بیشتر علمای شیعه معتقدند، اسامی و سلسله امامت دوازده امام شیعه، از روز ازل (قبل از آفرینش جهان) توسط خداوند معین شده و خداوند به خاطر آنان، بقیه موجودات را آفریده است و امامان شیعه، حلقه واسط بین وجوب و امکان (خدا و خلق) هستند.

پرسش این است، آیا باور به وجود دوازده امام (برای شیعیان اثنی- عشری) با اسم و رسم مشخص، از ابتدای تشکیل فرقه شیعه [و همچنین شیعیان پنج امامی زیدیه) وهفت امامی (اسماعیلیه) و نیزسایر فرقه‌های منشعب از مذهب شیعه] وجود داشته یا امام پیشین، امام بعد را معین کرده و در نهایت به عدد دوازده (پنج، هفت و یا…) رسیده و در مسیر تاریخی خود شمار و اسامی آنان معین شده است؟ به عبارت دیگر آیا نقشه از پیش طراحی شده و سازماندهی شده، برای تشکیل مذهب تشیع وجود داشته یا برحسب اتفاق نام و شمار آنان به شکل کنونی درآمده است؟

کتاب‌های پرشماری در مذهب شیعه برای اثبات این باور شیعیان (یعنی الهی بودن دوازده امام با نام و نشان) نوشته شده و هرکدام سعی کرده‌اند این باور را به صورت یک «تئوری» درآورند و برای آن نقشه از پیش طراحی شده در نظر بگیرند.

یکی از موضوع‌های مهم و کلیدی در این تئوری، مسئله باور به ظهور منجی است و اتصال این منجی به سلسله امامت و باور به این که آخرین امام (پنجمین، هفتمین، دوازدهمین و…) همان منجی موعود ادیان، خصوصا منجی موعود دین اسلام است. بنابراین باور به این‌که آخرین امام (منجی) زنده است ولی به‌طور ناشناس در میان مردم زندگی می‌کند، نقش تعیین‌کننده‌ای در تئوری امامت شیعه دارد.

پرسش این است، آیا باور به وجود دوازده امام (برای شیعیان اثنی- عشری) با اسم و رسم مشخص، از ابتدای تشکیل فرقه شیعه وجود داشته یا امام پیشین، امام بعد را معین کرده و در نهایت به عدد دوازده (پنج، هفت و یا…) رسیده و در مسیر تاریخی خود شمار و اسامی آنان معین شده است؟
به عبارت دیگر آیا نقشه از پیش طراحی شده و سازماندهی شده، برای تشکیل مذهب تشیع وجود داشته یا برحسب اتفاق نام و شمار آنان به شکل کنونی درآمده است؟

در این مقاله باور شیعه دوازده امامی مورد نقد قرار می‌گیرد، لیکن نتایج آن قابل تعمیم به سایر فرقه‌های شیعه نیز هست.

منبع مورد استفاده در این مقاله کتاب «اصول کافی» است. کتاب اصول کافی تالیف شیخ محمدبن اسحاق‌بن یعقوب کلینی از علمای اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری قمری (به باور شیعیان دوران غیبت صغری، ۲۶۰-۳۳۰ ه.ق)، چهار مجلد است که یک و نیم مجلد آن مبحث امامت را در برمی‌گیرد.

این کتاب مفصل‌ترین کتاب متصل به زمان امامان شیعه است. در توصیف این کتاب همین بس که شیعیان باور دارند امام دوازدهم درباره آن گفته است: «الکافی کاف لشیعتنا»؛ یعنی کتاب کافی برای شیعیان ما کفایت می‌کند. لذا این کتاب به قرآن شیعه شهرت دارد و به یقین معتبرترین کتاب بعد از قرآن نزد علمای شیعه است؛ به طوری که رفرنس و مرجع کتاب‌های دیگر درباره امامت است. لذا منبع مورد استفاده در این مقاله اصول کافی در نظر گرفته شده است.

بحث بالا مدعی صحت یا عدم صحت احادیث نیست. این کتاب اعتقادات نویسنده آن، کلینی را دربرمی‌گیرد که از علمای تراز اول شیعه است و در کتاب خود مدعی عدم صحت بعض احادیث هم نشده است.

این مقاله نیز از باب انکار و یا مخالفت با امامان شیعه نگارش نیافته، بلکه احادیث را- درست یا نادرست – باورهای شیخ محمدبن اسحاق‌بن یعقوب کلینی می‌داند.

در زیر از باب‌های مختلف اصول کافی قول‌هایی نقل می‌شود و در هر مورد بر نکات قابل توجه برای بحث ما دست گذشته می‌شود.

باب “تاریخ: زندگى و وفات پیغمبر (ص)”

۱. امام صادق علیه‌السلام فرمود: خداى تبارک و تعالى فرماید: اى محمد! من ترا و على را به صورت نورى یعنى روحى بدون پیکر آفریدم، پیش از آنکه آسمان و زمین و عرض و دریایم را بیافرینم، پس تو همواره یکتائى و تمجید مرا مى‌گفتى، سپس دو روح شما را گرد آوردم و یکى ساختم، و آن یک روح مرا تمجید و تقدیس و تهلیل مى‌گفت، آنگاه آن را به دو قسمت کردم و باز هریک از آن دو قسمت را به دو قسمت نمودم تا چهار روح شد، محمد یکى، على یکى، حسن و حسین دوتا. سپس خدا فاطمه را از نورى که در ابتدا روحى بدون پیکر بود آفرید، آنگاه با دست خود ما را مسح کرد و نورش را بما رسانید.

