علی افتخاری ـ بد نیست در ابتدا نگاهی به آرای انتقادیِ بولتزمن درباره‌ی نظریات دیگر فلاسفه‌ی معاصر و پیش از خودش داشته باشیم. این نقادی‌ها، به‌روشنی نشانگر نگرانی ِ وی از قبول بی‌قید و شرط افکار فلاسفه‌ی مشهور، توسط عموم مردم است. در اینجا صرفاً به دو نمونه از این انتقادات اشاره کرده‌ایم. از آنجاکه غالباً نقد بولتزمن بر فلاسفه‌ی سنتی را به‌دلیل ِ بی‌علاقگی ِ شخصی ِ او به آنان می‌دانند؛ نمونه‌ای از عقاید وی در باب فلسفه‌ی علم ِ مدرن را هم آورده‌ایم.

نقد آرای شوپنهاور

بولتزمن، طی سخنرانی‌ای که به تاریخ ۲۱ ژانویه‌ی ۱۹۰۵، در انجمن فلسفه‌ی وین ایراد نمود، کلیه‌ی افکار فلسفی ِ آرتور شوپنهاور را به باد انتقاد گرفت و نشان داد «او فردی نادان و یاوه‌گوست که اساساً ذهن مردم را تا ابد با مهملاتِ غیرضرورش پوسیده می‌‌سازد». البته بولتزمن هرگز این واژگان را در توصیف شوپنهاور به کار نبرد؛ بلکه این‌ها دقیقاً‌‌ همان توصیفاتی‌ست که شوپنهاور از هگل (فیلسوف آلمانی ِ معاصرش) ارائه داده بود و بولتزمن علی‌رغم نقد شدیدی که به همین ادبیات شوپنهاور وارد نمود، عنوان رساله‌ی خود را «درباره‌ی تز شوپنهاور» نامید. او هدف‌ خود از نگارش این متن را چنین توصیف نمود:
«… من نه‌تن‌ها قصد بحث در خصوص تز شوپنهاور؛ که کل سیستم فکریِ او را دارم. از این‌رو [سخنانم] نقد کاملی نبوده و صرفاً برخی افکار ِ سطحی در این‌باره است». در واقع او می‌خواست نشان دهد که ضعف فلسفه‌ی شوپنهاور، از بابت سستی ِ نظریاتش نیست؛ بلکه اساس ِ مابعدالطبیعی ِ افکار اوست که وی را در کلیه‌ی اعتقاداتش به بیراهه برده است. همانگونه که از زبان بولتزمن در ادامه خواهیم خواند؛ برخی موارد از این کاستی‌های کورکورانه، ریشه در فقدان یک نگاه واقع‌بینانه به پیرامونمان دارد.

بولتزمن، نخست از تناقض تعریف شوپنهاور از مفاهیم «فضا» و «زمان»، با دیدگاه‌های مدرنِ نظری در رابطه با این دو مفهوم (البته در عصر خودش) سخن رانده و در ادامه، بر بی‌مبالاتی ِ او در استعمال مفهوم «استقراء»، تأکید می‌ورزد. بولتزمن، ادعای شوپنهاور مبنی بر استقرایی بودنِ فضای سه‌بعدی را با ذکر این نکته که وجود فضای چهاربعدی و چندبعدی هم امکان‌پذیر است و حتی با اصول هندسه‌ی اقلیدسی هم مغایرت دارد، اساساً رد می‌کند. او همچنین از روشی مشابه، استنباط شوپنهاور از استقرایی بودنِ قانون بقای ماده را هم به بوته‌ی نقد کشیده و می‌گوید:

