علی ممقانی – همان گونه که در قسمت اول این مقاله اشاره شد، سؤال این است که آیا باور به وجود دوازده امام (برای شیعیان اثنی عشری ) با اسم و رسم مشخص، از ابتدای تشکیل فرقه شیعه وجود داشته [وهمچنین شیعیان پنج امامی (زیدیه) وهفت امامی (اسماعلیه) ونیزسایر فرق شیعه] یا امام قبل امام بعد را معین کرده و در نهایت به عدد دوازده ( پنج یا هفت و یا…) رسیده و در مسیر تاریخی خود تعداد واسامی آنان معین شده است.
در زیر همانند قسمت اول، از بابهای مختلف اصول کافی قولهایی نقل میشود و در هر مورد بر نکات قابل توجه برای بحث ما دست گذشته میشود.
باب “مواردى که خداى عزوجل و رسولش بر ائمه علیهم السلام یکى پس از دیگری تصریح کردهاند”
۱. ابو بصیر گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم مردى از طایفه مختاریه مرا دید و عقیده داشت که محمد بن حنفیه امامست، امام باقر علیه السلام در خشم شد و فرمود: چیزى به او نگفتى؟ عرض کردم نه، به خدا، ندانستم چه بگویم، فرمود، چرا به او نگفتى. همانا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله به على و حسن و حسین وصیت کرد و چون على علیه السلام خواست در گذرد، به حسن و حسین وصیت کرد، و اگر وصیتش را از آنها باز مى داشت در صورتیکه او چنین کارى نمى کرد آنها مى گفتند: ما هم مانند تو وصى هستیم، و امام حسن به امام حسین وصیت نمود و اگر از او باز مى داشت در صورتیکه او چنین کارى نمى کرد حسین علیه السلام به او مى گفت: من هم مانند تو از طرف پیغمبر و پدرم وصى هستم، خداى عزوجل فرماید: ((خویشاوندان بعضى از بعضى دیگر سزاوارترند)) این آیه درباره ما و پدران ماست.
• نکته قابل توجه در مورد قول بالا از اصول کافی:
− اگر سلسله امامت امامان شیعه مشخص بود نه فرقه مختاریه به عنوان شعبهای از شیعه درست میشد و نه ابو بصیر ناتوان از پاسخ میشد.
پرسش این است، آیا باور به وجود دوازده امام (برای شیعیان اثنی- عشری) با اسم و رسم مشخص، از ابتدای تشکیل فرقه شیعه وجود داشته یا امام پیشین، امام بعد را معین کرده و در نهایت به عدد دوازده (پنج، هفت و یا…) رسیده و در مسیر تاریخی خود شمار و اسامی آنان معین شده است؟
به عبارت دیگر آیا نقشه از پیش طراحی شده و سازماندهی شده، برای تشکیل مذهب تشیع وجود داشته یا برحسب اتفاق نام و شمار آنان به شکل کنونی درآمده است؟
باب “زمانى که امام میفهمد امر امامت به او رسیده است”
۱. على بن اسباط گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم، مردى بسوى برادرت ابراهیم متوجه شده و به او گفته پدرت زنده است و شما هم آنچه را او میداند، میدانید فرمود: سبحان اللّه !! رسول خدا صلى اللّه علیه وآله میمیرد و موسى نمىمیرد؟! بخدا محققا موسى در گذشت، چنانچه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله درگذشت، ولکن خداى تبارک وتعالى از زمانی که پیغمبرش صلى اللّه علیه وآله را قبض روح فرموده بیا و بکش تا همیشه، این دین را به عجم زادگان مىبخشد و منت میگذارد و از خویشان پیغمبرش صلى اللّه علیه و آله باز مى دارد، همواره به عجم زادگان عطا میکنند و از خویشان پیغمبرش باز مى دارد. من در اول ماه ذى الحجة بعد از آنکه ابراهیم حاضر شده بود زنانش را طلاق دهد و بندگانش را آزاد کند، هزار دینار بدهى او را پرداختم ولى حتما تو شنیده اى آنچه را که یوسف از برادرانش کشید.
