بهنام دارایی‌زاده: همجنسگرایان ایرانی و دیگر به اقلیت رانده‌شدگان جنسی چرا باید به‌ طور مستقل در پی تعریف و بازنمایی هویت جنسی خود باشند؟
آیا پیگیری حقوق انسانی و اجتماعی این اقلیت‌ها، تنها از طریق شناسایی مستقل هویت جنسی آنان میسر است؟
آیا اساساً خواست و تمایل جنسی افراد، می‌تواند ملاک مناسبی برای هویت‌های اجتماعی آنان باشد؟

این‌ها پرسش‌هایی است که به مناسبت روز جهانی مبارزه با هوموفوبیا یا همجنس‌گراهراسی با سپهر مساکنی، دانش‌آموخته جامعه‌شناسی و آشنا با مسائل جنسیت در برلین در میان گذاشته‌ام.

سپهر مساکنی- ما در بحث از «سیاست هویت»، نخست باید ببینیم در چه کانتکستی (گفتمانی) داریم صحبت می‌کنیم و کجای تاریخ هستیم. می‌باید بحث‌هایی که امروز درباره «فراروی از هویت‌ها» در جهان غرب صورت می‌گیرد را به نوعی تبارشناسی کنیم و ببینیم چه ارتباطی با شرایط فعلی در ایران و سایر کشورهای خاورمیانه‌ای دارد و از چه سنت‌های مبارزاتی اجتماعی و سیاسی بیرون آمده‌ است؟

بر این اساس، من فکر می‌کنم باید اندکی به متنِ اجتماعی که در آن زندگی ‌می‌کنیم؛ به فرهنگ اجتماعی-سیاسی حاکم، به قوانین و تابوهای اجتماعی برساخته موجود توجه کنیم. در این بین، قوانین نقش خیلی مهمی دارند. بعد باید از خود بپرسیم که در کجای این گفتمان ایستاده‌ایم؟

به این معنا، کمی مغرضانه، شتابزده و یا بهتر است بگویم کمی «نادانسته» خواهد بود اگر بدون تبارشناسی و ریشه‌یابی این مباحث، به سراغ متن‌های روز برویم. به نظر من چنین رویکردی، نشان از نشناختن متن اجتماعی موجود دارد.

آیا می‌باید اشاره کنیم و بگوییم که هموسکسوال، ترنس یا کوئیر هستیم؟ آیا نیازی به این کار هست؟ آیا این امر باعث نمی‌شود که نوعی فرقه‌گرایی جنسی و یا هویتی شکل گیرد؟

واقعیت این است که مباحثی از این دست را من قبول ندارم! من خواست هویت‌یابی را «واکنش» به جامعه‌ای می‌بینم که سالیان سال است که همه قالب‌ریزی‌اش از قوانین حقوقی- فقهی تا قوانین اجتماعی و سیستم خانواده و… همه و همه بر اساس یک هویت مشخص شکل گرفته است. تنها ما با یک هویت سر و کار داریم و آن هویت هتروسکسشوال(hetrosexual) است؛ هویتی که به تعبیری می‌توان آن را نهاد «دگرجنس‌گرایی اجباری» نامید.

این که «من هموسکسوال هستم»،«من ترنس هستم»،«من کوئیر» هستم؛ دقیقاً واکنش به جامعه‌ای است که این‌ها را «حذف» کرده است. من این واکنش‌ها را واکنشی مثبت می‌دانم و آن را به عنوان قدمی رو به جلو- اگر نخواهم بگویم «راه‌حل»- می‌شناسم.

در کنار بحث‌هایی که امروزه در دنیای غرب با عنوان «فراجنسیتی» و «نه! به سیاست جنسیتی» مطرح است، وقتی به تاریخ مبارزاتی آن نگاه کنید، شما با این مسئله مواجه می‌شوید که اول اینها در سطح جامعه موجودیت پیدا می‌کنند؛ یعنی در سطح جامعه «مسئله» می‌شوند و بعد، بحث از «فراروی از هویت» پیش می‌آید. از سویی دیگر، پرداختن به این مسائل، برای کل جنبش اجتماعی، جنبش فمینیستی و کل جنبش جوانان ایران، گامی به جلو به حساب می‌آید.

