یکم- طرح مسئله
سالگرد درگذشت آیتالله خمینی است. کارنامه او دوباره مورد رسیدگی قرار میگیرد. همه جناحهای گوناگون جمهوری اسلامی مشغول ستایش رهبر انقلاب ۵۷ و بنیانگذار جمهوری اسلامیاند، اما الگوسازی «اصلاح طلبی خمینیمحور» از «امام راحل» چیز دیگری است. در این نوع اصلاحطلبی، دوران آیتالله خمینی به روشهای گوناگون طلایی قلمداد میشود. اگر هم خطا/اشتباهی در آن دوران صورت گرفته، «استثنا» قلمداد و ادعا میشود که آن استثناها در دوران پس از او، به «قاعده» تبدیل شده است، اما در واقع او بود که به حاشیه راندن فضایل اخلاقی و شکستن حریمها را به سنت تبدیل کرد. اگر او با مراجع تقلید ناسازگار چنان نمیکرد، امروز هم مراجع تقلید غیر درباری در فشار قرار نمیگرفتند. او نظریهپرداز «شخصیسازی» دولت/حکومت از طریق نظریه «ولایت مطلقه فقیه» بود. او مخالف ورود نیروهای نظامی به قلمرو سیاست بود، اما نظامیان چگونه و در کجا قدرتشان بسط یافت؟ در جنگ. جنگ هشتساله ایران و عراق این امکان را برای سپاه پاسداران فراهم آورد تا از طریق بسیج میلیونها تن را سازماندهی کند.
سپاه و بسیج در طول جنگ به طور روزافزون قدرت خود را بسط دادند، امکانات زیادی را جذب کردند و در کل جامعه به صورت «عمودی» و «افقی» حضور یافتند. در واقع همانطور که در جای دیگری توضیح دادهایم، برای سرکوب «پایگاه اجتماعی» فراهم آوردند.[۱]
با اینکه ۲۳ سال از پایان جنگ ایران و عراق میگذرد، همچنان مسائل تاریک بیشماری درباره این جنگ هشت ساله وجود دارد که به مرور باید روشن شوند. یکی از این مسائل، علل عدیدهای است که به حمله نظامی عراق به ایران منتهی شد. حمله صدام حسین به ایران معلول علل متعددی- چون منافع قدرتهای جهانی خصوصاً دولت آمریکا، منافع قدرتهای منطقهای خصوصاً دولت عربستان، فزونخواهی صدام حسین و… – است. دولت آمریکا در تحریک عراق به حمله به ایران نقش کلیدی داشت. به طور قطع حکومت صدام حسین به ایران حمله کرد و شورای امنیت سازمان ملل متحد هم رسماً در ۱۸ آذر ۱۳۷۰ عراق را به عنوان متجاوز معرفی کرد که باید به ایران غرامت بپردازد. پس در اینکه عراق آغازگر جنگ و اشغالگر بوده شک و تردیدی وجود ندارد؛ اما آیا نمیشد به شکلی مانع آن جنگ ویرانگر شد؟ از آن مهمتر، آیا رهبران ایران هیچ نقشی در تحریک صدام حسین به حمله به ایران داشتند، یا نه؟
در سالگرد درگذشت آیتالله خمینی، با پاسخ به این پرسش، یکی دیگر از وجوه کارنامه او را بررسی خواهیم کرد.
دوم- آیتالله منتظری و مدعای رهبری جهان اسلام
آیتالله منتظری شاید یکی از اولین افرادی بود که اعلان کرد ممانعت از حمله عراق به ایران امکانپذیر بود.
او سالها پیش در خاطرات خود گفت: غرور انقلابی ابتدای انقلاب با سه مدعای «ملتها با ما هستند»، «امام رهبر جهان اسلام است» و «صدور انقلاب»، ترکیب شد و فضا/محرک تهاجم نظامی به ایران را پدید آورد.
او نوشته است: «وقتی انقلاب پیروز شد یک غرور مخصوصی هم بیت امام و هم ما و هم دیگران را فرا گرفت، اصلاً در ذهن همه این بود که گویا عالم را مسخر کردهایم، ما میگفتیم مسأله مسألهی اسلام است و ایران و عربستان و سایر کشورها ندارد، انقلاب اسلامی است و امام هم رهبر جهان اسلام است… این حالت غرور را برای همه ایجاد کرد و لذا در بعد سیاست خارجی شعارها همه بر اساس صدور انقلاب و اینکه مرز نمیشناسد و این قبیل مسائل متمرکز بود، این شعارها کشورهای همجوار را به وحشت انداخت و این فکر برای آنها ایجاد شد که اینها به این شکل که پیش میروند فردا نوبت ماست… آن وقتها در رابطه با دولتها وقتی با امام صحبت میشد ایشان متغیر میشدند، اصلاً به دولتها اعتنایی نداشتند، و اشکال این بود که هم حساب همهی دولتها را یکی کردند و هم مواضع اصولی علیه دول ارتجاعی را بدون حساب عوارض آن و آمادگی لازم برای آن عوارض به صورت خیلی حادی مطرح میکردند… ولی من به سهم خودم یک روز رفتم… به امام عرض کردم: “هر انقلابی که در دنیا به پیروزی میرسد معمولاً هیأتهای حسن نیتی را برای کشورهای مجاور میفرستد و خط مشی خود را برای آنها توضیح میدهد و با آنها تفاهم میکند، و اینگونه که ما امروز عراق و دیگران تحریک شدهاند و دائماً بر علیه ما تبلیغات میکنند خطرناک است، بجاست هیأتهای حسن نیت به کشورهای مجاور فرستاده شود تا یک مقدار این تشنجها کاهش پیدا کند”، ایشان فرمودند: “ول کن ما کاری به دولتها نداریم“، من عرض کردم: “ما که نمیتوانیم دور کشورمان دیوار بکشیم بالاخره اینها دولتهایی هستند در مجاورت ما و وحشت اینها را فرا گرفته”، ایشان فرمودند: “نخیر ما میخواهیم دور کشورمان را دیوار بکشیم.” اصلاً ایشان هیچ حاضر نبودند که اسم دولتها به میان بیاید، همان که در مغر ما بود که ملتها ملاک هستند در نظر امام همین مسأله بود و میفرمودند ملتها با ما هستند. به نظر من اگر ما یک مقدار تفاهم میکردیم شاید بهانه به دست آنها نمیآمد، بالاخره این زمینه برای آنها فراهم شد.»[۲]
سوم- هاشمی رفسنجانی و فرصتهای از دسترفته
اخیراً هاشمی رفسنجانی در پاسخ به این پرسش که آیا راهی برای ممانعت از آغاز جنگ وجود داشت؟ به برخی فرصتهای از دست رفته اشاره کرده و گفته است: «البته یک فرصت سیاسی هم پیش آمده بود که استفاده نکردیم… فرصتی که میگویم، ابراز تمایل رؤسای عراق برای سفر به ایران بود. این بحث در محافل ما مطرح شد. اینکه چه کسانی مخالفت و چه کسانی موافقت کردند، بحث دیگری است و نمیخواهم وارد آن شوم. نهایتاً تصمیم این شد که نپذیریم. نمیدانم اگر میآمدند، وضع چگونه بود و چه میشد. فرصتی بود که آنها میخواستند بیایند و ما نمیخواستیم. شاید همان موقع هم میتوانستیم کار سیاسی و دیپلماسی کنیم تا با کسانی که عراق را تحریک میکردند، مذاکره شود. عراق قبلاً در یک جمع از کشورهای عربی حضور یافته که در آن جمع چنین تصمیماتی گرفته شده بود. در غرب هم کسانی بودند که تمایل داشتند با ایران همکاری کنند. چنین فرصتهایی بود که در جهت استفاده از آنها اقدام نکردیم.»[۳]
پس رهبران عراق تقاضا کرده بودند که به تهران آمده و درباره مسائل فیمابین گفتوگو کنند، اما رهبران ایران این پیشنهاد را رد کردهاند.
هاشمی در ادامه میگوید: «البته ما اقدامی نکردیم که عامل جنگ شود و عراق را برای شروع حمله تحریک کند.»