«لندولت (اشاره به «ادموند لندولت»؛ چشم‌پزشک سوئیسی ِ سده‌ی ۱۹ و ۲۰)، آزمایشات دقیقی را در خصوص این قانون به ‌ثمر رسانده است و یافته‌هایش ابتدا در تناقض با این قانون ظاهر شدند. امروزه قانون بقای ماده، آسیب‌ناپذیر‌تر از گذشته است؛ اما در اینجا آنچه که بیشتر از نتایج آزمایشاتِ وی حائز اهمیت است؛ امکان یا عدم امکان رد این قانون از طریق این آزمایشات؛ و یا به‌عبارت بهتر، این است که آیا منطق و استدلال تعیین می‌کند که نتایج آزمایشات لندولت چه باشد؛ یا که خیر. با کشف خواص عنصر رادیوم، مجدداً شبهه‌ها در خصوص این قانون بالا گرفته. من یقین دارم که آزمایشاتِ آینده هم این قانون را تأیید می‌‌کنند؛ اما همین [واپاشی ِ ناخواسته‌ی عنصر رادیوم] هم نشان می‌دهد که چنین قانونی، فرا‌تر از استقراست: چراکه وقتی چیزی را نشود کنترل کرد، از نقطه‌نظر ِ منطق هیچ نتیجه‌ای را هم بر آن نمی‌توان مترتب شد».

امروزه درک عقیده‌ی بولتزمن آسان‌تر است؛ چراکه قانون بقای ماده، جای خود را به قانون جامع‌تری موسوم به «قانون بقای ماده و انرژی» داده است. ضمناً از نقطه‌نظر فلسفه‌ی بولتزمن، می‌توان فهمید که قانون بقای ماده (آنگونه که شوپنهاور با تکیه بر فرضیات متافیزیکی‌اش گفت) یک اصل استقرایی نیست؛ بلکه نظریه‌ای‌ست که زائیده‌ی ذهن انسان است و می‌تواند جای خود را به نظریه‌ی بهتر ِ دیگری هم بدهد؛ کمااینکه همین اتفاق هم افتاد.

بولتزمن، سپس اعتراضاتی را متوجه تعریف شوپنهاور از مفهوم «اراده» کرده و در خصوص اراده‌ی مثلاً یک سنگ، می‌گوید: «[فرضیات او] ملاحضات کاملاً هوشمندانه‌ای‌ است، اما اگر شوپنهاور عمیقاً اعتقاد دارد که با کاربستِ یکسانِ مفهوم اراده هم برای نیروهای بی‌جانِ طبیعت و هم برای فرآیندهای روان‌شناختی ِ خاصی که ما در درون‌ خود حسشان می‌کنیم، گام ِ بزرگی در راه اعتلای دانسته‌هایمان از طبیعت برداشته؛ در واقع اشتباه ساده‌لوحانه‌ای مرتکب شده است».

او توجه‌اش را معطوف به آرای شوپنهاور در باب اختیار هم می‌کند. از دید شوپنهاور، «اراده» به‌عنوان یک فاعل و مفهومی خودبنیاد، لزوماً آزاد است؛ چراکه علیت، در توصیف مفاهیم خودبنیاد، هیچ اعتباری ندارد و یک فاعل، تحت شرایط مختلفِ بیرونی، عکس‌العمل‌های کاملاً غیرپیش‌بینی‌اش دارد؛ اما کنش‌های ارادی و بازخورد‌ها و مظاهر عینی‌ای که در شرایط مختلف از خود بروز می‌دهد، تماماً از طریق اراده قابل پیش‌بینی بوده و لذا کاملاً جبری‌ست. از این‌رو با وقوف بر آزادیِ اراده‌ی یک فاعل، می‌توان خام بودنِ خیالِ ما مبنی بر اینکه «ما کاملاً آزادیم» را توجیه نمود. اما بولتزمن از طریق همین اظهاراتِ شوپنهاور، اشاره به وجود تناقضی در آن‌ها کرده و می‌گوید: «اگر اراده، دائماً معطوف به تخریب خود است؛ پس عملاً وابسته به چیز دیگری هم نخواهد بود (یعنی‌که هیچ عاملی بر سیر جبریِ اراده مؤثر نمی‌افتد) و از همین‌جاست که آن لحظه‌ی «اختیار» [و آزادی]، سربرمی‌زند [چراکه پیوستگی ِ علیتی از دست‌رفته تلقی می‌شود]».