۲. هارون بن فضیل گوید: روز وفات حضرت ابوجعفر (امام جواد) علیه السلام ابوالحسن على بن محمد (النقى ) را دیدم، فرمود: انالله و اناالیه راجعون ابى جعفر علیه السلام در گذشت، بحضرت عرض شد: از کجا دانستید؟ فرمود: زیرا فروتنى و خضوع نسبت بخدا در دلم افتاد که برایم سابقه نداشت.
۳. مسافر گوید: هنگامیکه ابوابراهیم (موسى بن جعفر) علیه السلام را میبردند به امام رضا علیه السلام دستور داد که همیشه تا وقتى که خودش زنده است، هر شب در منزل آنحضرت بخوابد تا خبرش به او برسد، مسافر گوید: ما هر شب بستر امام رضا را در دهلیز خانه مى انداختیم، و آن حضرت بعد از شام مى آمد و مى خوابید، و صبح بمنزل خویش مى رفت، تا چهار سال بدین منوال گذشت، شبى از شبها بستر حضرت را انداختند ولى او دیر کرد و بالاخره هم نیامد، اهل خانه نگران و هراسان شدند و ما را از نیامدنش دهشتى گرفت.چون فردا شد، آنحضرت بمنزل آمد و نزد اهل خانه رفت و متوجهام احمد شد و به او فرمود: آنچه را پدرم بتو سپرده بیاور، ناگاه ام احمد فریاد کشید و سیلى برخسارش زد و گریبانش را درید و گفت: بخدا آقایم مرد، حضرت او را جلو گرفت و فرمود: مبادا سخنى بگوئى و آنرا اظهار کنى تا خبر بحاکم برسد. سپس ام احمد زنبیلى را با دو هزار دینار یا چهار هزار دینار نزد او آورد و همه را به امام رضا داد، نه به دیگران و ام احمد که برگزیده و محرم راز امام هفتم علیه السلام بود گفت آن حضرت روزى محرمانه به من فرمود: این امانت را نزد خود حفظ کن، کسى را از آن آگاه نساز تا من بمیرم، چون من در گذشتم هر کس از فرزندانم نزد تو آمد و آن را از تو خواست تحویلش ده و بدان که من مردهام. اکنون به خدا نشانه اى که آقایم فرموده بود ظاهر شد.امام رضا علیه السلام آنها را از او گرفت و همه را دستور خود دارى داد تا زمانیکه خبر رسید، سپس باز گشت و براى خوابیدن شب هم چنانکه مى آمد، نیامد، تا چند روزى بیش نگذشت که پاکت نامه خبر وفات امام هفتم رسید. ما روزها را شمردیم و حساب کردیم، معلوم شد همان وقتیکه امام رضا براى خوابیدن نیامد و امانت را گرفت، آن حضرت در گذشته است.
• نکات قابل توجه در مورد قولهای بالا از اصول کافی:
− اثبات حقانیت در حدیث ۱ جالب است “خداى.. این دین را به عجم زادگان مى بخشد و منت میگذارد و از خویشان پیغمبرش صلى اللّه علیه و آله باز مى دارد، همواره به عجم زادگان عطا میکنند و از خویشان پیغمبرش باز مى دارد.” یعنی برادران من به جهت این که مادرشان غیر عرب است نمیتوانند امام باشند و چون مادر من عرب است، من میتوانم امام باشم و این نژاد پرستی است که خلاف دین اسلام است و از طرفی امامان دیگری نیز بوده اند که مادرشان غیر عرب بوده – مادر امام سجاد – تکلیف امامت آنها چیست.
− در حدیث ۲ برای اثبات امامت میگوید “فروتنى و خضوع نسبت بخدا در دلم افتاد” لذا فهمید امام شده، اگر دیگران هم چنین ادعایی کنند آیا از آنها هم پذیرفته میشود؟
− بنابر حدیث ۳، آیا میشود به ادعاهای اهل خانه برای اثبات امامت کسی اعتماد کرد؟ یقینأ همین ادعاها از اهل خانه سایرین هم میتواند صادر شود؛ آن وقت چه باید کرد؟
باب “اشاره و نص بر امیرالمؤ منین علیه السلام”
۱. ابوبصیر گوید امام صادق علیه السلام فرمود: در گوشه دسته شمشیر پیغمبر صلى اللّه علیه و آله دفترچه ئى بود، به امام صادق علیه السلام عرض کردم: در آن دفترچه، چه نوشته بود؟ فرمود حروف بود که حرف آن مفتاح هزار حرف بود، ابوبصیر گوید، امام صادق علیه السلام فرمود: تا اکنون دو حرف از آنها خارج نشده است.
