یک نظام سیاسی و مدیریتی بهینه برای اداره یک کشور یا یک جامعه چیست؟ یک حکومت مذهبی با احکام مذهبی که بیشتر مردم به آن اعتقاد دارند؟ یک حکومت ملیگرایانه که ارزشهای ملی مردم سرزمینش را دنبال میکند؟ یا یک حکومت دموکراتیک که در پی آرای بیشتر مردم است؟
در بین سه مورد یادشده،، به نظر میرسد در سدههای اخیر، در سپهر سیاسی دنیا، حکومت دموکراتیک بیشترین توجه را چه از سوی حکومتشوندگان و چه از سوی حکومتکنندگان کسب کرده باشد؛ جوری که همیشه شعارها و اهداف مبارزات سیاسی-اجتماعی مردم نگاهی به ارزشهای دموکراتیک داشته است و برای حکومتها نیز، حتی اگر ماهیتی غیر دموکراتیک داشتهاند، فشار اجتماعی و سیاسی این ارزشها آنقدر زیاد بوده که ناچار بودهاند به پایبندی به آنها تظاهر کنند.
اصولاً دموکراسی چیست و راه رسیدن به آن چیست؟ آیا برای رسیدن به دموکراسی میتوان دست به خشونت زد؟ آیا در راه مبارزه برای دموکراسی میتوان به خشونت مشروع، محدود و نظامیافته دست زد؟
دموکراسی چیست؟
یک تعریف بسیار کلاسیک مبتنی بر ریشههای لاتین، حکومت دموکراسی را حکومت مردم یا حکومت اکثریت مردم میداند. بر این مبنا تمامی افراد جامعه حق برابر رای دارند، رایها وزن یا ضریب ندارند و تصمیمها بر مبنای رای اکثریت گرفته میشود؛ اکثریتی که میتواند مردی چون سقراط را به نوشیدن شوکران محکوم کند یا تصمیم بگیرد که بر اقلیت آن جامعه زور بگوید بدون اینکه نگران از دست دادن دموکراسی باشد؛ چرا که همچنان حرف اکثریت بر کرسی نشسته است و آن نظام همچنان یک نظام دموکراتیک است. با رشد و تحول ارزشهای اخلاقی و نفوذ آنها به فلسفه سیاسی، معنای دموکراسی با ارزشهای جدیدتری پیوند خورد؛ ارزشهایی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر از آنها یاد شده است؛ ارزشهایی نظیر برابری همه افراد بشر با یکدیگر [۱] یا آزادی بیان هرگونه عقیده و آرایی.[۲]
بر اساس این ارزشها همه افراد با همدیگر برابر هستند و هیچ عقیده و آرایی برتر از دیگری شمرده نمیشود. پیروان یک عقیده یا مرام، فارغ از اینکه شمارشان در اکثریت باشند یا اقلیت، «حق بیان» و تا مرحلهای که حقوق دیگران پایمال نشود، «حق اعمال عقاید»شان را دارند. بنابراین گروههای اکثریت در یک جامعه، فقط به صرف این ویژگی، حقی بیشتر از گروههای اقلیت ندارند. در سایه این ارزشهاست که اقلیتهای مذهبی، قومی، زبانی و افرادی با گرایشهای جنسی متفاوت با اکثریت جامعه از حقوقی یکسان با سایر افرد جامعه برخوردار میشوند. در سایه این ارزشهاست که انسان تنها و تنها به صرف انسان بودن ونه به خاطر رنگ پوست، جنسیت، قومیت، زبان، عقیده دینی و سیاسیاش، مورد احترام و تکریم قرار میگیرد. با نگاهی الهام گرفته از این ارزشها، عقاید و ارزشهای مختلف بشری در عین حفظ تنوعشان برتری بر یکدیگر را از دست میدهند. آنها همه ارزشهای بشری هستند؛ شاید متفاوت ولی نه بهتر و نه بدتر از یکدیگر و درست از همین نکته است که من میخواهم نکته اصلی این نوشته را مطرح کنم مبنی بر اینکه آیا میتوان برای به دست آوردن دموکراسی دست به خشونت زد؟
آیا امری به نام خشونت مشروع وجود دارد؟
آیا برای نیل به دموکراسی، میتوان به خشونت دست زد؟ آیا امری به نام خشونت مشروع وجود دارد؟ من پاسخ به این پرسش را با یک «نه» جدی آغاز میکنم و در ادامه اینگونه استدلال میکنم که چگونه از خشونت تنها خشونتزاده میشود.
