‏آنچه که بعد از عزل وزیر اطلاعات و سپس نصب مجدد وی از جانب آیت‏الله خامنه‏ای اتفاق افتاد، آن‏چنان که بسیاری انتظار داشتند، یک “حکم حکومتی” مانند نظایر پیش از خود و یا آن‏چنان که رهبر جمهوری اسلامی، خود گفت، «مسئله‏ای بسیار ساده و جزیی» نبود.

توصیه‏های مکرر آقای خامنه‏ای بر این‏که شرایط بسیار عادی است و نباید به جو اختلاف میان مسئولان دامن زد، به‏نظر نمی‏رسد که تأثیری در حل بحران رهبری در جمهوری اسلامی داشته است.رییس جمهور هنوز به سر کار خود بازنگشته و حتا جلسات دولت بدون وی برگزار می‏شود.


این شاید بزرگ‏ترین بحران سیاسی حکومتی از زمان تشکیل دولت جمهوری اسلامی ایران است. در باره‏ی پیشرفت یا چگونگی حل این بحران، دیدگاه‏های گوناگونی وجود دارد و برخی نیز، مانند احمد قابل، اساساً در واقعی بودن این اختلاف تردید دارند.
احمد قابل از شاگردان آیت‏الله منتظری و اسلام‏شناس منتقد نظام است که بارها در زندان جمهوری اسلامی ایران بوده است.

احمد قابل:

من فکر می‏کنم برای قضاوت، مقداری زود باشد. به‏هرحال اختلافاتی بروز کرده و امکان این‏که این‏ها مقداری هم صحنه‏سازی باشد، هنوز وجود دارد. یعنی باید صبر کرد تا ببینیم در مقام عمل چه اتفاقی می‏افتد؛ تا معلوم شود که آیا این برای آرام کردن اعتراضات مردم نسبت به اساس سیاست‏ها است و هدف منحرف کردن اذهان عمومی به طرف مسئله‏‏‏ی دیگری و حتی از یاد بردن مشکلات اقتصادی‏ای است که دارد دامن کشور را می‏گیرد و گرفته است یا خیر!.

به‏هرحال مطلب، هم‏چنان از نظر من قابل تأمل است. وجوه مختلف‏اش باید حتماً مورد دقت قرار بگیرد و هیچ‏کدام را نباید از ذهن دور بداریم. امکان همه چیز هست؛ این‏جا ایران است و نه جای دیگر. بله! اوضاعی الان در کشور هست که اوضاع نگران‏کننده‏ای، به‏خصوص برای جناح حاکمیت است.

این روحیه و رفتار آقای احمدی‏نژاد که خیلی وقت‏ها به عنوان استقلال نظر ایشان مطرح می‏شد، تقریباً یک جریان همیشگی بوده است. چطور شد که این بار رهبری این‏قدر علنی علیه ایشان موضع‏گیری کرد؟

من چندی پیش در مصاحبه‏ی مکتوبی این مطلب را نوشتم که از نظر آقای خامنه‏ای و دستگاه رهبری، تاریخ مصرف آقای احمدی‏نژاد گذشته و به‏هیچ‏عنوان آقای خامنه‏ای اجازه نخواهد داد که تیم احمدی‏نژاد، برای مراحل بعدی در قدرت باقی بماند.

برای رسیدن این مقصود، به نظر می‏آید که در طول این دو سال و اندی باقی‏مانده، به گونه‏ای رفتار بشود که اصلاً امکان حضور احمدی‏نژاد به صورت موجه در محیط اجتماعی وجود نداشته باشد؛ واین از جایی باید شروع می‏شد. همیشه هم بحث خطر احمدی‏نژاد برای رهبری، از سوی بعضی از دوستان اصلاح‏طلب و نیروهای معترض وجود داشت که معلوم بود آقای خامنه‏ای هم حواس‏اش جمع است و مواظب است.
معمولاً کسانی که در قدرت یکه‏سالاری قرار می‏گیرند، اجازه نمی‏دهند رقیبی در درون خانواده‏ی اقتدارگرایان برای‏شان ایجاد شود. یکه‏سالاری، فقط یکه‏سالاری را برمی‏تابد.

آقای احمدی‏نژاد چطور؟ ایشان چرا هیچ پیش‏بینی‏ای از این روزها نداشتند؟

به‏طور طبیعی، آقای احمدی‏نژاد دچار توهمی از رأی اعلام‏شده‏ای به عنوان رأی ۲۵-۲۶ میلیونی بود و اخیراً هم شنیدم که ایشان گفته است ۳۵ میلیون رأی داشته. پیش از آن هم آقای جوانفکر گفته بود که حداقل شش میلیون رأی آقای احمدی‏نژاد خوانده نشده است.