۲. امام صادق علیه السلام فرماید: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله در مرض وفات خود فرمود: دوستم را نزد من حاضر کنید، آن دو زن (حفصه و عایشه)بدنبال پدران خود فرستادند، چون نظر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بر آنها افتاد، رو بگردانید و فرمود: دوستم را نزد من حاضر کنید پس بدنبال على فرستادند، چون دیدارش به علی افتاد، به او متوجه شد و حدیثش گفت. و چون على بیرون آمد، آندو نفر را ملاقات کرد، به او گفتند: دوستت بتو چه حدیث کرد؟ فرمود: هزار باب بمن حدیث کرد که هر هر بابى مفتاح هزار بایست.
۳. فضیل گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم، آیا آبی که میت را با آن غسل مى دهند، اندازه معینى دارد؟ فرمود: همانا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله به على علیه السلام فرمود: چون من مردم، شش مشک از آب چاه غرس بکش و مرا غسل بده و کفن پوش و حنوط نما، و چون از غسل و کفنم فارغ شدى، اطراف کفنم را بگیر و مرا بنشان و سپس هر چه خواهى از من بپرس، بخدا که از هر چه پرسى پاسخت گویم.
۴. یونس بن رباط گوید: من و کامل به خدمت امام صادق علیه السلام رسیدیم کامل به حضرت عرض کردم: قربانت گردم، فلان شخص حدیثى روایت کند، فرمود: آنرا باز گو، عرض کرد: او گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله در روز وفاتش به علی علیه السلام هزار باب حدیث کرد و هر بابى مفتاح هزار حدیث بود، که جمعا یک میلیون باب مىشد، فرمود: آرى چنین بود، عرض کردم: قربانت، آن بابها براى شیعیان و دوستان شما هم ظاهر شد؟ فرمود: اى کامل یک باب یا دو باب آن (از یک باب بیشتر و به دو باب نرسیده ) ظاهر گشت. عرض کردم: قربانت، بنابراین، از یک میلیون باب از فضل شما جز یک یا دو باب روایت نشده است؟ فرمود: توقع دارید که شما از فضل ما چه اندازه روایت کنید؟ شما از فضل ما جز یک الف(ء) غیر متصل روایت نکنید.
• نکات قابل توجه در مورد قولهای بالا از اصول کافی:
− در حدیث ۲ ظاهرأ مشکل آن دو نفر بودند و اگر آنها مجاب میشدند همه تسلیم میشدند، اگر چنین است معلوم میشود نفوذ آن دو نفر (ابوبکر و عمر) از نفوذ پیامبر هم بالاتر بوده است که مسلمین با سخن پیامبر مجاب نمیشدند ولی از سخن آن دو مجاب میشدند، آیا این بی احترامی به پیامبر و علی نیست؟
− “گوشه دسته شمشیر دفترچه ئى از حروف بود که هر حرف آن مفتاح هزار حرف بود که تا اکنون دو حرف از آنها خارج نشده است”، به نظر میآید دین ساخته کلینی، یک دین فراماسونری است که همه چیز آن رمزی است.
− “رسول خدا در مرض وفات فرمود: دوستم را نزد من حاضر کنید، آن دو زن (حفصه و عایشه)بدنبال پدران خود فرستادند” یعنی همسران پیامبر که قرآن از آنان بهام المومنین یاد میکند، جاسوس پدرانشان بوده اند ( ام المومنین های جاسوس ).
− پیامبر در یک ملاقات کوتاه هزار باب حدیث میکند که هر بابى مفتاح هزار باب است!!!. یک میلیون باب حدیث؟ در مدت یک روز؟ آنهم روز وفات؟
− “رسول خدا فرمود: اى على ! چون من مردم غسلم بده و کفنم پوش، سپس مرا بنشان و بپرس و بنویس” مگر در زمان زنده بودن نمیتوانست بپرسد که از مرده او آنهم غسل داده و کفن کرده او بنشاند و بپرسد و جواب های او را هم بنویسد!!!
