تری ایگلتون − خواندن سرود ستایش برای مارکس میتواند همانقدر پرت به نظر برسد که هواداری از آتیلا، پادشاه قوم هون.
مگر ایدههای او مسئول استبداد، کشتار دسته جمعی و نابودی اقتصادی نبود؟
آیا میشود چیزی به نفع مردی گفت که آرای او مستقیماً به اردوگاههای کار اجباری و ستایش قهرمانیهای یک کشاورز پارانوئید گُرجی انجامید که به نام استالین شهره است؟
آیا مائو یکی دیگر از شاگردان مارکس نبود که مسئولیت محتملا بزرگترین کشتار تودهها در تاریخ مدرن با اوست؟
اما انداختن تقصیر مائو به گردان مارکس کم و بیش مثل این است که تقصیر تفتیش عقاید را به گردن مسیح بیندازیم. دستان تمدن مسیحی نیز به خون قربانیانی بیشمار و بیگناه آلوده است. اما نویسندگان انجیل عهد جدید را مسبب این اعمال وحشتناک نمیدانیم، همانطور که اندیشمندان لیبرال بزرگ را که به ایجاد جامعهی مدرن سرمایهداری یاری رساندهاند، مسئول گرسنگی عظیم در ایرلند یا جنگ جهانی اول نمیدانیم. به مخیلهی مارکس هم خطور نمیکرد که میتوان از سوسیالیسم به گونهای معقول برای پرت کردن ملتی به غایت فقیر و از نظر اقتصادی عقب مانده به مدرنیته بهره برد. او هشدار میداد، چنان چه چنین اتفاقی بیاقتد، سرانجام یک بار دیگر با همان کثافت قدیمی روبرو میشویم. نتیجهاش همان میشد که مارکس آن را کمبود تعمیم داده شده توصیف میکرد.
این مقاله را تری ایگلتون، ، منتقد و نظریهپرداز ادبی معاصر انگلیسی در پاسخ به این پرسش نوشته است که علت علاقهاش به کارل مارکس چیست. نوشته تری ایگلتون در هفتهنامه آلمانی “دی تسایت” منتشر شده است. مناسبت آن کنفرانسی بینالمللی در مورد اندیشههای کارل مارکس در دانشگاه هومبولت (برلین) از بیستم تا بیست و دوم ماه مه امسال بوده است.
برای ایجاد مناسبات سوسیالیستی باید از مزایای سرمایهداری بهره برد، از مزایای نظامی که مارکس به گونهای مبالغهآمیز تحسیناش میکرد. (تفاوت یک مارکسیست با یک فرد پُست مدرن همواره در احترامی است که مارکسیست به میراث انقلابی طبقات متوسط میگذارد.) سوسالیسم مسلتزم منابع مالی، نهادهای دمکراتیک، یک جامعهی مدنی شکوفا، سنتهای خالی از ابهام لیبرالی و نیز طبقهی کارگری آموزش دیده و آگاه است. وقتی مردم گرسنه و بیسواداند و مستبدها بر آنها حکومت میکنند، هیچ یک از اینها به دست نمیآید. طبیعی است که چنین ملتهایی نیز بتوانند همانند بلشویستهای روسی چنین راهی در پیش بگیرند اما تنها به شرطی که کشورهای ثروتمند در یاری رساندن به آنها بشتابند. در مورد بلشویستها اما این کشورها به روسیه حمله بردند و انقلاب تازه کار را در دریایی از خون غوطهور ساختند.
