شکوفه تقی – در بسیاری موارد از دید عقلگرایان حکمت به معنای فلسفه آمده است. در تعریف فلسفه میآید؛ عالیترین و شریفترین فنون بشری است که علم به حقیقت اشیاء را، در حد طاقت بشری امکان پذیر می-کند، ابزاری بدست انسان میدهد تا در قضاوت و ادراک کمتر اشتباه کند.
در کلیلهودمنه حکمت به معنای رازی است که در درون تمثیلی نهاده شده است. بطور مثال در آغاز کتاب میآید که کتاب مورد نظر بوسیلهی حکمای هند جمع شده و خردمندان متقدم از گنج دانش خود بهرهای بر آن افزودهاند. همچنین قید میشود که آنان همهی تلاش خود را کردهاند تا حکمت را از زبان احوال دام و دد بدست مردم برسانند. اما چه بسا برای جوانان فهم آن حکمتها سخت باشد. تنها وقتی که عقلشان به کمال میرسد قادر به درک آن میگردند. در توضیح این مرتبه میآید که فرد به درجهای از فهم میرسد که به اعماق و بواطن تماثیل ادراک مییابد و زبان نمادین و نشانهها را در مییابد و این تنها پس از به کمال رسیدن عقل است. به عبارت دیگر حکمت یعنی کمال عقل. یعنی معنای اصلی حکمت در کلیلهودمنه هم رسیدن به مرتبهای از کمال عقلی است که فرد زبان باطنی تماثیل را درک کند. هم پیامی است راز آمیز که در باطن تماثیل گذاشته شده است. در جهت حمایت از نکتهی بالا میتوان از جلالالدین رومی مثال آورد که میگوید: «الم نشرح لک صدرک شرح دل بینهایت است چون آن شرح خوانده باشد از رمزی بسیار فهم کند و آنکس که هنوز مبتدیست ازآن لفظ همان معنی آن لفظ فهم میکند او را چه خبرهای باشد سخن بقدر مستمع میآید (چون او نکشد حکمت نیز برون نیاید چندانکه میکشد و مغذی میگردد حکمت فرو میآید…)» (فیهمافیه ١١٢-١١٣).
با استناد به کتاب علت شوق انوشیروان به کتاب هم از آن روست که به او میگویند که: «به هندوستان کتابی ساختهاند و حکمای وقت و پیشروان دانش و زیرکان روزگار به زبان اشارت حکمت-های بلیغ و پندهای مفید و شگفتیهای غریب در احوال دام و دد و خزنده و پرنده و رونده و چرنده مضمر کرد هاند. از آنچه «عقلا» را از آن چاره نبود و ملوک را آن نگریزد و خردمندان را از هر سخنی حکمتی حاصل شود، و چون ملوک در وی نظر کنند از وی زندگانی کردن با هر کسی بدانند و شرط ادب را و رأی و تدبیر و نهاد کار دولت و آراستن راستی و نظام قاعده ملکت از وی به جای آرند» (داستانهای بیدپای ۴٠).
حکمت کتاب در باطن تماثیل کتاب مستور است و آن شامل درسهایی برای چگونه خواندن و فراگیری کتاب و بکار بردن آنها در زندگی برای رسیدن به خیر و نیکبختی است.