بولتزمن همچنین تلاش شوپنهاور در راه تعمیم فرضیاتش به قلمرو رشته‌های مختلف هنری را هم از طریق ملاحظات دقیق‌اش، بیهوده نشان می‌دهد. طبق توصیفات بولتزمن، حتی دسته‌بندی‌های شوپنهاور از انواع هنر‌ها هم مشمول همگیشان نمی‌شود و ضمناً تمایزی که او مابین موسیقی و دیگر اقسام هنر قائل شده (از این قرار که موسیقی، تجلی ِ بی‌واسطه‌ی اراده‌ی عینی‌ – یا به‌عبارت دیگر، فاقد بستر جسمانی – است؛ حال‌آنکه هرچند کلیه‌ی دیگر هنر‌ها هم مظاهر اراده هستند، اما با واسطه‌ی مفعولی چنین می‌کنند)؛ عاری از هرگونه نگاه واقع‌بینانه بوده و به نتایج مضحک و تناقضات بارزی ختم می‌شود. اگر خواسته باشیم که موسیقی را به‌عنوان تجلی ِ مستقیم اراده بپنداریم، آنگاه «اگر «گراند باس» (آهنگ بم مختصری که میان آهنگ ملودی و هارمونی تکرار می‌شود) را تجلی ِ جسمانی ِ جهان جمادات (اجسام) بدانیم، صداهای زیر‌تر و بم‌تر از آن، به ترتیب اشاره به قلمروی سیارات و جانوران داشته، و آواز خواننده نیز حاکی از اراده‌ی انسان است». به اعتقاد شوپنهاور، موسیقی، بازتابی از دنیاست. دنیایی‌ست که نیمی از آن را اراده‌ی کیهانی و آهنگ ناشی از آن شکل داده، و نیم دیگر را هم ابزارآلات جسمانی ِ گوناگونی که ارتباطی با نیمه‌ی نخستین ندارند. از این‌رو موسیقی [با توجه به تبصره‌های بولتزمن] حتی در نبود جهانِ جسمانی هم امکان وجود دارد؛ یعنی آنگاه که هیچ ویولون و هوای واسط و گوش ِ شنونده و ذهن ملاحظه‌گری در کار نباشد.

بولتزمن حتی مخالفت سطحی ِ شوپنهاور با ریش مردان را هم به باد انتقاد گرفته و علی‌رغم وقوف بر دلایل پوچی که در پشت این اعتقاد نهفته، نشان می‌دهد که چنین اظهاراتی در شأن یک فیلسوف برجسته نیست. بولتزمن می‌نویسد: «در اینجا ما می‌بینیم که چگونه فیلسوفی که زیبایی‌شناسی را فقط از بعد نظری‌اش بررسی کرده، عملاً به بیراهه می‌رود. از این‌رو اگر بخواهم از ادبیات خودِ شوپنهاور استفاده کرده باشم، این کار: «حماقت، ساده‌لوحی و سبک‌مغزیِ بارزی‌ست که صدایش گوش آسمان را کر کرده». امیدوارم همین تعداد از مهماتِ منفجره، بس باشد!».

بولتزمن، نهایتاً انتقاداتش را به‌سوی کاستی ِ اصلی ِ آرای شوپنهاور که آن را در سرفصل سخنرانی‌ خود، تحت عنوان تز‌ ِ او معرفی کرده و در حقیقت،‌‌ همان نظریات شوپنهاور در باب «اخلاقیات» می‌باشد؛ نشانه می‌رود. دستاورد خطرناکِ فلسفه‌ی شوپنهاور، استنباطی‌ست که وی از علم اخلاق صورت داده است. به دیگر کلام، نظریه‌ی او در باب اراده، تنها یکی از ده‌ها نظریه‌ای‌ست که در تاریخ فلسفه وجود داشته. اما آنچه که چنین نظریه‌ای را خطرناک‌تر از همگیشان کرده و آن را به زیرشاخه‌ی «فلسفه‌ی نومیدانه» می‌راند، این است که وی در نتیجه‌گیریِ نظریه‌اش، اساساً زندگی را بدبختی ِ محض خوانده و بالا‌تر از همه‌ی این‌ها معتقد است که تنها راه کسب شادمانی، انکار اراده و آمادگی برای گذار به پوچی و نیست‌انگاری است. شوپنهاور تأکید می‌کند که این، صحیح‌ترین معنی از علم اخلاق است.

