[podcast]http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110627_nushazar_khaak.mp3[/podcast]
صدها سال است که ادبیات در جهان بخشی از زندگی اجتماعی انسانهاست. ادبیات به آن بخشی از زندگی اجتماعی انسان تعلق دارد که او خودش را در آن با همهی امیدواریها و نومیدیهایش و با همهی کامیابیها و ناکامیهایش بازمییابد.
در مشرق زمین ادبیات از دیرباز رونق داشته، اما در اثر عوامل پیچیدهی تاریخی به مدت چند قرن شکوفایی ادبی در شرق جای خود را به فترت داد. در این مدت ادبیات غرب شکوفا شد. ادبیات غرب دستاوردهای ماندگاری به بشریت اهداء کرده است. در مجموعهی ادبیات غرب در ۱۰دقیقه در گفتارهای رادیویی حدود ۲۰۰ نویسندهی ماندگار در جهان را معرفی میکنیم. این برنامهها که با هومر و اثر جاودانهی او «ایلیاد و اودیسه» آغاز شده، با فیلیپ راث به پایان میرسد. موضوع برنامهی این هفته جووانی بوکاچیوست. بوکاچیو، دانته و فرانچسکو پترارکا سه شاعر مهم و برجستهی ایتالیا در قرن چهاردهم میلادی هستند.
نویسندهای ماندگار است که اثر او دستاوردی برای ادبیات جهان داشته باشد. اهمیت بوکاچیو در این است که در شاهکارش، «دکامرون» با واقعگراییئی که تا آن زمان در ادبیات جهان سابقه نداشت و با طنز لایههای گوناگون اجتماعی در ایتالیای آن زمان را به بهترین وجهی نشان میدهد. بوکاچیو آورندهی «نوول» بهعنوان یک گونهی ادبی در داستاننویسی جهان است. به عبارت دیگر «دکامرون» نخستین نوولیست که در جهان نوشته و منتشر شده است.
زیبارویی، خردهشرری…
بوکاچیو فرزند یک بازگان فلورانسی و یک زن اشرافزادهی فرانسویست. او کودکیاش را در ناپل گذراند و سپس در نوجوانی به فلورانس آمد. در سال ۱۳۳۲م شروع کرد به تحصیل در رشتهی حقوق، اما بهزودی به خاطر عشق و علاقهای که به نویسندگی داشت، تحصیل را نیمهکاره رها کرد. در همان زمان عاشق زنی شوهردار شد. او از این زن در اشعاری به عنوان «خرده شرر» یاد میکند و از او چهرهی مطلوب و شاعرانهای بهدست میدهد، اما در واقع این زن که دُنا ماریا نام داشت، همسر پادشاه فلورانس بود. یک زن خوشگذران که بوکاچیوی جوان را پسندیده بود و مدتی هم معشوقهی او بود. بوکاچیو در این زمان، مطابق سلیقهی مخاطبان ادبیات در اشعاری تغزلی از دنا ماریا به عنوان زیبایی کمال مطلوب یاد میکند. یک سال بعد اما او به داستاننویسی روی میآورد و نخستین «نوول»اش را مینویسد. او در این داستان، ماجرای دلدادگی یک زن و مرد را شرح میدهد و اینکه آنها چگونه به وصال هم میرسند و سپس از هم جدا میشوند.
اهمیت بوکاچیو در این است که در شاهکارش، «دکامرون» با واقعگراییئی که تا آن زمان در ادبیات جهان سابقه نداشت، لایههای گوناگون اجتماعی را به بهترین وجهی نشان میدهد. بوکاچیو آورندهی «نوول» بهعنوان یک گونهی ادبی در داستاننویسی جهان است و «دکامرون» نخستین نوولیست که در جهان نوشته شده.
باید در نظر داشت که در قرن چهاردهم چنین موضوعاتی در قالب اشعار موزون تغزلی بیان میشد. اهمیت بوکاچیو در این است که برای نخستین بار در غرب به داستاننویسی در مفهومی که امروز میشناسیم روی آورد، در حالیکه برای مثال در ایران چنین تلاشهایی بعد از مشروطه اتفاق افتاد و تا آن زمان هر چه بود یا به شعر بود یا به نثر منشیانه و درباری. به هر جهت، بوکاچیو بعد از مرگ پدرش به طور جدی و پیگیر به ادبیات پرداخت؛ به هزینهی خودش نسخهی کاملی از ایلیاد و اودیسه را تهیه کرد و در همان سال، در سال ۱۳۴۸ میلادی بود که نخستین نقد را بر کمدی الهی، اثر دانته نوشت.