− جمله “رسول خدا صلى اللّه علیه و آله به علی هزار حرف آموخت که از هر حرفى هزار حرف گشوده گشت” یعنی یک میلیون باب علم، این آش آنقدر شور است که صدای راوی شیعه را هم در آورده، ودر ادامه میگوید ” یک باب یا دو باب آن ظاهر گشته” و باز در میان تعجب راوی شیعه حدیث ۴ آش را شورتر هم میکند ” از یک میلیون باب از فضل شما جز یک یا دو باب روایت نشده است؟ فرمود: توقع دارید که شما از فضل ما چه اندازه روایت کنید؟ شما از فضل ما جز یک الف غیر متصل (ء) روایت نکنید” خوب توجه کنید، به امام دو حرف از هزار حرف روایت شده و از امام به راویان فقط یک “ء” !! احتمالأ راوی شاخ درآورده است، شما چطور؟
باب “اشاره و نص بر حسن بن على علیه السلام”
۱. سلیم بن قیس گوید: زمانی که امیرالمؤمنین علیه السلام به پسرش حسن علیه السلام وصیت مى فرمود، حاضر بودم، على علیه السلام حسین و محمد (بن حنیفه ) علیهماالسلام و سایر فرزندانش را با رؤ ساء شیعه و اهل بینش گواه گرفت، سپس کتاب و سلاح امامت را به او تحویل داد و فرمود: پسر عزیزم ! رسول خدا صلى اللّه علیه و آله مرا امر فرمود که بتو وصیت کنم و کتب و سلاحم را بتو سپارم، چنانکه پیغمبر بمن وصیت فرمود و کتب و سلاحش را بمن سپرد و باز مرا امر کرد که بتو امر کنم، چون مرگت فرا رسد، آنها را ببرادرت حسین علیه السلام بسپارى، سپس بپسرش حسین علیه السلام متوجه شد و فرمود: و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بتو امر فرموده که آنها را باین پسرت بسپارى، سپس دست على بن الحسین علیه السلام را گرفت و فرمود: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بتو امر فرموده است که آنها را بپسرت محمد بن على بسپارى و از جانب پیغمبر و من به او سلام رسانى.
۲. امام باقر علیه السلام فرمود: چون وفات امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه فرا رسید، بپسرش حسن فرمود: نزدیک من بیا تا آنچه را رسول خدا صلى اللّه علیه و آله با من به راز گفت، با تو به راز گویم، و آنچه را بمن سپرد بتو سپارم، سپس همین کار را کرد.
۳. امام صادق علیه السلام فرمود: چون على صلوات اللّه علیه بکوفه رفت، کتابها و وصیتش را بهام سلمه سپرد، و چون امام حسن علیه السلام بمدینه بازگشت، آنها را به او تحویل داد.
• نکته قابل توجه:
− بالاخره “کتابها و وصیتش را بهام سلمه در مدینه سپرد” یا “کتب و سلاح پیامبر را به او تحویل داد”؟
باب “اشاره و نص بر حسین بن على علیهماالسلام”
۱. امام صادق علیه السلام فرمود: چون وفات حسن بن على علیهماالسلام فرا رسید به … محمد بن على (محمد حنفیه)… فرمود: شنیدم پدرت علیه السلام روز جنگ بصره مى فرمود: کسى که مى خواهد در دنیا و آخرت به من نیکى کند، باید به پسرم محمد نیکى کند. اى محمد بن على اگر بخواهیم بتو خیر دهم از زمانى که نطفه اى بودى در پشت پدرت خبر مى دهم. اى محمد بن على ! نمى دانى که حسین بن على علیهما السلام بعد از وفات من و بعد از جدائى روحم از پیکرم، امام پس از من است و نزد خداى جل اسمه امامت بنام او در کتاب ثبت است، امامت او از راه وراثت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله که خداى عزوجل آن وراثت را بوراثت از پدر و مادرش هم افزوده مى باشد، خدا دانست که شما خانواده بهترین خلق او هستید، لذا محمد صلى اللّه علیه و آله را از میان شما برگزیده و محمد، على علیه السلام را انتخاب کرد و على علیه السلام مرا به امامت برگزید و من حسین علیه السلام را برگزیدم.
