فرهنگ کسرایی- حتماً خوانده، دیده یا شنیدهاید که در خیلی از شهرهای بزرگ آلمان هفتهنامه یا ماهنامههایی درمیآیند که پر از آگهیهای رنگارنگ، ویژهی ایرانینان آن شهرها هستند.
نمیدانم چه مدت است که این رنگیننامهها جای ماهنامههای ادبیئی را گرفتهاند که پیش از این نه تنها در آلمان که در انگلستان و فرانسه و دیگر شهرهای بزرگ اروپا به چاپ میرسیدند، (اینکه چگونه این رنگیننامهها جای آن نشریهها را گرفتهاند و چرا خاکستر آن نشریهها هنوز لابهلای این نشریهها به چشم میخورد، بماند!) اما با خیال آسوده میتوانم بگویم، که در این ماهنامهها از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا میشود. باید هم که پیدا شوند چون اینان میخواهند به گونهای پاسخگوی نیازمندیهای ایرانیان باشند. از ما که پوشیده نیست، از شمایان هم پوشیده نماناد، که اینان حتی فکر نیازمندیهای فکری، هنری و روانی ایرانیان گرامیشان را هم کردهاند. یعنی میتوان در کنار نیازمندیهای بازرگانی، اعلامیههای فرهنگی، سیاسی، هنری و ادبی را هم دید.
باری، مردم نیازمندند و نیازمندی دارند و کسانی هم باید باشند که راهنمای مردم باشند یا بشوند، و خوب است و جای و جایگاه خود را دارد.
چیز دیگری که در تمام این رنگیننامهها یگانه است، شیوهی نگارش آنهاست. برای اینکه سرِ نخ این پارهجستار از دستم درنرود، و دوگانگیئی در معانی آن راه نیابد، باید بگویم سخن من این نیست که دربارهی چه چیز و چرا باید نوشت. برای همین تنها شیوهی نگارشی که در این رنگیننامهها بهکار برده میشود را به دیده گرفتهام.
این شیوه تا آنجا که من دیدهام در تمام این نشریهها، انگار که دستآورد صنفی و یا آئیننامهی انجمنی باشد، یک ریخت و یک چهارچوب دارند. ساده نوشتن. انگار تمام این روزنامهنگاران پیمان بستهاند که به حکم همان آئیننامهشان، ساده بنویسند. ساده یعنی پشتوانهای نزدیک به دویست سیصد واژه، جملههای کوتاه، واژههای تکراری. و نماد بیرونی آن، نوشتن مانند گفتار روزمره، «حرفای عامیونه و خودمونی».
نوشتن مانندهی گفتار روزمره به خودی خود بد نیست. ما میدانیم که زندهترین شکل زبان، گفتار روزمره است. ولی به نگاه من سادهنگاری این رنگیننامهها سادهانگاری را هم بهدنبال خود آورده است. ساده نوشتن، انگار ساده فکر کردن را هم بارور کرده است.
این را نباید با شیوهی نگارش آگهیهای بازرگانی آنها اشتباه گرفت. ریشهی درهمریختگی و ریخت و پاشها و سردرگمیها و آمیختگیهای ناجور و بیجور اینگونه نگارش را باید از یکسو در ایران جستوجو کرد، که آن خود داستانِ دیگری است، و از سوی دیگربا نگارش فارسی در اروپا یا آمریکا و همسوئی و همراهی با زبان کشور میزبان، و از دیگرسو با آمیختگی آن سردرگمی و این بیبند و باریست باهم. (باشد که روز و روزگاری هم پژوهندگان گرامی نیمنگاهی هم به این دشواری بیندازند!)
نگاه من به نوشتههای دیگری است که در این رنگیننامهها چاپ میشوند. تازه حتی از سرِآشفته بازار ترجمهها هم میگذرم. (اگر بخواهم به آن هم بپردازم نفسم بند میآید، و تازه باید کار زبانشناسان و زباندانان و پژوهندگانی باشد که دلشان کمی هم به حال زبان فارسی در [اسمش را هر چه میخواهید بگذارید، فرقی نمیکند،] بسوزد).
فرهنگ کسرایی: شعر هم ساده و روان از سر و روی زندگیْ ساده میریزد و هیچ اثری از خود بهجای نمیگذارد، انگار که این چکیدهها تنها برای ریختن و ریزش آفریده شدهاند. ماندگاری در سخن نیست و هر چه هست همان جوش وخروش و سرریزی، و سرازیرشدن است
سخندانی میگوید: جدا از اینکه باید بدانیم، یا شاید حتماً میدانیم که زبان مدرن، در ادبیات مدرن چیست، پس میدانیم که، یا باید بدانیم، چیزی در این «مدرن» ساده است، یا باید باشد. در ادبیات این ساده نوشتن، به معنی ساده فکر کردن نیست. من نمیخواهم بگویم اگر کسی بیآرایش و ساده مینویسد، پس ساده فکر میکند. گمان هم نمیکنم، اگر کسی از سادگی بیرون آید، سخت و سنگین نویسد و سخنآرا باشد و فنونِ مُحَسنات بدیع را بهکار گیرد، پس افکار بزرگی داشته، دانشمند است و سخندانی ارجمند. اما آنچه که مانده، یا به گفتهی دوستی به یادگار (!) مانده، سادهنویسیئی است که آگاهانه یا ناآگاهانه سادهانگاری خوانندههایش را میخواهد، و سادهنگاری خودش را ترفندی تازه و یا «مدرن» میداند برای پیدا کردن خوانندگان نیازمند بیشتر.