اصولاً وقتی فرد یا گروهی برای نیل به اهدافش دست به اعمال زور و خشونت میزند، این اعمال خشونت با توسل به ایدئولوژی و ارزشهای گروه توجیه میشود؛ توجیههایی که عمدتاً بر مبنای برتری ارزشهای اخلاقی گروه مبدا مبنا شدهاند. به زبان سادهتر فرد یا گروهی که در راه اهدافش دست به خشونت میزند، به خوبی قانع شده است که ارزشهای گروه وی برتر از ارزشهای گروه مقابل است وهرچند که گروه مبارز یا جامعه بزرگتر هزینههای جانی و مالی میپردازند، آنچه در نهایت امر عاید جامعه میشود، جبران این خسارتها را خواهد کرد. ایراد بنیادین این طرز تلقی این است که یک طرز تفکر و ایدئولوژی و پیروان آن را برتر از سایر مکاتب میداند؛ طوری که خیر و صلاح جامعه را در نیل به این اهداف میداند و طبیعی است پرداخت هر هزینه ای هم در این راه توجیه خواهد شد. این یک نگاه تنگ و محدود است که فقط یک ایدئولوژی را مشروع میداند و میتواند بسیاری از جنایتهای بشری را به عنوان جزئی از مبارزه برای نیل به جامعه مطلوب توجیه کند. همینطور که در شوروی استالینی توجیه کرد؛ یا همان طوری که در چین یا ایران امروزی همچنان توجیه میکند.
عدم خشونت در برابر خشونت
شاید پاسخ منفی به این پرسش کمی سادهدلانه به نظر بیاید. وقتی علیه فردی خشونت اعمال میشود، آیا دست شستن از خشونت به معنای تسلیم شدن و در عمل واگذار کردن بازی به حریف نیست؟ شاید در نگاه اول اینطور به نظر بیاید. شاید در نگاه اول به نظر بیاید که وقتی حریف علیه ما دست به خشونت میزند، در عمل اعمال متقابل خشونت ناگزیر میشود. خطری که این طرز فکر در بردارد این است که گاه اهداف اولیهای که مبارزه برای آن آغاز شده بود، فراموش و پیروزی در اعمال بیشتر خشونت یا سرکوب شدیدتر رقیب به هدف مبارزه تعریف میشود.[۳] این درست وقتی است که مبارزه با شکست پایان یافته است. چراکه رقیب توانسته گفتمان خشونت خود را به ما تحمیل کند. ما در عمل در دام رقیب گرفتار آمدهایم و از او تقلید میکنیم. نباید فراموش کرد آن فردی که به خشونت دست میزند بهطور اخلاقیً و طبیعی محکوم به مرگ است. نباید فراموش کرد که هیچ فرد، گروه یا جامعهای نمیتواند از قضاوت اخلاقی جهان پیرامون در امان بماند. آنکس که خشونت میورزد به سوی مرگ اخلاقی خود میشتابد و هربار که فرد جدیدی خشونت او را میبیند یک قدم به مرگ نزدیکتر میشود. پس باید چهره این خشونت را به معرض قضاوت جهانی گذاشت. باید مراقب باشیم که گرفتار این توهم نشویم که امری به نام خشونت مشروع وجود دارد. چرخه خشونت را هرگز پایانی نیست. خشونت، خشونت میزاید و صلح هرگز از خشونتزاده نمیشود.
پینوشتها:
۱- ماده یک: تمام افراد بشر آزاد زاده میشوند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق با هم برابرند. همگی دارای عقل و وجدان هستند و باید با یکدیگر با روحیهای برادرانه رفتار کنند.
2- ماده ۱۹: هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد و این حق، مستلزم آن است که کسی از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دریافت و انتشار اطلاعات و افکار، به تمام وسایل ممکن، و بدون ملاحظات مرزی، آزاد باشد.