بولتزمن اما می‌گوید که چنین اظهاراتی را نمی‌توان ایده‌ی اصیل و ریشه‌داری پنداشت که شایسته‌ی افکار یک فیلسوف مدرنِ غربی‌ست؛ بلکه بیشتر، آن را بایستی به اعتقادات کهن شرقی نسبت داد. ضمناً او با استناد به برخی فرضیات نشان می‌دهد که تلاش برای کسب این نیست‌انگاری، تلاشی بیهوده است و صحبت از وجودِ «نیستی» هم اساساً نوعی تفکر پوچ است و برای درک این واقعیات، حتی به کاربست فیزیکِ مدرن هم نیازی نیست.


بولتزمن، پس از این مباحثات، نتیجه‌ی سخنرانی‌اش را چنین اعلام می‌کند: «نسبت دادنِ وظیفه‌ی قضاوت در این‌باره که زندگی، تماماً حادثه‌ای شاد و یا ناراحت‌کننده است، به دایره‌ی وظایف علم اخلاق؛ آن‌هم از طریق دعاویِ متافیزیکی، کاری مطلقاً اشتباه است. علم اخلاق، بایستی بپرسد که یک انسان، کِی مجاز به پافشاری بر اراده‌ی خود است و کِی آن را بایستی تابع اراده‌ی دیگران؛ فارغ از خانواده، قبیله و حتی جامعه‌ی بشری سازد و اینگونه بهترین راه پیشرفت را بپوید».

نقد بولتزمن بر «انرژیسم»

در اواخر قرن نوزده میلادی، نوعی عقیده، به‌پشتوانه‌ی اظهارات ارنست ماخ، خصوصاً در آلمان رواج پیدا کرد که طبق آن، تمامی ِ رخدادهای طبیعی، در حقیقت از انرژی (و نه اتم) سرچشمه می‌گیرند. بولتزمن از همین دریچه، این دیدگاه فلسفی که توسط دانشمندان برجسته‌ای نظیر ویلهلم استوالد، توسعه پیدا کرده بود را قویاً مورد حمله قرار داد. در ادامه، برخی از اعتقادات وی علیه انرژیسم، مطرح می‌شود. جالب اینجاست که از همین نقادی‌ها می‌توان متوجه شد که بولتزمن نه‌تن‌ها نشان داده که استحصال این آرای فلسفی، همگی به‌پشتوانه‌ی فرضیاتِ صرفاً متافیزیکی صورت پذیرفته؛ بلکه وی حتی نظریات علمی ِ فاقد یک نگاه واقع‌بینانه را هم از حملات انتقادیِ خود مصون نمی‌دارد.

