دوم ماه مای، دوازدهم اردیبهشت ماه، مهمترین خبر در سطح جهان، بدون تردید خبر کشته شدن اسامه بنلادن، رهبر بزرگترین عملیات تروریستی جهان در سال ۲۰۰۱ بود. حادثهای که نه تنها منجر به مرگ هزاران امریکایی، بلکه کشته شدن صدهاهزار نفر در منطقهی خاورمیانه شد.
تحلیلها پیرامون این اتفاق بزرگ، مسلماً از زوایای گوناگون آغاز خواهد شد. در برنامهی امشب “روی خط زمانه” من سعی کردهام تحلیل و نگاه ابوالحسن بنیصدر نخستین رییس جمهور ایران، عباس عبدی تحلیلگر و فعال سیاسی اصلاحطلب در تهران و همچنین بهروز خسروزاده، محقق و تحلیلگر سیاسی در آلمان را جویا شوم.
اولین نکتهای که آقای بنیصدر به آن اشاره میکند، این است که:
ابوالحسن بنیصدر: اسامه بنلادن در « ابیتآباد» به قولی ۵۰ کیلومتری و به قول دیگری ۶۰ کیلومتری اسلامآباد، پایتخت پاکستان، در یک ویلا مورد حمله قرار گرفته و کشته شده است. میگویند محل اقامت او نزدیک یک مرکز نظامی هم بوده است.
اسنادی که ویکیلیکس انتشار داد، حاکی از آن بود که ادارهی اطلاعات ارتش پاکستان، نه تنها با طالبان و القاعده ارتباط مستقیم دارد ، بلکه افسران پاکستانی عملیات آنها را در خاک افغانستان هدایت میکنند. حتی عملیات انتحاری و غیره را این افسران به آنها میگویند که چگونه انجام بدهند.
بنابراین، این امر که بنلادن در نزدیکی پایتخت پاکستان کشته شده، حاکی از آن است که ادارهی اطلاعات ارتش پاکستان نقشی در آنچه در افغانستان میگذرد، دارد.
همان زمان که امریکا تصمیم گرفت به افغانستان حمله کند، قبل از حمله، یک تلویزیون آلمانی در برلین از من دعوت کرد و در آنجا من همین مسئله را عنوان کردم که قضیه با جنگ حل نمیشود، بلکه تشدید هم میشود. مسئله باید از لحاظ سیاسی حل بشود، آنهم از راه مهار کردن ادارهی اطلاعات ارتش پاکستان.
بعد از گذشت این همه زمان که بنلادن به این ترتیب کشته میشود، روشن میشود که نه طالبان، نه القاعده و نه هیچ سازمان تروریستیای در جهان، بدون رابطه با دولتها، نه میتوانند بهوجود بیایند و نه میتوانند فعال بشوند. این ماجرایی است که به قتل بنلادن انجامید.
تأثیر آن در وضعیت آتی منطقه و یا معادلات بینالمللی چه خواهد بود؟
ابوالحسن بنیصدر: اول اینکه بنلادن به عنوان شخص، نمادی از یک سازماندهی و یک روش است که قبل از اینکه خود او کشته شود، در دنیای اسلام شکست خورده بود. شما می بینید که در این بینالملل انقلاب که از شمال آفریقا شروع شده و تا چین رفته است، این جنبشها مسالمتآمیز و غیرخشونتآمیز است و آن طرز فکر هیچ جا نمایندهای ندارد. پس یک مرگ قبل از مرگی، به عنوان طرز فکر، در دنیای اسلام انجام گرفته بود.
دوم اینکه این پدیده، پدیدهای است که غرب ایجاد کرده بود؛ هم به عنوان طرز فکر، به عنوان اسلامگرایی از نوع القاعده، طالبان و حتی رژیم ایران! اینها در دوران جنگ سرد، بهخصوص در مسئلهی افغانستان، بعد از حملهی روسیه به آن کشور، ساختهی آمریکا و در واقع ساخته سازمان سیا بود. خود بنلادن هم پروردهی سازمان سیا بود. این دیگر چیزی نیست که کسی نداند. خانم بوتو به لوموند گفت: «طالبان را سیاست انگلیس، حمایت پاکستان و پول عربستان بهوجود آورد». اینها همه واقعیتهایی است که بر اعم مردم کشورهای ما دانسته بود، یا بهتدریج دانسته شد.
