بهداد بردبار- صدور حکم قصاص برای مجازات مجید موحدیفرد، شخصی که به صورت آمنه بهرامینوا در سال ۱۳۸۳ اسید پاشیده بود، بحثهای بسیاری را برانگیخته است.
آمنه بهرامینوا پس از آن حادثه دردناک، چشمهايش را از دست داد و مجيد موحدیفرد از آن زمان تاکنون در زندان است.
آمنه بهرامینوا تا این لحظه بر اجرای حکم قصاص اصرار ورزیده، اما در عین حال گفته: در صورت دریافت مبلغ دو میلیون یورو که مخارج درمان احتمالی او را فراهم کند از اجرای این حکم خواهد گذشت.
در این میان انتشار مقاله «درباره آمنه و آن دو قطره اسید» توسط امین بزرگیان و پاسخ شیرین بهرامینوا، خواهر خانم آمنه به پیچیدگی این بحث افزوده است.
آقای بزرگیان در پاسخ به خواهر خانم آمنه نوشت: «من به خاطر رنجی که کشیدهاید اجازه بدهید- تا با این جمله کلیشهای بگویم- که به نوبه خودم عذرخواهی میکنم. من هم در ساخته شدن این فاجعه سهیم بودهام همچون بقیه افراد جامعه و حتی خود شما. این تقصیر و گناهکاری، تقصیر و گناهکاری حقوقی نیست! کسی نمیتواند مرا به سبب این فاجعه به دادگاه ببرد، اما وجدان من میداند که در این ساختار تبعیضآمیز سهیم بوده ام.»
آیا در چنین فاجعهای ما مقصریم؟ آیا جامعه ما باید از وقوع این خشونت احساس گناه کند؟
قضیه اول
به گزارش خبرگزاری رویترز پلیس نیویورک، دومینیک استراوس کان، رئیس صندوق بینالمللی پول را به سوءاستفاده جنسی، اقدام به تجاوز جنسی و حبس غیرقانونی یک زن متهم کرده است.
این اتهام به ادعاهایی مربوط است که بر اساس آنها، آقای استراوس کان در اتاقش در هتلی در منهتن به یک مستخدم حمله کرده است. این سیاستمدار ۶۲ ساله قبلاً وزیر دارایی فرانسه بوده است. او نامزد احتمالی حزب سوسیالیست برای انتخابات ریاست جمهوری آینده فرانسه هم به شمار میرفت.
مطبوعات فرانسه اقدام این فرد را محکوم کردند، اما آیا این داستان دستاویزی خواهد شد برای محکوم کردن جامعه فرانسه؟
پیش از این زمانی که امام جمعه موقت تهران که منصوب آیتالله خامنهای است در اظهار نظری عجیب وقوع زلزله را نتیجه قهر خدا و بیتوجهی زنان به موضوع حجاب و مسئله زنا دانسته بود و شادی صدر حقوقدان و فعال حقوق زنان در اظهاراتی بحث برانگیز ابراز داشته بود: «چندان فرقی بین حجتالاسلام صدیقی با هریک از پسران تازهبالغ دیروز و مردان طرفدار حقوق بشر و حقوق زنان امروز نمیبینم؛ غیر از اینکه او دستکم در آنچه هست و آنچه میگوید، یکرو تر است.»[۱]
ابراز نظر آیتالله صدیقی، یک روحانی سنتگرا، خانم صدر را به این نتیجهگیری رساند که: ارتباطی که امام جمعه تهران بین حجاب و رفتار زنان با زلزله برقرار کرده، با هیچ توجیه منطقی و علمی همخوانی ندارد اما بسیاری از سیاستمداران، حتی بسیاری از روشنفکران و به تبع آنها آدمهای عادی، بارها نسبتهایی به همین اندازه ضد زن، میان حجاب و رفتار زنان با ناهنجاریهای عمومی برقرار کردهاند و هیچگاه این چنین از سوی جامعه مورد سرزنش یا تمسخر قرار نگرفتهاند.