نظریات فلسفی ِ اینچنینی، ریشه در کژفهمی ِ نظریات علمی‌ دارند؛ چراکه نظریات علمی، غالباً به‌عنوان وقایع طبیعی ِ بدیهی فرض می‌شوند. نمی‌توان با تآکید بر استعمال تنها جنبه‌ای خاص از یک نظریه‌ی علمی، آن را به تمامی ِ مرزهای مکانی و زمانی تعمیم داد؛ چراکه به‌گفته‌ی بولتزمن، اِشکال اصلی‌ چنین کاری در این است که تلاش می‌شود از طریق یقین ِ ریاضیاتی، به فرمول‌بندیِ مسائل فلسفی پرداخته شود. این عقیده‌ی بولتزمن را در نقد نظریه‌ی انرژیسم که در ادامه خواهد آمد؛ به‌روشنی می‌توان دریافت.
به عقیده‌ی بولتزمن، نبایستی انرژیِ فیزیکی و انرژی ذهنی را مفاهیم مشابهی پنداشت؛ هرچند که واژه‌ی یکسانی در توصیف هر دویشان به کار می‌رود. او می‌گوید: «در علوم طبیعی، انرژی به‌معنای مقدار توانی‌ست که می‌توان همیشه آن را با واحد مشخصی محاسبه کرد و همیشه هم حالت کمّی دارد، بطوریکه اگر انرژی در جایی از دست برود، همیشه مقدار مشابهی از انرژی در جایی دیگر احیا می‌شود. انرژی را تنها در صورتی می‌توان از میان بُرد که ثابت شود مقدار انرژیِ ذهنی، همیشه متناسب با انرژی فیزیکی است. یعنی اگر انرژی ذهنی را بتوان همانند انرژی فیزیکی محاسبه نمود و مقدار انرژی ذهنی ِ تولیدی را متناسب با مقدار مشابهی از انرژی از دست‌رفته‌ی فیزیکی پنداشت؛ آن‌وقت می‌توان اسم این کار را «مکانیک ذهنی» نامید. اما چنین چیزی هرگز به اثبات نرسیده است و کلیه‌ی مشاهداتِ موجود هم از امکان‌ناپذیریِ این اثبات حکایت می‌کنند؛ چراکه این فرضیه‌ اساساً اشتباه است: اگر پدیده‌های ذهنی و فرآیندهای فیزیکی ِ مغز انسان عیناً مشابه و یا دست‌کم متناسب با هم باشند، این ناگزیر بدین‌معنی‌ست که تمامی ِ انرژیِ نهفته در ذهن، دائماً به‌شکل فیزیکی‌اش در مغز انسان محبوس گشته و فرآیندهای ذهنی هم صرفاً پدیده‌های ثانویه‌ی فاقد انرژی هستند؛ یعنی تصاویر ذهنی ِ ثانویه‌ای از پدیده‌های فیزیکی، که از زاویه‌ی دیگری بدان‌ها نگریسته شود و لذا از حیث فیزیکی، دیگر حامل هیچ انرژیِ جدیدی نباشند».
بولتزمن، دلیل جالبی را برای پشت پا زدن به رابطه‌ی ظاهریِ انرژی فیزیکی و انرژی ذهنی ارائه می‌دهد. ما امروزه پس از کشفیات فراوانِ صورت‌پذیرفته در حوزه‌ی فیزیکِ مدرن، که طی آن موفق به ارائه‌ی تعریفی کامل از مفهوم انرژی گشته، و ضمناً پیشرفت‌های چشمگیری هم در درک فرآیندهای مغزیِ دخیل در وقوع پدیده‌های ذهنی داشته‌ایم؛ می‌دانیم که برقراریِ چنین ارتباطی مابین انرژی فیزیکی و ذهنی، غیرممکن است. بولتزمن، از طریق سؤالی ساده نشان می‌دهد که حتی درصورت حل کامل ِ معمای ارتباط مابین جسم و ذهن، مشکل ِ اصلی هنوز در اختلاف مابین انرژیِ ارادیِ انسان و انرژی رایج در زبان علوم طبیعی‌ست. او می‌گوید:

«مرد قدرتمندی را فرض کنید که در اتاقش قدم می‌زند و مشغول تصمیم‌گیری‌ست. او تصمیمات‌اش را به‌شکلی واضح و شمرده، برای اعضای خانواده، دوستان و یا زیردستان‌اش مطرح می‌کند؛ به‌طوریکه‌ آن‌ها همه می‌فه‌مند او در پی چیست. شکی نیست که کلیه‌ی این فرآیند‌ها توسط مغز انجام می‌شود. حال بیایید این مرد را با فرد روان‌پریشی مقایسه کنیم که دیوانه‌وار اتاقش را گز می‌کند، هوار می‌کشد و به اطرافیانش دشنام می‌دهد و همه‌ی این‌ها تنها برای این است که آیا هوا برای پیاده‌رویِ امروز مناسب است یا نه و او نمی‌داند که باید هم‌اکنون در خانه بماند و یا اتاقش را ترک کند. همه‌چیز حاکی از این است که انرژیِ فیزیکی ِ نهفته در تحرکِ او، اگر از آن مردِ قوی و مصمم بیشتر نباشد، کمتر نیست؛ حال‌آنکه مرد اول انرژی ذهنی بیشتری دارد و دومی ندارد».