این مدعا کاذب است. با شواهد و قرائن کافی میتوان نشان داد که رهبران ایران- خصوصاً شخص آیتالله خمینی- از هیچ تحریکی دریغ نکردند. آیا درخواست از مردم عراق برای قیام و سرنگونی حکومت صدام، و درخواست از ارتش عراق برای کودتا علیه حکومت تحریک نیست؟ شواهد را از نظر بگذرانیم.
چهارم- اخراج ایرانیان و واکنش آیتالله خمینی
نزاع آیتالله خمینی با دولت عراق به پیش از انقلاب و سالهای تبعید در آن کشور بازمیگشت. ۱۳۵۰/۰۹/۲۹ دولت عراق گروهی از ایرانیان را از آن کشور اخراج کرد. آیتالله خمینی در روز ۱۳۵۰/۰۲/۱۰ طی تلگرامی به رئیس جمهور آن کشور- احمد حسن البکر- نسبت به این عمل اعتراض کرد. به دنبال این نامه، در روز ۱۳۵۰/۱۰/۵ طی یک سخنرانی اعلام کرد که در اعتراض به این عمل، عراق را به مقصد لبنان ترک خواهد کرد. در همین سخنرانی خطاب به حاضران میگوید که «برای انواع ناگواریها و مشکلات از ناحیهی اشخاص پستی که در اینجا و ایران هستند خود را آماده کنید». پنج روز بعد، در تاریخ ۱۳۵۰/۱۰/۱۰ سخنرانی مجددی علیه این اقدام دولت عراق ایراد کرد و خطاب به حاضران گفت: «اگر تاریخ ظلمه و ستمدیدگان دنیا را مطالعه کنید، میبینید که غلبه همیشه با مظلوم است».
در درتاریخ ۱۴/۰۹/ ۱۳۵۳نسبت به اعدام پنج روحانی در روز بعد، خطاب به فرماندار نجف گفت: «به مقامات عراق برسانید که اینگونه جنایتها و آدمکشیها پیامدهای شومی برای شما به همراه دارد… آدمکشیها و خونریزیها نمیتواند این حکومت را برای شما بیمه کند.»
در ۱۳۵۴/۰۴/۱۹ طی نامهای به رئیسجمهور عراق، نسبت به اخراج گروهی از روحانیون اعتراض کرد.
این رویدادهای تاریخی نشاندهنده نزاعی طولانی میان آیتالله خمینی و دولت بعثی حاکم بر عراق بود.
آیتالله خمینی
دولت عراق در ۱۳۵۹/۰۱/۱۷ حدود ۱۵ هزار ایرانیالاصل ساکن عراق را به سوی مرزهای ایران راند و وارد کشور ما کرد. آیتالله خمینی که سالها در عراق زیسته بود و دل خوشی از رژیم آن کشور نداشت و گمان میکرد پس از پیروزی انقلاب ایران، سرنگونی رژیم صدام به درخواست او چندان دشوار نباشد، واکنش بسیار تندی نشان داد و طی بیاینهای در ۱۳۵۹/۰۱/۲۰ نوشت: «ملت شریف ایران! میهمانان عزیزی که به توطئه آمریکا و دست جنایتکار رژیم منحرف بعث از خانههای خود آواره شدهاند و به ایران با وضع اسفناک فجیعی فرستاده شدند، گرامی دارید. اینان برادران مظلوم شما هستند که بدون هیچ مجوزی و فقط برای ارضای هواهای نفسانی و اطاعت کورکورانه از شیطان بزرگ از خانههای خود به دست دژخیمان رژیم بعث آواره شدند. اینان برادران مظلوم ما هستند. ملت شریف و دولت جمهوری اسلامی لازم است وسائل زندگی آنان را به طور شایستهای فراهم کند و نگذارند به آنها بد بگذرد. رژیم منحوس بعث که خود را برای معارضهی با اسلام و مسلمین آماده نموده، باید بداند که در اشتباه است و ملت مسلمان ایران و عراق سردمداران آنان را به جای خودشان مینشانند و آنان را از صحنه خارج و به دست فراموشی تاریخ میسپارند. صدام حسین که با ملت شریف عراق مواجه شده است و خود را در معرض هلاک میبیند، میخواهد با صحنهسازیها اذهان برادران اسلامی ما را از خود و رژیم منحط خود منصرف کند تا چند صباح دیگر به جنایات خود ادامه دهد. آنکه دستش تا مرفق به خون جوانان غیور عراق آلوده است، میخواهد خود را طرفدار ملت عرب جا بزند. آنکه به خیال خود عروبت را از اسلام والاتر میداند و به اسلام پشت کرده به زعم آنکه ملتهای عرب را به خود متوجه کند، غافل است که ملت عزیز عرب از اسلام چون جان شیرین حفاظت میکند و با دشمنان اسلام، چون اسلاف خود درصدر اسلام به جنگ و ستیز برمیخیزد. برادران عرب ما بدانند که ملت عزیز ما با دشمنان آنان ـ که در رأس آنها رژیم منحوس بعث است ـ دشمن و با دوستان آنان دوستند، و در مصیبتهایی که آنان از آن رژیم فاسد میکشند با آنان شریکند. به امید آنکه رژیم بعث چون رژیم شاهنشاهی به زبالهدان تاریخ افکنده شود و امید است نصر و فتح مسلمین نزدیک باشد. از خداوند متعال غلبۀ مسلمین را بر قدرتهای فاسد خواستار است.»[۴]
پنجم- وجوب شرعی سرنگونی مشرکان حاکم بر عراق
روحالله موسوی خمینی: ما میخواهیم عرب و عجم و ترک و سایر چیزها را همه را در تحت لوای اسلام [دربیاوریم]. چرا نشستهاند؟ چرا عشایر عرب نشستهاند و نگاه میکنند و اینها به برادرانشان تعدی میکنند و فوج فوج جوانها را اینها میکشند در سیاهچالها؟ چرا ارتش عراق نشستهاند و یک کسی که مخالف با اسلام، مخالف با قواعد اسلام، مخالف با قرآن است از او تأیید میکنند؟ نمیدانند اینها که خودشان را بکشند در راه کفر و جنگ با اسلام، عاقبت کسی که کشته بشود برای کفر و برای مخالفت با اسلام چه خواهد بود؟
آیتالله خمینی در ۱۳۵۹/۰۱/۲۸ طی یک سخنرانی دوباره به عراق اشاره کرد، خواستار سرنگونی حکومت عراق به وسیله کودتای ارتش یا انقلاب مردمی شد و گفت: «دولت عراق از اول دولتی نبود. اینها مجلس هم ندارند. شما خیال میکنید حالا یک دولتی است. یک دولتی است که یک عدۀی نظامی آمدند و خودشان دور هم نشستند و هر چه میخواهند میکنند. با مردم هیچ تماسی ندارند. اینها پوسیده هستند. این صدام حسین عقلش هم خیلی عقل درستی نیست. پوسیدهاند اینها. و حالا هی نقشه میکشد برای اینکه ما چه و فلان. و همهی حرفهایش هم این است که ما عرب هستیم. این کلمهای که “ما عرب هستیم” ملتهای مسلمان بدانند که معنایش این است که ما عرب هستیم و اسلام [نمیخواهیم]. اگر این کسی که میگوید مقصد من این است که عرب چه بشود، عرب در مقابل اسلام میخواسته یکوقتی بایستد. اینها میگویند که ما میخواهیم مجد بنیامیه را، تصریح به این معنا میکنند، ما میخواهیم مجد بنیامیه را چه بکنیم. خوب بنیامیه را دیدید و دیدند و تاریخ دید که مقابل اسلام بودند. اینها میخواهند به همان زمان جاهلیت برگردند که قوای عربی باشد و اسلام از آن خبری نباشد. تازه اینها اعتقاد به اسلام ندارند. ملت عرب میداند که حزب اینها را مرحوم آیتاللّه حکیم، حکم به شرکشان کرد. مشرک گفت هستند اینها. اینها الآن یک دسته مشرکین هستند به امر مرحوم آیتاللّه حکیم که از آن وقت اینها را گفت مشرک هستند. و ملت عرب باید چنانچه برای خدا، برای اسلام میخواهند عمل بکنند، با اینها مخالفت بکنند. ارتش اینها خوب از همین مسلمانها هستند. از همین اهل سنت هستند. از همین شیعهها هستند. از همین مسلمین هستند. خوب این ارتشی که از مسلمین است، قیام میکند و عربیت را در مقابل اسلام میخواهد؟ یا اسلام را میخواهد. عربیت هم اسلام دارد. عجمیت هم دارد. اینها ضد اسلامند و باید این مملکت شریف عراق خودش را از چنگ اینها بیرون بیاورد. این ارتش عراق باید همانطوری که در ارتش ایران وقتی فهمیدند که این دارد جنگ میکند با اسلام، جنگ با نهضت اسلامی میکند، همانطور که اینها قیام کردند و ارتش هم ملحق شد به خود مردم و کلک شاه را کندند، ارتش عراق هم باید همین کار را بکند. این جنگ با اسلام است. ارتش عراق حاضر است با اسلام جنگ کند؟ حاضر است سرنیزه را به قرآن بزند؟ این سرنیزه به قرآن زدن است. باید، واجب است بر آنها، لازم است بر آنها، هم ملت عراق و هم ارتش عراق، ارتش عراق لازم است که پشت بکند به این حزب غیراسلامی. پشت بکند به این افراد غیراسلامی که یک عدد کمی هستند. و همانطور که ارتش ایران متصل به مردم شد، متصل به ملت شد و کلک این نظام باطل را کند، شما هم همینطور. شما عذری پیش خدا ندارید. این لشکری که الآن سرنیزه را کشیدهاند و توپ و تانکها را کشیدهاند و با مردم مخالفت میکنند، یا آمدهاند با ایران که یک مملکت اسلامی است دارند جنگ میخواهند بکنند، یا هجوم میخواهند بکنند، این جنگ با اسلام است. جنگ با قرآن است. جنگ با رسولاللّه است. ارتش عراق حاضر است که با رسولاللّه جنگ کند؟ با قرآن جنگ بکند؟ ایران الآن مملکت رسولاللّه است. ایران الآن نهضت اسلامی است. مملکت اسلامی است و قانون اسلامی است. حکومت اسلامی است. افراد حکومت همه آرای اسلامی دارند. ما میخواهیم مملکت اسلامی درست بکنیم. ما میخواهیم عرب و عجم و ترک و سایر چیزها را همه را در تحت لوای اسلام [دربیاوریم]. چرا نشستهاند؟ چرا عشایر عرب نشستهاند و نگاه میکنند و اینها به برادرانشان تعدی میکنند و فوج فوج جوانها را اینها میکشند در سیاهچالها؟ چرا ارتش عراق نشستهاند و یک کسی که مخالف با اسلام، مخالف با قواعد اسلام، مخالف با قرآن است از او تأیید میکنند؟ نمیدانند اینها که خودشان را بکشند در راه کفر و جنگ با اسلام، عاقبت کسی که کشته بشود برای کفر و برای مخالفت با اسلام چه خواهد بود؟ نمیدانند که اگر اینها بخواهند تعدی به ایران بکنند، ایران خردشان میکند و تا بغداد میرود. ملت را میخواهد، دولت را از بین میبرد. آن وقت این ارتش اسلامی که برای اسلام باید کار بکند، آنها همه سعادتمندند، چه کشته بشوند چه بکشند. اما آنکه مقابل اسلام ایستاده، مقابل قرآن ایستاده، مملکت ما مملکت “اللّهاکبر” است. مملکت قرآن است. اینها در مقابل قرآن و در مقابل اسلام ایستادهاند. و این ارتش عراق باید توجه به این معنا داشته باشد که اینها را خودش سرکوب کند. خودش از بین ببرد اینها را. خوب، صاحبمنصبهای خوب ما داریم در عراق. صاحبمنصبهای صحیح و متدین هستند. خود آنها کودتا کنند و این را از بین ببرند. و حرام است بر آنها که یک قدم دنبال این شخص لعین باشند. و باید قیام کنند بر ضد او و مملکت خودشان را اسلامی کنند و حکومت خودشان را اسلامی کنند و قواعد هم اسلامی باشد. نه مثل حالا که چهار نفر بنشینند و سرنوشت یک ملت اسلامی را یک چهار نفر کافر که تابع ـ نمیدانم ـ میشل عفلق هستند، که مسیحی هم نیست، حتی مسیحی هم معلوم نیست این مرد باشد، برخلاف ما و برخلاف اسلام کاری بکنند.»[۵]
ششم- افسران و درجهداران قیام کنند
پنج روز بعد در ۱۳۵۹/۰۲/۰۲ به آیت الله خمینی خبر میرسد که رژیم صدام حسین آیتالله صدر را به شهادت رسانده است. وی در این تاریخ طی بیانیه ای، ضمن اعلان سهروز عزای ملی و یک روز تعطیلی عمومی، دوباره ارتش عراق را به قیام علیه حکومت صدام حسین دعوت میکند. مینویسد: «با کمال تأسف حسب گزارش جناب آقای وزیر خارجه که از منابع متعدده و مقامات کشورهای اسلامی به دست آورده است و حسب گزارشاتی که از منابع دیگر به دست آمد. مرحوم آیتاللّه شهید سیدمحمد باقر صدر و همشیرۀ مکرمۀ مظلومۀ او ـ که از معلمین دانش و اخلاق و مفاخر علم و ادب بود ـ به دست رژیم منحط بعث عراق با وضع دلخراشی به درجهی رفیعهی شهادت رسیدهاند. شهادت ارثی است که امثال این شخصیتهای عزیز از موالیان خود بردهاند؛ و جنایت و ستمکاری نیز ارثی است که امثال این جنایتکاران تاریخ از اسلاف ستم پیشۀ خود میبرند. شهادت این بزرگواران که عمری را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذراندهاند به دست اشخاص جنایتکاری که عمری به خونخواری و ستمپیشگی گذراندهاند عجیب نیست؛ عجب آن است که مجاهدان راه حق در بستر بمیرند و ستمگران جنایت پیشه، دست خبیث خود را به خون آنان آغشته نکنند. عجب نیست که مرحوم صدر و همشیرهی مظلومهاش به شهادت نایل شدند؛ عجب آن است که ملتهای اسلامی و خصوصاً ملت شریف عراق و عشایر دجله و فرات و جوانان غیور دانشگاهها و سایر جوانان عزیز عراق از کنار این مصایب بزرگ که به اسلام و اهل بیت رسولاللّه ـ صلیاللّه علیه و آله ـ وارد میشود بیتفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند که مفاخر آنان را یکی پس از دیگری مظلومانه شهید کنند. و عجبتر آنکه ارتش عراق و سایر قوای انتظامی آلت دست این جنایتکاران واقع شوند و در هَدم اسلام و قرآن کریم به آنان کمک کنند. من از ردهی بالای قوای انتظامی عراق مأیوس هستم؛ لکن از افسران و درجهداران و سربازان مأیوس نیستم و از آنان چشمداشت آن دارم که یا دلاورانه قیام کنند و اساس ستمکاری را برچینند همانسان که در ایران واقع شد؛ و یا از پادگانها و سربازخانهها فرار کنند و ننگ ستمکاری حزب بعث را تحمل نکنند. من از کارگران و کارمندان دولت غاصب بعث مأیوس نیستم؛ و امیدوارم که با ملت عراق دست به دست هم دهند و این لکهی ننگ را از کشور عراق بزدایند. من امیدوارم که خداوند متعال بساط ستمگری این جنایتکاران را درهم پیچد. اینجانب برای بزرگداشت این شخصیت علمی و مجاهد، که از مفاخر حوزههای علمیه و از مراجع دینی و متفکران اسلامی بود، از روز چهارشنبه سوم اردیبهشت به مدت سه روز عزای عمومی اعلام میکنم، و روز پنجشنبه چهارم اردیبهشت را تعطیل عمومی اعلام مینمایم، و از خداوند متعال خواستار جبران این ضایعۀ بزرگ و عظمت اسلام و مسلمین میباشم.»[۶]
هفتم- حکومت نامشروع شرور و دیوانه
هاشمی رفسنجانی: این قابل قبول نیست که در میدان شهادت امام حسین(ع) و در عراق کسی حکومت کند که به محض اینکه عصبانی شد، این قدر شرور و دیوانه شود… یک جامعهی متمدن و انسانی و اسلامی نمیتواند این را تحمل کند و نمیشود بی تفاوت بود. این قدر شرور که شخصیت عظیمالشأنی مثل آیتالله صدر را به همراه خواهر بزرگوارشان…یک شبه در زیر شکنجه بکشد.