بطور مثال نخستین حکمت کتاب این است که چگونه باید کتاب مورد نظر را خواند تا از آن آموخت و این شامل خواندن هر کتاب مفید و باارزشی میشود. نخست اینکه کتاب را باید با دقت و بصیرت فارغ از هر شتابزدگی خواند و تا مطلبی جا نیفتاده و به فهم کامل در نیامده به مطلبی دیگر وارد نشد. حتی اگر یادگیری و فهم مطلب بسیار طول بکشد، فرد نباید از کوشش خود ناامید شود (داستانهای بیدپای ۵۱). در جهت روشن شدن مطلب تمثیلی آورده میشود که در آن حکمتی در رابطه با ارزش آهستگی و پیوستگی در یادگیری گنجانیده شده است. این حکمت یادآور زندگی ابنسیناست که میگوید با همهی هوش و دانائیش در خواندن مابعدالطبیعه ارسطو به دلیل نارسایی ترجمه، کار تکرار در خواندن مطلب را به روایتی به چهل بار رساند و تا مطلب به فهمش در نیامد از خواندن آن ناامید نشد (دوبال خرد ۴۸). در کلیلهودمنه توضیح داده میشود که آموختن ملازم رنج بردن است و از آن نباید به دلیل کاهلی گریخت و مثال میآورد که اگر آتش آهسته بود و چوب سخت، آخر سر آتشی که بدست میآید نیکوتر و پایندهتر است تا آتشی که به آسانی برافروخته میشود و زود خاموش می-شود (داستانهای بیدپای ۵۳).
حکمت دوم تأکید دارد که برای فهم زودتر مطالب و تفسیر آن باید به سراغ دیگران رفت. هرکس باید با مراقبت و صبوری گوش به کتاب دهد تا کتاب به آهستگی و تدریج در معنا را به روی او باز کند. بهمین دلیل تمثیل مردی آورده میشود که در بیابان گنجی یافته است که میتواند آن را در بیابان نهان داشته تا عمر دارد به قدر وسعش از آن بخورد. اما در بردن گنج به خانه شتاب میکند و آنها را بار بار کرده بر دوش حمالان میگذارد آنها هم گنج را به خانه خود میبرند.
به این ترتیب کتاب میگوید برای فهم مطالب هرکس به یک معلم و مفسر درونی نیاز دارد که بر اثر مداومت در خواندن و فهمیدن کتاب برای آموزش او قدم پیش میگذارد. (داستانهای بیدپای ۴۴-۵١).
حکمت سوم کتاب این است که تا مطلب به فهم کامل فرد در نیامده و آن را در عمل به کار نگرفته و نتیجهاش را ندیده در صدد آموزش آن به دیگری برنیاید. این را در این مثال میتوان یافت که چشمهای آبش را به همه میبخشد و خود تشنه میماند. (داستانهای بیدپای ۵۲). صاحب کتاب بین نافهمیده منتقل کردن مطالب به دیگران و بخل ورزیدن خطی روشن میکشد و میگوید این با بخل و خساست در علم فرق دارد. وقتی دانش کتاب ملکهی فرد شد و خیرش بر او آشکار شد باید با سخاوتمندی در صدد افاضه برآید.
نماد و تجسم حکمت
«چنین گوید برزوی که رئیس پزشکان و حکیمان پارس بود» (داستانهای بیدپای ۵٧).
حکیم در فلسفه اسلامی کسی است که در عقل به کمال و در وسعت به همهی دانشها رسیده است. یعنی جایی که فرد پس از رنج بردن در کار دانش و برخورداری از استعداد به مدد فیض آسمانی کهگاه به نیروی حدس وگاه کشف و شهود تعبیر میشود به عقل کل وصل و بیواسطه از دانش الهی یا دانش لدنی برخوردار میشود. همه عرفا و فلاسفه و متشرعین به این سرچشمه دانش الهی و وحی باور دارند منتها برای رسیدن به آن راههای متفاوتی را مطرح میکنند.
در کلیلهودمنه راههایی ارائه شده که یک عقلگرا را به نیکبختی و حکمت برساند و تنها نمونهی کامل حکمت که با شرح زندگیش به ما معرفی میشود برزوی است که در هر دو ترجمه به کرات از او هم در ابتداء و هم در انتهاء بعنوان طبیب یاد شده است. در واقع فصلی که در باب زندگی برزوی است نشان میدهد برای رسیدن به مقام حکمت باید چه مراحلی را پشت سر گذاشت و مرحلهی اعلای خرد کجاست. وقتی فرد به مقام حکیمی یا فیلسوفی رسید حاصل عملش کلامش است و کلامش عین حکمت است.