بولتزمن، با احساس مسئولیتی ستودنی، بر این نکته تأکید می‌کند که نبایستی چنین نظریاتی را در کسوت علم، برای عامه‌ی مردم مطرح نمود. او می‌گوید: «اگر انرژیِ فیزیکی و آنچه که من انرژیِ ذهنی نامیده‌ام، دو چیز کاملاً متفاوت، اما با نام واحدی به‌واسطه‌ی شباهت ظاهریشان باشند؛ من عقیده دارم که این تقسیم‌بندی اساساً اشتباه است؛ چراکه وقتی مردم، خودشان ‌بی‌توجه به تفاوت نظریاتِ جذاب حوزه‌ی مکانیک، شیمی و همچنین نظریات مرتبط با پدیده‌های ذهنی نظیر شادی و… صحبت می‌کنند؛ چنین تمایزی هم موجب ایجاد انگاره‌های دروغین گشته و ره به اشتباه می‌برَد».

بولتزمن، با وجود اینکه می‌دانست هیچ فرضیه‌ی مناسبی که بتوان از طریق‌اش صحت «انرژیسم» را ثابت کرد، وجود ندارد؛ این تصور را ناشی از درک ناقص ِ استوالد از فلسفه‌ی ماخ دانست و نوشت: «با این‌حال، تا آنجایی که به نظریات استوالد مربوط می‌شود، گمان می‌کنم که همگیشان ریشه در درک ناقصی از افکار ماخ دوانده‌اند. به‌عقیده‌ی ماخ، آنچه که ما [از جهان پیرامونمان] کسب می‌کنیم، آموزه‌های قانون‌وار ِ ناشی از احساسات و تفکرات شخصی ِ ماست؛ حال‌آنکه کلیه‌ی مفاهیم فیزیکی از قبیل اتم‌ها، مولکول‌ها، نیرو‌ها، انرژی‌ها و غیره، صرفاً مفاهیمی برای بازنمودِ بهینه، ‌ و ترسیم ِ به‌صرفه‌ی این ارتباطات قانون‌وار ِ موجود مابین احساسات و افکار ما به‌شمار می‌روند. از این‌رو مفاهیمی که ذکرشان رفت، صرفاً اضافاتی بر افکار درونی ِ ما محسوب می‌شوند. استوالد، تنها پی به نیمی از این فرضیه برد و گفت که اتم‌ها وجود خارجی ندارند و در پاسخ به اینکه «پس چه چیزی جایگزینشان است؟»، گفت که تنها «انرژی» وجود دارد. از دید من، این ادعا کاملاً برخلاف نظریه‌ی ماخ است؛ چراکه انرژی هم مثل ماده بایستی به‌عنوان توصیفی سمبولیک از روابط خاصی مابین ادراکات ما و فرمول‌های حاکم بر آن پدیده‌ها معرفی شود».

اعتراض اصلی ِ بولتزمن به انرژیسم ِ استوالد، مربوط به اظهارات او مبنی بر امکان محاسبه‌ی «مقدار شادی»، از طریق این فرمولِ جبری بود: E^۲-W^۲= (E+W) (E-W). در این فرمول، E بیانگر انرژیِ خودخواسته‌ی مصرف‌شده در حین شادی و W هم بیانگر انرژی ناخواسته‌ی تلف‌شده طی این فرآیند است. بولتزمن، نخست بر نواقص ِ ریاضیاتی ِ این فرمول دست گذاشت و نوشت: «باید بگویم که یک ریاضیدانِ باهوش، تنها در صورتی دست به ارائه‌ی یک فرمول قطعی می‌زند که آن را با محاسبات دقیقش به تأیید رسانده و دیگر هیچ شکی را در تطابق ِ این فرضیه با تجربیات خود باقی نگذارد. آیا استوالد ثابت کرده که چرا مثلاً E^۴-W^۴ یا E^n-W^n و یا هر فرمول دیگری را نمی‌توان به‌جای آنچه که او گفته، به‌کار بست؟». سپس او خاطرنشان می‌کند که این تعریف از شادی، تنها مبیّن رفتارهای یکی از اهالی ِ اروپای غربی‌ست؛ نه یک تعریف جامع از مفهوم شادی برای همه‌ی انسان‌ها. مثلاً این فرمول برای بودایی‌هایی که به ریاضتِ خودخواسته معروف‌اند، به‌شکل (E-W) / (E-W) نوشته خواهد شد. بولتزمن اظهار می‌کند که عملگرهای این فرمول نیز صرفاً عملکردی نمادین داشته و کوچک‌ترین تطابقی با قوانین علم حساب ندارند و لذا با فرمول‌های متعارف ریاضی هم متفاوت‌اند. وی همچنین اضافه می‌کند که: «این فرمول، هیچگونه کاربرد عملی در زندگی نداشته و هیچ نقشی هم در ایجاد شادی ایفا نمی‌کند و تنها حکم می‌کند که: «پرانرژی باش و همه‌چیز را در توافق با خواسته‌های خودت ببین» و این، درست‌‌ همان چیزی‌ست که هرکسی بی‌نیاز به این فرمولِ ریاضی هم آن را می‌داند».