باید از شای صدر پرسید: آیا با وقوع افتضاح اقدام به تجاوز دومینیک استراوس، رئیس صندوق بینالمللی پول فرانسویها باید ابراز شرم و گناه کنند؟ آیا روشنفکر برج عاجنشین ما در مورد مردان فرانسوی هم حکم صادر میکند یا تنها مردان ایرانی باید محکوم بشوند؟ آیا شادی صدر در این قضیه میگوید پسران تازهبالغ دیروز و مردان طرفدار حقوق بشر و حقوق زنان امروز با سیاستمدار متجاوز فرانسوی فرقی نمیکنند؟
چرا در این مورد، شخص متجاوز محکوم است اما در ایران «جامعه» مقصر است؟
قضیه دوم
حمید دباشی در کتاب «ماسکهای سفید بر صورتهای سبزه» به موضوع گناه جمعی مسلمانان در حمله تروریستیِ ۱۹ مرد مسلمان به برجهای دوقلو در نیویورک میپردازد. دباشی میگوید: فرض «گناه دستجمعی مسلمانان» بخش اصلی موضعگیری رسانههای آمریکایی است؛ او به چند نمونه از این مقالات اشاره میکند. او میگوید نمونه کامل این ابراز نظرها و چنین استدلالهای معیوب را میتوان در یادداشت توماس فریدمن، نویسنده نیویورک تایمز دید. فریدمن میگوید:« تعجب میکنم چرا مسلمانان در سراسر جهان به خیابانها نمیآیند تا قتل دستجمعی آدمهای واقعی را محکوم کنند؟
چرا زمانی که کاریکاتور پیامبرشان در روزنامههای دانمارکی منتشر شد به خیابانها آمدن تا اعتراض کنند؛ اما زمانی که انسانهای واقعی در حملات تروریستی کشته شدند مسلمانان در خانه ماندند؟ بهترین دفاع در برابر این گونه آدمکشیها محدود کردن حوزهای است که از آن بتوانند «نفر» جمع کنند. تنها چاره این است که جامعه آنها را تنها بگذارد، محکوم بکند و در فضای عمومی به صورت مکرر تقبیح کند. جامعه مسلمانان نباید تروریستها را تقویت کند، این فاجعه فراموش نکند، اعمال آنها را نستاید و یا توجیه نکند و یا در جهت توضیح اعمال آنها بر نیاید».
دباشی در پاسخ میپرسد:« آیا میشود زاویه دیدمان را تغییر بدهیم؟ چند آمریکایی حاضر شدند سیاستمداران آمریکایی را که با فریب افکارعمومی آمریکا را وارد جنگ با عراق و افغانستان کردند محکوم کنند، اقداماتشان را در فضای عمومی به صورت مکرر تقبیح کنند. جرج بوش ، دیک چنی و دونالد رامسفلد در مرگ شهروندان بیگناه عراقی نقش داشتهاند. دقیقاً چگونه سیاستمداران منتخب را تنهای میگذارید؟
هیچ مسلمانی مجرمانِ ماجراجویی را که دست به اقدامات تروریستی زده بودند انتخاب نکرده است. اما دولت بوش منتخب آمریکاییها است. توماس فریدمن در این یادداشت، یک و نیم میلیارد شهروند مسلمان را گناه کار میکند».
قضیه سوم
«اظهارات کسانی که به گناه جمعی معتقد هستند برگرفته از کتاب «مسئله گناهکاری» اثر کارل یاسپرس است.