هر چه در مقدمه ابنمقفع در مورد عقل و خرد میآید در داستان برزوی پزشک تجسم مییابد. آنچه در داستان زندگی برزوی حکیم میآید تبلور یافته فرآیندی است که در کل کتاب به خواننده تعلیم داده میشود. در واقع در ابتدای کتاب حکیم و حکمت که غایت عقل و عین رسیدن به سعادت دنیوی و اخروی است، نشان داده میشود. و در کل کتاب با ارائهی تماثیلی که در بطنشان حکمت نهفته، بر آن معنا تأکید میشود.
بطور مثال، برزوی خود کسی است که دارای سابقهی فرهنگی خوبی است. نسبش از جانب مادر به طبقهی روحانیان و از جانب پدر به لشکریان میرسد. جوانیش را در کار فراگیری پزشکی که در واقع دانش تن و ماده است میگذارد و وقتی آن را به کمال میآموزد، دانشش را به رایگان صرف خدمت به مردم میکند. فارغ از حسد و آزمندی از امکانات مادی زندگی برخوردار میشود. همانجا به خود نهیب میزند که اگر وابستگی مالی بیشتر شود ملازمت دون همتان را بیشتر بدنبال دارد و نتیجه در قربانی کردن زندگی باقی برای زندگی فانی میدهد. او میترسد مبادا عمرش در این صرف شود که مانند مجمری که در آن عود میسوزد سودش به دیگران رسد و زیانش به خودش. در عین حال به خود یادآوری میکند همانقدر که نباید به خود مغرور بشود، نباید ارزش کار خود را نادیده بگیرد که هر دو مانند هم است (داستانهای بیدپای ۶٠). او به خود میگوید دنبال کاری که جوابش زود بدست آید هم نباید رفت. تاکید داردگاه نتیجهای زود بدست میآید. اما در دراز مدت که نگاه کنی عین زیان است. پس باید با تأمل و مآلاندیشی قدم برداشت. پس از کمال در علم پزشکی طبیب به این نتیجه میرسد که باید دارویی به بیمار داد که شفای جاودان داشته باشد تا بیماری دیگر بازنگردد. او آن شفاء را در اعمال روحانی میجوید و صادقانه به آن متوسل میشود. اما در آنجا متعصبینی مییابد که بیش از جستجوی حقیقت در جستجوی اثبات حقانیت خودشان هستند و هر کس میکوشد به دیگری به باوراند که او راست میگوید و دیگری بر خطاست. او میبیند که این تنها مختص پیروان عادی شریعت نیست که شامل حال سردمداران مذاهب نیز میشود (داستانهای بیدپای ۶١).
برزوی که آموخته در هر کاری تحقیق کند. نمیتواند اطاعت کورکورانه را در امری بپذیرد. بهمین دلیل از ستم در حق عقل خویش پرهیز میکند. از مذهبیون متعصب کناره میگیرد. بزرگترین دلیلی که برای روگردانیدنش از مذهبیون میآورد، یکی تقلید در مذهب و غیر فعال گذاشتن قوهی عاقله است و دیگر محاجه، وسواس و جروبحث مذهبی که فرد را در سطح ظواهر نگاه میدارد. برزوی به این ترتیب فقهاء را که کارشان جدل در صورت ظاهری احکام مذهبی است به کسی مانند میکند که با زنی سروکاری دارد و زن به او سپرده است که هرگاه صدای پای شوهرش شنیده شد به زیرزمینی که کنارش خمرهای است برود. نشانه بهانه است و مرد باید راه زیرزمین را پیدا کند. اما مرد به جای جستن راه فرار میآید تا به زن بگوید نشانی غلط داده و خمرهای لب زیر زمین نیست. زن میگوید «آری برو به جستن راه مشغول باش نه به مناظره» (داستانهای بیدپای ۶٣). مرد همچنان مشغول یک و دو با زن بر سر خمره است و اینکه چرا نشان درست نداده که شوهر میرسد و او را پیش پادشاه میبرد. به این ترتیب برزوی فقاهت و جدل مذهبی را اتلاف عمر و زندگی تلقی میکند و به زهد و کناره گیری از دنیا روی میآورد. بعد از مدتی به این نتیجه میرسد که شاید زهد هم خلاف قانون عقل باشد. چرا که شیوهی زندگانی و آداب غذا خوردن مرتاضانه میتواند تن را بیمار و از قاعده خارج نماید. در اینجا حکمتش را در تمثیل سگی نشان میدهد که استخوانی به دهان لب آب میرود. وقتی سایهی خود را در آب می-بیند آن را واقعی میپندارد. میآید استخوان را از دهان سگ موهوم بگیرد استخوان خودش را هم از دست میدهد.