۲. مفضل گوید: به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: آنگاه که در اظله بودید به چه کیفیت بودید؟ فرمود: نزد پروردگار خود بودیم، کسى جز ما نزد او نبود در سایه سبزى بودیم. و خدا را تسبیح و تقدیس و تهلیل و تمجید مى‌گفتیم، و هیچ فرشته مقرب و جاندارى غیر ما نبود، تا آنکه خدا آفرینش چیزها را اراده کرد، پس آنچه خواست. چنانکه خواست از ملائکه و غیر آنها آفرید، و سپس علم آن را بما رسانید.

۳. امام صادق علیه‌السلام مى‌فرمود: ما نخستین خاندانى هستیم که خدا نام ما را بلند ساخت، چون خدا آسمانها و زمین را آفرید بمنادئى دستور داد تا فریاد زند: گواهى دهم که شایسته پرستشى جز خدا نیست سه بارگواهى دهم که محمد صلى‌اللّه علیه وآله رسول خداست سه بارگواهى دهم که على از روى حق امیرالمؤمنانست سه‌بار.

۴. امام صادق علیه‌السلام فرمود: همانا رسول خدا صلى‌اللّه علیه وآله فرمود: خدا امت مرا در عالم طینت برایم مجسم کرد، و نامهاى ایشان را بمن آموخت. چنانکه همه نامها را به آدم آموخت. آنگاه پرچمداران بر من گذشتند. من براى على و شیعیانش آمرزش ‍خواستم، و پروردگارم یک مطلب را درباره شیعیان على بمن وعده داد، عرض شد:یا رسول‌الله، آن مطلب چیست؟ فرمود: آمرزش براى ایمان آورندگانشان، و در گذشت از گناهان، براى کوچک و بزرگشان، و اینکه تبدیل گناه بحسنه و ثواب براى آنها باشد.

۵. جابربن یزید گوید: امام باقر علیه‌السلام بمن فرمود: اى جابر! همانا خدا در اول آفرینش محمد صلى‌اللّه علیه وآله و خاندان رهنما و هدایت شده او را آفرید، و آنها در برابر خدا اشباح نور بودند عرض کردم، اشباح چیست؟ فرمود: یعنى سایه نور، پیکرهاى نورانى بدون روح، و محمد صلى‌اللّه علیه وآله تنها بیک روح موید بود و آن روح‌القدس بود که او و خاندانش بوسیله آن روح خدا را عبادت مى‌کردند و از این جهت خدا ایشان را خویشتن‌دار، دانشمند، نیکوکار، برگزیده آفرید، با نماز و روزه و سجود و تسبیح و تهلیل خدا را عبادت مى‌کردند و نمازها را مى‌گزاردند و حج مى‌کردند و روزه مى‌گرفتند.

• نکات قابل توجه در مورد قول‌های بالا از اصول کافی:

– عبارات «آنگاه با دست خود ما را مسح کرد و نورش را بما رسانید»، «نزد پروردگار خود بودیم، کسى جز ما نزد او نبود»، «ما نخستین خاندانى هستیم که خدا نام ما را بلند ساخت» و «او و خاندانش بوسیله آن روح خدا را عبادت مى کردند» نمونه‌هایی از باوربه وجود نقشه و برنامه پیش طراحی و سازماندهی شده، برای تشکیل تشیع است.

– «مطلب پروردگار درباره شیعیان على» پس از درخواست آمرزش براى آن‌ها: در عبارات مربوط به این نکته، اعتقاد به نوعی آمرزش براى ایمان آورندگان‌شان، در گذشت از گناهان براى کوچک و بزرگ‌شان و این‌که تبدیل گناه به حسنه و ثواب براى آنها باشد، مستتر است.

باب “آنچه درباره دوازده امام رسیده و تصریح بامامت آنها”

۱. جابربن عبدالله انصارى گوید: خدمت فاطمه علیهما السلام رسیدم، در برابرش لوحى بود که نام‌هاى اوصیاء از فرزندان او در آن بود، من شمردم، دوازده نفر بودند، آخر آنها قائم علیه‌السلام بود. سه محمد در میان آنها بود سه على.

۲. امام صادق علیه‌السلام فرماید: پدرم بجابربن عبدالله انصارى فرمود: من با تو کارى دارم، چه وقت برایت آسان‌تر است که ترا تنها ببینم و از تو سوال کنم؟ جابر گفت: هروقت شما بخواهى، پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحى که آن را را در دست مادرم فاطمه علیهما السلام دختر رسول خدا صلى‌الله علیه وآله دیده‌ئى و آنچه مادرم بتو فرمود که در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده.جابر گفت: خدا را گواه مى‌گیرم که من در زمان حیات رسول خدا صلى‌الله علیه وآله خدمت مادرت فاطمه علیهما السلام رفتم و او را بولادت حسین علیه‌السلام تبریک گفتم، در دستش لوح سبزى دیدم که گمان کردم از زمرد است و مکتوبى سفید در آن دیدم که چون رنگ خورشید (درخشان ) بود.