دو روز پس از این پیام، به دستور آیتالله خمینی، هاشمی رفسنجانی در مجلس سوگواری تهران برای حاضران سخنرانی کرد. وی در بخشی از سخنرانی خود، حکومت صدام حسین را نامشروع، شرور و دیوانه اعلان و رد کرد: «این قابل قبول نیست که در میدان شهادت امام حسین(ع) و در عراق کسی حکومت کند که به محض اینکه عصبانی شد، این قدر شرور و دیوانه شود… یک جامعهی متمدن و انسانی و اسلامی نمیتواند این را تحمل کند و نمیشود بی تفاوت بود. این قدر شرور که شخصیت عظیمالشأنی مثل آیتالله صدر را به همراه خواهر بزرگوارشان…یک شبه در زیر شکنجه بکشد.»[۷]
هشتم- گزارش دعایی به شورای انقلاب
از ۱۳۶۴/۰۷/۰۹ الی ۱۳۶۴/۰۸/۲۳ سلسله نقدهایی بر سیاست خارجی دولت موقت در روزنامه اطلاعات منتشر شد.
ابراهیم یزدی در ۱۳۶۴/۰۹/۱۹ پاسخی به آن نقد نوشت که با سانسور بخشهایی از آن در چهار شماره اطلاعات منتشر شد.
در بخشی از آن مقاله درباره رابطه با عراق آمده است: «اين مصاحبه (در ۱۳۵۸/۰۴/۲۵) پس از گفت و گوی اينجانب با سفير جديد عراق در ايران به هنگام دريافت اعتبارنامه وی صورت گرفت. بخشهايی از آن مصاحبه كه به موضوع مورد نظر مربوط ميشود بدينقرار است: “گفتگوهای ديروز ما در دنبالهی تلاشها و فعاليتهای سفير ايران در عراق (آقای دعائی) صورت گرفت. وی در طی چند روز گذشته با رئيسجمهور عراق و وزير امورخارجه و ديگر مقامات اين كشور ملاقات كرده است.”
بلافاصله در همين مصاحبه به موضوع مذاكره و گزارشهای سفير ايران در عراق اشارهی كلی شده است: “بنا به پيشنهاد دولت عراق و پذيرش ما قرار شده است كه برای برطرف ساختن سوءتفاهماتی كه به وجود آمده است در نخستين مرحله حملات تبليغاتی دو كشور نسبت به يكديگر قطع شود. دولت عراق قول داده است كه از بكار بردن عناوين مجهول درباره خوزستان و ساير نقاط جلوگيری كند.”
به طوری كه ملاحظه میشود در اين مصاحبه هم، كه در آن تاريخ به اجمال، اما با صراحت، آمده است، محور اصلی مشكل در روابط ايران با عراق، تحريكات دولت عراق در خوزستان معرفی شده است. پس از حملهی عراق به خوزستان و بروز جنگ، جزئيات اين مسائل به طور مبسوط در طی سرمقالات اينجانب در كيهان آمده است اما در آن مقطع زمانی (تيرماه 58) و در تحت آن شرايط كه هدف از تلاشهای ديپلماسی ما جلوگيری از توسعه اختلافات و پيشگيری وخيمتر شدن روابط و نهايتاً درگيری و جنگ بوده است، عقل سليم و منافع و مصالح كشور حكم میكرده است كه مسائل فقط در همان حد باز بشوند. همانطور كه در آن مصاحبه منعكس است، يك سری حركتهای ديپلماسی در تهران و بغداد در اين راستا در جريان بوده است. وقتی ميان دو دولت و يا دو گروه اختلافی بروز مینمايد، صحيح به نظر نمیآيد كه از همان ابتدا با قهر و خشونت برخورد شده و اعلام جنگ داده شود. مصالح جمهوری اسلامی، آن هم در نيمه اول سال 58 ايجاب میكرده است كه تمام راههای ديپلماسی برای حل بحرانی كه توسط عراق عليه جمهوری اسلامی ايران به وجود آمده بود بكار گرفته شوند. فعاليتهای ديپلماسی آقای دعائی، سفير ايران در عراق، و آشنائی و شناخت ايشان از مقامات عراقی در اين حركت ديپلماسی بسيار مفيد بوده است. همين فعاليتها باعث شد كه عراق بپذيرد از تحريكات خود در خوزستان دست بردارد. كه اينجانب در آن مصاحبه از اين امر به صورت قول دولت عراق ياد كردهام. در برابر اين، آنها پيشنهاد كرده بودند كه تبليغات ايران عليه بعث عراق قطع شود. دولت ايران هم آن را پذيرفت. در اينجا لازم به تذكر است كه تبليغات ايران عليه عراق عموماً بیمحتوا و در مواردی گمراهكننده و فاقد ارزش فرهنگی و عقيدتی بوده است. سفير ايران در عراق، به كرات در تهران با مقامات مسئول در صدا و سيما در اين باره گفتگوهائی نمود و جنبههای منفی و زيانبار آن نوع تبليغات را، حتی در جلسات شورای انقلاب متذكر شدند. بنابراين اگر ما پذيرفتيم كه به ازاء قول دولت عراق در مورد قطع تحريكاتشان در خوزستان، برنامههای تبليغاتی را متوقف سازيم، امتياز مهمي به حريف نداده بوديم. موفقيت حركت ديپلماسی ما در آن مقطع و تأييد نظر ما بر امكانات وسيع پيشگيری جنگ میباشد.»[۸]
بخش هایی از این پاسخ که ناظر به گزارش دیدار دعایی با صدام حسین و حضور او در جلسه شورای انقلاب بود، حذف شد.
آقای حسین زاهدی در مقالهای در روزآنلاین بخشهای حذف شده را به نقل از مهندس مهدی بازرگان به شرح زیر گزارش کرده است: «روزی در سال ۱۳۵۹ از شورای انقلاب از من خواستند برای مشورت در مسئله مهمی در جلسه شورا شرکت کنم . وقتی به جلسه رفتم دیدم اقای دعائی سفیر ایران در عراق نیز در جلسه حضور دارد. گفتند اقای دعایی گزارشی دارند. اقای دعایی بیان کرد که در ماههای اخیر هر چند وقت یکبار و گاهی گاهی هرهفته مرا به وزارت امور خارجه احضار و با ارائه مدارکی به دخالتها و کوشش ایران برای اخلال و اشفتگی در عراق اعتراض مینمایند و من توضیح میدهم که اینها کار دولت ایران نیست و گروههای خودسرند که دنبال قدرتنمایی هستند و نظایر این نوع استدلالها برای رفع اعتراض. اما هفته گذشته صدام حسین مرا احضار کرد و پس از بیان اعتراض شدید به دخالتها و اخلالها گفت این وضع برای من قابل تحمل نیست. شما بروید تهران و به اقای خمینی بگویید من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختم و اگر اجازه بدهند من (صدام) خودم شخصا به ایران میآیم تا با مذاکره اختلافاتمان را حل کنیم اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند من یک هیئت عالیرتبه به ایران میفرستم و یا دولت ایران یک هیئت عالی برای مذاکره به عراق بفرستد تا اختلافات فیمابین حل شود زیرا ادامه این وضع برای من قابل تحمل نیست و من برای خاتمه دادن به این وضع به ایران حمله نظامی خواهم کرد. سپس اقای دعائی تاکید کرد که این آدمی است که حمله خواهد کرد. شورای انقلاب تصمیم میگیرد که اقای دعایی به اتفاق اقای مهندس بازرگان و اقای دکتر بهشتی برای بیان ماجرا و تعین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند. در این دیدار ابتدا اقای دعایی شرح کامل ماجرا و نهایتاً تهدید صدام را بیان میکند رهبر انقلاب در پاسخ به او میگویند محلش نگذارید. سپس آقای مهندس بازرگان به استدلال میپردازد که باید توجه کرد که امروزه موقعیت ما به علت اعمال تندی که شده ومواضع تندتری که اتخاذ گردیده است در بین ملل جهان چندان مطلوب نیست و اگر گرفتار جنگ شویم کسی از ما حمایت نخواهد کرد بلکه از طرف مقابل ما حمایت خواهند کرد. از این گذشته وضعیت ارتش به علت اعدام بسیاری از فرماندهان عالی و درجات پائینتر و اهانتهای بسیاری که به ارتش و ارتشیان از افراد و گروههای مختلف شده و میشود وضع بسیار نامناسبی دارد و بکلی فاقد روحیه لازم است. از این گذشته تسلیحات نظامی ما عمدتاً امریکایی است و با مشکلات میان دو کشور دیگر دسترسی به لوازم یدکی مشکل و شاید غیر ممکن باشد. بر اینها باید اضافه کرد که جهان غرب و حتی کشورهای عربی محال است بگذارند ما پیروز شویم. بنابراین باید از وقوع جنگ جلو گیری کنیم. رهبر انقلاب در پاسخ میگویند گفتم محلش نگذارید. مجدداً آقای دکتر بهشتی شروع به استدلال میکند اما آیتالله خمینی تا سخن او پایان گیرد تحمل نمیکنند و از جایشان برمیخیزند و برای بار سوم تکرار میکنند که گفتم محلش نگذارید و به طرف در اندرونی حرکت میکنند . اقای دعایی که بسیار ناراحت شده بود میگوید آقا من به بغداد نخواهم رفت. آقای خمینی که نزدیک در اندرونی رسیده بودند پس از تأمل کوتاهی رویشان را به طرف دعایی برگردانده و میگویند وظیفه شرعیات میباشد که بروی و بدون اینکه منتظر پاسخ شوند به قسمت اندرونی وارد میشوند. به شورای انقلاب برمیگردند و آقای دعایی بسیار ناراحت بوده در حالی که گریه میکرده است میگوید به خدا قسم او (صدام) حمله خواهد کرد.»[۹]
نهم- صلح به منزله خیانت به رسولالله و اسلام
آیتالله خمینی تا آخر از ادامه جنگ دفاع کرد و صلح را رد میکرد.