محمد بن على علیه السلام عرض کرد:… چون خدا محمد صلى اللّه علیه و آله را برگزید؛ و محمد على را انتخاب کرد و على شما را بامامت برگزید و شما حسین را، ما تسلیم شدیم و رضا دادیم، کیست که بغیر آن رضا دهد؟ و کیست جز او که در کارهاى مشکل خویش تسلیمش شویم ؟!!
• نکته قابل توجه:
− محمد بن على (محمد حنفیه) هم نمیداند امام بعد کیست، علیرغم اینکه میداند آیه تطهیر درباره علی، فاطمه، حسن و حسین نازل شده است.
باب “اشاره و نص بر على بن الحسین صلوات اللّه علیهما”
۱. ابى جارود گوید: امام باقر علیه السلام فرمود: چون هنگام شهادت امام حسین علیه السلام فرا رسید، وصیتش را که در کتابى پیچیده بود، در حضور مردم، به فاطمه داد، پس چون امر شهادت حسین علیه السلام بدانجا که مقدر بود رسید، فاطمه آن وصیت را به علی بن الحسین علیهما السلام داد، عرضکردم: خدایت رحمت کند، در آن وصیت چه بود؟ فرمود: آنچه فرزندان آدم از ابتداى دنیا تا بآخر رسیدن آن احتیاج دارند. احکام حدود حتى جریمه خراش.
۲. امام صادق علیه السلام فرمود: چون امام حسین صلوات اللّه علیه بجانب عراق رهسپار گشت، کتب و وصیت را بام سلمه رضى اللّه عنها سپرد و چون على بن الحسین علیه السلام بمدینه برگشت به او تحویل داد.
۳. شیبانى گوید: بخدا که من در خدمت على بن الحسین بودم و فرزندانش هم حضور داشتند که جابر ابن عبداللّه انصارى خدمت آنحضرت رسید و سلام کرد، سپس دست ابى جعفر (امام باقر) علیه السلام را گرفت و با او خلوت کرد و عرضکرد: همانا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بمن خبر داد که من مردى از اهلبیت او را که نامش محمد بن على و کنیه اش ابا جعفر است درک میکنم، و فرمود: چون خدمتش رسیدى، او را از جانب من سلام برسان، شیبانى گوید: جابر برفت و ابو جعفر علیه السلام آمد و نزد پدرش على بن الحسین علیه السلام با برادرانش نشست، و چون نماز مغرب را گزارد، على بن الحسین به ابى جعفر علیهم السلام فرمود: جابر بن عبداللّه انصارى بتو چه گفت؟ جواب داد: او گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: تو مردى از اهلبیت مرا که نامش محمد بن على و کنیه اش ابا جعفر است درک مى کنى، سلام مرا به او برسان. پدرش به او فرمود: پسر جانم ! امتیاز و خصوصیتى را که خدا توسط پیغمبرش از میان اهلبیتش تنها بتو داده بر تو گوارا باد. برادرانت را از این مطلب آگاه مکن، مبادا درباره تو مکرى اندیشند، چنانکه برادران یوسف براى یوسف اندیشیدند.
• نکات قابل توجه در مورد قولهای بالا از اصول کافی:
− “کتابى پیچیده و وصیت… آنچه از زمان خلقت آدم تا به آخر رسیدن دنیا مورد احتیاج اولاد آدمست در آن است” و آنچه مورد نیاز بشر از آدم تا آخر دنیا درآن آمده احکام است ” احکام حدود حتى جریمه خراش”.
− تناقض در حدیث، سپردن کتاب بهام سلمه در مدینه یا به دخترش در کربلا.
− “جابر بن عبداللّه گفت: رسول خدا فرمود: تو مردى از اهلبیت مرا که نامش محمد بن على است درک مى کنى، سلام مرا به او برسان” اصل حدیث جابر میتواند این باشد. که در آن سلام رساندن است نه تایید امامت امام باقر.