برزوی نتیجه میگیرد: «به این معنا از گوشه گرفتن بترسیدم» (داستانهای بیدپای ۶۶). داستان زندگی برزوی نشان میدهد که مانند ابنمقفع دائم در تلاش یافتن راهی بوده که او را از تردیدهایش جدا کند و به حقیقتی که در آرزوی ادراکش است متصل کند. او نه راه سستی را بر میگزیند، نه اهمال میورزد نه تعصب نشان میدهد، همهی راهها را محک میزند و آنچه برای او به حقیقت نزدیکتر است با انتخاب وسایل درست و صداقت و اخلاص بر میگزیند. به همین دلیل پس از بیرون آمدن از ریاضت یک بار دیگر به محک زدن جهان و مسائل دنیوی میپردازد تا به آن یقینی میرسد که دیگر هیچ چیز نمیتواند او را و باورش را به لرزاند: «آخر این گشایشهای دانش مرا بدان آورد که بر همان قدم که داشتم پای بیفشردم و چشم بر منزل نجات افکندم و به قدر قوت و توانایی نیکوکاری پیشه کردم. تا مگر به وقتی آنکه از چاره بازمانم چارهای باشد و آنگاه که از همه باز افتم همراهی مساعد یابم و از هند بازگشتم گنجهای حکمت به چنگ آورده و دل را به آب دانش بپرورده و این کتاب پرفایده را تمام کرده» (داستانهای بیدپای ٧٠).
اما اینکه حیله چیست عقل کدام است و حکمت چه معنایی دارد مختصراً در اینجا میتوان نقل کرد که حیله در کتاب به خودی خود منفی است اما وقتی مثبت است که مقصود از آن نجات جان و فرار از آسیبی باشد که برای فرد تدارک دیده شده است بیآنکه در آن هدف آزمندی باشد. به عبارت دیگر فرد راه حلی بیابد که بیجنگ و خونریزی هم خودش به نجات برسد و هم جماعتی را از خیر کارش برخوردار کند. بطور مثال در کتاب میآید که کتاب کلیلهودمنه با حیله-هایی که برزوی اندیشید به ایران آورده شد. در کلیلهودمنه این حیله عین خرد است. یا اگر حیوانی ضعیف برای نجات جان خودش و سایر حیوانات راهی بیابد که نتیجه در نابودی ظالم دهد این حیله پسندیده است. اما اگر مظلومی به حیلهای بیندیشد که نتیجه در نابودی خود و ظالم دهد این حماقت است و باطل تلقی میشود. از آن بدتر وقتی است که فردی برای جاه و قدرت یا حسادت حیلهای بیندیشد و مظلومی را به خطر بیندازد. به همین دلیل تأکید در کلیلهودمنه بر این است که فرد از هشیاری در جهت خیر و صلاح خود و دیگران استفاده کند. به همین دلیل کتاب هدفش را این قرار میدهد تا برای خواننده روشن کند که چگونه از توانایی مغزی خود و تجاربش در جهت صلاح خود و دیگران استفاده کند. برای رسیدن به مقصود با کمک قصهها و امثال و حکم کوشیده میشود که تعریف شود حیله چیست و چه تفاوتی است بین حیلهی منفی و حیلهی مثبت. اما هدف اصلی کتاب این است که فرد را به سلاح عقل مسلح کند و به او یاد بدهد که عقل چیست و چگونه آن را تمرین و بارور کند تا به درجهی حکمت برسد.
