با گذشت بیش از ۴۸ساعت از اعلام خبر کشته شدن اسامه بن‏لادن، رهبر شبکه تروریستی القاعده، خبرها، گزارش‏ها و تفسیرهای مربوط به آن، هم‏چنان تیتر نخست رسانه‏های خبری جهان است.
باراک اوباما، رئیس جمهوری امریکا، یکشنبه‏شب اعلام کرد که اسامه بن‏لادن، رهبر القاعده کشته شده است.


بن‏لادن در خانه‏ای لوکس، با تدابیر امنیتی شدید، در شهر ۹۰هزارنفری «ابیت‏آباد» به‏‏طور مخفی زندگی می‏کرد؛ مردی که مسئول مرگ هزاران نفر در رویداد ۱۱ سپتامبر و پس از آن بوده است.خبر کشته شدن بن‏لادن موجی از شادی در میان مردم آمریکا به‏وجود آورد. رسانه‏ها و مفسران سیاسی، این رویداد را موفقیتی بزرگ برای باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا، توصیف کردند که باید نامزدی خود را برای دور دوم ریاست جمهوری اعلام کند.

برای بررسی بیشتر موضوع کشته شدن بن‏لادن، با دکتر منصور فرهنگ، کارشناس سیاسی و استاد دانشگاه در نیویورک تماس گرفتم.

خبرها می‏گویند عملیات به اندازه‏ای سری بوده که حتی به مقامات پاکستانی هم اطلاع داده نشده بود. آیا موفقیت در این عملیات، می‏تواند موفقیت شخصی آقای اوباما هم به‏ حساب بیاید؟

منصور فرهنگ: به احتمال زیاد، این موفقیت می‏تواند به موقعیت سیاسی آقای اوباما در آمریکا کمک کند، ولی در رابطه با این‏که پاکستان نمی‏دانسته، سئوالی است که امروز برای بسیاری از ناظرین مطرح است که چطور ممکن است دولت پاکستان و تشکیلات اطلاعاتی پاکستان، نه تنها از حضور بن‏لادن در آن‏جا هیچ‏نوع اطلاعی نداشته باشند، بلکه از این عملیات نیز بی‏خبر باشند؟

هیچ بعید نیست که دولت پاکستان از عملیات آمریکا مطلع بوده و حتی در سطح رهبری همکاری هم کرده‏اند، ولی به‏خاطر افکار عمومی که به‏هرحال حساسیت‏هایی وجود دارد راجع به این‏که حریم ملی پاکستان مورد تجاوز یک نیروی نظامی خارجی قرار بگیرد، تصمیم گرفته نقش خود را به شکل ابهام‏آمیز مطرح کند.

نکته دیگری که در این‏جا وجود دارد، این است که کشتن بن‏لادن برای اکثریت بزرگ مردم آمریکا دستاوردی است که حس انتقامجویی آن‏ها را ارضا می‏کند. بنابراین اظهار خشنودی رسانه‏های گروهی و تظاهرات مردم و حتی تبریک‏گویی به پرزیدنت اوباما، سازمان سیا و نیروی ارتش آمریکا، کاملاً قابل فهم است.

نکته جالبی که باید در این‏جا به آن اشاره کرد، این است که این‏گونه عملیات همیشه با مخاطرات، موانع و مشکلات غیر قابل پیش‏بینی توأم است. تجربه نشان داده است وقتی نتیجه دلخواه به‏دست می‏آید، طراحان و مجریان عملیات قهرمان می‏شوند، ولی اگر با شکست مواجه بشود، انتقادها و اعتراض‌ها به تلاش نافرجام حد و مرزی نمی‏شناسد.

مقایسه طرح کشتن بن‏لادن با عملیات فاجعه‏آمیز «طبس»، برای نجات گروگان‏های آمریکایی در ۳۱ سال پیش، گویای این واقعیت است. یعنی طبس باعث شکست کارتر در انتخابات سال ۱۹۸۰ شد؛ در حالی‏که امروز بسیاری از ناظرین می‏گویند، موفقیت اوباما در از بین بردن بن‏لادن، می‏تواند نقش بسیار مثبتی در محبوبیت او در افکار عمومی ایفا کند و حتی شانس او را در انتخابات آینده بالا ببرد.

مفسر سیاسی روزنامه فرانسوی «لوموند»، کشته شدن اسامه بن‏لادن را مرگ دوم رهبر القاعده توصیف کرده است. چرا که مرگ نخست او هم‏زمان بوده با انقلاب‏های جهان عرب که مردم برای آزادی و دمکراسی به خیابان‏ها آمدند و نه برای اسلام‏گرایی افراطی و عقاید بن‏لادن که با آزادی و دمکراسی مغایرت دارند. ارزیابی شما چیست؟

به نظر من، این ارزیابی در اصل صحیح است، ولی طنز تاریخ هم در همین نظریه نهفته است. به این شکل که ۲۴ سال قبل که القاعده تشکیل شد، برای این تشکیلات، تقابل با آمریکا و دست بردن به تروریسم علیه جهان غرب و خصوصاً آمریکا، یکی از راه‏هایی بود که بخواهند دولت‏های مستبد منطقه خاورمیانه یا کشورهای اسلامی را تضعیف کنند.