باب “اشاره و نص بر ابی جعفر (امام باقر) علیه السلام”
۱. اسماعیل بن محمد گوید: امام باقر علیه السلام فرمود: پیش از آنکه وفات على بن الحسین علیهما السلام فرا رسد، زنبیلى یا صندوقى را که نزد او بود، بیرون آورد و فرمود: اى محمد: این صندوق را ببر، پس آنرا در میان چهار تن بردند، چون آنحضرت وفات کرد، برادران امام باقر آمدند و ادعا کردند که از آنچه در میان صندوق بود، بهره ما را بده. فرمود: بخدا که از بهره شما چیزى در آن نبود، اگر از بهره شما چیزى در آن مى بود، پدرم آنرا بمن نیمداد، در آن صندوق سلاح و کتب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بود.
۲. عیسى بن عبداللّه از جدش نقل کند که على بن الحسین علیهما السلام در حال احتضار که تمام اولادش گردش بودند، بآنها متوجه شد، آنگاه بمحمد بن على رو کرد و فرمود: اى محمد! این صندوق را بخانه خود بر، سپس گوید: ولى در آنصندوق درهم و دینار نبود، بلکه پر از علم و دانش بود.
باب “اشاره و نص بر ابى عبداللّه جعفر بن محمد الصادق علیه السلام”
۱. ابى الصباح گوید: امام باقر علیه السلام به حضرت صادق نگاه کرد که راه میرفت، فرمود: این را میبینى؟ این از کسانى است که خداى عزوجل فرماید: ما میخواهیم بر آن کسان که در زمین ناتوان شمرده شده اند منت نهیم و پیشوایشان سازیم و وارث زمینشان کنیم (۵سوره ۲۸).
۲. جابربن یزید جعفى گوید: از امام باقر علیه السلام راجع به قائمسؤ ال شد، حضرت دست خود را به امام صادق علیه السلام زد و فرمود: بخدا که این قائم آل محمد صلى اللّه علیه و آله است، عنبسه گوید: چون امام باقر علیه السلام وفات کرد، خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و این خبر را به او دادم، فرمود: جابر راست گفته است، سپس فرمود: شاید عقیده ندارید که هر امامى بعد از امام پیشینش قائم است؟
۳. عبدالاعلى گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم آنچه در آنجا بود بمن سپرد و چون وفاتش نزدیک شد، فرمود: گواهانى نزد من آور، من چهار تن از قریش را که نافع غلام عبداللّه بن عمر در میان آنها بود حاضر کردم، پس فرمود: بنویس: اینست آنچه یعقوب بپسرانش وصیت کرد. (پسرانم ! خدا براى شما این دین را برگزید، پس نمیرید جز اینکه مسلمان باشید ۱۳۲سوره ۲ )و محمد بن على به جعفر بن محمد وصیت کرد و به او امر فرمود که او را در بردی که نماز جمعه را با آن میخواند کفن پوشد، و با عمامه خودش او را عمامه پوشد و قبرش را چهار گوش سازد و بمقدار چهار انگشت بالا آورد و هنگام دفن بندهاى کفن او را بگشاید: سپس بگواهان فرمود برگردید خدا شما را رحمت کند بعد از آنکه رفتند گفتم: اى پدر! در این وصیت چه احتیاجى بگواه گرفتن بود؟ فرمود: پسر جانم ! نخواستم که تو مغلوب باشى و مردم بگویند به او وصیت نکرده است، خواستم که تو حجت و دلیل داشته باشى.
• نکته قابل توجه:
− در این باب فقط اشاره به وصیت است و از کتب و سلاح پیامبر (دلیل امامت) نامی برده نشده است.
باب “اشاره ونص بر ابى الحسن موسى علیه السلام”
۱. فیض بن مختار گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: مرا از آتش دوزخ دستگیر، ما بعد از شما که را داریم؟ پس ابو ابراهیم بر آنحضرت وارد شد و او در آن روز کودک بود، امام فرمود: اینست صاحب شما، دامنش را بگیر.