آثار مارکس تنها و تنها به یک پرسش منتهی میشود: چگونه است که ثروتمندترین تمدنهای تاریخ بشر تحت تاثیر انبوهی از فقر، نابرابری، کار ارزان و محرومیتاند؟ آیا این فقط یک شوربختی تاسفبار است یا مبین تناقضات چنین نظم اجتماعی؟ همان گونه که فروید قارهای کاملاً نو یافت و آن را به نام «ناخودآگاه» غسل تعمید داد، همان گونه هم مارکس دینامیک نظامها را ذکر و افشا کرد، خاستگاه تاریخی آنها را پژوهید و به توصیف شرایط فروپاشی بالقوهشان نشست. این مهاجر ژندهپوش یهود که زمانی دریافت کس نیست که این همه در مورد پول نوشته و خود اغلب با کمبود پول مواجه بوده باشد، عامل محرک پنهان آن فرم از زندگی را عیان نمود که برای بیشتر ما بدیهی است. پس از مارکس دیگر نمیشد این فرم زندگی را با دادهای به نام طبیعت انسانی خلط کرد. امروز حتی سرمایهداران هم از سرمایهداری حرف میزنند. وقتی کار به اینجا بکشد، میفهمیم نظام دچار مشکل شده است. بحران درونی نظام، طبیعی بودناش را از او میرباید و آن را همانگونه که هست، افشا میکند.
تاملات مارکس میگوید، هیچ نظام اجتماعی در تاریخ مثل نظام اجتماعی که ما در آن زندگی میکنیم، این چنین انقلابی نبوده است. در عرض چند سدهی قلیل طبقات متوسط اروپا ثروتهای فرهنگی و مادی اندوختند، مستبدها را به سقوط کشاندند، بردهها را آزاد کردند، قدرتهای جهانی را درهم کوبیدند، به ما کمک کردند به دمکراسی و حقوق بشر برسیم و سنگ بنای فرم واقعاً جهانی بشردوستی را بنانهادند. از نظر طرفداران این طبقه، تاریخ، داستان گیرای پیشرفت بود و در مقابل از نظر منتقدان آنها چیزی بیش از تاریخ یک فروپاشی نبود.
مارکس در تاریخ، هر دوی اینها را میدید. از نظر او مدرنیته تاریخ رهایی اجتماعی بود اما همچنین کابوسی بلند و غیر قابل تحمل. علاوه براین نمیشد یک داستان را بدون داستان دیگر تعریف کرد. مارکس فکر میکرد، هر دوی آنها را یک مکانیسم اجتماعی پدید میآورد. او هیچ مخالفتی با ایدههای قدرتمند طبقهی متوسط در مورد آزادی سیاسی، برابری، آزادیهای شخصی و حق تعیین سرنوشت نداشت. اینها ایدهآلهای او هم بودند. مارکس فقط میخواست به این پیببرد که چرا وقتی این ایدهها به واقعیت درمیآیند، به پدیدآوردن خشونت، سرکوب، نابرابری و فردیت مخرب تمایل دارند. سرمایهداری به انسان قدرت و تواناییهایی بخشید که از هر اندازهی شناختهشدهای فراتر میرود اما سرمایهداری از این نیروها در جهت رهایی مردان و زنان از بردگی بهره نبرد. ثروتمندترین تمدنهای زمین به همان سختی زحمت کشیدند که طلایهدارن نوسنگیشان. ایدهآل مارکس آسایش بود نه رنج. اگر او این همه فکر خود را به اقتصاد متمرکز میکرد، به این خاطر بود که قدرت مستبدانهی اقتصاد بر ما را درهم بشکند.
مارکس به بهترین و سنتیترین معنای کلمه اخلاقگرا بود. او همصدا با ارسطو، هگل و توماس آکوینی بر این اعتقاد بود که زندگی خوب نه از تکالیف و وظایف، بل از به تحقق درآوردن شادی آفرین خویشتن خویش تشکیل میشود. در فلسفهی اخلاق مسئله این است که یاد بگیریم، چگونه استعدادهای خود را برای رشد موجود انسانی به بهترین وجه به کار بیاندازیم و آن را با یک دیگر و از طریق یک دیگر به انجام برسانیم؛ یا آنگونه که مارکس در مانیفست حزب کونیست نوشت، از شرایطی برخوردار باشیم که در آن «تکامل آزاد هر فرد شرط تکامل آزاد همگان است».
