«بنی‏‌صدری شدن» به‏‌تدریج دارد به یک اصطلاح یا مفهوم معین در ادبیات سیاسی ایران تبدیل می‏شود.برای همه آن‏هایی که ناظر و شاهد انقلاب ۱۳۵۷ ایران بوده‌‏اند، این اصطلاح یاد‏آور مهم‏ترین رویداد سیاسی در سال‏های آغازین شکل‏‌گیری جمهوری اسلامی ایران بوده است: عزل رئیس‌جمهور قانونی کشور، با طرح عدم کفایت وی در مجلس و حکم ولایت فقیه در تأیید آن.


آیا چنین واقعه‏ای برای دومین‏بار در تاریخ تقریباً کوتاه جمهوری اسلامی تکرار می‏شود؟
مقایسه ابوالحسن بنی‏صدر و محمود احمدی‏نژاد چه مفهوم حقوقی، سیاسی و یا فرهنگی‌ای دارد؟

آقای بنی‏صدر، این مقایسه را طرح یک تفاوت نظری در مفهوم استقلال و آزادی در تاریخ ایران می‏داند.

ابوالحسن بنی‌صدر: «بنی‏صدری» از زمان شاه متداول شد؛ به معنای یک خط فکری. هرکس که مثلاً به اصول استقلال و آزادی و این‏که این دو اصل از یکدیگر جدایی‏ناپذیرند، باور داشت، به او می‏گفتند: «این بنی‏صدری است.» به محض این‏که کسی کلمات استقلال و آزادی را بر زبان می‏آورد، می‏گفتند او بنی‏صدری است.

چرا آقای بنی‏صدر؟ در آن زمان که مسئله استقلال یا آزادی حداقل از جانب دکتر مصدق و جبهه ملی مطرح شده بود. شما چه زمانی و چگونه این را بیان کرده بودید؟

قبل از انقلاب. به لحاظ این‏که زمانی رسید که گفتند آزادی بر استقلال مقدم است که نظر جبهه ملی دوم بود. بعد نهضت آزادی هم همین نظر را تبلیغ کرد و بعد هم گروه‏های سیاسی‏ای به‏وجود آمدند که آن‏ها نیز همین خط را رفتند. به‏اصطلاح استقلال کم‏ارزش شد، یا مؤخر شد بر آزادی؛ از باب این‏که توجه نداشتند که این دو اصل را نمی‏شود از هم جدا کرد.

این مفهوم استقلال و آزادی، با آن طرز فکر جبرگرای چپ آن زمان سازگاری نداشت، با لیبراسیم غربی هم سازگاری نداشت و این است که بازی تقدم و تأخر می‏کردند که استقلال بر آزادی مقدم است یا آزادی بر استقلال مقدم است.

این استدلال بر مبنای آن‏چه نظام گذشته و شاه ایران به آن منتسب بود، یعنی وابستگی به بیگانه و عدم استقلال کشور، شاید قابل فهم باشد، اما جمهوری اسلامی، در ظاهر با مسئله استقلال مشکلی ندارد! این نظام چرا باید از این تأکید شما ناخشنود باشد؟

این دو اصل، دو حق ذاتی انسان است، نه در سطح کشور که در سطح خود انسان. استقلال به این معنا که آدمی در گرفتن تصمیم مستقل است، اوست که تصمیم می‏گیرد. آزادی به این معنا (حداقل یکی از معانی‏اش) که اوست که این تصمیم را می‏گزیند.

آن‏چه در دوره آقای خمینی و از آن زمان به بعد، موجب شده است که این ملاتاریا، مدام هرکسی که استقلال رأیی از خودش نشان می‏دهد، بنی‏صدر را پیش می‏کشد، ناشی می‏شود از این نزاع. نزاع بین حق و قدرت.

اصل جدایی‏ناپذیری آزادی و استقلال از یکدیگر را که هم در پیش‏نویس قانون اساسی اول آمده بود، هم در مصوبه مجلس خبرگان آمد و مجلس اول هم آن را تصویب کرد، خود من انشا کردم.