۲. ابن حجاج گوید: در سالی که ابوالحسن ماضى (امام هفتم ) علیه السلام را گرفتند، به عبدالرحمن گفتم: این مرد بدست این مرد (هارون ) افتاد و نمى دانم عاقبت کارش به کجا انجامد آیا نسبت به یکى از اولادش به تو خبرى رسیده است؟ به من گفت: من گمان نمى کردم کسى این مساله را از من بپرسد، من به منزل جعفر بن محمد رفتم، او در فلان اتاق خانه در محل نمازش بود و دعا میکرد و موسى بن جعفر طرف راستش بود و آمین میگفت، بحضرت عرض کردم: خدا مرا قربانت کند: میدانید که من تنها به شما گرویدهام و در خدمت شما بودهام، بفرمائید صاحب اختیار مردم بعد از شما کیست؟ فرمود: موسى آن زره را پوشید و بقامتش راست آمد، بحضرت عرض کردم: بعد از این دیگر بچیزى احتیاج ندارم.
۳. عیسى بن عبدالله گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: اگر پیش آمدى کند که خدا آن را به من ننماید من به که اقتدا کنم؟ فرمود: به فرزندش، عرض کردم: اگر براى فرزندش پیش آمدى کند و برادر بزرگتر و پسر کوچکترى از خود باقى گذارد، به که اقتدا کنم؟ فرمود: به فرزندش، سپس فرمود: همچنین همیشه عرض کردم: اگر امام را نشناختم و جاى او را ندانستم چه کنم؟ فرمود: مى گوئى خدایا! من پیرو و دوستدار آن حجت زنده تو هستم که از فرزندان امام گذشته است، همین ترا کافیست انشاء الله.
۴. مفضل بن عمر گوید: امام صادق علیه السلام از ابوالحسن موسى علیه السلام یاد کرد و او در آن روز کودکى بود و فرمود: این است همان مولودى که در خاندان ما، مولودى پر برکت تر از او براى شیعیان ما بدنیا نیامده است، سپس به من فرمود: به اسماعیل جفا مکن.
۵. طاهر گوید: امام صادق علیه السلام (پسر خود) عبدالله را سرزنش و نکوهش و اندرز مى نمود و مى فرمود: چرا تو مانند برادرت (موسى ) نیستى؟ به خدا که من در چهره او نور مى بینم، عبدالله عرض کرد: چرا؟ مگر پدر و مادر من و او یکى نیست؟ حضرت به او فرمود؟ او جان من است و تو پسر من هستى.
۶. ابو ایوب نحوى گوید: نیمه شبى ابوجعفر منصور دنبال من فرستاد، من نزدش رفتم، او روى کرسى نشسته بود و شمعى در برابر و نامه اى در دست داشت، چون سلامش گفتم، نامه را به طرف من انداخت و مى گریست، سپس گفت: این نامه از محمد بن سلیمان است که گزارش مى دهد، جعفر بن محمد وفات یافته است، و سه مرتبه گفت: انالله و اناالله راجعون، کجا مانند جعفر یافت شود؟. سپس به من گفت بنویس، من مقدمه نامه را نوشتم، آنگاه گفت: بنویس، اگر او به شخص معینى وصیت کرده است او را پیش آر و گردنش را بزن، جواب آمد که او به پنج نفر وصیت کرده است که یکى از آنها ابوجعفر منصور است و دیگران محمد بن سلیمان و عبدالله و موسى و حمید ماند.
۷. نضر بن سوید مانند روایت سابق را نقل کرده، جز این که مى گوید: او به ابى جعفر منصور و عبدالله و موسى و محمد بن جعفر و غلامى از خود وصیت کرده است، ابو جعفر گفت: راهى بکشتن اینها نیست.
۸. صفوان جمال گوید: از امام صادق علیه السلام درباره صاحب امر امامت پرسیدم، فرمود: صاحب این امر بازى و بیهوده گرى نکند، آنگاه ابوالحسن موسى که کودک بود و بزغاله اى مکى همراه داشت و به او مى گفت (پروردگارت را سجده کن )آمد امام صادق علیه السلام او را در آغوش کشید و فرمود: پدر و مادرم فداى کسى که بازى و بیهوده گرى نکند.