وقتی انسان رضایت خاطر خود را در رضایت خاطر دیگری بیابد، اسماش را عشق میگذاریم. مارکس به بررسی چنین امکانی در عرصهی سیاست میپردازد. در عین حال هیچکدام از مهملات عبث در مورد اتوپی را نمیپذیرد. مارکس کمترین علاقهای به به کمال رساندن جامعه نداشت. مارکس با عشق و علاقه به فردیت باور داشت. همان قدر که عقلگرایی روشنگر بود، همان قدر هم یک بشردوست رمانتیک بود که از نظریههای انتزاعی دوری میجست و شیفتهی همهی چیزهایی بود که حسی، ملموس و یگانهاند. او چاپ اوزالید یک آیندهی سوسیالیستی را به ما نداد. فقط به روشنی به ما نشان میدهد، چگونه به بهترین وجه میتوانیم تناقضاتی را حل کنیم که در حال حاضر مانع چنین آیندهای هستند. تقریباً چیزی در این مورد ندارد بگوید که پس از آن چه اتفاقی میافتد. او پیشگویی نبود که آینده را در یک گوی شیشهای ببیند. او پیشگویی بود به معنای اصیل یهودی، انسانی که به ما هشدار میدهد، چنان چه از راههای دیگری نرویم، آیندهای نخواهیم داشت.
سرمایه داری هزاران بار پیچیده تر شده است ولی چپ هنوز از توضیح المسائل نوشته شده در 150 سال پیش خود عبور نکرده است.
آقای غیاثی تلاش شما هم رمانتیک است، انسانی است و قابل ارج ولی مرثیه ای که ایگلتون خوانده است مرثیه ای «پاستورال» است که خواهان بازگرداندن و حیات مسیحیایی بخشیدن به تلاش مقدماتی ( و هر چند پایه ای) بشر رمانتیک قرن 19 می باشد.
کاربر مهمان ونداد زمانی / 19 August 2011
از دور ندایی زیبا به گوش می رسد اما هر زیبایی پسندیده نیست چه بسا که اغوایمان کرده به مغاک کشاند!بشر دوستی و اخلاق گرایی! بهتراست از اخلاق بگوییم مگر بشر دوستی از اخلاق بر نمی خیزد؟! کلیه فلاسفه تا همین دوران،در پی یافتن “حجت” برای اخلاق بودند از مدرنترین این فیلسوفان می توان از کانت و هگل و شوپنهاور نام برد.اما در این زمان طولانی که همه سطحی می نگریستند سه تن گسستی در این رویه ی سطحی نگر پدیدآوردند وبه جای حجت آوردن برای اخلاق، از منشا اخلاق گفتند این سه جز نیچه ،فروید و مارکس نبودند.مثلثِ سازنده ی دیدگاه نقادانه و پیشرو در عصر حاضر.مطمئنا باید دلیلی برای تمایز باشد که این سه تن متمایز گردند و این همانا فرا رفتن از اخلاق است.نیچه بصورتی مستقیم پا در این وادی گذاشت، با زبانی استعاری اما فروید و مارکس به شیوه ای نظام مند.نیچه در بند 187 کتاب فراسوی نیک و بد می گوید:”اخلاقیات چیزی جز زبانِ اشاراتِ عواطف نیستند.” یعنی اخلاق به امری عاطفی و به طبع غریزی و غیرعقلانی برمی گردد.نیچه استعاره گویی بی نظام و نابهنگام بود.در رساله ی،در باب سودمندی و نا سودمندی هایِ تاریخ، نیچه از زمانمندی می گوید و می توان آنرا به اینرسی در اخلاق تعبیر کرد،که به قول فوکو اگر به منشا و تبار هر آنچه عقلانیست بنگریم پی خواهیم برد که از امری غیرعقلانی نشات گرفته اند که غبار زمان آن را عقلانی جلوه می دهد.