به او عرض کردم: دختر پیغمبر! پدر و مادرم قربانت، این لوح چیست؟ فرمود: لوحى است که خدا آن را برسولش صلى‌الله علیه و آله اهدا فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصیاء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده.جابر گوید: سپس مادرت فاطمه علیهاالسلام آن را به من داد. من آن را خواندم و رونویسى کردم پدرم به او گفت: اى جابر! آن را بر من عرضه مى‌دارى؟ عرض کرد: آرى. آنگاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت، جابر ورق صحیفه‌اى بیرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر، تو در نوشته‌ات نگاه کن تا من برایت بخوانم، جابر در نسخه خود نگریست و پدرم قرائت کرد، حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت. آنگاه جابر گفت: خدا را گواه مى گیرم که اینگونه در آن لوح نوشته دیدم :

بسم‌الله الرحمن الرحیم این نامه از جانب خداوند عزیز حکیم است براى محمد پیغمبر او، و نور و سفیر و دربان و دلیل او، که روح‌الامین از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.

اى محمد اسماء مرا بزرگ شمار و نعمت‌هاى مرا سپاسگزار و الطاف مرا انکار مدار. همانا منم خدائى که جز من شایان پرستش نیست، منم شکننده جباران و دولت رساننده بمظلومان و جزادهنده روز رستاخیز، همانا منم خدائى که، جز من شایان پرستشى نیست، هر که جز فضل مرا امیدوار باشد و از غیر عدالت من بترسد، او را عذابى کنم که هیچ یک از جهانیان را نکرده باشم، پس تنها مرا پرستش کن و تنها بر من توکل نما. من هیچ پیغمبرى را مبعوث نساختم که دورانش کامل شود و مدتش ‍تمام گردد، جز اینکه براى او وصى و جانشینى مقرر کردم، و من ترا بر پیغمبر برترى دادم و وصى ترا بر اوصیاء دیگر، و ترا بدو شیرزاده و دو نوه‌ات حسن و حسین گرامى داشتم، و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش کانون علم خود قرار دادم و حسین را خزانه‌دار وحى خود ساختم و او را بشهادت گرامى داشتم و پایان کارش را بسعادت رسانیدم، او برترین شهداست و مقامش از همه آنها عالى‌تر است. کلمه تامه خود را همراه او و حجت رساى خود را نزد او قرار دادم، بسبب عترت او پاداش و کیفر دهم.نخستین آنها سرور عابدان و زینت اولیاء گذشته من است.

و پسر او که مانند جد محمود خود محمد است، او شکافنده علم من و کانون حکمت من است. و جعفر است که شک‌کنندگان درباره او هلاک مى‌شوند، هر که او را نپذیرد مرا نپذیرفته. سخن و وعده پا بر جاى من است که:مقام جعفر را گرامى دارم و او را نسبت به پیروان و یاران و دوستانش مسرور سازم. پس از او موسى است که آشوبى سخت و گیج‌کننده فرا گیرد، زیرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولیاء من با جامى سرشار سیراب شوند. هرکس یکى از آنها را انکار کند، نعمت مرا انکار کرده و آنکه یک آیه از کتاب مرا تغییر دهد، بر من دروغ بسته است. پس از گذشتن دوران بنده و دوست و برگزیده‌ام موسى، واى بر دروغ بندان و منکرین على و دوست و یاور من و کسى که بارهاى سنگین نبوت را بدوش او گذارم و بوسیله انجام دادن آنها امتحانش کنم، او را مردى پلید و گردنکش مى کشد و در شهرى که بنده صالح (ذوالقرنین) آن را ساخته است، پهلوى بدترین مخلوقم (هارون ) بخاک سپرده مى شود، فرمان و وعده من ثابت شده که: او را بوجود پسرش و جانشین و وارث علمش محمد مسرور سازم، او کانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم مى‌باشد، هر بنده‌ئى به او ایمان آورد، بهشت را جایگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتادتن از خاندانش که همگى سزاوار دوزخ باشند بپذیدم.و عاقبت کار پسرش على را که دوست و یاور من و گواه در میان مخلوق من و امین وحى من است بسعادت رسانم.از او بوجود آورم دعوت‌کننده بسوى را هم و خزانه‌دار علمم حسن علیه‌السلام را. و این رشته را بوجود پسر او (م،ح،م،د)که رحمت براى جهانیاست کامل کنم، او کمال موسى و رونق عیسى و صبر ایوب دارد. در زمان او دوستانم خوار گردند و سرهاى آنها را براى یکدیگر هدیه فرستند، چنانکه سرهاى ترک و دیلم را به هدیه فرستند، ایشان را بکشند و بسوزانند، و آنها ترسان و بیمناک و هراسان باشند، زمین از خونشان رنگین گردد و ناله و واویلا در میان زنانشان بلند شود، آنها دوستان حقیقى منند. بوسیله آنها هر آشوب سخت و تاریک را بزداییم و از برکت آنها شبهات و مصیبات و زنجیرها را بردارم، درودها و رحمت پروردگارشان بر آنها باد، و تنها ایشانند، هدایت‌شدگان.عبدالرحمن بن سالم گوید: ابوبصیر گفت: اگر در دوران عمرت جز این حدیث نشنیدى باشى، ترا کفایت کند، پس آن را از نااهلش پنهان‌دار.