بن‏لادن و دوستانش به این نتیجه رسیده بودند که کمک‏های آمریکا و حمایت این کشور از مستبدین عرب، حاکمیت آن‏ها را تثبیت کرده است. تا جایی که چالش با این حاکمیت‏ها در منطقه‏، کار بسیار مشکلی شده است.

بنابراین فشار بر آمریکا و استفاده از تروریسم علیه امریکا، می‏تواند به تضعیف این دولت‏ها کمک کند. امید آقای بن‏لادن یا نظریه‏‏‏ی تئوریک او این بود که وقتی این دولت‏ها ساقط بشوند یا مورد چالش قرار بگیرند، بدیلی که در برابر آنها قرار دارد، اسلام‏گرایی مورد نظر آقای بن‏لادن است.

حالا می‏بینیم که آن خواست بن‏لادن- که البته خواست او نبود، بلکه خواست اکثریت بزرگ مردم و بسیاری از ناظرین آزادی‏خواه بود- بر‏آورده شده و در کشورهای عربی برای اولین بار در تاریخ‏شان، توده‏های‏ مردم علیه استبداد قیام کرده‏اند، ولی در روند این قیام، در شعارهای‏شان و در خواسته‏های‏شان کوچک‏ترین اثری از اسلام‏گرایی آقای بن‏لادن نیست، بلکه تاکید روی آزادی‏های مدنی، حقوق بشر و دمکراسی است. آن چیزی که بن‏لادن در آن‏جا می‏خواست، برخلاف انتظار او، نتیجه‏ای می‏دهد که می‏تواند اسلام‏گرایی بن‏لادن را بسیار تضعیف کند.

نکته دیگری هم که در این‏ زمینه وجود دارد این است که القاعده و به‏طور کلی گروه‏های اسلام‏گرای تندرو و از جمله رهبران مستبد ایران، سعی کردند که بتوانند روی این اعتراض‌های کشورهای عربی علیه مستبدین حاکم بر آن‏ها تاثیری بگذارند که هماهنگ با ایدئولوژی آن‏ها یعنی اسلام‏گرایی تندرو و نوعی اسلام فاشیستی باشد که امروز حاکم بر ایران و مورد نظر آقای بن‏لادن بوده است.

واقعیت امر این است که در این رابطه شکست خورده‏اند و حالا مرگ بن‏لادن هم بیش از پیش می‏تواند جذابیت تبلیغات آن‏ها را برای توده‏های عرب تضعیف کند.

آیا می‏توان گفت که اسامه بن‏لادن با عقاید و فعالیت‏هایش، چهره‏ی جهان را در آغاز قرن بیست و یکم تغییر داد؟ می‏دانیم که آمریکا برای پاسخگویی به فاجعه ۱۱ سپتامبر، به عراق و افغانستان لشکرکشی کرد و هنوز هم در آن‏جاست. تدابیر امنیتی شدیدی هم بعد از ۱۱ سپتامبر در جهان آغاز شد که آزادی‏های شخصی را تا حدی از میان می‏برند.

تردیدی نیست که خطر تروریسم، آمریکا را در مرحله اساسی و همین‏طور کشورهای اروپایی را وادار کرد دست به اقداماتی بزنند. ازجمله حمله و اشغال افغانستان و جنگ با عراق و به‏طور کلی، تاکید زیاد روی مسائل امنیتی. تردیدی نیست که تحولی منفی در کشورهای غربی بود که مورد انتقاد و اعتراض بسیاری از نیروهای آزادیخواه قرار گرفته بود. ولی با نهایت تأسف، این واقعیت در جریان است و مرگ اسامه بن‏لادن به خودی خود، این موقعیت جهان را تغییر نمی‏دهد. برای این‏که گروه‏های متعلق به او، تشکیلاتی هستند که مرکزیت ندارند، بلکه گروه‏ها و عناصر مختلف، شبکه‏هایی تشکیل می‏دهند که می‏توانند تحت تاثیر تبلیغات القاعده یا دیگر گروه‏های تندروی اسلامی دست به اقداماتی بزنند، بدون این‏که از نظر تشکیلاتی، دستوربگیر آن‏ها یا وابسته به آن‏ها باشند.

بنابراین این خطر ادامه پیدا خواهد کرد، اما تردیدی نیست که از بین رفتن بن‏لادن، هم از جهت سمبلیک و هم از جهت جذابیت شخصیتی که از او درست شده بود، به همه این گروه‏ها لطمه خواهد زد.