اما مارکس؛آن رُک گویِ جسور،از ایده ئولوژی می گوید یا همان اخلاقیات،که چیزی جز “آگاهی کاذبی” نیست که با آن طبقه ی حاکم برای تداوم سلطه اش طبقه ی محکوم را تخدیر می کند.حال چطور آقای ایگلتون از مارکسِ بشر دوست و اخلاقی می گوید؟!آیا واقعا اومانیسم بر ساخته از همان اخلاقیات حاکم،اخلاقیاتی که با مطرح کردن حقوق فردیِ انسان،فارغ از گفتمانی در پی حل آنتاگونیسمهای اجتماعی ناشی از شیوه ی تولید بورژوایی نیست؟! آیا مارکس از این گفتمان دفاع می کند؟ مسلما خیر.همچنانکه فرزندانِ خلفِ مارکس همچون لنین و گرامشی و آلتوسر نه تنها از این گفتمان دفاعی نکردند بلکه علیه آن نیز نظریه پردازی کردند.نسبت دادن این القاب به مارکس،نفوذ فلسفه بورژوازی به اردوگاه طبقه ی انقلابی برای دور کردن از رسالت تاریخی اش است.البته باید خاطر نشان کرد که مارکس جوان را،مارکس قبل از 1845 را از مارکسی که سرمایه را بر اساس ماتریالیسم تاریخی می نویسد جدا دانست!مارکسی که به قول آلتوسر مارکس نشده بود!تمام بیانات مارکس فلسفه ی مارکس نیست،فلسفه ی حول ماتریالیسم تاریخی می چرخد وبس! و چون تمام اخلاقیات و به دنبال آن اومانیسم در پی سرپوشی بر تضادها هستند باید نقد شوند و هیچ مبنای مستحکمی برای مبارزه محسوب نمی گردند.
اما در باب اومانیسم امروز تحت عنوان حقوق بشر؛ سیل عظیمی از فعالان حقوق بشر، مدافعان حقوق زنان و کودکان،مخالفین اعدام را می بینیم و به کل از آزادی بیان نیز می گویند.اما باید به این دوستان گوش زد کرد :” امروزه آزادی واقعی تفکر به معنای آزادی زیر سوال بردن اجماع لیبرال دموکراتیک و مابعدایده ئولوژیکی فعلی است و گرنه بی معناست” وتمام کارهای شما که حتی به تشویق اجماع نامبرده(در جهت کسب مشروعیت) انجام می شود دریک پس زمینه ی بنیادینِ منع تفکر صورت می گیرد.ایجازا از زبان هورکهایمر:”اگر نمی خواهید در باره سرمایه داری بگویید،پس باید در مورد فاشیسم سکوت کنید”.فاشیسم،دیکتاتوری،جمهوری اسلامی،بنیادگرایی دینی،فقر،فحشا،… همه همان سمپتوم ذاتی یا “بازگشت امر سرکوب شده” سرمایه داری و درک حقیقت آن است.با صرف اتکا به اومانیسم،مسئله منحرف شده وبه توهم کشانده می شود،به جای تبارشناسی ودر آوردن ژنِ بیمار جامعه،همانند سرما خورده ای می مانیم که به جای آمپول به پاک کردن فین اکتفا می کنیم اما آیا ویروس از تن ما خارج شده است؟!
کاربر مهمان / 29 June 2011
علیرغم تفکر مدرن و والای مارکس نمیتوان نظرات او را در رابطه با اِعمال اَعمال شاقه استالین نامربوط دانست. تقریبأ بخش بزرگی از تفکراتی که به ایدئولوژی تبدیل و بدتر از آن در حکومتها جایی برای خود پیدا کنند نتایج غیر قابل جبرانی ببار میاورند. اتفاقی که در کشور ما افتاده و ملت را به ورطه سقوط کشانده است نمیتواند با افکار آیت الله خمینی در ارتباط نباشد و افکار ایشان نیز بی ارتباط با قرآن و رفتار پیامبر نبود. ممکن است خیلی ها بگویند آقای خمینی بعد از ورود به ایران و سخنرانی معروف بهشت زهرا تغییر عقیده داد و وعده های خود را فراموش نمود با اندک تأمل در تاریخ اسلام متوجه میشویم که این نوع رفتارها به تقلید از پیامبر اسلام بوده و در قرآن نیز طراحتأ قابل پیگیری است .نکته ی مهم اما آنست که خواه ناخواه جوامع با گذشت زمان به سمت و سوی تکامل میل میکنند. تا آنجاییکه راهی دقیق بین سرمایه داری و سوسیالیسم ترسیم شود به عقیده من مارکس کار خودش را کرده و اگر اشتباهاتی داشت که قطعأ داشت تصحیح آن بر آیندگان است.