پس از پایان جنگ جهانی دوم و جنایتهای دهشتبار آلمان نازی، کارل یاسپرس انگشت اتهام را رو به تک تک آلمانیها گرفت. فضای سالهای پس از جنگ به گونهای بود که بسیاری در آلمان از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکردند. خیلی ساده میپرسیدند: به ما چه؟ مگر ما در این جنایتها نقشی داشتهایم؟
یاسپرس خیلی زود و به گونهای بسیار رادیکال «همه» آلمانیها را مقصر دانست. او از « گناه جمعی» آلمانها سخن میگوید. این گناه جمعی است که حتی تنها محدود به دوره تاریخی یاسپرس نمیشود. نسلهای آینده هم به این اعتبار که آلمانی هستند به همان اندازه در این «گناه جمعی» نقش دارند. گناه جمعی از نظر یاسپرس در آگاهی فردی نیز حضور دارد و باید داشته باشد. بنابراین گناهکاری آلمانیان تنها محدود به کسانی نمیشود که با نازیها همکاری میکنند یا با آنها موافق بودند. این گناهکاری جمعی حتی شامل کسانی میشود که مخالف نازیسم بودهاند.»[۲]
تبدیل جرم و جنایت به گناه و مفهومی متافیزیکی و مسئول دانستن جامعه – چیزی که وجود خارجی ندارد و برساخته ما است- کمکی به حل این معضل نمیکند. ما باید به جای تبلیغ مفهوم موهوم «گناه جمعی» به مفهوم «مسوولیت جمعی» بپردازیم.
به جای گناه کار دانستن جامعه باید گناهکار را با قاطعیت مجازات کنیم و از راهکارهای مدرن استفاده کنیم. در قضیه قصاص مجید موحدی آنچه که نظام قضایی/ دولت قرون وسطایی ایران فراهم نمیکند پرداخت هزینه درمان قربانی این جنایت است. مسؤلیتپذیری یعنی کمک گروهی پزشکان ایرانی به قربانی ، جمع کردن کمکهای مردمی و یا پرداخت هزینهها از مالیات شهروندان تا شاید مرهمی باشد بر دردهای آمنه.
قضیه چهارم:
اروپاییها در قرون وسطی تکنیکهای پیشرفتهای را برای مجازات و شکنجه مجرمان به کار میگرفتند؛ مجازات که معمولاً در میدان اصلی شهر و با حضور مردم برگزار میشد، به صحنه فریادها و ضجههای دلخراش مجرم و اقوام او تبدیل میشد. این مراسم آن قدر دردناک و رقتبار بود که در نگاه ناظران مجرم به قربانی خشونت تبدیل میشد.
عقل ناقص من حکم میکند که مجید موحدی باید به اشد مجازات برسد، ولی نه به شکلی که او در جایگاه یک قربانی قرار بگیرد تا ناظران برای او دلسوزی کنند.
پینوشت:
۱. چه فرقی است بین امامجمعه تهران و سایر مردان ایرانی
۲. یازده سپتامبر و گناهکاری جمعی مسلمانان . بابک مینا
در همین زمینه:
یادداشت شیرین بهرامینوا (خواهر آمنه)
)1نو یسنده ی محترم خود به دام چیزی که از آن انتقاد می کند افتاده است. وی می نویسد: که به جای گناه کار دانستن جامعه باید گناهکار را با قاطعیت مجازات کنیم و از راهکارهای مدرن استفاده کنیم.” مجید گناهکار نیست از لحاظ قانونی مجرم است.
2) نویسنده وانمود می کند که مسئله را پیچیده می بیند ولی آن را ساده (در چند فرضیه) مطرح می کند. وی “ایده ی مسئولیت جمعی را هم خیلی ساده می بیند و می نویسد: “در قضیه قصاص مجید موحدی آنچه که نظام قضایی/ دولت قرون وسطایی ایران فراهم نمیکند پرداخت هزینه درمان قربانی این جنایت است. مسؤلیتپذیری یعنی کمک گروهی پزشکان ایرانی به قربانی ، جمع کردن کمکهای مردمی و یا پرداخت هزینهها از مالیات شهروندان تا شاید مرهمی باشد بر دردهای آمنه.” شهروندان و پزشکان ایرانی هیچ مسئولیت قانونی در قبال آمنه ندارند. کدام مسئولیت؟ مسئولیت قانونی یا غیر قانونی؟ کمک های خیر خواهانه به یقین به آمنه برای معالجه کمک می کند اما مسئله ی قصاص و مشکلات اجتماعی را حل نمی کند. مشکل اجتماعی مشکل آمنه هاست نه آمنه ی تنها. درضمن شهروندان برای داشتن سیستم قانونی و اجرای آن مالیات می پردازند. مالیات برای کمک های خیر خواهانه نیست و نمی شود کسی را مجبور کرد برای این کارها مالیات بپردازد. کمک خیر خواهانه داوطلبانه است.