سال ۱۳۴۸ سال تحول بوکاچیوست. او در آن سال رمان «دکامرون» را دست گرفت و تا سال ۱۳۵۳ نوشتن آن ادامه یافت. دکامرون الگو و سرمشق همهی رمانها و داستانهای بلندیست که در مغرب زمین نوشته شده است. به عبارتی، تاریخ تولد رمان در غرب را میتوانیم سال ۱۳۴۸م در نظر بگیریم.
طاعون، هفت بانوی خوشگذران و سه جوان اشرافزاده
در سالی که رمان بهعنوان یک گونهی ادبی در مغرب زمین تولد یافت، طاعون در فلورانس شیوع پیدا کرده بود. در دکامرون، بعد از مراسم عشای ربانی، هفت زن جوان و باهوش که از خانوادهی خوبی هم هستند، تصمیم میگیرند برای خوشگذرانی و فرار از طاعون به روستایی در اطراف شهر سفر کنند. این هفت بانوی خوشگذران از سه جوان اشرافزاده دعوت میکنند که در این سفر آنها را همراهی کنند. آنها به مدت دو هفته دور از شهر زندگی میکنند و هر روز، به جز جمعهها و شنبهها، هر یک، بیشتر به قصد وقتگذرانی، ده داستان مبتذل، یا جدی یا طنزآمیز برای همدیگر تعریف میکنند. آنها شرط گذاشتهاند که از میان این ده داستان، میبایست دستکم سه داستان خیالی باشد.
بوکاچیو در طرحی که برای رمانش در نظر گرفته بود، آشکارا به «هزار و یک شب» نظر داشت و معلوم است که به شدت تحت تأثیر این داستان قرار داشته.
پازولینی، سکس و مرگ
پیر پابلو پازولینی، کارگردان نامآشنای سینمای ایتالیا، ۹ داستان از داستانهای «دکامرون» را در فیلمی به همین نام که در سال ۱۹۷۰ به نمایش درآمد، نشان میدهد. در فیلم پازولینی دو واقعه به موازات هم روایت میشوند.
در دکامرون، بعد از مراسم عشای ربانی، هفت زن جوان و باهوش که از خانوادهی خوبی هم هستند، تصمیم میگیرند برای خوشگذرانی و فرار از طاعون به روستایی در اطراف شهر سفر کنند
در داستان اول، یک مرد شیاد که به بیماری لاعلاجی مبتلا شده و بهزودی میمیرد در آخرین لحظات زندگیاش سر کشیشی را که برای اعتراف به نزد او رفته تا گناهانش بخشوده شود کلاه میگذارد و وانمود میکند که یک قدیس است. در داستان دوم، یک هنرمند نقاش به ناپل میآید با این قصد که دیوارهای کلیسا را نقاشی کند. پیرامون این دو شخصیت، یکی دزد و کلاهبردار و دیگری هنرمندی که میخواهد زندگیاش را وقف کلیسا کند، هفت داستان از مجموعه داستانهای دکامرون روایت میشوند. موضوع اصلی فیلم اما همچون دکامرون، نوشتهی بوکاچیو، سکس و مرگ است. بعد از نمایش این فیلم بود که پازولینی را به پورنوگرافی (هرزهنگاری) متهم کردند.
صحنهای را میشنویم از دکامرون ساختهی پازولینی بر اساس رمان بوکاچیو. در این صحنه که در واقع یکی از داستانهای خندهدار بوکاچیوست، یک دختر روستایی جوان و سرزنده، جوان عقبماندهای را توی یک بشکهی بزرگ میفرستد که با جوان زیبایی همبستر شود و در حالی که ایستاده با او معاشقه میکند، برای رد گم کردن با جوانی که در بشکه رفته است، صحبت میکند.