این هم از عجایب روزگار است و تقلب در مفاهیم و واژه ها . چگونه برابری رای می شود برابری ما نمی فهمیم . دفاع یا رد دموکراسی باید از زمینه های علمی و مفید بودن این روش حکومتی باید منافع یک جامعه را تامین کند حق رای که نه سعادت می آورد و نه برابری . تعریفی که تا کنون از دنوکراسی در مورد برابری شده فقط این عبارت است : برابری در برابر قانون …. که این برابری فقط در محضر دادگاه مفهوم پیدا می کند . در کجا ما دیده ایم برابری دموکراسی در همه ی عرصه ها بوده اگر بوده معرفی کنید . حق رای پارلمانتاریستی نوعی نمایش دموکراسی ست . دموکراسی نوعی از حکومت است وقتی اکثریت و اقلیتی وجود دارد خود یعنی نابرابری . بشر همیشه بدنبال راه و روشی بوده است تا مشارکت آحاد ملت را بیشتر کند و یکی از راه ها شیوه ی حکومتی دموکراتیک بوده است . که بنابر منافع سیستم کالایی شکل گرفته است و اساسا ربطی به برابری ندارد . برابری تنها حقوقی ست نه جهان شمول . و آزادی های فردی نیز اساسا ربطی به حکومت ندارد و این شیوه ی حکومتی دموکراسی بوده است که خود را با آن پیوند می زند آزادی های فردی و اجتماعی که زیانی به دیگری نزند بدون محدودیت است فقط محدودیتش در زیان رساندن به دیگری ست در حالی که دموکراسی یک نوع شیوه ی محدود اعمال حاکمیت است . و تنها بدین دلیل که پتانسیل اکثریت مردمی در آن وجود دارد و چون مردم همیشه میل به منافه اجتماعی خود دارند توانسته آزادی و دموکراسی را به هم پیوند زند چگونه سرداران خون ریز یونانی می توانستند نماینده ی مردم باشند در حالی که تیول دار بوده اند ؟
اما خشونت امری ماورائی نیست . خشونت حتی در دموکراسی هم ذاتی ست شما اقلیتی را مجبور می کنید که آرای اکثریت را بپذیرند و اگر نپذیرند آنها را تروریست ضد دموکراسی و … می خوانید و سرکوب می کنید . در فرانسه و یونان ما شاهد هستیم که مهد دموکراسی های قدیم و جدید چگونه از خشونت استفاده کرده و می کنند . تظاهرات مردمی با شلیک ” دموکراسی خواهان ” پاسخ گفته می شود . و مردم برای بروز نارضایتی هاشان رو به تظاهرات خیابانی می آورند اگر نمایندگان پارلمانهای کشورهای دموکراتیک نمایندگی اکثریتشان فرمایشی نیست چرا مردم برای ابراز نارضایتی شان تظاهراتهای خیابانی می کنند ؟ اعتصاب می کنند تحصن می کنند و … این کجایش ضد خشونت است ؟ نه تنها ضد خشونت نیست که عین خشونت است . شما از خشونت درکی ساده انگارانه و خیالبافانه دارید همانگونه که از دموکراسی دارید . نیکی بدی خوبی و … اینها کلماتی برای تحلیل موضوعات به حساب نمی آیند . جمهوری اسلامی که با ارتش سپاه نیروهای انتظامی و چاقوکشان و قمه کشانش تا بن دندان مسلح شده اند اینها هستند که خشونت را ترویج می کنند و مردم را وادار به عکس العمل می کنند شما برای آنکه فرد مسلحی را که به شما شلیک می کند خلع سلاح کنید او را نمی توانید نوازش کنید شما در زندگی فردیتان هم بارها با کسانی روبرو شده اید که به شما با چوب چاقو و … حمله می کنند شما یا فرار را برقرار ترجیح داده اید و از حق خودتان گذشته اید و یا آنکه برای احقاق حقتان مجبور شده اید به خشونت متوسل شوید . یکی از موضوعاتی هم که در حکومتهای دموکراتیک مطرح است آزادی حمل سلاح است برای دفاع شخصی . شما تاریخ را فقط در ضدیت و دشمنیتان با چین و روسیه و استالین محدود کرده اید در حالی گیوتینهای انقلاب کبیر فرانسه دو جنگ جهانی و همین الان حمله به افغانستان عراق و لیبی را نه تنها نادیده می گیرید که برای خوش رقصی اربابانتان حتی از این اعمال دفاع می کنید . تحلیل موضوعی باید بتواند بدون کینه ورزی تصویر درست و آگاهانه را به مخاطب بدهد نه آنکه هر چیزی که مربوط به دموکراسی است شیک و خوب و مردم پسند جلوه گر شود و واقعیات در پس آن پنهان شود و هر چیز بد و ناخوشایند و دیکتاتوری و … است مربوط به دیگران است نازیزم ناشی از بحران مازاد تولید همین شیوه ی تولیدی دموکراتیک بود که بر بشریت تحمیل شد . دموکراسی آنگونه که نوشته بیان می کند نیست بلکه نوشته ی فوق تنها کاریکاتوری از آنست . . دموکراسی مرحله ای تاریخی ست که همه ی جوامع برای پیشرفت باید آنرا از سر بگذرانند ولی این به معنی مدینه ی فاضله ی بشریت نیست باید نقاط ضعف و قوت همه ی سیستمهای بشری بررسی شود و راههای جدید به آزمون گذاشته شود تا بشریت مطلوب واقعی را به دست آورد .
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 16 May 2011