آشنا / 26 June 2011
شاید بتوان گفت مقاله ی فوق بیشتر جنبه ی رمانتیک دارد تا شرح تئوریک موضوع . از اینرو دوستان برای درک تئوریک مارکس بهتر است به کتابهای خود مارکس رجوع کنند تا بتوانند شاید نقدی بر مقاله ی فوق بیابند . مارکس از جنبه اومانیستی و یا ضد اومانیستی به موضوعات نمی پردازد مارکس با کشف علمی قوانین است که ضرورت جامعه ی کمونیستی را بیان می کند و چون اصلی ترین و محوری ترین موضوع در این بررسی انسان است انسانیت در بررسی های او نشو و نما یافته و به کمال می رسد مارکس با نقد علمی سیستم سرمایه داری و اینکه سرمایه داری دائما با بحران مازاد تولید از سوئی و فقر و فلاکت و ارتش بیکاران از سوئی دیگر روبرو بوده و بشریت را تهدید می کند قوانین مبارزه ی طبقاتی را از دل قانونمندی های سرمایه داری بیرون می کشد تا راه تغییر را به ما بنماید . او با کشف علمی و تاریخی قوانین تولید مبادله توزیع و مالکیت دریچه ای برای رسیدن به آرمانهای انسانی می گشاید و امید است راه این دانشمند بزرگ زمینه ی مناسبی برای تعالی انسان و جایگاه واقعی انسان و کشف همه ی قوانین ناگشوده ی دیگر گردد .
اما برخی از دوستان با وقایع تاریخی با کینه و عداوت برخورد کرده اند و بر خلاف اندیشه های والای مارکس افراد را مقصر جلوه داده تا راه بررسی علمی دورانهای تاریخی را پرده ی ساتری بکشند . مارکس در دوران کمون پاریس هیچگاه نگفت چون باکونین ها رهبری کمون را در دست داشتند پس کمون و مبارزه ی طبقه ی کارگر ارتجاعی و …. است . و ما نیز هیچگاه نمی توانیم مبارزات خونبار طبقه ی کارگر روسیه را با توجه به اشتباهات بزرگ و خدمات بزرگ طبقه ی کارگر روسیه یکسان فرض کنیم . لنین و استالین و بطور کلی طبقه ی کارگر هم خدمات بزرگ و هم اشتباهات بزرگی داشتند که صرف نظر از خونبار بودنش تجربه ای غنی برای طبقه ی کارگر جهانی ست تنها ما با نقد علمی و به روش مارکس قادر خواهیم بود از تکرار اشتباهات جلوگیری نمائیم . مارکسیزم روسی با درک مکانیکی از مارکس نقد سرمایه را تنها در محدود ساختن تجارت و مبادله ی آزاد درک کرده بود این مارکسیزم بر خلاف نظر مارکس – که ایدئولوژی را مهمل می دانست مارکسیزمش را ایدئولوژیک کرده و محتوای علمی آنرا تهی ساخت مارکسیزم را نه علم که یک اتوپیا معرفی می کرد و در آن شرایط تاریخی ما همچنین این درک مکانیکی را در نزد مارکسیزم آلمانی انگلیسی و ایتالیائی هم مشاهده می کنیم . اگر شما فحاشی های لنین به کائوتسکی را کنار بگذارید خواهید دید که لنین و کائوتسکی کمترین اختلاف را در مبانی تئوریک با هم دارند زیرا شرایط تاریخی سرمایه داری حالتی ایجاد کرده بود که شاخصهائی را نشان میداد که با تحلیلهای آنان انطباق داشت و از همینروست که بدون نقد نظرات مارکس تئوری اشتباه امپریالیزم تئوریزه می شود و …. اما امروز با رشد و ترقی علم تحلیل آن دورانهای تاریخی به ما به سادگی نشان میدهد که چگونه آن شرایط را بررسی باید کرد و حق با مارکس است . مسائل در این مورد بسیار است تا بعد …