وقتی مردها از ترس دکامرون را به آتش میکشند
در سال ۱۸۷۹ بر اساس زندگی بوکاچیو، اپرایی هم در سالن تأتر وین روی صحنه رفت. موضوع این اپرا که ساختهی فریدریش تسل و ریچارد ژنه است، تأثیر داستانهای دکامرون بر مردم در قرن چهاردهم میلادیست. در حالی که خانمها بیصبرانه منتظر انتشار داستان تازهای از مجموعهی دکامرون هستند، شوهران آنها تلاش میکنند هر طور شده بوکاچیو را به چنگ بیاورند و او را به قتل برسانند. در پایان چون دستشان به بوکاچیو نمیرسد، اثر جاودانهی او، دکامرون را در میدان شهر به آتش میکشند. بخشی از این اپرا را که به سبک کمدی ساخته شده میشنویم:
پایان زندگی بوکاچیو؛ ترجمه دکامرون به فارسی
بوکاچیو در سالهای پایانی زندگیاش به موضوعات مذهبی و فلسفی و اخلاقی روی آورد. او به بحرانی روحی و عمیق مبتلا شد و از احساس گناه رنج میبرد، تا آن حد که اعلام کرد هر آنچه در زندگی نوشته است، عقاید گمراهکننده و بیارزشی بیش نیست. بوکاچیو در سال ۱۳۷۴ در سن شصت و دو سالگی در دهکدهای که زادگاه پدرش بود، درگذشت.
نخستین بار میرزا احمد خان دریابیگی که حاکم بوشهر بود، دکامرون را بعد از انقلاب مشروطه ترجمه و منتشر کرد و سپس در سالهای دههی ۱۳۳۰ حبیب شنوقی این کتاب را بهطور کامل ترجمه و بدون سانسور منتشر کرد. سرانجام در سال ۱۳۷۹ انتشارات مازیار ترجمهی زندهیاد محمد قاضی از این کتاب را به شکل مجعول و سانسور شده، پس از مرگ مترجم انتشار داد.
با درود مجدد! همانطور که قبلا نوشتم و ماخذ اطلاعات (درمورد تاریخ انتشار اول ترجمه فارسی کتاب دکامرون) را ارائه دادم، امیدوار بودم که اشتباه موجود برطرف گردد. متاسفانه فقط نوشته بنده به صورت یک نظر آورده شده است. اگر ماخذ ارائه شده اشکال دارد، امید آن میرود که به آگاهی برسد تا مرتفع گردد. اگر منبع درست است، انتظار آن میرود که مصاحبه گر شما (آقای حسین نوش آذر) مطلب خود را در مقاله اصلی اصلاح کند و نه اینکه اشتباه به همان حالت خود باقی بماند. اگر ما نمیتوانیم اشتباه خودمان را در مورد خودمان اصلاح کنیم، چگونه انتظار داریم که مورخان یونانی و دیگران در دنیای فعلی ماخذ مغروض خود را تصحیح کنند. و چگونه انتظار داریم که با نام خلیج فارس بازی نکنند. از آن گذشته، امانت تاریخی ایجاب میکند که نگذاریم اینگونه اشتباهات ادامه بیابند. حتی اگر آقای نوش آذر حاضر به اصلاح نوشته خود نباشند (که احتمال آن کم است)، از شما به عنوان مصاحبه کننده انتظار میرود که اشتباه بیان شده را اصلاح کنید. در واقع مامور نمیتواند با اطلاع به یک حقیقت خود را معذور بداند و این خود اشتباهی فراتر از اشتباه آقای نوش آذر میباشد که به احتمال زیاد از منبع اطلاعاتی ناقصی استفاده کرده اند. بنابراین بار دیگر از شما خواهش میکنم که اشتباه را در متن اصلی درست کنید وگرنه انتشار نظر بنده به دردی نمیخورد، چرا که هر کسی مشتاق آن نیست که نظر همه را بداند و آنها که این نوشته آقای نوش آذر را میخوانند به لحاظ تاریخی به گمراهی کشاند ه میشوند. اگر خوب توجه کنید فکر میکنم با اینجانب موافق باشید که این گونه انتشار نظر به مانند آن آزادی میباشد که فقط میتوان آنرا با ذره بین در خاکروبه ها جستجو کرد. امیدوارم که از این کلمات نرنجنید. قصد اینجانب بیش از هر چیز حفاظت از صداقت تاریخنگاریست و جلوگیری از به بیراهه افتادن و اتلاف وقت دیگران. با سپاس، خشایار پارسی