نگاشتن داستانی یا جستاری به زبانی بسیار ساده و روان و یا «خودمونی» و پرسه زدن در معانی سطحی «دردِ دِلای خودمونی» تکرار گفتارهای روزمرهی «حرفای خودمونی» بیکند و کاو و بازنگری در لایههای درونی آن، شوخیهای بیمایه و بیرنگ با مایههای سیاسی «طنزآی خودمونی» و خیل ساده و روان در زمینههای گوناگونی همچون ادبیات، تاریخ، فلسفه یا سیاست گردیدن ـ واگر این گروه علمی (!) را تخصصی ندانیم و گیریم که هر انسانی میتواند و باید در این زمینهها هر آنچه که دلش بخواهد بهسادگی بگوید و بنوسید ـ اما در رشتههای دیگر تخصصی مانند پزشکِی، معماری، دامداری، مکانیکی، ریاضیات، روانشناسی و گیاهشناسی هم به سادگی دربارهی همه چیز و همه کس ساده و روان و «خودمونی» مینویسند.
بازتاب این سادهنگاری که به گفتهی دوست سخندانی: لهجهی دانای بزرگ را هم دارد؛ تجسم سادهی درگیریها و دشواریهای زندگی و روانی انسانها درمعانی گستردهی آن میشود همراه با جعبهی کمکهای اولیه، که به رایگان به خوانندگان نیازمند گرامی داده میشود. این بستهبندی آمادهی ساده، به تنها چیزی که نیاز ندارد، همانا فکر کردن است. اگر اینگونه بستهبندی فقط برای نیازمندیهای بازرگانی بهکار گرفته میشد، شیوهی نگارش اینگونه نشریهها شکل تخصصی بهخود میگرفت و کم کم ریخت و ساختار خودش را پیدا میکرد. اما این رنگیننامهها اکنون، تمام نیازمندیهای انسان امروز را از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در خود جای داده (و خواسته که همه چیز را در درهم و باهم در خود جای دهد) پس میبایستی در زیر فشار آن، تن به سادگی بدهد، که داده است.
و چنین میشود که ساده مینویسند ساده فکر میکنند! ساده گپ و گفت میکنیم، ساده و تند میخوانیم، ساده میبینم، تند و گذرا و خودمونی.
گونهای دیگر از این سادهنگاری را میتوانم، در نوشتن دیگرانی که با این رنگیننامهها سر و کاری ندارند هم ببینم. گفتم که از سر ترجمهها میگذرم چون نفسم بند میآید. از کنار وبلاگنویسی هم میگذرم چون دیگر آنان بیگمانند، یعنی برایشان واضح و مبرهن شده است، اگر ساده و خودمونی ننویسند، نه تنها انگ وبلاگنویس سربلند و پیشرو به پیشانییشان نمیخورد بلکه در چنگ گناهی نابخوشدنی گرفتارمیآیند که هیچگونه راه گریزی از آن یافت نمیشود که نمیشود.
فرهنگ کسرایی: ژرفا ترس را دامن میزند. پس واژه در واژه میغلتد، تا برجا نماند، ژرفا به خود نگیرد، روان میگردد پرشتاب، وَ تندآبی میشود، میآید، میشورد، میروبد، میساید وتنداتند میچرخد و میرود. ساده میگریم وَ ساده میانگاریم این خِش و خش و تـَرکْ تروکِ واژهها را
این گناه بزرگ همانا ارتباط نگرفتن با خواننده است، ارتباطی سهل و ساده و بیدغدغه و «خودمونی». داستانها از سر سادگی و روانی در نوشتن چنانند که انگار نیازی به ژرفایی ندارند. آبی که روان و تند در راهک خود روان است، فرصتی برای ماندن ندارد، و چون ماندگار نیست، پس ژرفایی هم دارد. قلم به سادگی و تندی میلغزد و میگذرد. اما آنچه از خراشیدگی و زخمخوردگی کاغذ میماند، چنان بیبن و پایه است که بیگمان با فوتکی نه چندان پرنیرو پراکنده میگردند و چون پر و پوشال به هوا برمیخیزند. اثر همان لحظهی خوانشزاده میشود و درنگی دیگر فراموش. شعر هم ساده و روان از سر و روی زندگیْ ساده میریزد و هیچ اثری از خود بهجای نمیگذارد، انگار که این چکیدهها تنها برای ریختن و ریزش آفریده شدهاند. ماندگاری در سخن نیست و هر چه هست همان جوش وخروش و سرریزی، و سرازیرشدن است. ژرفا ترس را دامن میزند. پس واژه در واژه میغلتد، تا برجا نماند، ژرفا به خود نگیرد، روان میگردد پرشتاب، وَ تندآبی میشود، میآید، میشورد، میروبد، میساید وتنداتند میچرخد و میرود. ساده میگریم وَ ساده میانگاریم این خِش و خش و تـَرکْ تروکِ واژهها را. همان لحظه، مانند آندم که گوش از صدایی ناگهانی تیز میشود، چیزی در تن میپیچد و شاید خوشایند و شاید هم بد، وَ بعد… میگذریم. آب خنک و روان تماشا دارد، اندیشه را برنمیتابد. فرصت هم نمیدهد حسی را برانگیزد. سادهنگاری سادهانگاری را هم به دنبال خود آورده است. ساده نوشتن، انگار ساده فکر کردن را هم بارور کرده است.
وَ این مرا آزار میدهد.