بولتزمن، انتقادات خود را با ذکر چندین مثالِ گوناگون و متناقض با تعریف استوالد از شادی، ادامه می‌دهد. تمامی ِ اظهاراتی که در این مقاله مطرح نشده را می‌توان در مقاله‌ی اصلی ِ بولتزمن در این‌باره، با عنوان «پاسخ به سخنرانی ِ پروفسور استوالد درباره‌ی شادی» (Reply to a Lecture on Happiness by Prof. Ostwald)، مطالعه کرد. به‌طور کلی، تأکید بولتزمن بر این است که پدیده‌های پیچیده‌ی طبیعی نظیر احساسات انسانی و شور و حال ناشی از شادی را نمی‌توان صرفاً با نظریات علمی فرمول‌بندی نمود. او در نتیجه‌گیریِ این اظهاراتش می‌نویسد:

«چرا مقالاتِ ظاهراً بی‌خطری نظیر مقاله‌ی استوالد، از دید بنده فوق‌العاده برای علم خطرناک‌اند؟ چراکه نشان از عقب‌گردی رسمی به‌سوی رضایتمندیِ دانشمندان از بازگشت به روش ِ شبه‌فیلسوفانی می‌دهند که آفتِ پیشرفتِ دانش محسوب می‌شده‌اند. پسرفتی به‌سوی ارائه‌ی نظریاتی که از مُشتی واژگان دلفریب تشکیل شده‌اند و ارزش‌گذاری بر لفاظی‌های ادبیشان که رویکردی کاملاً استدلالی و حتی استقرایی [به حل مسائل] دارند؛ حال‌آنکه نمی‌بینند آیا چنین قوانینی اصلاً ارتباطی با واقعیات جهان پیدا کرده و ریشه در حقایق عینی می‌دوانند یا نه. پسرفتی به‌سوی پیرویِ کورکورانه از کسی که عقاید مشخصی دارد و انعطاف دادن هر چیزی با هدف انطباق یافتن بر‌‌ همان دسته‌بندی‌ها و خلاصه نمودنِ ریاضیاتِ راستین، به نفع فرمول‌های جبری؛ تنزل دادن مقام منطق ِ راستین، به نفع قیاس‌های بچه‌گانه و سطحی؛ تنزل فلسفه‌ی راستین، به مهملاتِ زیبایی که فقط ظاهر فلسفی دارند و تنزل دادن جنگل، به نفع درختان…».

در بخش بعدیِ این سلسله‌مقالات، به شرح آرای فلسفی ِ شخص بولتزمن و افکاری که به ظهور انقلاب کوانتومی و عموماً فیزیکِ جدید انجامید، خواهیم پرداخت.

ادامه دارد….

توضیحات تصاویر:

– آرتور شوپنهاور
– ویلهلم استوالد

منابع:

Blackmore، John T: Ludwig Boltzmann: His Later Life and Philosophy، ۱۹۰۰-۱۹۰۶. (Boston Studies in Philosophy of Science vol. ۱۶۸) Dordrecht، Kluwer AcademicPublishers، ۱۹۹۵.