—————————
جناب آقای پارسی گرامی، این مصاحبه نیست، بلکه یک برنامه رادیوییست. بحث شما بر سر این است که آیا بوکاچیو قبل از انقلاب مشروطه یا بعد از آن ترجمه شده. نظر به آنکه اولاً منبعی که شما آوردید، معتبر نیست، در ثانی اصولاً به منابع آنلاین نمیتوان چندان مطمئن بود، ثالثاً فرهنگ معین داده ما را تأیید میکند، لزومی ندیدم آنچه را که آورده بودم به خواست شما تغییر دهم. علاوه بر این شما نظرتان را بیان کردید و نظر شما هم منتشر شده و هر آنکس که این برنامه را بخواند، نظر شما را هم میخواند، لذا اگر تصور کنیم که بنا به هر نظری ما موظف باشیم، دادههایمان را درست یا غلط تصحیح کنیم، از بام تا شام ناگزیریم اطلاعات را تغییر دهیم. مضاف بر اینکه موضوع این برنامه تاریخ ترجمه در ایران نیست، بلکه دکامرون و بوکاچیو موضوع برنامه است و باز توجه داشته باشید که این برنامه یک متن علمی و تحقیقی نیست که بخواهد کسی به آن ارجاع بدهد و من هم شخصاً تأکید میکنم که در هفتصد کلمه نمیتوان یک متن مرجع درباره بوکاچیو و شاهکار او دکامرون بهدست داد. با اینحال نظر شما را شنیدیم و خواندیم و من سپاسگزارم و امیدوارم در آینده هم بنده را همراهی بفرمایید.
حسین نوشآذر
خشایار پارسی / 03 December 2011
با درود فراوان!
احمد خان دریابیگی کتاب دکامرون را قبل از انقلاب مشروطه در سال 1322 ق/1282 خورشیدی در بوشهر به چاپ رساندند. البته ترجمه آن ابتدا به صورت قسمتهای جداگانه و سپس در سال 1282 خورشیدی به صورت کتاب درآمد. نسخه اولیه آن در كتابخانه آستانه مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیھا) مو جود است و آدرس الکترونیکی آن در زیر آمده است:
http://www.lib.ir/LibView/DocView.aspx?th=%D8%AF%D9%83%D8%A7%D9%85%D8%B1%D9%88%D9%86&sub=%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7%D9%8A%20%D8%A7%D9%8A%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%8A%D8%A7%D9%8A%D9%8A%20-%20%D9%82%D8%B1%D9%86%2014&thecreator=%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%8A%D9%81%20%DA%98%D8%A7%D9%86%20%D8%A8%D9%83%D8%A7%D8%B3%20%D9%81%D9%84%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%B3%D9%8A%20%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87%20%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF%20%D8%AF%D8%B1%D9%8A%D8%A7%20%D8%A8%D9%8A%DA%AF%D9%89,%20%D8%AE%D8%B7%20%D8%B9%D9%84%D9%8A%20%D8%A7%D9%83%D8%A8%D8%B1%20%D8%A8%D9%86%20%D9%81%D8%AA%D8%AD%D8%B9%D9%84%D9%8A%20%D8%B4%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D8%B2%D9%89&id=APWwWwAPZHPAPWwFDWwKBHPHPZHPWwWwMmPWwHBFDHPAPWwK
با سپاس و امیدوارم این اشتباه رفع شود.
خشایار پارسی
خشایار پارسی / 07 October 2011
مطلب این هفته در رابطه با انقلاب فرهنگی در سال 1359 هم یک اشاره ای به رنسانس دارد. همزمانی این دو مقاله جالب است.