3) از این کلمه ی قربانی بدم می آید. آمنه قربانی نیست. وی زنده است و ایجنسی دارد.
4) مقایسه های نویسنده ی محترم سطحی است. برای مثال در مورد قضیه اول. ابتدا اینکه دومینیک استراوس در حال حاضر متهم است و هنوز مجرم اعلام نشده است. دوم: مجرمیت یک مسئله ی قانونی است. گفته های امام جمعه و یا اظهار نظرهای خانم صدر به حوزه ی قانون ربطی ندارد. سوم: ممکن است فردی در جامعه ی کانادا یا یک جامعه دزدی کند ولی دزدی مسئله ی مهم اجتماعی آن جامعه نباشد. مسئله ی مرد/پدر سالاری یا دیکتاتوری یا ناموس پرستی مسئله ی روز اجتماعی جامعه ی ایران است. این مسائل ساختارهایی هستند که افراد در تولید و باز تولید آنها مشارکت دارند.در ضمن جامعه شامل زن/مرد/دگرباش است.
5) اظهارات خانم صدر بسیار خام بود. اما از آن به بعد دستاویزی قرار گرفت و می گیرد تا به فعالین زنان و جنبش زنان به شکل مستقیم و غیر مستقیم حمله شود. به گمان من نویسنده ی محترم حمله ی زیر پوستی و غیر مستقیم کرده است
مقایسه های دیگر در فرض های دیگر نویسنده هم اگر شکافته شود معلوم می شود چقدر سطحی و خام است.
با احترام
نیلوفر شیدمهر
نیلوفر شیدمهر / 17 May 2011
یکی از خوانندگان به من یادآوری کردند که بحث های یاسپرس و مسوولیت جمعی را اولین بار در ایران دکتر اباذری در سخنرانی زلزله بم مطرح کردند. با تشکر از دقت نظر ایشان. متن سخنرانی دکتر یوسف اباذری استاد جامعه شنتاسی در دانشگاه تهران در لینک زیر موجود است.
http://yossif-abazari.persianblog.ir/post/4/
بهداد بردبار
بهداد بردبار / 17 May 2011
آقای بردبار محترم، پیامی خطاب به خانم آمنه و شیرین بهرامی آماده داشتم که متاسفانه بدلیل دیرکرد من، موضوع مربوطه به آرشیو منتقل شده. بهمین دلیل، من آن پیام را در زیر نوشتار شما هم گذاشتم.
طبعا مسئولین محترم مجاز به علنی کردن آن در اینجا میباشند.
با احترام
میهمان
کاربر مهمان / 18 May 2011
جناب بهداد
صحوا یا سهوا؟
بحره یا بهره؟
از متن شما لذت بردم اما گاهی بی دقتی املایی ارزش متن را هم در چشم خواننده میکاهد.
کاربر مهمان / 18 May 2011
با سلام
من هم مثل جناب بردبار درک نکردم که چرا به اندازه آقای صدیقی یا اون اسید پاش( احمق ویا ) مجرمم حداقل یک تفهیم اتهامی چیزی من آیا امکان جلوگیری از این جرم را داشتم یا در انجام اون سهم داشتم این که خانم های سنتی نسلهای گذشته بعلت کم سوادی وقتی یک چیزی می شد یکراست می گفتن همه مردها سر و ته یک کرباسن شاید می شد (می شه) بهشون بابت این جهالت شون خرده نگرفت ولی این اظهار نظرات کتره ای و درهم شایسته نسل جدید و دارای سطح دانش و آگاهی بیشتر نیست میان نوع رفتار آدمها و نظری که ما درباره اونها می دهیم منطقا یک نسبتی باید برقرار باشه بین کسی که حالا بر فرض خیانت طرف رو از هستی محروم می کنه با مثلا کسی که برخورد ناراحت کننده و یا قضائی می کنه تفوت هست و این تفاوت قاعدتا در نوع نگاه ما باید خودش رو نشون بده این قضاوت متاسفانه نشونه خرد نمی تونه باشه مثل اونهائی که میگن همه اسکاتلندی ها خسیسن ، همه انگلیسیها … ویا هزاران موارد مشابه که بیشتر یک ساده سازی بیش از حد یک مسئله پیچیده و تبدیلش به یک محاسبه تک خطی در حد درک کودکان دبستانی می تونه باشه اصلا کسی رفته ببینه این اسید پاش از نظر روانی سالمه و یا در هنگام ارتکاب جرم موادی چیزی مصرف کرده یا نه خدائیش چند نفر از زن و مرد تو ایران چنین قساوت قلبی داره که بتونه چنین عمل وحشیانه ای رو انجام بده که همه جامعه مردان (ویا حتی زنان و دگرباشان) رو به همین راحتی در انجام این عمل شریک دونست صرفا از سر ناراحتی و عصبی شدن لحظه ای که نمیشه یک قشر بزرگی از جامعه رو زیر سوال برد
طاها / 18 May 2011
خانم شیدمهر در مورد اول پس از انتشار مطلب من خودم به اشتباهی که صحوا رخ داده واقف شدم. مجید گناه کار نیست بلکه مجرم است.