• نکات قابل توجه در مورد قول‌های بالا از اصول کافی:

– در فهرست امامان شیعه نام چهار علی و سه محمد است، نه سه علی و سه محمد.

– مهم‌ترین تکیه‌گاه علمای شیعه برای نشان دادن فهرست امامت به نام و نشان همین حدیث جابر است، اما در ظاهر امام باقر و امامان قبل فهرست امامت را نداشتند، با آن‌که به عقیده شیعیان علم گذشته و آینده را داشتند.

– جالب است پس از افشای فهرست (نامه‌نگاری خدا به فاطمه) توسط جابر، آنهم در سن پیری‌اش- چنان‌چه خواهیم دید- امامان بعد همچنان در نام بردن از جانشینان بعد مشکل داشتند.

باب «کیفیت آفرینش بدن‌ها و روح‌ها و دل‌هاى ائمه علیهم السلام»

۱. امام صادق علیه السلام مى‌فرمود: خدا امیرالمومنین (ارواح) ما را از نور عظمت خویش آفرید، آنگاه آفرینش ما را از گلى در خزانه و پوشیده از زیر عرش صورتگرى کرد و آن نور را در آن، جایگزین ساخت، و ما مخلوق و بشرى نورانى بودیم، و براى هیچکس از آنچه در خلقت ما نهاد، بهره‌ئى قرار نداد و ارواح شیعیان ما را از گل ما آفرید و بدنشان را از گلى در خزانه و پوشیده پائین‌تر از گل ما. و خدا هیچ‌کس را جز انبیاء از خلقت ایشان بهره‌ئى نداد، از این رو ما و آنها آدمى شدیم و مردم دیگر خرمگسانى که سزاوار دوزخند و بسوى دوزخ مى‌روند.

• نکته قابل توجه در مورد قول‌ بالا از اصول کافی:

– این است تفکر شیعیان غالی! هرکس شیعه نیست دشمن است، خرمگس است و آفرینشش جهنمی و جایگاهش در جهنم است و فقط امامان و شیعیان آدمی‌اند، از علیین‌اند و جایگاه‌شان در اعلی علیین است!

– جالب است که انبیا هم در زیر مجموعه امامان شیعه قرار دارند و انبیا از خلقت ایشان بهره‌‌ای دارند.

شیخ کلینی احادیث فوق را- به‌عنوان مشتی از خروار- برای شیعیانی در کتابش آورده است که به این نکته قایلند که نه تنها امامان شیعه از اول تعیین شده‌اند بلکه خود شیعیان هم از طینت آنها به‌وجود آمده‌اند؛ اما آیا مطالب فوق با بقیه احادیث شیخ کلینی سازگاری دارد؟

باب «امام، امام بعد از خود را می‌شناسد»

۱. امام صادق علیه‌السلام فرمود: امام نمى‌میرد تا امام بعد از خود را بشناسد و به او وصیت کند.

۲. و فرمود: امام، امام بعد از خود را مى‌شناسد و به او وصیت مى‌کند.

۳. و فرمود: عالمى (امامى ) نمیرد تا خداى عزوجل به او بیاموزد که به چه کس ‍وصیت کند.

• نکته قابل توجه در مورد قول‌های‌ بالا از اصول کافی:

– اگر به دو حدیث «امام نمى‌میرد تا امام بعد از خود را بشناسد و به او وصیت کند» و یا «نمیرد تا خداى عزوجل به او بیاموزد که بچه کس ‍وصیت کند» توجه کنیم، درمی‌یابیم که این‌ها برخلاف عقیده متداول شیعه است که معتقد است: امامان از اول تعیین شده بودند و جابر در لوح فاطمه نام تک‌تک امامان را دیده بود.

باب «امانت عهدیست از جانب خدا که براى هر یک از ائمه بسته شده»

۱. ابو بصیر گوید: خدمت امام صادق علیه‌السلام بودم که نام اوصیاء را بردند و من هم اسماعیل را نام بردم. حضرت فرمود: نه به خدا، اى ابامحمد، تعیین امام باختیار ما نیست، اینکار تنها بدست خداست که درباره هریک پس از دیگرى فرو مى‌فرستد.

۲. عمر بن اشعث گوید: شنیدم امام صادق علیه‌السلام مى‌فرمود: شما گمان مى‌کنید هرکس از ما امامان که وصیت مى کند، به هرکس ‍مى‌خواهد وصیت مى‌کند؟! نه بخدا، چنین نیست، بلکه امر امامت عهد و فرمانى است از جانب خدا و رسولش صلى‌اللّه علیه و آله براى مردى پس از مردى تا بصاحبش برسد.