کاربر مهمان / 27 June 2011
سلام و عرض احترام خدمت آقای نوش آذر
ممنون و سپاسگزار از این برنامه جالب مدتها بود که از ادبیات به خاطر گرفتاریهای تحصیلی دور شده بودم
واقعا لذت بردم و مشتاقانه منتظر قسمتهای بعدی هستم
با آرزوی بهترینها
امیر طاها
امیر طاها / 28 June 2011
با درود دوباره!
دفاع ازواقعیت ضرورت جلوگیری از انحطاط اجتماعی درتمامی زمینه های آن میباشد. با اینکه بیش از چندین سال است در زمینه مورد انتقاد تحقیق کرده ام، پس از جواب شما، علبرغم مشکلات زیاد توانستم که به نسخه اصلی کتاب دست یابم. علت این تلاش آن بود که درتاریخ نویسی ایران، بسیاری کپی برداری کرده و زحمت آن را بخود نمیدهند که اسناد اصلی را جستجو کنند. با اینکه در طول تحقیق چند ساله خود به مراجع بسیاری دست یافته بودم، ولیکن فرض را بر آن گذاشتم که تمامی مدارک بنده اشتباه بوده اند. به هر حال سپاسگزارم که با تأکید خودتان بر اشتباه بودن مدارک بنده، توانستم به ترجمه اصلی و اولیه کتاب دکامرون دست بیابم که نتیجه کارتحقیقی ام را پر بارتر میسازد وبدین خاطر مجددا از شما سپاسگزاری میکنم. اگر آدرس ایمیل مناسبی بدهید میتوانم که کپی ازروی جلد و صفحات اولیه از نسخه اصلی ترجمه کتاب دکامرون را که امضای احمد خان دریابیگی به تاریخ هیجدهم ذیعقده سال ١٣٢١ قمری (١٥ بهمن ١٢٨٢ خورشیدی و مطابق با ٥ فوریه ١٩٠٤ میلادی) را دارد برایتان بفرستم. لطفا توجه بفرمایید که تاریخ امضاء ترجمه کتاب دکامرون قبل از صدور فرمان مشروطه ( به تاریخ چهاردهم جمادی ا لثانی سال ١٣٢٤ قمری، برابر با سیزدهم مرداد ماه سال ١٢٨٥ خورشیدی و مطابق با ٥ آگوست ١٩٠٦ میلادی) میباشد.
در ضمن، فرهنگنامه Encyclopedia Iranica که توسط دانشگاه کلومبیا منتشر میشود و تحت نظر آقای احسان یارشاطر اداره میشود تاریخ انتشار کتاب را سال ١٩٠٥ میلادی قید میکند (البته این سال هم اشتباه است چون به نظر میرسد که بدون درنظر گرفتن روز و ماه، فقط سالها را به هم تبدیل کرده اند- اینهم وظیفه دیگری برای بنده میباشد که مدارک خود را برای آنها هم ارجاع کنم. معهذا، تاریخ آنها هنوز انتشار کتاب را قبل از فرمان مشروطه (١٩٠٦) قرار میدهد که به هر حال سهو کمتری میباشد).
معهذا، شاید خوب باشد اینرا هم به اطلاع شما برسانم که کتاب دکامرون پیش از آنکه به صورت کتاب انتشاریابد، ابتدا به صورت یک سلسله داستان در چاپخانه مظفری بوشهر به سر دبیری آقای لبیب الممالک شیرازی (میرزاعلی آقاشیرازی ) بین سالهای ١٣٢١-١٣٢٠ هجری قمری (برابر سالهای١٩٠٤ -١٩٠٣ میلادی و برابر با ١٢٨٢-١٢٨١خورشیدی) به چاپ رسیده است و در روزنامه حبل المتین آن دوره هم به ترجمه آن اشاره شده است. شما میتوانید به تحقیقات مورخان بوشهری مانند آقای “سید قاسم یا حسینی” و آقای “عبدالکریم مشایخی” رجوع کنید که حداقل نمیتوان طرفداری از احمد خان دریابیگی را به آنها نسبت داد.