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 25 June 2011
بهتر بود عنوان مقاله را تغییر نمی دادید. در عنوان مقاله ی ایگلتون نکته ای نهفته است. Ein romantischer Humanist
سپاس
صادق / 28 June 2011
مباحثی چون از خود بیگانگی انسان در روند تولید،تحلیل و تفسیر ارزش اضافه در اقتصاد و ایجاد جامعهای برپایه خواستههای زحمتکشان و… شاید نمونههایی از افکار انسانگرایانه مارکس باشد ولی او هم چون دیگران مجموعهای از تضادها و پیچیدهگیهای فردی بود. طعنه و تمسخر مخالفین فکری و سیاسی، جزماندیشی یک بعدی صرفا طبقاتی به پدیدهها بدون درنظر گرفتن تمایلات و انگیزههای فرهنگی،عقیدتی یا مذهبی به عملکرد افراد و لایههای دیگر در جامعه،ایجاد جو کینه و عداوت آنتاگونیستی (=قهرمان و ضدقهرمان) در ادبیات سیاسی که میتواند دلیلی بّر خشونت و سکتاریسم دولتی و تروریسم اپوزوسیونی جریانات کمونیستی در گوشه کنار دنیا باشد،اسطوره کردن حزب کمونیست بعنوان سازمانده نخبگان و مرجع تصمیمگیری و برنامهریزی در جامعه و…ابهامات زیادی در زندگی فقیرانه مارکس وجود دارد، واضح است که ممر درآمد او از نوشتن در روزنامهها و کتاب، و کمکهای مالی انگلس بوده(متفکر و کارخانهدار کمونیست،از مدیریت او در آن کارخانه تحقیقی وجود ندارد), اینکه همسر او از طبقه اشراف بوده و با توجه به اختلاف خانوادگی در ازدواج آنها ولی مسلما ارث و میراثی داشته ,در عکسهای خانوادگی نشانی از فقر نیست بلکه حکایت از تعلق به طبقه متوسط آنزمان دارد و اینکه خدمتکار خانه داشتهاند بّر کسی پوشیده نیست، چون بعد از حامله شدن یکی از آنها،انگلس با قبول مسئولیت و پرداخت پول، از شایعات بر علیه مارکس جلوگیری کرد. افکار مارکس بیش از اینکه به ساختار و چگونگی یک جامعه کمونیستی یاری کند، افشأگر و اصلاحگر نظام سرمایهداری بوده و هست.
ایراندوست / 22 June 2011
مقاله ای بس زیبا و پر مغز از نویسنده ای متفکر
کاربر مهمان / 22 June 2011
ضمن تشکر از ترجمه این مقاله به نظر می رسد یک خطای سهوی در ترجمه پاراگراف آخر صورت پذیرفته که نویسنده معنای blueprint را به چاپ اوزالید برگردانده است. البته معادلی برای چاپ اوزالید است اما در این جا مفهوم آن برنامه و طرحی از پیش است. در ضمن، در صورت اصلاح ترجمه ضرورتی به انتشار این دیدگاه نیست. با تشکر از مترجم محترم.
کاربر مهمان / 22 June 2011
اگرعامل محرک پنهانی درذات ایده های مارکس ومسیح ومایو و…….
برای توجیه استبداد وکشتارجمعی و نابودی اقتصادی وجود ندارد
ایا عامل محرک پنهانی برای بحران های اقتصاد سرمایه داری وجود ندارد؟ درحالیکه طیف چپ این بحران هاراذاتی نظام سرمایه داری میداند.