نتیجه اینکه، امیدوارم مرگ او به عنوان یک نماد، مرگ آن «ضداسلام» ی باشد که به اسم اسلام خشونت میگسترد در جهان و میگسترد هنوز. و این در دنیای اسلامی، آغاز روی آوردن به اسلام، به مثابهی بیان آزادی باشد. آنطور که موجب استقرار دمکراسی در کشورهای ما بگردد.
تضعیف بنیادگرایی اسلامی
آقای خسروزاده، تحلیلگر سیاسی نیز، همچون آقای بنیصدر، در آغاز به ابهامات پیرامون محل و چگونگی کشته شدن بنلادن اشاره میکند، اگرچه با نگاه انتقادی کمتری.
بهروز خسروزاده: به اعتقاد من، اولاً امریکاییها این وظیفه را دارند که به شفافسازی بپردازند. چون من امروز که این خبر را خواندم و ملاحظه کردم که آن منطقه کجا بوده و آن خانه در کجا و چه شرایطی بوده، خوب دیدم که مقداری سئوالبرانگیز است.
به دام انداختن بنلادن اینطور نیست که بر فرض آدم برود در خیابان بگردد یا اینکه شخص و فرد را ببیند و او را دستگیر کند. بههرحال خانهای به این بزرگی و سهطبقهای که مانند یک دژ میماند، هم دژ، هم ویلا! بایستی در این چند سال، در دید نیروهای امنیتی، نظامی و اطلاعاتی هم پاکستان و هم امریکا می بود.
به اعتقاد من، امریکا این وظیفه را دارد که به شفافسازی بپردازد، وگرنه منطقهی ما، منطقهای است که مبتلا به تئوری توطئه است، پر از وسوسههای آنچنانی است که مثلاً: اینها همه توطئه و سناریوسازی است. اگر امریکا میخواهد این پیروزی را به یک پیروزی واقعی برساند، باید به سئوالات مبهمی که در حول و حوش این واقعه قرار دارد، پاسخ بدهد.
و بعد از آن، فکر میکنید که حذف بنلادن از صحنهی سیاسی، چه تأثیراتی در منطقه داشته باشد؟
بهروز خسروزاده: مسئلهی قتل اسامه بنلادن را باید در چهارچوب تحولات منطقهای اخیر دید. در این ورا، این واقعه تاثیر بسزایی در تحولات منطقهای دارد.
از ماههای پیش تا به این سو، جهان اسلام و بهخصوص جهان عرب، دچار و دستخوش تحولات بسیار زیادی شده و به اعتقاد من، دو ویژگی بسیار بارز جهان اسلام و جهان عرب را بهشدت مورد هدف و صدمه قرار داده است؛ یکی در ارتباط با دیکتاتورهای منطقه است که دوتن از دیکتاتورهای مقتدر جهان عرب ، حسنی مبارک و بنعلی، سرنگون شدند و بقیه هم بهشدت تضعیف شدهاند یا بعضی از آنها در حال سقوط هستند.
چنانچه این تحولات جهان عرب که از تونس شروع شد، به سمت دمکراسی، حتی دمکراسی نیمبند هم پیش برود، خود این به معنای تضعیف بنیادگرایی اسلامی در منطقه خواهد بود.
این « اگر» چقدر محتمل است؟ چون ظاهراً شما هم معتقدید که وجه دیگری هم ممکن است. مثلاً ایجاد دیکتاتوریهایی که تمایلات بنیادگرایانهی اسلامی هم داشته باشند، به جای حکومتهای فعلی.
بهروز خسروزاده: به هرحال احتمالاش هست. به اعتقاد من، تحول به سمت دمکراسی است و دمکراسی نیمبند احتمالاش بیشتر است تا تحول به سوی بنیادگرایی اسلامی. چون حتی خود رهبران بنیادگرای اسلامی هم به این موضوع اذعان دارند که خمینی دوم یا جمهوری اسلامی دوم در منطقه جایی ندارد. آنها هم اگر بخواهند در این بازی سیاسی نقشی بازی کنند، بایستی به انعطافپذیری و اعتدالگرایی بگرایند.
از میان رفتن شخص بنلادن، این تأثیرات را میگذارد؟
بنلادن یک اسطوره بود؛ اسطورهی اسلامیسم بسیار رادیکال و میلیتاریستی. یعنی اسطورهای بود که بههرحال سالهای سال در مقابل این همه نیروهای امنیتی و نظامی دوام آورده بود. این اسطوره الان شکسته شده و این یک پیروزی هم هست برای امریکا در منطقه.