رییس صندوق بین المللی پول هنوز محکوم نشده اند اما می توان مثالهای دیگری یافت. مثلا در داستان پدری که دختر خود را به مدت بیست و چهار سال محبوس کرده بود و مورد تجاوز قرار می داد کسی نگفت مشکل از جامعه اتریش است.
توریستهای آلمانی در رومانی به دنبال کودکان فقیر می روند تا از آنها بحره جویی جنسی کنند. کسی این موضوع را به شکل مشکل فرهنگی آلمانها مطرح نمی کند بلکه گروهی مجرم این اقدامات را انجام می دهند.
بهداد بردبار / 17 May 2011
من پیشنهاد می کنم نخست به تراژدی اورستیا (Oresteia) ، اثر آشیلوس، مراجعه کنیم و ببینیم چگونه یونانیان 2500 سال پیش مسئله قصاص را حل کردند. در اینجا خیلی کوتاه به این تراژدی اشاره می شود :
آشیلوس، تراژدی نویس یونانی ( ۵۲۵ – ۴۵۶ قبل از میلاد )، که در جنگهای مآراتن ( ۴۹۰ ) و سالامیس ( ۴۸۰ ) علیه ایرانیان جنگیده بود برای اولین بار نمایشنامه اورستیا را در سال ۴۵۸ در آتن به صحنه آورد. آشیلوس در این تراژدی یک تغییر مهم قضایی در آتن را به معرض نمایش میگذارد: گذر از سنت انتقام گرفتن ( قصاص ) به فراخوان و برگزاری یک دادگاه برای بررسی علت عمل مورد اتهام ( در اینجا قتل ). هگل به این تراژدی اشاره میکند که آشیلوس در اورستیا یک طرحی را به تماشا گذاشت که در آن یک شرایط برتر ( تشکیل دادگاه ) جایگزین یک شیوه بدوی و اولیه ( انتقام گرفتن ) شده است. آشیلوس تراژدی اورستیا را در سه بخش به صحنه آورد:
۱- Agamemnon ( آگاممنون )
۲ – Choephoren
۳ – Eumenides ( ارینوئس )
دو قسمت اول تراژدی سنت انتقام گرفتن را به معرض تماشا میگذارند و قسمت سوم گذار انتقام به تشکیل دادگاه را نشان میدهد. اما خیلی کوتاه موضوع تراژدی:
قسمت اول: یونانیان آگاممنون را برای حمله به ترویا به فرماندهی ارتش یونان انتخاب میکنند. سربازان یونانی با کشتیهای جنگی بطرف ترویا بحرکت در میآیند، اما ناوگان دریایی یونانیان در مسیر راه، بعلت نوزیدن باد، از حرکت بازمی ایستاد. آگاممنون برای اینکه دوباره باد بوزد دختر خود، ایفیگنیا، را قربانی خدایان میکند. بعد از قربانی کردن ایفیگنیا خدایان به وزیدن باد رضایت میدهند و کشتیها دوباره بحرکت درمی آیند. بعد از پیروزی یونانیان در ترویا آگاممنون به یونان باز میگردد. آگاممنون کاساندرا، زن غیبگوی ترویای، که سقوط این شهر را پیشبینی کرده بود با خود به منزل میآورد. کلویمسترا، همسر آگاممنون، تصمیم میگیرد، بعلت قریانی شدن دختر خود، ایفیگنیا، بدست شوهرش و همچنین آوردن کاساندار به منزل مشترک، از شوهر خود انتقام بگیرد. کلویمسترا همسر خود، آگاممنون، را بقتل میرساند.