• دو پرسش‌ مهم در رابطه با قول‌های‌ بالا از اصول کافی:

– راه این که بدانیم خداوند، چه کسی را به عنوان امام مشخص کرده چیست؟
– این عهد و فرمان کجاست؟

باب «ائمه علیهم‌السلام جز بعهد و فرمان خدا کارى را انجام نداده و نمى‌دهند و از آن تجاوز نمى‌کنند»

۱. امام صادق علیه‌السلام فرمود: خداى عزوجل پیش از وفات پیغمبر، مکتوبى بر او نازل کرد و فرمود: اى محمد! این است وصیت من به سوى نجیبان و برگزیدگان از خاندان تو، پیغمبر گفت: این جبرئیل نجیبان کیانند؟ فرمود: على‌بن ابیطالب و اولادش علیهم‌السلام، و بر آن مکتوب چند مهر از طلا بود، پیغمبر صلى‌اللّه علیه و آله آنرا به امیرالمؤ منین علیه‌السلام داد و دستور فرمود که یک مهر آنرا بگشاید و بآنچه در آنست عمل کند، امیرالمؤمنین علیه‌السلام یک مهر را گشود و به آن عمل کرد، سپس آن را به پسرش حسن علیه‌السلام داد، او هم یک مهر را گشود و به آن عمل کرد، سپس او آن را به حسین علیه‌السلام داد، او یک مهر را گشود و در آن دید نوشته است: با مردمى بطرف شهادت برو، براى آنها شهادتى جز با تو نیست، و خود را به خداى عزوجل بفروش، او هم انجام داد، سپس آن را به على‌بن الحسین علیه‌السلام داد. او نیز یک مهر گشود و دید در آن نوشته است: سر بزیر انداز و خاموشى گزین و در خانه‌ات بنشین، و پروردگارت را عبادت کن تا مرگ فرا رسد، او هم انجام داد سپس آن را به پسرش محمدبن على علیه‌السلام داد، او یک مهر را گشود، دید نوشته است: مردم را حدیث‌گو و فتوى ده و جز از خداى عزوجل مترس: هیچکس علیه تو راهى نیابد، او هم عمل کرد و سپس آن را به پسرش جعفر علیه‌السلام داد، او هم یک مهر گشود، دید در آن نوشته است، مردم را حدیث گو و فتوى ده و علوم اهل بیت خود را منتشر کن و پدران نیکو کارت را تصدیق نما و جز از خداى عزوجل مترس که تو در پناه و امانى، او هم عمل کرد و سپس آن را به پسرش موسى علیه السلام داد و همچنین موسى به امام بعد از خود مى‌دهد و تا قیام حضرت مهدى صلى‌اللّه علیه و آله اینچنین است.

• نکات قابل توجه در مورد قول‌های بالا از اصول کافی:

– مطابق حدیث فوق معلوم می‌شود، هر کدام از امامان مکتوب مخصوص خود را دارند و از مکتوب امامان بعد از خود مطلع نیستند.

– چون شیعیان چنین مکتوبی را ندیده‌اند، جعلی بودن آن محرز است و مورد نقض آن هم خواهد آمد.

باب «اموریکه امامت امام علیه‌السلام را ثابت مى‌کند»

۱. ابن ابى‌نصر گوید: به امام‌رضا علیه‌السلام عرض کردم، چون امام بمیرد، امام پس از وى بچه دلیل شناخته مى‌شود؟ فرمود: امام را علاماتیست: از جمله آنها اینستکه بزرگترین فرزند پدرش مى‌باشد و داراى فضیلت و وصیت است، بطوریکه جماعت مسافرین مى‌آیند و مى پرسند: فلان امام بچه شخصى وصیت کرد؟ همه مى‌گویند بفلان کس، و سلاح در میان ما، مانند تابوتست در بنى‌اسرائیل، امامت همراه سلاحست هرکجا که باشد.

۲. عبدالاعلى گوید. به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: کسیکه منصب امام ترا غصب کرده و بنا حق ادعا مى‌کند، چه دلیلى بر رد اوست؟ فرمود: راجع بحلال و حرام از او بپرسند سپس بمن رو کرد و فرمود: سه دلیل هست که جز در صاحب امر امامت فراهم نیاید: ۱- سزاوارترین مردمست نسبت به امام پیش از خود ۲- و سلاح نزد اوست ۳- و وصیت امام سابق درباره او مشهور است بطورى که چون در شهر امام وارد شوى و از عموم مردم و کودکان هم که بپرسى: فلان امام بچه شخصى وصیت کرده مى گویند بفلان پسر فلان.

۳. به امام صادق علیه‌السلام عرض شد: امام بچه دلیل شناخته شود؟ فرمود: بوصیت معروف و فضیلت، همانا هیچکس نمى‌تواند نسبت به امام درباره دهان و شکم و عورت طعنى زند، باینکه بگویند: او دروغگوست و مال مردم را مى خورد و مانند اینها.

۴. معاویه ‌بن وهب گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: علامت جانشین امام چیست؟ فرمود: پاکیزگى ولادت و تربیت خوب و یاوه‌گرى و بازى نکند.

۵. احمدبن عمر گوید: از حضرت رضا علیه‌السلام درباره دلیل امامت صاحب الامر پرسیدم فرمود، دلیلش بزرگى سن و فضیلت و وصیت است، زمانیکه کاروان بشهر در آید و بگوید: فلانى بکه وصیت کرد؟ جواب دهند: بفلان پسر فلان و هر کجا سلاح گردید، شما هم بگردید، اما جواب گفتن مسائل دلیل نیست.