یعنی امریکا دارد قدرت خود را به انظار میگذارد و میگوید: کسی را از ما گریزی نیست، ما صدام حسین را با آن وضع گرفتیم، بنلادن را هم از بین بردیم. یعنی بههرحال این یک نمایش قدرت امریکاست و به تضعیف بنیادگرایی اسلامی کمک میکند.
اینها هردو با همدیگر در منطقه که احتمال جهش به سوی دمکراسی وجود دارد (به اعتقاد من، احتمال آن از سوق به سوی بنیادگرایی اسلامی بیشتر است) کشتن بنلادن به عنوان یک بنیادگرای اسلامی میلیتاریست رادیکال، در کل به سود جنبش ترقیخواه، دمکرات و آزادیخواه منطقه است.
تأثیر مثبت مرگ بن لادن بر تحولات خاورمیانه!
آقای عبدی بیشتر به تأثیرات بلندمدت این حادثه در وضعیت خاورمیانه تاکید میکند. اما او نیز همچون آقای بنیصدر به شکستخوردگی سیاست القاعده و بنلادن در حوادث منطقه اشاره دارد:
عباس عبدی: اتفاقهایی که در خاورمیانه رخ داد، ارتباطی به بنلادن نداشت و حتی میشود گفت نوعی بیمحلی هم به او بود و در واقع، خاورمیانه به خودی خود به منزلهی شکست بنلادن هم محسوب میشد.
ولی چرا اینطور بود؟ چرا حتی جریانات اسلامی در خاورمیانه، در این تحولات اخیر، ارتباطی با القاعده نداشتند؟ و چرا اساساً القاعده هیچ حمایتی یا دخالتی در این ماجراها نداشت و یا ندارد؟
عباس عبدی: خب! دلیل اصلی آن ساخت این قضیه است. این نوع گروهها رفتارهای مسالمتآمیز و خیابانی را محکوم هم میکنند. کاری که جنبش چریکی در دههی ۵۰ انجام میداد، نوعی محکوم کردن این نوع رفتارها هم بود. بنابراین هم آنها استقبالی نداشتند و هم عرصهی عمومی جامعه در کشورهای عربی، خیلی گرایشی به آن نگاه نداشتند.
من تصور میکنم که در این قضایا، آنها شکستخورده محسوب شدند. یعنی کلاً در این جریانات غایب بودند و خود غیبت آنها موجب تضعیف بیشترشان هم شد. بنابراین الان که القاعده با این وضع مواجه شده، فکر میکنم تقریباً آخرین ضرباتی باشد که به آنها در بلندمدت، وارد بشود.
با ضربهی نمادینی هم که به خودش خورده، فکر میکنم این شکست نهایی میشود و اتفاقهای خاورمیانه به مسیر دیگری میرود. یعنی همین مسیری که هست، شدت پیدا میکند. از این نظر میشود گفت که نتایج آن برای مردم منطقه خیلی مثبت خواهد بود.
البته نحوهی برخورد امریکاییها هم مهم است. اگر بوش بود، شاید نتایج به این سمت نمیرفت. او خیلی بد برخورد میکرد. ولی از ابتدا هم معلوم بود که اوباما مقداری با درایت و سیاست بهتری به این قضیه نگاه میکند.
در کوتاه مدت ممکن است چه اتفاقی بیافتد؟ آیا ممکن است واکنشهای انتقامجویانه از طرف جریان القاعده و هواداران بنلادن صورت بگیرد؟
در کوتاهمدت ممکن است در واکنش به این اتفاق، رفتارهایی از خودشان نشان بدهند. ولی همانطور که گفتم، اوباما مسلمانها را تحریک نکرد و سعی کرد حتی همدلی هم با آنها بکند. به همین دلیل خیلی زمینه را برای انتقامگیری فراهم نکرد. اثرش در بلندمدت، مهمتر از کوتاه مدت است.