کاربر مهمان اباد / 22 June 2011
تری ایگلتون یک لنینیست – استالینست سطح گرا است . از کشتار 46 میلیونی استالین و کشتار تقریبا 5 میلیونی لنین چیزی نمی گوید و همین طور از پیمان ننگین استالین با هیتلر. مائو و پل پوت و کاسترو و گیم ایل سونگ و پسرش هم مثل آن دو جنایتکار.
افکار مارکس ربطی به عملکرد لنین و دیگر قصاب های مشابه ندارد. اگر کسی آثار مارکس و لنین را بخواند همان قدر شباهت ماهوی در آنها می بیند که بین آثار برتراند راسل و هابرماس.
آقای غیاثی کاش زحمت می کشیدید و چیز دیگری ترجمه می کردید نه متنی که به شکلی ریاکارانه از جنابت حکومت شوروی حرفی نمی زند و تازه آن را مظلوم جلوه می دهد.
حزب توده و سازمان فدائبان خلق – اکثریت – که در این امر شکست خورد. پس چرا راه رفته دوباره باید رفت ؟
هانیه / 23 June 2011
I wish you could make this and some articles in mp3 format to help with preserving my eye sight
thanks
کاربر مهمانfarid / 23 June 2011
دوست عزیز- دو بار هم خواندم به این جمله توجه بفرمایید «در مورد بلشویستها اما، این کشورها به روسیه حمله بردند و انقلاب تازه کار را در دریایی از خون غوطهور ساختند.» منظور از این کشورها ، حکومت های غربی است . آیا توخاجفسکی و 7 مارشال دیگر و زینوویف و کامنف و تروتسکی و رادک و ریکوف و اسمیرنوف و ……….بوخارین و …….را هم غربی ها کشتند؟ در مورد کوچ های دست جمعی ملیت ها و مرگ میلیونی آنها چه می گویید ؟ در باره قرارداد ننگین23اوت 1939 و شروع حمله هیتلر در اول سپتامبر همان سال – یعنی 9 روز بعد چه می فرمایید؟ این را هم غربی ها به شوروی تحمیل کرده بودند. به نظر من نگفتن بعضی چیزها از دروغ گفتن ریاکارانه تر است . اصلا مقاله بسیار از هم گسیخته است . اگر نقد است چرا به آنالیز جزئیات نمی پردازد . اگر تفسیر است چرا رویدادها را به دقت ذکر نمی کند. اشاره ناچیز به یک موضوع یا تمرکز روی آن فرق بسیار دارد. اصولا باید گفته می شد که راه لنین همان راه رشد غیر سرمایه داری است که بعدها توسط پوپو ف و الیانفسکی مدون شد ، اما مارکس درست خلاف این نظر داشت : جامعه سرمایه داری باید به چنان مرحله ای از رشد که خود خویشتن را نفی کند( جاهای زیاد مخصوصا دست نوشته های …) بحث بسیار است و من نمی توانم به همه چیز بپردازم – با تشکر از سایت رادیو زمانه
هانیه / 24 June 2011
خانم هانیه شما مطمئنید مقاله رو خوندید؟ چرا جو گیر می شی؟ ایگلتون که همین حرفارو اول مقاله زده!
محمد / 24 June 2011
فکر کنم ایگلتون کتاب ها و نامه ها و یادداشت های کس دیگری رو خونده و چنین نظراتی داده . مثه اینه که بگیم هیتلر این همه رو کشت به فکر آزادی و خوشی و خوشبختی نژاد برتر بوده است .
ایگلتون شدیدن متعصب است .
بشر برای ساختن بشت بر روی زمین جهنم آفریده است .
بد دهنی ها ، ندانم کاری ها ، تردید های مارکس و نثر بر کینه و شر مارکس را مارکسیست های نو می توانند بر اخلاق و بشر دوستی معنا کنند
سینا / 24 June 2011