او، ۱۶ روز پیش از اعلام رسمی قعطنامه ۵۹۸ سازمان ملل، در تاریخ ۱۳۶۷/۴/۱۳، تردید در ادامه جنگ و سخن گفتن از صلح را «خیانت به اسلام» و «خیانت به رسولالله» به شمار آورد و گفت: «مسئولین نظام باید تمامی هم خود را در خدمت جنگ صرف کنند. این روزها باید تلاش کنیم تا تحولی عظیم در تمامی مسائلی که مربوط به جنگ است به وجود آوریم. باید همه برای جنگی تمام عیار علیه آمریکا و اذنابش به سوی جبهه رو کنیم. امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسائل جنگ، خیانت به رسولالله است.»[۱۰]
دهم- پایان غمانگیز جنگ
آیتالله خمینی در مورد پذیرش پایان جنگ: شما عزیزان از هر کس بهتر می دانید که این تصمیم برای من چون زهر کشنده است ولی راضی به رضای خداوند متعال هستم و برای صیانت از دین او و حفاظت از جمهوری اسلامی اگر آبرویی داشته باشم خرج میکنم، خداوندا ما برای دین تو قیام کردیم و برای دین تو جنگیدیم و برای حفظ دین تو آتش بس را قبول میکنیم… خداوندا، ما فرزندان اسلام و انقلابمان را برای رضای تو قربانی کردیم غیر از تو هیچکس را نداریم ما را برای اجرای فرامین و قوانین خود یاری فرما
آیتالله خمینی میگفت: راه قدس از کربلا میگذرد. او میخواست مسئله کل جهان را حل کند. میگفت: «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم.» وقتی کشور به مرز فاجعه رسید، دیگر راهی جز پذیرش صلح در مقابل خود نمیدید. نامهای خطاب به مسئولان کشور در ۱۳۶۷/۰۴/۲۵ نوشت که در جلسهی مسئولان نظام قرائت شد. در این نامه وضعیت نظام و کشور به خوبی به تصویر کشیده شده است. مینویسد: «حال که مسئولان نظامی ما اعم از ارتش و سپاه که خبرگان جنگ میباشند، صریحاً اعتراف میکنند که ارتش اسلام به این زودیها هیچ پیروزی به دست نخواهند آورد و نظر به اینکه مسئولان دلسوز نظامی و سیاسی نظام جمهوری اسلامی از این پس جنگ را به هیچوجه به صلاح کشور نمیدانند و با قاطعیت می گویند که یک دهم سلاحهایی را که استکبار شرق و غرب در اختیار صدام گذاردهاند به هیچوجه و با هیچ قیمتی نمیشود در جهان تهیه کرد و با توجه به نامهی تکاندهنده فرمانده سپاه پاسداران که یکی از دهها گزارش نظامی سیاسی است که بعد از شکستهای اخیر به اینجانب رسیده و به اعتراف جانشینی فرمانده کل نیروهای مسلح، فرمانده سپاه یکی از معدود فرماندهانی است که در صورت تهیهی مایحتاج جنگ معتقد به ادامهی جنگ میباشد و با توجه به استفادهی گستردهی دشمن از سلاحهای شیمیایی و نبود وسایل خنثیکنندهی آن، اینجانب با آتش بس موافقت مینمایم و برای روشن شدن در مورد اتخاذ این تصمیم تلخ به نکاتی از نامه فرمانده سپاه که در تاریخ ۱۳۶۷/۰۴/۰۲ نگاشته است اشاره میشود. فرماندهی مزبور نوشته است تا پنج سال دیگر ما هیچ پیروزی نداریم، ممکن است در صورت داشتن وسایلی که در طول پنج سال به دست میآوریم قدرت عملیات انهدامی و یا مقابلهی به مثل را داشته باشیم و بعد از پایان سال ۷۱ اگر ما دارای ۳۵۰ تیپ پیاده و ۲۵۰۰ تانک و ۳۰۰۰ توپ و ۳۰۰هواپیمای جنگی و ۳۰۰ هلیکوپتر… که از ضرورتهای جنگ در آن موقع است، داشته باشیم میتوان گفت به امید خدا بتوانیم عملیات آفندی داشته باشیم. وی میگوید قابل ذکر است که باید توسعهی نیروی سپاه به هفت برابر و ارتش به دو برابر و نیم افزایش پیدا کند، او آورده است البته امریکا را هم باید از خلیج فارس بیرون کنیم والا موفق نخواهیم بود. این فرمانده مهمترین قسمت موفقیت طرح خود را تهیهی به موقع بودجه و امکانات دانسته است و آورده است که بعید به نظر میرسد دولت و ستاد فرماندهی کل قوا بتوانند به تعهد عمل کنند. البته با ذکر این مطالب میگوید باید بازهم جنگید که این دیگر شعاری بیش نیست. آقای نخستوزیر از قول وزرای اقتصاد و بودجه وضع مالی نظام را زیر صفر اعلام کردهاند، مسئولان جنگ میگویند تنها سلاحهایی را که در شکستهای اخیر از دست دادهایم به اندازهی تمام بودجهای است که برای سپاه و ارتش در سال جاری در نظر گرفته شده بود. مسئولان سیاسی میگویند از آنجا که مردم فهمیدهاند پیروزی سریعی به دست نمیآید شوق رفتن به جبهه در آنها کم شده است… شما عزیزان از هر کس بهتر می دانید که این تصمیم برای من چون زهر کشنده است ولی راضی به رضای خداوند متعال هستم و برای صیانت از دین او و حفاظت از جمهوری اسلامی اگر آبرویی داشته باشم خرج میکنم، خداوندا ما برای دین تو قیام کردیم و برای دین تو جنگیدیم و برای حفظ دین تو آتش بس را قبول میکنیم… خداوندا، ما فرزندان اسلام و انقلابمان را برای رضای تو قربانی کردیم غیر از تو هیچکس را نداریم ما را برای اجرای فرامین و قوانین خود یاری فرما.»[۱۱]
آیا قربانی کردن چندصد هزار تن از فرزندان ایران زمین واقعاً «برای رضایت خداوند» بود؟ آخر این چه خدایی است که فقط «خونریزی» موجب رضای او میشود؟ خدای آیتالله خمینی، خدایی که او پس از پیروزی انقلاب به تصویر میکشید، خدای جنگ طلب و خونریز بود. مگر شعار داده نمیشد که «برای دفن شهدأ مهدی بیا، مهدی بیا»؟ آیا کار مهدی موعود دفن کشتهشدگان جنگ دو کشور مسلمان است؟
یازدهم- کشتههای جنگ
هاشمی رفسنجانی در ۹۰/۰۳/۰۵ درباره تعداد کشتههای جنگ گفته است: «شنیده میشود که از تعداد شهدا ارقام نجومی بیان میشود که این موضوع صحت ندارد. مجموع شهدا از ابتدای قیام در سال ۴۰ به بعد تا دوران جنگ و بعد از آن و بمباران و همه حواشی آن به ۲۰۰ هزارنفر شهید نمیرسد که بیشتر آنها در بمباران و قبل از انقلاب شهید شدند. بنابراین صحبت از میلیونها شهید در این دوران درست نیست. تلفات ما در دوران جنگ بسیار کمتر از تلفات رانندگی در جادههاست. به گونهای که سالانه ۲۵ هزار نفر به صورت مستقیم در تصادفات میمیرند که این میزان دو برابر تلفات جنگ است. جنگ هشت سالهای که مردم با دست خالی در برابر ابرقدرتها و ابرثروتها جنگیدند و چنین نتیجه مهمی را بدست آوردند.»[۱۲]