ولی مقایسه مشخصی که روزنامه‏ها و رسانه‏های حکومتی در این زمینه دارند و در واقع، به شکلی سرنوشت بنی‏صدر را در مقابل احمدی‏نژاد ترسیم می‏کنند، مشخصاً چه مقصود سیاسی‏ای ‏ را بیان می‏کند؟

هدف آن‏ها از این کار تهدید کردن است. قبلاً آقای خامنه‏ای، آقای خاتمی را، بعد آقای موسوی و الان هم آقای احمدی‏نژاد را به این شکل تهدید می‏کنند که به سرنوشت بنی‏صدر گرفتار می‏شوید.آن‏ها از این باب می‏گویند که بنی‏صدر با ولایت فقیه و ولی امر مخالفت کرد و آن سرنوشت را پیدا کرد. اگر شما هم بخواهید به این راه بروید، سرنوشت‏تان همین می‏شود. حرف‏شان این است…

و شما درباره‏ این سرنوشت چه فکر می‏کنید؟

فکر می‏کنم که بنی‏صدر بهترین سرنوشت را پیدا کرد. روی حرفش ایستاد، هنوز هم ایستاده است و هم‏چنان خواهد ایستاد و تردید هم در پیروزی خود ندارد.

ولی آقای احمدی‏نژاد چه خواهد کرد؟

اتفاقاً امروز گزارشی از ایران دریافت کردم که برداشت مردم را نسبت به آقای احمدی‏نژاد توضیح داده بود. مردم اول فکر می‏کردند که او قهر کرده است و می‏ایستد. بعد دیدند که نایستاد و به سرکارش رفت و این خودبه‏خود مهر باطل زد.

این مقایسه‏ای که می‏کنند صوری است. هیچ واقعیتی ندارد. دو تاکید اساسی هم دارد:

یکی این‏که اگر او سر حقی می‏ایستاد، حتی سر این حق می‌ایستاد که قانون اساسی اختیار عزل و نصب وزرا را به او داده است، آن وقت مقایسه‏ای ممکن بود؛ اما او نایستاد.

دوم این‏که آقای خامنه‏ای، به هیچ جهتی از جهات، آقای خمینی نیست و آقای خامنه‏ای، آقای احمدی‏نژاد را برکشیده است. من را آقای خمینی برنکشیده بود و مخالف هم بود. به خود من هم گفت که به چه دلیل مخالف است که من رئیس‌جمهور بشوم. مردم ایران در آزادترین انتخابات، به من رأی دادند.

اما آقای احمدی‏نژاد به اتکای رأی مردم نمی‏تواند جلوی آقای خامنه‏ای بایستد. البته چرا! به قول مصدق می‏تواند. به این شرط که بیاید و بگوید که درست است که من با یک کودتا رئیس‌جمهور شدم، ولی حق مال مردم است و من سر این حق ایستاده‏ام. ولایت مال جمهور مردم است. حاکمیت مال مردم است. من هم ایستاده‏ام روی این حق.

در این حالت، مقایسه‏اش معنی پیدا می‏کرد. چون او سر حقی ایستاده بود. متأسفانه ایشان این کار را نکرده و نتیجه این است که الان طرفداران آقای خامنه‏ای شب و روز به او حمله می‏کنند. امروز دیدم که طرفدارهای آقای احمدی‏نژاد هم تهدید مقابلی کرده‏اند که اگر ایشان زمین بخورد، خیلی‏ها زمین می‏خورند. لابد اشاره‏شان به آقای خامنه‏ای است.

گرچه اگر از دیده واقعیت که نگاه کنیم، می‌بینیم آقای خامنه‏ای زمین خورده است! برای این‏که او، آقای احمدی‏نژاد را برکشیده و حالا روشن شده که او نه تشخیصی دارد در شناختن اشخاص و نه مدیریت دارد. یک مسئله کوچک را تبدیل کرد به یک بحران بزرگ. وزیری عوض شده، این را تبدیل کرد به حکم حکومتی و برو و بیا و قالی که الان هم موضوع سئوال شماست.

سوم این‏که ریشه همه این وضعیتی که کشور گرفتار آن است، ولایت فقیه است و این آقا. بنابراین شرایط به جایی رسیده که آقای خامنه‏ای، راه‏حلی جز رفتن برای خود باقی نگذاشته است.

به این ترتیب، انتظار «بنی‏صدری شدن» از آقای احمدی‏نژاد نداشته باشیم؟

نه…! من که چنین انتظاری ندارم، اما راه بر آدمی بسته نیست. هرکس در برابر این ولایت فقیه که ضد کامل آموزش قرآنی است، ضد حقوق انسانی و ضد کرامت و شأن انسانی است، بایستد، من می‏گویم که این ایستادگی ارزشمند است.

چنان‏چه در مورد آقای موسوی و کروبی هم گفته‏ام و اگر آقای احمدی‏نژاد هم این‏کار را بکند، خواهم گفت که این‏کارش ارزشمند است، اما فعلاً که نایستاده است.