قسمت دوم: اورستس، پسر آگاممنون و کلویمسترا، انتقام پدر را میگیرد و مادر خود را میکشد.
در قسمت سوم نمایشنامه خدایان انتقام ( ارینوئس ) که مخصوصا قاتلان را تعقیب و مجازات میکردند نقشه قتل و انتقام گرفتن از اورستس، بعلت کشتن مادر خود، را طرح ریزی میکنند. اورستس از ترس ارینوئس به آتن فرار میکند و از آتنا ( خدای خرد، جنگ و نگهبان آتن ) تقاضای کمک میکند. اورستس علت قتل مادر خود را به آتنا توضیح میدهد و همچنین خدایان انتقام نیز استدلالهای خود را که چرا قصد انتقام گرفتن از اورستس را دارند نیز برای آتنا بازگو میکنند.
آتنا نقش قاضی را بعهده میگیرد و از اورستس سوال میکند که آیا قتل مادر برای دفاع از خود و یا اینکه بعلت وحشت داشتن از فرد دیگری بوده است. در آخر آتنا تقاضای تشکیل یک دادگاه ( در آتن ) برای بررسی قتل کلویمسترا بدست اورستس را میکند. هیت منصفه این دادگاه از بین برجستهترین شهروندان آتن انتخاب میشوند. آپولو (خدای روشنایی و هنر) در دادگاه از اورستس دفاع میکند. بعد از دفاع آپولو از اورستس آتنا از اعضای دادگاه میخواهد که حکم خود را در باره متهم ( اورستس ) صادر کنند. اورستس در دادگاه تبرئه میشود و همچنین آتنا اعلام میکند که از این ببعد جرائم قتل را نه خدایان انتقام، بلکه دادگاه باید رسیدگی کند.
در ایران ما، بعد از ۲۵۰۰ سال که تراژدی اورستیا برای اولین بار در آتن به صحنه آمد، هنوز خدایان انتقام ( اولای دم ) سرنوشت متهم را تعیین میکنند و نه اعضای یک دادگاه.
امیرخلیلی / 17 May 2011
آقای بردبار گرامی
1) اشتباه سهوی شما اشتباه بزرگی بود!
2) بر خلاف تصور شما مشکل مناسبات پدر/مرد سالاری ( نه مشکل کسانی که مرد نامیده می شوند) در جوامع دیگر به عنوان یک مشکل اجتماعی مطرح می شود و در خیلی از مجلات و رسانه ها انعکاس می یابد. بر فرض اینکه بسیاری از مردان آلمانی زنان خود را کتک می زنند. شاید در مطبوعات خاصی مطرح نشود–در آن رسانه ها که قدرت را در دست دارند و گفتمان/افکار عمومی را راهبری می کنند.
من در ونکوور کانادا زندگی می کنم و فردی که صاحب یک مزرعه ی پرورش خوک بود زنان روسپی زیادی را به مزرعه ی خود کشانده و به قتل رسانده بود. البته شخص مورد نظر متهم شد و مورد محاکمه قرار گرفت. اما در کنارش مسئله ی روسپبگری زنان (مردان و دگرباشان روسپی هم کم نیستند) و چرایی آن به عنوان یک مسئله ی اجتماعی مطرح شد و هست. شاید شما در این مورد که مواردی که نام بردید در هیچ جا به عنوان مسائل اجتماعی مطرح نشده دارید به خوانندگان خود اطلاعات غلط می دهید.