Bogolyubov، N. N. & Sanochkin، Y. V.: Ludwig Boltzmann. Uspekhi Fizicheskhikh Nauk ۶۱ (۱۹۵۷) ۷; Advances in Physical Sciences ۶۱ (۱۹۵۷) ۷.
Broda، E.: Philosophical Biography of Ludwig Boltzmann. The Boltzmann Equation –Acta Physica Australiaca، Supplementum ۱۰ (۱۹۷۳) ۳.
۲۴

Broda، Engelbert: Ludwig Boltzmann: Man، Physicist، Philosopher. Trans. Larry Gay. Woodbridge، CT، Ox Bow Press، ۱۹۸۳.
Brush، S. G.: Boltzmann، Ludwig. Dictionary of Scientific Biography II (۱۹۷۰) ۲۶۰.
Brush، S. G.: Foundations of Statistical Mechanics. Archieve for History of Exact Science ۴ (۱۹۶۷) ۱۴۵.
Bryan، G. H: Obituary of L. Boltzmann. Nature ۷۴ (۱۹۰۶) ۵۶۹.
Cercignani، Carlo: Ludwig Boltzmann، The Man Who Trusted Atoms، Oxford University Press، ۱۹۹۸
Davydov، B. I.: A Great Physicist. Uspekhi Fizicheskhikh Nauk ۶۱ (۱۹۵۷) ۳; Advances in Physical Sciences ۶۱ (۱۹۵۷) ۳.
Ehrenfest، P.: Ludwig Boltzmann. Math. -Nw. Blatter ۹ (۱۹۰۹; Collected Scientific Papers (۱۹۵۹) ۱۲.
Flamm، D.: Life and Personality of Ludwig Boltzmann. The Boltzmann Equation –Acta Physica Australiaca، Supplementum ۱۰ (۱۹۷۳) ۳.
Flamm، D: Ludwig Boltzmann and His Influence on Science، Studies in History and Philosophy of Science ۱۴ (۱۹۸۳)، ۲۵۵-۲۷۸.
Flamm، L.: Die Personalichjeit Boltzmanns. Wiener Chem. -Zeitung ۴۷ (۱۹۴۴) ۲۸.
Flamm، L.: In Memory of Ludwig Boltzmann. Uspekhi Fizicheskhikh Nauk ۶۱ (۱۹۵۷) Advances in Physical Sciences ۶۱ (۱۹۵۷) ۳.
Jaegar، G: Ludwig Boltzmann. Neue osterreichische Biographie II (۱۹۲۵) ۱۱۷.
Jungnickel، C & McCormmach، R: Intellectual Mastery of Nature، ۲ Volumes، Chicago، ۱۹۸۶.
Klein، M. J.: The Development of Boltzmann» s Statistical Ideas. The Boltzmann Equation – Acta Physica Australiaca، Supplementum ۱۰ (۱۹۷۳) ۳.
Lindley، David: Boltzmann «s Atom: The Great Debate That Launched a Revolution in Physics، Free Press، New York، ۲۰۰۱.
Meyer، Stephan: Festschrift Ludwig Boltzmann gewidmet zum sechzigsten Geburtstag ۰۲. Februar ۱۹۰۴. J. A. Barth، Leipzig. (This contains constributions by P. Duhem،
M. Planck، E. Mach، J. Larmor، G. Frege، S. Arrhenius، and W. Nernst، among others.
Schrodinger، Erwin: The Statistical Law in Nature. Nature ۱۵۳ (۱۹۴۴) ۷۰۴.
Sommerfeld، Arnold: Boltzmann، Ludwig. Neue deutsche Biographie ۲ (۱۹۵۵) ۴۳۶.
Sommerfeld، Arnold: Das Werk Boltzmanns. Wiener Chem. -Zeitung ۴۷ (۱۹۴۴) ۲۵.
Thirring، H.: Ludwig Boltzmann in seiner Zeit. Naturwiss. Rundsch. ۱۰ (۱۹۵۷) ۴۱۱.