۶. امام صادق علیه‌السلام فرمود: امر امامت بفرزند بزرگ مى‌رسد، در صورتیکه عیبى نداشته باشد.

۷. ابوبصیر گوید: به حضرت ابوالحسن علیه‌السلام عرض کردم: قربانت گردم، امام بچه دلیل شناخته شود؟ فرمود: بچند خصلت: اولش اینکه: چیزى از پدرش که به او اشاره داشته باشد درباره‌اش پیشى گرفته باشد تا براى حجت باشد و از هر چه بپرسند فوراً جواب گوید و اگر در محضرش سکوت کنند. او شروع کند و از فردا خبر دهد و بهر لغتى با مردم سخن گوید، سپس بمن فرمود: اى ابامحمد! پیش از آنکه از این مجلس برخیزى نشانه دیگرى بتو مى‌نمایانم. طولى نکشید که مردى از اهل خراسان وارد شد و بلغت عربى با حضرت سخن گفت و امام علیه‌السلام بفارسى جوابش داد، مرد خراسانى گفت. قربانت گردم، بخدا من از سخن گفتن بلغت خراسانى با شما مانعى نداشتم جز اینکه گمان مى‌کردم شما آن لغت را خوب نمى‌دانید، فرمود: سبحان‌الله! اگر من نتوانم خوب جوابت گویم چه فضیلتى بر تو دارم؟! سپس بمن فرمود: اى ابامحمد: همانا سخن هیچیک از مردم بر امام پوشیده نیست و نه سخن پرندگان و نه سخن چارپایان و نه سخن هیچ جاندارى، پس هر که این صفات را نداشته باشد، امام نیست.

• راه‌های شناخت امام در این احادیث:

۱- بزرگ‌ترین فرزند پدرش است.(درحدیث شش به شرط نداشتن عیب)
۲- همه وصیت امام پیشین درباره او را بدانند.
۳- سلاح رسول- نشان امامت – نزد او باشد.
۴- آگاه به حلال و حرام باشد. (درحدیث پنج این شرط رد می‌شود.)
۵- سزاوارترین مردم نسبت به امام پیش از خود باشد.
۶- دروغگو و مال مردم‌خور و شهوت‌ران نباشد.
۷- پاکیزگى ولادت و تربیت خوب داشته و یاوه‌گر نباشد.
۸- در مرحله بزرگسالی باشد.
۹- از فردا خبر دهد.
۱۰- به هر لغتى سخن گوید.
۱۱- سخن هیچ‌یک از مردم بر او پوشیده نباشد؛ نه سخن پرندگان و نه سخن چارپایان و نه سخن هیچ جاندارى!

اکثر موارد ذکر شده نقیض دارد. نه همه امامان فرزند بزرگ امام قبل بودند و نه همه واقف به وصیت امام پیشین درباره امام بعد بودند. نه شیعیان قادر بودند سلاح رسول را بشناسند، نه همه امامان بزرگسال بودند. نه اکثر مردم خبر آینده را از امامان شنیده بودند، نه همه امامان به همه زبان‌ها آشنایی داشتند و نه زبان پرندگان، چارپایان و سایر جانداران را می‌دانستند. اگر به فرض هم می‌دانستند، راهی برای اثبات آن وجود ندارد.

باب «آنچه ادعاى امامت راستگو را از دروغگو معلوم می‌کند»

۱. حبابه والبیه گوید: امیرالمومنین علیه‌السلام را در محل پیش قراولان لشکر دیدم که با تازیانه دوسرى که همراه داشت فروشندگان ماهى جرى و مار ماهى و ماهى زمار را (که فروش آنها حرامست) مى‌زد و مى‌فرمود: اى فروشندگان مسخ شده‌هاى بنى اسرائیل و لشگر بنى مروان! فرات بن احنف نزد حضرت ایستاد و گفت: یا امیرالمومنین لشکر بنى مروان کیانند فرمود: مردمى که ریشها را مى‌تراشیدند و سبیلها را تاب مى‌دادند سپس مسخ شدند.

(فرات گوید) من گوینده‌اى را خوش بیان‌تر از او ندیده بودم. از دنبالش ‍مى‌رفتم تا در جلو خان مسجد نشست، و به او عرض کردم: دلیل بر امامت چیست خدایت رحمت کند؟ فرمود: آن سنگریزه را بیاور و با دست اشاره به سنگریزه‌ئى کرد آن را نزدش آوردم، پس با خاتمش آن را مهر کرد و سپس به من فرمود:اى حبابه: هرگاه کسى ادعاى امامت کرد و توانست چنانکه دیدى مهر کند، بدانکه او امامیست که اطاعتش واجب است و نیز امام هرچه را بخواهد، از او پنهان نگردد.

حبابه گوید: من رفتم تا زمانى که امیرالمومنین علیه‌السلام وفات کرد، نزد امام حسن علیه‌السلام آمدم، زمانیکه آنحضرت در مسند امیرالمومنین علیه‌السلام نشسته و مردم از او سوال مى‌کردند. فرمود: اى حبابه و البیه عرض کردم: آرى، مولاى من؛ فرمود: آنچه همراه دارى بیاور، من آن سنگریزه را به او دادم، حضرت براى من بر آن مهر نهاد چنانکه امیرالمومنین (ع ) مهر نهاد.