کل کشتهها و اعدامیها از سال ۴۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ حدود ۳۶۰۰ تن بوده است. به همین دلیل، وارد کردن آن ۱۷ سال به آمار کشتههای جنگ نه تنها از نظر علمی نادرست است، بلکه از نظر پیامد هم بیفایده است. از سوی دیگر، مقایسه کشتههای جنگ با تلفات جادهای امروز ایران، نیز نادرست است و به هیچ نحو کشته شدن ۱۸۸ هزار تن از جوانان شجاع ایران زمین و معلول شدن صدها هزارتن دیگر را موجه نمیکند. رهبران حاکم بر کشور، در هر دو مورد باید پاسخگو باشند. این چه افتخاری است که پس از گذشت ۳۲ سال از حاکمیت «نظام سلطانی فقیهسالار» و صرف حدود یکهزار میلیارد دلار درآمدهای نفتی، فقط در اثر تصادفات جادهای سالانه بیش از بیست و پنج هزار تن کشته میشوند؟
مطابق گزارش بنیاد شهید، تعداد کل شهدای جنگ ایران و عراق، حدود ۱۸۸ هزار نفر اعلام شده است. شمار شهدای انقلاب در سال ۱۳۵۷ (سال پیروزی انقلاب اسلامی) ۲۸۳۸ نفر اعلام شده است. همچنین کل آمار شهدای جنگ و انقلاب ۲۱۷۴۸۹ نفر اعلام شده که شامل ۲۸۳۸ نفر در دوران پیروزی انقلاب (۳/۱ درصد از کل شهدا)، ۱۶۹۸۶ نفر در اثر اقدامات گروههای مخالف جمهوری اسلامی (۸/۷ درصد)، ۲۷۷۲ نفر در اثر اقدامات اشرار و قاچاقچیان (۳/۱ درصد) است. همچنین در جنگ ایران و عراق ۱۷۲۰۵۶ نفردر درگیری با دشمن و ۱۵۹۵۹ نفر در بمباران شهرها به شهادت رسیدهاند که در مجموع شهدای جنگ به ۱۸۸۰۱۵ نفر (۴/۸۶ درصد از کل شهدا) بالغ میشود.
دوازدهم- جنگ به منزله تکلیف
آیتالله خمینی فقط نظریهپرداز حکومت مطلقه نبود، او موجهساز جنگ به عنوان تکلیف بود. در دهه فجر سال ۱۳۶۷ آیتالله منتظری ضمن سخنانی جنگ هشتساله ایران و عراق را به نقد کشد. آیتالله خمینی در ۱۳۶۷/۱۲/۰۳ به سخنان آیتالله منتظری به طور مکتوب پاسخ گفت. او تکلیف و رسالتی برای خود قائل بود و همه را مکلف به آن تکلیف میدانست. نتیجه کار- حدود ۱۸۸۰۰۰ هزار کشته، چندصد هزار معلول، ویرانی کشور و خسارات مادی یک هزار میلیارد دلاری به گفته خودشان- فاقد اهمیت بود. جنگ را «برکت» قلمداد میکرد. وقتی برکات جنگ را شمارش میکرد، میگفت: «امروز صدام اظهار اسلام و نماز خواندن ـ که آن را هم غلط میخواند ـ میکند، حتی این اظهار هم از برکات جنگ است.»[۱۳] در پاسخ آیتالله منتظری میگوید تا وقتی «توان و تکلیف جنگ» وجود داشت به «وظیفه» ادامه جنگ عمل کرده است. یعنی، اگر توان ادامه جنگ وجود داشت، بازهم به جنگ ادامه میداد. مگر همو نگفته بود: «بیستسال هم این جنگ طول بکشد ما ایستادهایم.»[۱۴]
جان آدمیان برای او فاقد ارزش بود. میگفت: «هر روز ما در جنگ برکتی داشتهایم که در همهی صحنهها از آن بهره جستهایم. ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نمودهایم، ما مظلومیت خویش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نمودهایم، ما در جنگ، پرده از چهرهی تزویر جهانخواران کنار زدیم، ما در جنگ، دوستان و دشمنانمان را شناختهایم، ما در جنگ به این نتیجه رسیدهایم که باید روی پای خودمان بایستیم، ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم، ما در جنگ ریشههای انقلاب پربار اسلامیمان را محکم کردیم، ما در جنگ حس برادری و وطندوستی را در نهاد یکایک مردمان بارور کردیم، ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرتها و ابرقدرتها سالیان سال میتوان مبارزه کرد، جنگ ما کمک به افغانستان را به دنبال داشت، جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت، جنگ ما موجب شد که تمامی سردمداران نظامهای فاسد در مقابل اسلام احساس ذلت کنند، جنگ ما بیداری پاکستان و هندوستان را به دنبال داشت، تنها در جنگ بود که صنایع نظامی ما از رشد آنچنانی برخوردار شد و از همهی اینها مهمتر استمرار روح اسلام انقلابی در پرتو جنگ تحقق یافت. همهی اینها از برکت خونهای پاک شهدای عزیز هشت سال نبرد بود، همۀ اینها از تلاش مادران و پدران و مردم عزیز ایران در ده سال مبارزه با امریکا و غرب و شوروی و شرق نشأت گرفت. جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست، جنگ ما جنگ فقر و غنا بود، جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد. چه کوته نظرند آنهایی که خیال میکنند چون ما در جبهه به آرمان نهایی نرسیدهایم، پس شهادت و رشادت و ایثار و از خودگذشتگی و صلابت بیفایده است! در حالی که صدای اسلامخواهی افریقا از جنگ هشت سالهی ماست، علاقه به اسلامشناسی مردم در امریکا و اروپا و آسیا و افریقا یعنی در کل جهان از جنگ هشت سالۀ ماست. من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحلیلهای غلط این روزها [یعنی تحلیل آیتالله منتظری] رسماً معذرت میخواهم و از خداوند میخواهم مرا در کنار شهدای جنگ تحمیلی بپذیرد. ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستی مگر فراموش کردهایم که ما برای ادای تکلیف جنگیدهایم و نتیجه فرع آن بوده است. ملت ما تا آن روز که احساس کرد که توان و تکلیف جنگ دارد به وظیفهی خود عمل نمود. و خوشا به حال آنان که تا لحظۀ آخر هم تردید ننمودند، آن ساعتی هم که مصلحت بقای انقلاب را در قبول قطعنامه دید و گردن نهاد، باز به وظیفهی خود عمل کرده است، آیا از اینکه به وظیفهی خود عمل کرده است نگران باشد؟ نباید برای رضایت چند لیبرال خود فروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیدهها به گونهای غلط عمل کنیم که حزباللّه عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولیاش عدول میکند. تحلیل این مطلب که جمهوری اسلامی ایران چیزی به دست نیاورده و یا ناموفق بوده است، آیا جز به سستی نظام و سلب اعتماد مردم منجر نمیشود؟! تأخیر در رسیدن به همهی اهداف دلیل نمیشود که ما از اصول خود عدول کنیم. همه ما مأمور به ادای تکلیف و وظیفهایم نه مأمور به نتیجه.»[۱۵]
سیزدهم- نتیجه
«نظام سلطانی فقیهسالار»، مهمترین دستاورد آیتالله خمینی است. این نظام با نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر- که در میان پرده پاریس وعده میداد- تعارض بنیادین دارد. به تعبیر دیگر، سلطانیسم (زمامداری مطابق میل خودسرانه سلطان) را به هیچ نحو نمیتوان با دموکراسی سازگار کرد. گونهای از اصلاحطلبی که باور خود به انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی و امام راحل را دائماً اعلام میدارد، آگاهانه میکوشد تا از کنار «ولایت مطلقه فقیه» (کل تئوری سیاسی آیتالله خمینی) بگذرد، اما این نظریه و مصداق آن منشأ مسائل و مشکلات است.