آقای نوش آذر،
همانطور که خواسته بودید، شما را در کارهایی همانند معرفی کتاب دکامرون همراهی خواهم کرد. در عین حال امیدوارم که بنده هم روحیه دکامرون را در قبول واقعیات رعایت کرده و از تلاش خود برای رفع این اشتباه دست برندارم و یا اینکه قانع گردم که اشتباه از اینجانب میباشد. شاید این به نظر شما بسیار خرده گیرانه باشد. درعین حال، خرده گیری ضرورت کار علمی و تاریخی میباشد وگرنه کلی گویی را هرکس میتواند انجام دهد و مگر نه آنستکه جامعه ما با چنین نقیصه ای روبرو میباشد. امید اینجانب آن است که برنامه شما و رادیو زما نه منشاء برخورد صادقانه و شجاعت در قبول اشتباه و تصحیح آن باشند چرا که این چنین شجاعتی در جامعه ایرانی و از جمله جامعه خبری ایران کمتر جایی دارد.
انتظار اینجانب آن نیست که شما این متن را انتشار دهید. انتظار بنده آن نیست که شما به میل کسی نظر یا برنامه خودتان را تغییر دهید. به نظر بنده چنین انتظار و خواستی توهین به فردیت انسانهاست و برخواسته از روحیه ای دیکتاتورمنشانه. اینجا میل بنده اصلا مطرح نیست. شما در برنامه ای که رادیویی میباشد اطلاعی را به مردم میدهید که حقتان هم میباشد و بنده هم از این حق دفاع میکنم. شما اگر به احمد خان دریابیگی ناسزا هم گفته بودید حقتان میبود. بالواقع کسی که نمیتواند نظر دیگران را تعیین کند. به زور هم که باشد، بالاخره سرنوشتش همانند بقیه دیکتاتورمنشیها خواهد بود. در عین حال، لازمه منش دموکراسی آن است که اگر اشتباهی تاریخی صورت میگیرد فرد آن اشتباه (تاریخ، رقم، آمار و امثالهم) را تصحیح کند و نه اینکه ضرورتآ نظر خود را عوض کند. نه بنده خدا هستم و نه شما که از خطا مصون باشیم. نه بنده نظر خود را بدون مدرک عوض میکنم و نه شما. قشنگی دنیا هم به همین تنوع نظرات است.
به هر حال، اگر پس از دریافت مدارک هنوز اصرار داشته باشید که اطلاعات و یا مآخذ اینجانب (خود نسخه اصلی که ١٠٨ سال قدمت تاریخی دارد، تمامی کتابخانه های معتبر ایران، و فرهنگنامه ایران به سرپرستی آقای یار شاطر) در اشتباه ميباشند، لطفاُ مآ خذ خود را با ذکر صفحه و سال چاپ به اطلاع اینجانب برسانید. شاید بنده بتوانم به چاپ کنندگان و یا پدیدآورندگان آن اسناد رجوع کرده و باارسال مدارک مستند از آنها بخواهم که اشتباه خود را رفع کنند.
سرانجام، بنده واقف هستم که برنامه شما تاریخی نیست. اگر شما نگفته بودید که مدارک بنده اشتباه بوده و یا قابل اتکا نیستند (واین ربطی به این ندارد که مدارک “من” میباشند، بلکه کار دیگران است و بنده فقط راوی) و فقط همان سه خط آخر پاسخ خود را آورده بودید، بنده دیگر در این رابطه به شما چیزی نمینوشتم. اما، چون دوباره بر آن تاریخ و درواقع بر همان اطلاع تاریخی و اشتباه قبلی مهر صحت گذاشتید، لازم دانستم اینرا یادآوری کنم که همانطوریکه این برنامه ها هستند که به مردم خبر میدهند، وظیفه افرادی مثل بنده نیز آنست که به این برنامه کمک کنند تا به نحو احسن تری کار بکند و سعی کنند تا اخبار و اطلاعات اشتباه نه مردم را به خطا بیندازند و نه آنکه به کاری که آنهمه بر روی آن وقت صرف شده است صدمه بخورد (حتی اگر از طرف خلق کنندگان آن باشد). حال اگر مسؤلین نخواهند این کمک صادقانه را بپذیرند، و خود میخواهند که خود تیشه به ریشه بزنند، خود بهتر میدانند. به قولی: مصلحت خویش خسروان دانند.
با امید سرافرازی برای همگی ما
خشایار پارسی
خشایار پارسی / 07 February 2012