سپس نزد حسین علیه‌السلام آمدم، زمانیکه در مسجد پیغمبر صلى‌اللّه علیه و آله بود، مرا پیش خواند و خوش آمد گفت، سپس فرمود: در میان نشانه امامت آنچه را هم تو مى‌خواهى هست، دلیل امامت را مى‌خواهى؟ گفتم: آرى، آقاى من! فرمود: آنچه همراه دارى بیاور، سنگریزه را به آن حضرت دادم، او هم براى من بر آن مهر نهاد.

سپس نزد على‌بن الحسین علیه‌السلام آمدم و از پیرى به آنجا رسیده بودم که مرا رعشه گرفته بود و من آن زمان ۱۱۳ سال براى خود مى‌شمردم. آن حضرت را دیدم رکوع و سجود مى‌کند مشغول عبادتست. من از دریافت نشانه امامت مایوس شدم حضرت با انگشت سبابه به من اشاره کرد، جوانى من برگشت، گفتم: آقاى من از دنیا چقدر گذشته و چقدر باقى مانده؟ فرمود: اما نسبت به گذشته آرى و اما نسبت به باقیمانده، نه. سپس فرمود: آنچه همراه دارى بیاور. من سنگریزه را به او دادم، حضرت بر آن مهر نهاد.

سپس آن را به امام باقر علیه السلام دادم او هم برایم مهر کرد.

سپس نزد امام صادق علیه السلام آمدم او هم برایم مهر کرد.

سپس خدمت ابوالحسن موسى‌بن جعفر علیه‌السلام آمدم، او هم برایم مهر کرد.

سپس خدمت حضرت رضا علیه السلام آمدم، او هم برایم مهر کرد و چنانچه محمدبن هشام نقل کرده، لبابه بعد از آن نه ماه دیگر هم زنده بود.

۲. امام باقر علیه‌السلام فرمود: چون امام حسین علیه‌السلام کشته شد، محمدبن حنفیه، شخصى را نزد على‌ابن الحسین فرستاد که تقاضا کند با او در خلوت سخن گوید سپس به آن حضرت چنین گفت: پسر برادرم! میدانى که رسول خدا صلى‌اللّه علیه و آله وصیت و امامت را پس از خود به امیرالمومنین علیه‌السلام و بعد از او به امام حسن علیه‌السلام و بعد از او به امام حسین علیه‌السلام واگذاشت. و پدر شما رضى‌الله عنیه و صلى على روحه کشته شد و وصیت هم نکرد، و من عموى شما و با پدر شما از یک ریشه‌ام و زاده على علیه‌السلام هستم. من با این سن و سبقتى که بر شما دارم از شما که جوانید به امامت سزاوارترم، پس با من در امر وصیت و امامت منازعه و مجادله مکن. على‌بن الحسین علیه‌السلام به او فرمود: اى عمو از خدا پروا کن و چیزى را که حق ندارى ادعا مکن. من ترا موعظه مى‌کنم که مبادا از جاهلان باشى، اى عمو! همانا پدرم صلوات‌الله علیه پیش از آنکه رهسپار عراق شود به من وصیت فرمود و ساعتى پیش از شهادتش ‍نسبت به آن با من عهد کرد. و این سلاح رسول خدا صلى‌اللّه علیه و آله است نزد من، متعرض این امر مشو که مى‌ترسم عمرت کوتاه و حالت پریشان شود.

همانا خداى عزوجل امر وصیت و امامت را در نسل حسین علیه‌السلام مقرر داشته است، اگر می‌خواهى این مطلب را بفهمى بیا نزد حجرالاسود رویم و محاکمه کنیم و این موضوع را از او بپرسیم، امام باقر علیه‌السلام فرماید، این گفتگو میان آنها در مکه بود، پس رهسپار شدند تا بحجر‌الاسود رسیدند، على‌بن الحسین به محمدبن حنیفه فرمود تو اول بدرگاه خداى عزوجل تضرع کن و از او بخواه که حجر را براى تو به سخن آورد و سپس بپرس. محمد با تضرع و زارى دعا کرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست ولى حجر جوابش نگفت. على‌بن الحسین علیه‌السلام فرمود: اى عمو اگر تو وصى و امام مى‌بودى جواب مى داد. محمد گفت: پسر برادر تو دعا کن و از خدا بخواه، على‌بن الحسین علیه‌السلام به آنچه خواست دعا کرد، سپس فرمود: از تو مى‌خواهم به آن خدائیکه میثاق پیغمبران و اوصیاء و همه مردم را در تو قرار داده است که وصى و امام بعد از حسین علیه‌السلام را به ما خبر ده. حجر جنبشى کرد که نزدیک بود از جاى خود کنده شود، سپس ‍خداى عزوجل او را به سخن آورد و به زبان عربى فصیح گفت: بار خدایا همانا وصیت و امامت بعد از حسین‌بن على علیه‌السلام به على‌بن حسین‌بن على‌بن ابیطالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلى‌الله علیه و آله رسیده است. پس محمدبن على برگشت و پیرو على‌بن الحسین علیه السلام گردید.