آیتالله خمینی آگاهانه دروغ میگفت. پس از پیروزی انقلاب، اعلام کرد که رژیم شاه ۶۰ هزار تن را کشته است. سپس هفته به هفته آن را افزایش داد و به ۲۱۵ هزار تن رساند، اما اینک دیده میشود که بنیاد شهید کل کشتهشدگان سال ۱۳۵۷ را ۲۸۳۸ شهید اعلام کرده است. این کجا و آن کجا؟ به حکم شخص او در تابستان ۱۳۶۷ حدود ۴۰۰۰ زندانی سیاسی را قتل عام کردند، اما مسئولیت او در کشته شدن ۱۸۸ هزار ایرانی در جنگ هشتساله چه میشود؟ او به دنبال سرنگونی رژیم بعثی صدام حسین بود. به عنوان رهبر جمهوری اسلامی مردم عراق را به براندازی و ارتش عراق را به کودتا دعوت میکرد. آیا رهبر یک کشور مجاز است مردم و ارتش کشور همسایهاش را به چنین اقداماتی علیه دولت/حکومت خود دعوت کند؟ آیا این اقدامات «تحریک» به شمار نمیروند؟
اگر از نظر رهبران جمهوری اسلامی و «اصلاحطلبی خمینی محور» اقدامات «امام راحل» صواب باشد، براندازی رژیم یک کشور توسط کشورهای دیگر مشروع/مجاز خواهد بود. در این صورت آیا کشورهای دیگر مجاز نخواهند بود که مردم ایران را به براندازی/سرنگونی رژیم و نظامیان را به کودتا علیه سلطان علی خامنهای دعوت کنند؟
البته حقوق بشر امری جهانشمول است و همه موظفند هر نظام سرکوبگری- از جمله رژیم صدام حسین- را به دلیل نقض حقوق بشر محکوم کنند، اما اولاً: نظامی که آیتالله خمینی برساخت، بهطور سیستماتیک حقوق اساسی مردم ایران را نقض میکرد. ثانیاً: آیتالله خمینی از موضع دموکراسی و حقوق بشر رژیم صدام حسین را محکوم نمیکرد. ثالثاً: دعوت مردم کشور همسایه به سرنگونی رژیمشان و امر به ارتش آن کشور به کودتا، به طور مسلم دخالت در امور داخلی آن کشور و تحریک دیکتاتور مغروری چون صدام حسین به حمله نظامی به ایران بود.
پینوشتها:
۱- رجوع شود به مقاله «رفتن بنعلی، ماندن سیدعلی»، در روزآنلاین در لینکهای زیر:
۲- آیتالله منتظری ، خاطرات ،شرکت کتاب، صص 316- 315.
۳- رجوع شود به این لینک
۴- روحالله خمینی، صحیفه ی امام ، جلد ۱۲ ، صص ۲۳۶-۲۵۳.
۵- صحیفهی امام ، جلد ۱۲
۶- صحیفهی امام ، جلد ۱۲
۷- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، سال ۱۳۵۹، انقلاب در بحران، دفتر نشر معارف انقلاب، ص ۸۷.
۸- نهضت آزادی در جزوهی «تحلیلی پیرامون جنگ و صلح»، بخش «پیشگیری حملهی عراق»، در این خصوص نوشته است: «پس از پيروزی انقلاب اسلامی در مورد روابط خارجی دو نوع تفكر وجود داشت. يك تفكر بر اين باور بود كه بايد تمامی امكانات را برای سازندگی داخلی متمركز ساخت و نيروی عظيم ملت را كه به حركت درآمده بود به جای تشويق در جهت ادامه ی فاز يك يا مرحله ی اول انقلاب يعنی تخريب و ويرانگری، به سازندگی در زمينههای سياسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی هدايت نمايد، ايران انقلابی را به يك نمونه ی موفق و يك الگو در دنيا بدل ساخت. اين تفكر بر اين باور بود كه صدور واقعی و سالم انقلاب تنها از اين راه ميسر است. معتقد بود كه جهان پرآشوب كنونی، دنيای خسته و فرسوده ی از ظلم و ستم، از ريا و تزوير و از بازیهای سياسی تشنه ی يك مدينه و نمونه و الگوی راستين و واقعی است و مسلماً اگر انقلاب ما می توانست در ايران چنين مدينهای بسازد، كشورهای ديگر دنيا به ملت ايران تأسی نموده، ولو به شيوههای ويژه ی جامعه ی خود، از اين تجربه پيروی می كردند و اين به معنای صدور واقعی انقلاب و ارزشهای والای اسلامی بود.
تفكر ديگری كه در ميان رهبران و فعالين در انقلاب حاكم بود چنين باور داشت كه اگر انقلاب ايران قدرت تهاجمی خود را در منطقه بكار نياندازد دشمن فرصت پيدا كرده ما را مورد حمله قرار داده و انقلاب را منكوب خواهد ساخت. معتقدين به اين تفكر همچنين مدعی بودند كه بايد منافع امريكا را در هر كجا كه ممكن و ميسر است مورد حمله قرار داد و به آنها ضربه زد و تمام منطقه را به آشوب كشيد. علاوه بر اين مدعی بودند اگر اينكارها انجام نگيرد، به تدريج شور و هيجان انقلابی مردم فروكش خواهد نمود و مردم سرد خواهند شد…اين تفكر قدرت و نفوذ فراوان و طرفداران جدی در ميان رهبران و مسئولان انقلاب داشت. شايد عدم قدرت يا عدم اعتقاد يا توانائی رهبران در هدايت نيروی پرخاشجوی مردم به جهت سازندگی موجب رشد اين تفكر گرديد. تفكر حاكم بر دولت موقت از نوع اول، يعنی ارتقاء از مرحله ی سلبی تخريب به مرحله ی ايجابی سازندگی بود و بر همان اساس تلاش می نمود تا از طريق بكارگيری شيوههای درست ديپلماسی، بدون كمترين سازشی، مانع اجرای برنامههای دشمنان بالفعل و بالقوه گردد و در اين زمينه موفقيتهای چشمگيری نيز به دست آورد.»
۹- در این زمینه با آقای مهندی عبدالعلی بازرگان گفت و گو کردم و ایشان هم این رویداد را تأیید کردند.
۱۰- روحالله خمینی، صحیفهی نور، جلد ۲۰ ،ص ۲۲۳.
۱۱- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۷، پایان دفاع و آغاز بازسازی، دفتر نشر معارف انقلاب، صص ۵۷۸-۵۸۱.
۱۲- رجوع شود به این لینک.
۱۳- صحیفهی امام، جلد ۱۸، سخنرانی در جمع مسئولان ستاد تبلیغات جنگ.
۱۴- صحیفهی امام ، جلد ۱۳،سخنرانی ۱۳۵۹/۰۸/۱۲.
15- روحالله خمینی، صحیفهی امام، جلد ۲۱.
خواستید این عارف بزرگ رو تخریب کنید. اما ندانسته بزرگش کردید.
“ملت ها فقط برای ما مهم هستند”
برای این قواعدی که سیاست امپریالیستی در اورده اهمیتی قائل نبود.
“قواعد دیپلماسی!!!!!!!!!