هرچند که در کوتاه‏مدت، پی‏آمد کشته شدن بن‏لادن می‏توان مشوق اقدامات تروریستی طرفداران القاعده در اروپا و یا امریکا باشد، ولی در درازمدت، مرگ بن‏لادن به جذابیت و اهمیت نمادین القاعده لطمه‏ای خواهد زد که بدون تردید، به این سادگی‏ها، کسی نیست که بتواند این لطمه را جبران کند.

پرسشی که امروز خیلی مطرح بود، این بود که جسد اسامه بن‏لادن، چهره‏ای با آن همه سروصدا و جنجالی، به دریا انداخته شد؟

به نظر من، توضیحی که از طرف دولت و مقامات اطلاعاتی امریکا در این زمینه آمده، به‏هیچ‏وجه قابل قبول نیست. یعنی خیلی سخت است که آدم متقاعد بشود.

من شخصاً فکر می‏کنم که نمی‏خواستند از او «امام‏زاده» بسازند. فکر می‏کردند اگر جسد او را به خانواده یا دوستانش تحویل بدهند، این جسد در جایی دفن بشود و هرجا که او دفن شده، امامزاده‏ای شود که باز بتوانند از این «امامزاده» استفاده‏ی تبلیغاتی کنند. همان‏طور که جسد خمینی را در ایران در جایی دفن کرده‏اند که فعلاً برای رژیم ایران، از نظر تبلیغاتی امامزاده‏ای شده است. برای جلوگیری از این کار، تصمیم گرفته‏اند جسد او را به دریا بیاندازند.

پرسش پایانی‏ام در مورد واکنش محتاطانه‏ی جمهوری اسلامی است. رامین مهمان‏پرست، سخنگوی وزارت خارجه گفته: «امیدواریم این اتفاق موجب استقرار صلح و آرامش در منطقه بشود.» به نظر شما، چرا ایران از تهدیدهای القاعده، در این سال‏ها در امان ماند؟

اولاً زمانی که طرفداران و حتی نزدیکان القاعده که بعد از حمله‏ امریکا به افغانستان، به ایران فرار کردند، ایران از فرستادن آن‏ها برای آمریکایی‏ها امتناع کرد. آن موقع البته ایران گفت در صورتی حاضر است این افراد را به آمریکا بدهد که آن‏ها نیز مجاهدینی را که در عراق هستند، به ایران بدهند. ولی به‏هرحال این‏که عده‏ای از اعضای القاعده در ایران امنیتی پیدا کردند، تأثیر داشته است.

بعد هم به‏طور کلی، به‏خاطر حمله به شیعیان یا دشمنی القاعده با ایران، به خاطر وهابی‌گری یا جنگ شیعه و سنی که همیشه بین آن‏ها وجود داشته، ایران همیشه نسبت به القاعده و نسبت به طالبان، از بعد از حمله امریکا، رفتار دوگانه‏ای داشته است.

از یک سو، ایران خیلی خوشحال بود که رژیم طالبان از بین رفت و سرانجام امریکایی‏ها توانستند بن‏لادن را سربه‏نیست کنند، ولی از طرف دیگر، وقتی این دستاوردها به عنوان موفقیتی برای آمریکا محسوب می‏شود یا از بین رفتن طالبان، ممکن است در آینده به ایجاد پایگاه‏های نظامی آمریکایی در افغانستان، در نزدیکی مرز ایران بیانجامد، موجب ناراحتی، نگرانی و اعتراض ایران است. همین وضع در عراق هم وجود دارد.

خیلی جالب است که آمریکا و ایران در رابطه با از بین بردن طالبان و از بین بردن صدام حسین، هماهنگی و منافع مشترک داشتند. به همین دلیل هم بود که در هر دو مورد، هم در حمله به طالبان و هم در حمله به عراق، ایران در عمل از سیاست آمریکا حمایت کرد، ولی اهداف آن‏ها به هیچ‏وجه با هم همانند نبود و این اختلاف هدفی که داشتند، علی‏رغم هماهنگی اولیه برای از بین بردن آن‏ها، تا امروز هم وجود دارد. یعنی آمریکا و ایران در افغانستان و در عراق، رقیب یکدیگر برای گسترش نفوذ خودشان شده‏اند.

از بین رفتن بن‏لادن هم دقیقاً در این خط قرار می‏گیرد. تردیدی نیست که دولت ایران بسیار خوشحال است که بن‏لادن از بین رفته. چون او دشمن رژیم ایران بود؛ حتی اگر در حال حاضر ایران را در اولویت برای حملات خودش قرار نداده بود.

از طرف دیگر، اگر کشتن بن‏لادن بخواهد به افزایش نفوذ آمریکا کشیده شود، برای ایران موجب نگرانی است. بنابراین این پیچیدگی‏ها هم در سیاست آمریکا وجود دارد و هم در مواضع و رفتار ایران.