ما اگر فقط به تحلیل دوستان قناعت کنیم یعنی در حد یک برخورد سطحی با موضوع بوده و نمی تواند برایمان راه گشایی نماید تا اوائل دههی 70 میلادی که تفکرات مارکسیسم روسی تاثیر مستقیم بر جنبشها گذاشته بود در نتیجه ی عملکرد20 ساله ی انها پس از جنگ جهانی عملا ناکارآمدی خود را نشان داد از اینرو در دهه ی 70 میلادی با توجه به بحران اقتصادی غرب در همان دهه جنبشهای چریکی چپ و یا جریانات شبه مارکسیستی حامل تئوری روسی مبارزاتی شدند که در ایران خودمان هم چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق بوجود امدند اما این جریانات هم راه بله جایی نبردند اما در اواخر دهه ی 70 و اوائل دهه ی 80 تئوری نه شرقی و نه غربی خود را بعنوان راه نجات بشریت مطرح می کند اما پیوندهای این تئوری در همان بستر تولید کنندگان خرد سنتی قرار می گیرد که قادر به رقابت با تولید پیشرفته ی صنعتی نیستند و با توجه به وابستگی هستی شان از نظر اقتصادی و همینطور وابستگی شان به سنتهای دیرینه که کشورهای مدرن و پیشرفته در همه ی عرصه ها آنها را نابود می کنند و با توجه باینکه قادر نیستند با ساز و کارهای مدرن وارد جدالهای سیاسی شوند بر بستر عقب مانده ترین اقشار مذهبی و سنتی جامعه با خشونت و در واقع هر کدام شمشیر زنگ زده ی علی و یا عمر را دوباره تیز می کنند از اینرو اینها یک جریان اجتماعی هستند که با شعار نه شرقی و نه غربی خود را مطرح کرده اند و تا زمانی که این شیوه ی زندگی در جریان است آنها وجود دارند و با پیشرفت و تغییرات شدیدی که بخصوص در سی ساله ی اخیر بوجود امده بسیار نیز تضعیف شده اند و با توجه به شکست شعار نه شرقی و نه غربی انها حتی دیگر این نحله ی سیاسی عملکرد خود را از دست داده است اما آن نیروی اجتماعی که دنباله روی و تبعیت از اینها را بعده گرفته بود هنوز نبرد مرگ و زندگی اش را کماکان ادامه خواهد داد . با آقای بنی صدر موافقم چون بن لادن قبل از مردنش مرگ سیاسی اش را تجربه کرد و یا خمینی قبل از مردن جام زهر را سر کشید . بن بست شعار نه شرقی نه غربی ادین گونه نیست که بنیانهای اجتماعی ان تغییر کزده است تنها به ما نشان خواهد داد که مقابله ی تولید محلی راه و روش ساسی اش زا تغییر خواهد داد و امثال اقای بنی صدر و عبدی نمایندگان تغییر از وضعیت گذشته به شرایط حال هستند که در واقع نمایندگی جدیدی را ایجاد کرده اند تروریزم اسلامی دیگر قادر به بسیج توده ها نیست و تا چند سال و حتی ممکن است برای همیشه این روش نا کارامد کنار گذاشته شود و روش دیگری مثلا تسامح را در دستور کارش بگذارد تا خود را نجات دهد . اگر چه همانطور که گفتم بدلیل رشد تکنولوژی و تمرکز بیش از پیش سرمایه و جهانی شدن سرمایه که هر چه بیشتر جوامع را به سمت دو قطبی شدن می برد این بستر اجتماعی تولیدات محلی نیز روزبروز ضعیف تر شده و در نابودی بیشتری قرار می گیرد . از اینرو راهخ حل کشورهایی مانند افغانستان و پاکستان هم برای مقابله با طالبان نباید صرفا به عملیات نظامی محدود شود اگر چه لازم است بلکه باید به سمت ایجاد زیر ساختهای شهری و صنعتی شدن تولید پیش روند تا روابط اجتماعی و در واقع بده بستانهای جامعه در این کشورها باید تغییر کند . اگر بخواهیم شواهد مشخصی هم مثال بزنیم خواهیم دید که بن لادن نمی تواند نیروی حامی اجتماعی در عربستان بیابد زیرا در آنجا اساسا ثروت اجتماعی سالهاست که رابطه اش را با روشهای سنتی از دست داده و یا حتی وجود نداشته است .
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 03 May 2011
این اقای خسرو زاده چه تحلیلگر سیاسی است؟ایشان که فقط حرف دیروز رپورترهای رسانه های راست المان را مثل طوطی بازگویی کردند.