3) در کانادا و استرالیا (تا آنجا که می دانم) بحث افرمتیو اکشن وجود دارد. بر این اساس برای مثال نخست وزیر کانادا از بومیان که سالها پیش از خانواده هاشان جدا شده بودند و به مدارس اجباری فرستاده شده بودند معذرت خواست. به نظر من این معذرت خواهی ها بیشتر جنبه ی نمایشی دارد. چنانچه وضعیت بومیان کانادا بزرگترین و اسف بارترین مشکل اجتماعی است
با مهر
نیلوفر شیدمهر
نیلوفر شیدمهر / 17 May 2011
تعجب می کنم که چرا برخی همیشه خود را قاضی جوامع میدانند. بدتر اینکه حس انساندوستی زیاد انان موجب شده که عواقب بخشیدن چنین اعمال غیر انسانی را برای جامعه کم رنگ کنند.
زنها در جوامع گوناگون زیر فشار چندگانه می باشند.اکنون یک احمق ظلمی را در حق این خانم کرده که جبران ناپذیر است و این دختر بیچاره باید عمری را به خاری و نا امیدی و مصیبت سپری کند.قصاص در این مود و هم در موارد دیگر ،جز تخریب جامعه و انگل شدن مجرم، چیز دیگری را موجب نمی شود. بجز قصاص در مورد قتل عمد که یک فرد جانی را از میان جامعه محو می کند.تمام قصاص های انجام گرفته تا ه امرز، نتنها شخص جانی را معلول و یا معیوب می کند،بلکه او را سر بار جامعه و خانواده هم می نماید.لذا این جانیان شخصا باید مرگ را به قصاص ترجیح دهند و خود را حلق اویز نمایند که هم خود و هم فرد معیوب شده را از عذاب وجدان راحت کنند و با نادانی مجدد در جامعه مشکلات دیگر را موجب نگردند.
سوء تفاهم نشود،بنده با انجام قصاص در جریان قتل عمد با وجود بی عدالتی های گوناگون موجود در کره زمین توسط حکام مفت خور هم مخالفم.و قصاص قتل را زمانی صحیح می دانم که عدالت اجتماعی-اقتصادی برقرار باشد و افراد جنایت کار زیاده خواه،انسان دیگری را بکشند.
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 19 May 2011
خانم نیلوفر شید مهر
من فکر می کنم مسئله این نیست که چنین مسائلی در کشورهای دیگه مطرح نشده که حتمن میشه.اما به عنوان نمونه هیچ گاه در مورد اتفاقی که در کانادا افتاد این مسئله مطرح شد که کاناداییها مرتکب گناه جمعی شده اند؟
کاربر مهمان / 19 May 2011
سلام بر همگی
من خیلی خلاصه بگم که از این اتفاق بسیار متاثر شده ام و برای قربانی این اتفاق ارزوی صبر میکنم اما این خانم محترم هم باید بداند که اگر قرار بود قانون چشم در برابر چشم در تمام ادوار تاریخ اجرا میشد امروز همه مردم دنیا نابینا بودند.
با این احکام بدوی هیچگاه ریشه مشکلات حل نخواهد شد در 32 سال گذشته این همه قصاص اجرا شده ایا کمکی به حل اصل مسائل داشته؟
بدرود
یک میهمان / 19 May 2011
کار بر مهمان عزیز
وقتی می پرسید: در مورد اتفاقی که در کانادا افتاد این مسئله مطرح شد که کاناداییها مرتکب گناه جمعی شده اند؟سوال شما انحرافی است. چرا که با حساب شما چنین چیزی که ایرانیها مرتکب گناه جمعی هستند هم مطرح نشده است. من به شخصه ندیده ام که چنین فکری در هیچ دادگاهی در ایران و یا در رسانه هایی که می شناسم به این شکل فرموله شده باشد. چیزهایی که در دهان عوام می چرخد مطرح شدن مسئله نیست. ممکن است چنین ایده هایی در دهان عوام کانادایی نیز بچرخد
با احترام
نیلوفر شیدمهر
نیلوفر شیدمهر / 19 May 2011