• نکات قابل توجه در مورد قولهای بالا از اصول کافی:
− تناقض در میراث زیاد است، مثلأ اینجا بحث زره پیامبر شده مطرح شده که گویا باید به قامت تمام امامان بخورد “موسى آن زره را پوشید و بقامتش راست آمد ” یعنی به جای بررسی ارزش علمی باید به اندام آنان برای اثبات امامتشان پرداخت.
− امام کاظم فرزند کوچک و امام اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق بود، از نظر شیعیان دوازده امامی امام کاظم و از نظر شیعیان هفت امامی امام اسماعیل جانشین امام صادق بودند وفرزند دیگر امام صادق امام عبداللّه بن جعفر (افطح امام طایفه فطحیه ) نیز مدعی امامت بود، لذا سه فرزند امام صادق ادعای جانشینی پدرشان را داشتند.
− از نظر وصیت رسمی جانشین هیچ کدام وصیت رسمی ندارند ولی از نظر کثرت پیرو به ترتیب موسی، اسماعیل و عبدالله پیرو را در میان شیعیان دارند، البته کثرت پیرو دلیل حقانیت نمیتواند باشد.
− علت این که در این باب ۱۶ حدیث نقل شده، به جهت حل معضل جانشینی امام صادق به نفع امام کاظم میباشد.
− حتی کلینی متوسل به حدیثی میشود که کودکی به بازی به بزغاله اى میگوید “پروردگارت را سجده کن ” و این را دلیل امامت او میداند.
نتیجه
چنانچه ملاحظه نمودید، جز وصیت امام قبل، چیز دیگری عامل انتقال امامت نیست، چه راسا اقدام کرده باشد و چه خواب دیده باشد، چه اقدام خود را به خدا منتسب کرده باشد و چه به رسول خدا، چون نه وحیی از خدا رسیده و نه مکتوبی از رسول گرامی، چه به معجزه و کارهای عجیب متوسل شده باشند و چه نشده باشند.
ادامه دارد
بخش پیشین:
از همین نویسنده در “زمانه”:
تحقیق و جستجو در اسلام و شیعه،تلاشی زیبنده و قابل ستایشی است ولی اگر همه امامان و علما شیعه بر حسب، هدف و نتیجهگیری خاصی در یک مقاله، مورد بررسی قرار گیرند،خطر غرضورزی و کلی گویی در مقوله، و جدی بودن آن مقاله زیر سوال میرود…. امروزه برای روشنگری در مبحث اسلام، تجزیه و تحلیل یکایک خلفا اسلامی، پیغمبر اسلام، امامان شیعه و افراد تاثیرگذار در در تفکر اسلامی، بصورت مجزا،فردی و در بستر تاریخی- اجتماعی خاص آنزمان، ضروری و قابل تامل است. بعبارتی تدوین منفرد بیوگرافی واقعی این مردان خدا، میتواند نشان دهنده "حقیقت چه کردند باشد تا اینکه چه گفتند". با این روش قداست کاذب و ذات حقیقی این افراد آشکار و هاله نورانی آنها کمرنگتر خواهد شد.
ایراندوست / 24 June 2011
همیشه یک سوال برای امثال من بوده است که چرا سه تا از امامان (حضرت امام جواد در شش سالگی حضرت امام هادی در یازده سالگی و حضرت امام مهدی در پنج سالگی)به امامت رسیده اند بر اساس متون اسلامی حتی شهادت صغیر قابل قبول نیست و اکثر مراجع 15 سالگی را سن تکلیف می دانند مگر چه ضرورتی دارد حتما کودکان این خاندان به امامت برسندیا مگر امامت از طریق ژنتیک انتقال می یابد .ثانیا همیشه ادعا می گردد هیچ وقت زمین از وجود امام خالی نمی ماند و هم اکنون امام غایب این مسئولیت را به عهده دارد و امام غایب واسطه خدا و موجودات است حال یک سوال باقی می ماند که وجود امام صرفا برای واسطه بودن است یا برای رفع و رجوع مشکلات بشر و پاسخ گمراهی های او که قطعا دومی باید باشد که با غیبت امام عملا این کارایی خود را از دست می دهد باز می گویند فقیه در زمان غیبت این وظیفه را به عهده دارد باز چه نیازی به امام غایب می باشد ما که دراین کلاف سر درگم مانده ایم.
کاربر مهمان / 25 June 2011