اولأ بن لادن را میتوانستند زنده دستگیر کرده و به پای محاکمه بکشند.که در این صورت مشخص می شد که او یک زندانی بیش نبوده و سالها از نام وی جهت سرکوب مسلمانان و غارت اموال انها سوء استفاده شه است.دوماً نیازی به لشکرکشی نبود.این بازی کودکانه امریکائیان نشان از سردرگمی انان در رابطه با نتایج حاصله در خاورمیانه است.احتمالأ امریکائیان با این کارشان تلاش میکنند که وحشتی در دل رهبران جنبشهای ضد امریکائی در حال رشد ایجاد کنند.اگر توجه شده باشد،پیام اول اباما و هلاری کلینتون این بود که:دشمنان امریکا دیر یا زود توسط امریکائیان کشته میشوند و این همان تروریسم دولتی است که ده ها سال است که امریکائیان از این روش برای تحقق امیال ضد بشری خود استفاده کرده و میکنند.ضمنا این امکان هم هست که امریکائیان برای ایجاد شرایط انتقام جویانه از طرف مسلمانان رادیکال،شرایطی را فراهم سازد که بتواند با دخالت نظامی خود در خاور میانه،مسیر تحولات مردمسالاری را به نفع خود و استعمارگران متحد اروپائیش تغییر دهد.همچنین امریکائیان امیدوار بودند که با مرگ بن لادن شیعیان به رقص و پای کوبی دست بزنند و میان شیعیان و اهل سنت درگیری ایجاد شود.خوشبختانه شیعیان چنین اقدامی دشمن پسند را انجام ندادند.
بن لادن برای مردم نااگاه یک سنبل سیاسی ضد استبدادی و استعماری و ضد اسلامی بود و در ذهن انان به عنوان یک قهرمان باقی می ماند.حال باید دید فتنه گران امریکائی در اینده چه حرکت ضد اسلامی را پیش خواهند گرفت.
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 03 May 2011
( کمونیست = مسلمان = تجزیه طلب = تروریست = بیگانه = ضد آزادی و دموکراسی = عامل عقب ماندگی = دشمن ایران و ایرانی )
گر نیک بنگری همه اینها یک تن هستند.
( کمونیست = مسلمان = تجزیه طلب = ترو / 04 May 2011
یکی دو سال پیش،یکی از پسران بنلادن که در دوبی زندگی میکند و داستان عشق او به یک زن انگلیسی در جراید غربی چند ماهی بچشم میخورد و گویا ازدواجشان ۶ ماه هم دوام نیاورد،در مصاحبهای گفت، از پدر من تندتر و افراطیترّ در میان ردههای بالا وجود دارد که پدر من در مقایسه با آنها، بسیار نرمخو و معتدل است و شاید همین خصوصیات فردی باعث ۱۰ سال فاصله کشته شدن او شده، نارحتی کلیوی او بدون قرص و طبیب هم میتوانست او را سالها پیش از پا دراورد.البته اعضا دیگر این گروه، کاریزمای بنلادن را ندارند و اگر عوامل پر نفوذ سعودی، شیوخ ثروتمند و امنیتیهای پاکستان نباشند، این گروه از سالها پیش در زبالهدان تاریخ فرو رفته بود آنچه که از دیدهها پنهان است اینست که بسیاری از عملیات تروریستی انجام شده در گوشه و کنار دنیا، از افراد و گروههای مستقل و خودجوش اسلامی و افراطی صورت گرفته که با کینه و عداوت نسبت به نمادهای غربی، روش مبارزاتی القاعده را هویت و سرمشق قرار داده و لاجرم وهابی هم نیستند و بخاطر تبلیغات جهانی این تشکیلات و حادثه یازده سپتامبر، با گفتن تعلق به این گروه و بخاطر بزرگ شمردن این سازمان در انظار مردم دنیا، کوچک بودن خود را مخفی میکنند. بطور مثال جاماییکای مسلمانی که در یک هواپیما دستگیر شد، یک عراقی نا متعادل روحی در سوئد و بتازگی یک جوان ۱۹ سال ایرانی در آلمان. در مورد اینکه خواستههای سیاسی مردم مصر و تونس، افکار افراطی امثال القاعده را به چالش میکشاند و عقب میراند، این نظر قابل قبول نیست زیرا که میبینیم چطور افراطیون سعی در سازماندهی و گروهبندی مذهبی- اعتراضی دارند و چگونه زنان محجبه را سخنگوی گرایشات خود در رسانهای غربی نشان میدهند. تاریخ نشان داده که فاشیسم در بستر یک محیط آزاد یا نیمه آزاد در جوامع بدون سابقه و ساختار دمکراتیک بیشتر رشد میکند و تار و پود جامعه را سالها در خود میبلعد. ریشه اسلام سیاسی در مدارس اسلامی پاکستان ضیاالحق، سپاه پاسداران ایران خمینی و طالبانهای ارتجاعی افغانستان رشد کرده و امریکاییهای کم شعور گرگ سرشت همراه با اروپاییهای روبه صفت موذی از درک ضرورت سرنگونی ج.ا. در ایران عاجزند.
ایراندوست / 04 May 2011