اسلام مرز نمی شناسه.
جنگ ایران و عراق جنگ ایران با دنیای کفر بود. عراق بهانه بود. به اذعان همه
کاربر مهمان / 10 June 2011
کهنسال مردی با قیافهای مصمم، بیان و لهجهای عامیانه و روستایی و افکاری قشری و مذهبی بنام خمینی، امام کشوری میشود که همیشه در انتظار امام غایب و زیر سلطه سلاطین امام نما بوده است.حضرت امام،انتقام خون پسر را با رهبری انقلاب ۱۳۵۷ از شاه و انتقام بی احترامیها و محدودیتهای دوران زندگی در عراق را با جنگ فرسایشی ۸ ساله از صدام گرفت. قربانیان این کینه و سنگدلی امامگونه، ملت ایران بودهاند. با توجه به تجربیات دروغ آماری در ایران،آیا به آمار بنیاد شهید میشود اعتماد کرد ؟ چندی پیش تونی بلر گفته بود که در جنگ عراق- ایران، یک میلیون نفر جان باختند و با توجه به کشتههای بیشتر ایرانیان در جنگ و صدمات جسمی و روحی (موجی, شیمیایی) سربازان ایرانی این رقم بمراتب بیشتر از ۱۸۸،۰۱۵ نفر میتواند باشد.همانطور که امام راحل یکبار گفتند:”جنگ یک موهبت الهی بود”، زیرا ۱-منسجم کردن نیروهای انسانی وفادار به ج.ا. بنام مباررزه با عوامل خارجی و استقلال کشور۲-سرکوب آزادیهای اجتماعی و سیاسی به بهانه جنگ بعنوان الویت، ۳- پاکسازی قدم به قدم مخالفین ج.ا. بر حسب محبوبیت و مطرح بودن آنها در ادوار مختلف زمانی در جامعه بمنظور یکپارچه کردن سیاست کشور،۴-نظامی کردن کشور از طریق سپاه پاسداران، کمیتهها،بسیج و زیرمجموعهها،۵- ثروتمند ساختن زرادخانههای غربی،۶- تقویت سیاستهای راست و محافظهکار در غرب و…حضرت امام بشدت متاثر از نزدیکان و مباشران خود بوده،البته اتوریته خود را داشته و بعبارتی حرف آخر از آن او بود ولی او یک اپورتونیست و مصلحتطلب بلفطره بود که به مقتضای زمان رنگ عوض میکرد. اینکه امام زائل بنیانگذار رژیم مشروعه بجای مشروطه و ایران را در ظلمانیترین دوران خود گذاشته جای شکی نیست. این امام،خشم و نفرینی از جانب خدایان به مردم روی زمین بود.
ایراندوست / 05 June 2011
سلام اقای گنجی
کاربر مهمان / 06 June 2011
دوست گرامی جناب شمس
همه ی مقاله ها در صفحه ی زیر قابل دسترسی است
با سپاس
گنجی
http://www.facebook.com/AkbarGanji?v=wall&ref=ts
اکبر گنجی / 04 June 2011
با عرض سلام
یه درخواستی از شما داشتم
شما که امکان دسترسی به آقای گنجی را دارید به ایشون برسونید که نسل جوان زیادی خواستار دستیابی به نوشتار و تحقیقات و سخنرانی های ایشان هستند
ولی متاسفانه باید مقالات ایشان را اتفاقی در چند سایت مختلف یافت.
ایشان لطف کنند تمام این مقالات ارسالی به سایت های روز آنلاین زمانه و بی بی سی را در یک سایت مستقل به نام خودشان هم قرار بدهند تا همگان بتوانند از مطالب به صورت جامع استفاده ببرند
شمس 27 ساله
کاربر مهمان / 04 June 2011
آقای گنجی بدون شک به جنگ کشیده نشدن یک پای سیاست است ,اما ما همه میدانیم سیاسیون حوزوی برایشان نه ایران مهم است نه جان مردم,اینها که در داخل وبسیاری از فراریان در خارج که سنگ خمینی را به سینه میزنند یا برای نگهداری مشاغل است و یا برای بازگشت به قدرت ,اگر لطف کنید در باره راه انداختن جنگ باروسها از یک طرف و همکاری با روسها از طرف دیگر توسط آخوندها بنویسید و یا اسناد تاریخی مربوط به صدور فتوای پنج مجتهد که
آغا محمد خان قاجار با آن مجوز چندین هزار چشم را در اورد را پیدا ومنتشر کنید شاید کمکی باشد برای بیداری بسیاری از خفتگان ,این که چرا من نمی نویسم به این دلیل است که به نوشته آدم های گمنام توجه نمی شود.
بااحترام بسیار
اردوان / 04 June 2011
باز هم مقاله ای با ارزش از اکبرگنجی که مثل همان زمانهای دوم خرداد، بسیاری را منتظر انتشار مطلب بعدی و مشعوف از خواندن میکند
اینکه جنگ ایران و عراق که هوز هم از آفات آن مصون نیستیم یک اشتباه از خمینی بود یا یک عمد یا اشتباهی که بعداٌ برای مطلقیان به بزرگترین دستاورد برای “حکومت نظامیشان” منجر شد، به خوبی چهره رهبری خائنانه در حق یک کشور را برملا میکند ولی از یک موضوع نبایستی غافل شد که در اینجا مثلثی وجود دارد که با همکاری با هم به منافع زیادی رسیدن، اولیش همین مطلقیان که با جنگ توانستن سرکوب و نظامی گری و فرهنگی خشن را در کشور حاکم کنند، دومش صدام حسین که بعد از پایان این جنگ هم به کویت حمله میکند و نشان میدهد از جنگ نفع میبرد و سومش هم قدرتهای بزرگ که علیرغم دوگروه بالا که رسماٌ انگل کشورهای خود بودن (این اعضای دائم شورای امنیت که بالای نود درصد اسلحه کره زمین را به فروش میرسانند و گسترده ترین نیروی نظامی زمین را هم در اختیار دارند) تنها گروهی از این مثلث هستند که امروز بخشی از آنها را به طور خودآگاه و ناخودآگاه دلسوز کشوری مثل ایران دونسته و وظیفه مبارزه با انگلها را بطور کاملاٌ روشن به آنها میسپریم
و این موضوع مهمیه که تا همین دیروز روشنفکران این مملکت به نوعی در انگل بودن آمریکا برای ایران، تاکید داشتن و وقتی با آن تفکر حکومتی به شدت عقب مانده و خشن را بر ایران حاکم میکنند که ایران به جنگی خانمان سور حتی تا امروز کشیده میشود، حالا همه روشنفکران دخالت ابرقدرتها را در ایران در حد توهم توطئه میدانند و آنقدر آنرا ناز نازی میبینند که اصلاٌ توجهی به همکاری این مثلث برای ویرانی ایران ندارند و تحلیلگران سیاسی مثلاٌ به دردبخور ایران امروز هم به جای تحلیل دقیقاٌ حرفهای اوباما و آمریکا و خامنه ای و مطلقیان را بر علیه هم بیان میکنند که اینها حتماٌ با هم جنگ دارند
پس به همان اندازه که آن روشنفکری به حال ایران به شدت مضر بود مطمئناٌ این روشنفکری هم که خود و ایرانی را خیلی مهم میدانند و مثلاٌ تو استودیو صدای آمریکا میشینند و میگن اگر آمریکا بخواهد به ایران دخالت کند ما تو دهنش میرنیم و همه کاره ماها هستیم، غافل هستن و فرصتهای شناخت و اصلاح را از خود و مردمشان میگیرند
به هر شکل در دوران جدید از افغانستان ضعیفتر و از روسیه در منطقه قوی تر نداشتیم که چند سال بی نتیجه باهم جنگیدن و خیلی ربطی به سیاهی لشگران که قهرمانانه ایستادن و مردن ندارد و پای از مابهترون را حتی در قضیه اتم اتم مطلقیان هم بایستی وسط دید که برخلاف حرف و حدیث سیاستمدارانشان، مثل همون جنگ ایران و عراق، فقط به نفع آنها بود و بس …… حالا بشینید بگید این حرفهای “دایی جان ناپلئونی” است و بس ….
بهزاد / 04 June 2011