حکمت بالاترین مرتبه در توانایی انسان است که پس از درک معنای عشق و باروری خرد دست میدهد. اگر در حیله فرد از سر ضعف به چارهای میاندیشد که در آن صلاح خود و آسیب طرف مقابل را می-بیند، در عقل مصلحت خود و آسیب نرساندن به دیگری را در نظر دارد و در حکمت چارهای میاندیشد که در آن هم خود و هم جهان به خیری بزرگ میرسد. در واقع در حکمت فرد صلاح جهان را هدف قرار میدهد و راهی مییابد که صلاح خودش نیز بخشی از آن است.
پی نوشت
عبدالله ابنمقفع نام اصلیش روزبه فرزند دادویه بوده است. او از مردم گور فیروزآباد فارس بوده که در سنین بالا پس از تجربهی مذاهب دیگر از جمله مانوی در سنین کمال اسلام آورده و پس از آن نام خود را عبدالله گذاشته است. پدرش دادویه ملقب به مبارک به آن دلیل مقفع نامیده میشد که دستهایش رعشه داشت و این مشکل را پس از آزار و اذیتهای حجاج به آن دچار شده بود. خودش هم به تحریک منصور خلیفه (١٣۶-١۵٨) درحدود سن سیوشش سالگی در آتش سوزانده شد. او یکی بزرگترین مترجمان جهان اسلام است که با تسلط حداقل به دو زبان عربی و پهلوی کتب بسیاری را از جمله کلیلهودمنه، و خداینامه و آیین نامه را با ترجمه به عربی نه تنها از نابودی نجات داد که جاودانه کرد. علاوه بر آن کتب بسیاری هم در فلسفه و منطق بوسیلهی برگرداندن آنها به زبان عربی به جهان اسلام معرفی نمود.
در تعریف پولس فارسی دربارهی منطق ارسطو در دیباچهی گزیده خود به فارسی، خطاب به انوشیروان چنین مینویسد: «فلسفه که آگاهی واقعی است از همهی چیزها، در شما است و از این فلسفهای که در شما است من به شما ارمغان میفرستم» (المنطق ١٢).
ابنمقفع در کتاب المنطق در تعریف حکمت میگوید که آن بر دو قسم است یکی علم و دیگری عمل. و علم بر سه قسم است علم اجساد، علم غیب و سوم علم ادب. و عمل عبارت از تدبیر و سیاست است و آن بر سه قسم است سیاست عامه مانند سیاست اداره شهرها، سیاست خاصه مانند مرد نسبت به اداره خانوادهاش و سیاست خاصهی خاصه مانند سیاست مرد بر اخلاق و اعمالش (المنطق ٣).
در کلیلهودمنه حکمت به طور اعم به دلیلی عقلی و منطقی گفته میشود که در موضوعی نهان است و به عقل ناقص عامی نمی-رسد و خردمند به ادراک مشعر میگردد.
منابع
رومی، مولاناجلالالدین، فیهمافیه، تهران، ١٣۵٨.
داستانهای بیدپای، ترجمهی عبدالله بخاری، تهران، ١٣۶٩.
کلیلهودمنه بهرامشاهی، ترجمه نصرالله منشی، تهران، سال انتشار؟ ازروی چاپ مشهور امیرنظام گروسی.
تقی، شکوفه، دوبال خرد، تهران ١٣٨۲.