این مسئله آشکارا خط قرمزهای ایدئولوژیک حاکمیت را زیر سئوال می‌برد. باید به خاطر داشته باشیم ما درباره‌ جامعه‌ای داریم صحبت می‌کنیم که در ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین معیار، طبق قانون برای هموسکسوالیته (homosexlité) «مجازات مرگ» در نظر گرفته است. این واقعیت جامعه‌ای است که در هیچ یک از گفتمان‌های سیاسی‌اش (از چپ تا راست) و در هیچ یک از گفتمان‌های اجتماعی‌اش، جایی برای این افراد نبوده است.

بر این اساس، صحبت کردن از این افراد، یک واکنش به نهاد دگرجنس‌گرایی اجباری مردسالارانه است. من فکر می‌کنم اگر هم نقد می‌کنیم، نقدمان ‌باید هوشیارانه باشد و باز تکرار می‌کنم: همواره باید به این مسئله توجه داشته باشیم که از چه جامعه‌ای داریم صحبت می‌کنیم؟ کجای جهان ایستاده‌ایم؟ در نهایت فکر می‌کنم گفتمان‌های ما، باید از آن «اخلاق مراقبتی» از «انسان انضمامی»، از این انسان اجتماعی موجود جدا نشود.

با توجه به شرایط سیاسی-اجتماعی موجود، رویکرد اصلی و محوری آن دست از فعالان اجتماعی که به مسئله جنسیت در ایران می‌پردازند چه باید باشد؟

از نگاه من، در سیستم و ساختار جمهوری اسلامی، اساساً جایی برای الغای مجازات اعدام هموسکسوال‌ها نیست. جایی برای حقوق شهروندی آنان وجود ندارد و با توجه به ساختار آن نمی‌تواند وجود داشته باشد. البته از یک معنا، هیچ فاصله و شکاف بزرگی نیز بین ساختارهای حقوقی- فقهی یا هوموفوبیایِ ایدئولوژیک موجود با ساخت و بافت اجتماعی وجود ندارد. من گمان می‌کنم این مسائل در یک رابطه دیالکتیکیِ رفت و برگشتی باهم قرار دارند. نمی‌توان گفت ما باید در ابتدا «ساختارهای سیاسی» را عوض کنیم تا به «خانواده» و خرده نظام‌ها برسیم و یا از آن به این یکی برسیم.

به طور مشخص چه راهکاری پیشنهاد می‌کنید؟

در وهله اول می‌بایست این مسئله را «مسئله» کنیم. به این معنا که گوش‌های خانواده‌ها، افراد عادی جامعه را با چنین مسائلی آشنا کنیم و به آنها نشان دهیم این افراد وجود دارند. در جامعه به این افراد ظلم‌ها و ستم‌ها شده است. درباره «ستم‌ها» صحبت کنیم. روایت کنیم. مسئله‌سازی کنیم. «گفتمان» به وجود آوریم. این گفتمان قاعدتاً در داخل و در بطن جنبش‌های اجتماعی، جنبش زنان، جنبش جوانان و… می‌رود.

نباید فراموش کنیم ما با یک بدنه بزرگ اجتماعیِ ناراضی از این سیستم طرف هستیم؛ در کنار و هم‌زنجیره سایر جنبش‌های اجتماعی- مثل زنان و فمینیست‌ها- در پی تغییر به سمت سکسوالیته آزاد، تغییر ساختارهای خانواده، تغییر ساختارهای اجتماعی و در نهایت تغییر ساختارهای حکومتی. این که ما بپردازیم به سیستم فعلی خانوده و بگوییم این مسائل در آن چهارچوب جای نمی‌گیرد، به نظر نمی‌تواند تحلیل و برداشت درستی باشد. باید از منظر‌های این چنینی این سیستم را به چالش بکشیم.

همانطور که اشاره کردم، من فکر می‌کنم باید این مباحث و موضوعات را «مسئله» کنیم. وقتی آن را بردیم در داخل گفتمان‌های اجتماعیِ مترقی، جنبش‌های اجتماعی و… آنجاست که اتفاق می‌افتد؛ آنجا خودش «بدیل‌ها»ی ممکن را خواهد ساخت.

تکثر ستم‌ها را فراموش نکنیم؛ ما مسائل مختلفی داریم؛ هیچکدام از اینها نباید باعث شود که امری اهم از دیگری تلقی شود. به «تکثر گفتمان‌ها» احترام بگذاریم؛ یکی مسئله‌اش «زنان» است. یکی مسئله‌اش «کردها» و یکی مسئله‌اش هموسکسوال‌هاست. به باور من اینها در کنار هم است که نتیجه می‌دهد. البته به شرط فدا نکردن یکی در پای دیگری!