهوارههایش کمک خواهد گرفت، نه از سه جوان ایدهآلیست که برای خودشان در کوهستان میچرخند.
پارسی پارسی پور باید از سرنوشت زن پاکستانی – آمریکایی که به 85 سال زندان در اثر پاپوش اف بی آی بمنظور گرم نگاه داشتن تنور “جنگ علیه ترور” دروغین برای کشتار بیشتر مسلمانان و گرفتن منابع آنان اطلاع حاصل کند. نام این زن
عاطفه صدیقی است و بر اثر جنایت های سران جنایتکار کشورت – آمریکا – در پاکستان همراه با سه فرزندش ربوده شده و به پایگاه نظامی بقرام منتقل شده و بچه هایش را از او جدا کردند که معلوم نیست چه بر سرشان آمده است . این زن سالها مورد شکنجه توسط شهروندهای پارسی پور یعنی آمریکاییان قرار گرفته است و دستورالعمل ابو غریب را در باره او به اجرا گذاشته اند. لااقل سعی کن از سرگذشت شهروندان آمریکایی که با پاپوش ، شکنجه ، زندان ، تجاوز ، ترور سران کشورت – آمریکا – بیشتر آشنا شوی تا بدانی که کشوری مانند ایران که توسط اوباش غرب در محاصره است و روزانه خاک و جان مردمش مورد تجاوز و ترورهای مکرر قرار می گیرد و با تحریم های سخت کودکان خود را از دست می دهد در مقابل حیوانات وحشی که تو به پرچمش قسم خورده ای معصومی بیش نیست. شرمتان باد
کاربر مهمان / 30 November 2011
بهمن عزیز
حق با شماست. به راست که باید با تمامی مردمی که در درد و عداب دست و پا می زنند همدردی کرد. من در حد توان خود دارم این کار را انجام می دهم. اگر به مقاله ای پیشین من رجوع بفرمایید این نکته روشن است. در مورد این سه نفر من در یک برنامه که در برکلی اجرا شده ر جریان این ام قرار گرفتم. حالا شما پیشقدم شو در مورد افغانستان و من گام به گام دنبال شما خواهم آمد.
شهرنوش
شهرنوش پارس پور / 04 July 2011
با سلام.لطفن فایل شنیداری را در صفحه قرار دهید.این سومین بار هست که ازتون درخواست می کنم اما حتا کامنت من رو هم حذف می کنید.لذت برنامه های خانم پارسی پور شنیدن برنامه ها با صدای خودشان است.
علی / 04 July 2011
بر اثر بمباران های ناتو و ارتش ایالات متحده هر روز ده ها کودک یتیم و ده ها زن بیوه می شوند. اما از خانم پارسی پور و سایر نویسندگان روشنفکر ما هیچ صدای اعتراض و همدردی بلند نمی شود. من قول می دهم ایشان حتی اسم یکی از زنها افغان بیوه شده توسط ارتش آمریکا را نمی داند. اما با این زن سفید پوست طبقه متوسط آمریکایی تا عمق وجود احساس همدردی می کند.
بهمن / 03 July 2011