۳. محمدبن فلان واقفى گوید: من پسرعمویى داشتم که نامش حسن‌بن عبداللّه بود، مردى بود زاهد و عابدترین مردم زمان خود… آن مرد بدین خود عنایت داشت و پیوسته در انتظار استفاده از حضرت ابوالحسن علیه‌السلام بود تا زمانیکه آنحضرت بکشتزار خود میرفت، در بین راه بحضرت برخورد و عرض کرد: قربانت، من در برابر خدا با شما احتجاج و خصومت مى‌کنم، مرا به معرفت راهنمایى کن، حضرت گزارش حال امیرالمومنین علیه‌السلام و آنچه بعد از پیغمبر صلى‌الله علیه و آله واقع شد و نیز گزارش امر آن دو مرد (ابوبکر و عمر) را بیان فرمود، او هم پذیرفت سپس به حضرت عرض کرد: امام بعد از امیرالمومنین علیه‌السلام کیست؟ فرمود: اگر بتو خبر دهم مى‌پذیرى؟ گفت: آرى قربانت گردم، فرمود، منم امام، عرض کرد: چیزى مى‌خواهم که بآن استدلال کنم؟ فرمود: برو نزد آن درخت آنگاه با دست اشاره بدرخت ام‌غیلان کرد و به او بگو: موسى‌بن جعفر بتو میگوید: بیا، گوید من نزد درخت رفتم و دیدم زمین را میشکافد و میآید تا در برابر حضرت ایستاد، سپس حضرت به او اشاره کرد، تا برگشت. او بامامتش اقرار کرد و خاموشى گزید و بعبادت پرداخت و کسى پس از آن او را ندید که سخن گوید.

• نکات قابل توجه در مورد قول‌های بالا از اصول کافی:

– به‌راستی راه شناخت امام راستگو از امام دروغگو این‌هاست؟! این احادیث از بیخ و بن خرافه و نوعی افسانه‌پردازی ناشیانه است و می‌تواند حتی اهانت به شخصیت والای امامان شیعه تلقی شود، آن‌هم با مواردی چون تمسک به سنگ‌ریزه با یازده اثر مهر در آن که کسی قادر به انجام آن نیست برای اثبات امامت شیعیان غالی!

– درباره حدیث دوم باید یادآور شد، محمد حنفیه فرزند علی و بسیار مورد توجه اوست. اگر او نسبت به سلسله امامت (بنا به نقل شیعه) توجیه نبوده و خود را از امام سجاد شایسته‌تر برای امامت می‌دیده، کدام عقل سلیمی باور می‌کند او با شنیدن عبارت «این سلاح رسول خدا است نزد من»، به امامت امام سجاد ایمان بیاورد؟ اگر سلاح ملاک بود چرا به امامت امام سجاد گردن نگذاشت؟ دیگر این‌که اگر حجرالاسود می‌توانست به سخن درآید، برای رسول خدا نیز به سخن در می‌آمد تا مشرکین بدون دردسر به او ایمان بیاورند.

– در حدیث سوم برای اثبات امامت به جای آوردن دلایل عقلی و نقلی متوسل به معجزه می‌شود؛ کاری که از عهده پیامبر خارج بود و اگر می‌توانست اولویت انجام چنین معجزه‌ای با او بود که اثبات نبوت و رسالت کند؛ آن‌هم نه برای یک نفر بلکه در میان عموم مردم. دراینجا عوام‌فریبی تا آنجاست که امام با واسطه، به درخت فرمان حضور می‌دهد: «فرمود: برو نزد آن درخت آنگاه با دست اشاره بدرخت ام‌غیلان کرد و به او بگو: موسى بن جعفر بتو میگوید: بیا، گوید من نزد درخت رفتم و دیدم زمین را میشکافد و میآید تا در برابر حضرت ایستاد، سپس حضرت به او اشاره کرد، تا برگشت.»

نتیجه

بنا بر آن‌چه تاکنون مرور کردید، احادیث شیخ کلینی دارای دوگانگی است ولی می‌توان نتایج زیر را از آن‌ها گرفت:

۱. اسامی امامان شیعه و تعداد آنها از قبل تعیین نشده است.
۲. هر امام، امام بعد از خود را تعیین می‌کند.
۳. برای اثبات امامت، بیش از آن‌که به استدلال و صلاحیت امام تکیه شود، به معجزه تکیه شده است.
۴. نتیجه این‌که، هیچ متن نبوی که نام امامان شیعه در آن ذکر شده باشد، وجود ندارد و هیج امامی، امام رده پایین‌تر از فرزند خود را ذکر نکرده است.
۵. اگر سلسله امامت- به نام- مشخص باشد، همه احادیث قسمت دوم نادرست خواهد بود و اگر فهرست مشخصی وجود نداشته، احادیث ذکر شده در قسمت اول ساختگی است.

ادامه دارد

از همین نویسنده در “زمانه”:
اولی الامر در قرآن و تفاسیر (۱)
اولی الامر در قرآن و تفاسیر (۲)
اولی الامر در قرآن و تفاسیر (۳)
اولی الامر در قرآن و تفاسیر (۴)
خلافت و بیعت در نهج البلاغه (۱)
خلافت و بیعت در نهج البلاغه (۲)
خلافت و بیعت در نهج البلاغه (۳)