به‏هرحال آقای احمدی‏نژاد با این تصور که این رأی واقعاً رأی خودش است و نه تقلب و نه حتی توصیه‏های رهبری و نه تلاش نیروهای نظامی، انتظامی و امنیتی. او پشتوانه‏ی قوی مردمی برای خودش قائل بود. طبیعی است که وقتی فرد چنین تصوری از خودش داشته باشد، حداقل در ذهنیت‏اش این تصور شکل می‏گیرد که رهبری نمی‏تواند او را حذف کند. باید حتماً برای او جایگاهی در قدرت قائل بشود و او را شریک در قدرت بکند.

این اتفاق افتاده بود و رفتار احمدی‏نژاد هم این بینش را نشان می‏داد. در دوره‏ی قبل ایشان دست رهبری را بوسید، اما این بار نبوسید. بهانه آورد که من سرما خورده‏ام.

همه‏ی این‏ها الان دارد دوباره ورق می‏خورد و از سوی تیم آقای خامنه‏ای بازبینی می‏شود. مثلاً اعلام کرده‏اند که ایشان در سال ۸۴، چندبار عنوان ولایت فقیه را در طول سال به‏کار برده است و همین‏طور شمرده‏اند تا این‏که در سال ۸۹، ایشان فقط سه بار از ولایت فقیه در سخنرانی‏های‏اش نام برده است.

این‏ها مواردی است که حالا بازبینی می‏شود و همه اثر دارند. یعنی احمدی‏نژاد از همین حالا تمام شده است. حتی اگر به قدرت برگردد، از این به‏بعد بسیار جایگاه‏اش را ضعیف خواهد دید. حتی جرأت نخواهند کرد که تریبون رسمی در اختیار او، به‏صورت زنده، قرار بدهند. چون می‏ترسند یک موقع حرفی بزند.

رییس‏جمهوری هم که دیگر آن‏قدر حق نداشته باشد و نتواند حتی در یک برنامه‏ی زنده‏ی تلویزیونی با مردم حرف بزند، باید بتوانید تصور کنید که چه مشکلی برای‏اش پیش می‏اید. احمدی‏نژاد حتی برای سفرهای خارجی هم از این به بعد مشکل خواهد داشت.

یعنی دوران باقی‏مانده از ریاست جمهوری آقای احمدی‏نژاد را شاهد حذف ایشان از صحنه‏ی عمومی خواهیم بود؟

خیر؛ من گفتم اگر ایشان برگردد! چون الان که هنوز ایشان برنگشته است. یعنی بعد از اتفاقی که سر قضیه‏ی آقای مصلحی، وزیر اطلاعات افتاد، ایشان قهر کرده و رسماً در محل کار خودش حاضر نشده و کارها را انجام نداده است.

اما دوستانی که این را با دیده‏ی شک نگاه می‏کنند، می‏گویند این‏ها برای معرفی کردن آقای احمدی‏نژاد و تیم‏اش به عنوان افراد ضدروحانی است تا آن گروهی که از روحانیون در کشور دل‏نگرانند و ناراحتی دارند و رأی‏شان مخالف با روحانیت است، جذب آقای احمدی‏نژاد و تیم‏اش بشوند و در حقیقت، یک جناح چپ داخلی در جناح اقتدارگرایان ایجاد بشود. نهایت این تحلیل و تندترین برداشت‏اش این است. اما باید در این‏باره تأمل بشود، نمی‏خواهم این تحلیل را به‏کلی منتفی کنم، اما نهایت‏اش این است که وسط بازی، همیشه بازی از دست بازی‏گردان خارج شده است.

من دقیقاً این را به یک مسابقه‏ی فوتبال تشبیه می‏کنم؛ مربی توی رختکن و قبل از بازی، دستورالعمل‏هایی برای بازیکنان صادر می‏کند، اما بازیکن وقتی در زمین در موقعیتی قرار می‏گیرد، خودش تحلیل می‏کند که چه‏کار بکند. گاهی وقت‏ها بدون این‏که دستور داشته باشد، دست به خشونت می‏زند و اخراج می‏شود و تیمی را با مشکل مواجه می‏کند.

یعنی وقتی تیمی یک یا دو نفر از نفرات اصلی‏اش را از دست بدهد، به‏طور طبیعی، دیگر قدرت مقابله با تیمی که نفرات‏اش کامل است را از دست می‏دهد. این اتفاقات دارد در صحنه‏ی بازی می‏افتد. حتی اگر بازی باشد، در صحنه‏ی بازی اتفاقات جدی‏ای دارد می‏افتد و افتاده است.

مردمی که شاهد این بازی هستند و این بازی برای جلب نظر آن‏ها انجام می‏شود، آن‏ها چه نقشی در این میان دارند؟

مردم به دو گروه تقسیم می‏شوند. به‏هرحال بخشی معترض‏اند، ولی بخش دیگری هنوز حامی حاکمیت است. اگر این داستان را بازی فرض کنیم، طبیعتاً آن‏‏هایی که حامی حاکمیت هستند، مخاطب این ماجرا نیستند. بلکه آن بخش معترض جامعه و اصطلاحاً تیم جنبش سبز را هدف قرار داده‏اند. یک بار هم آقای مشایی این را به زبان آورد که ما باید آن‏ها را جذب کنیم و برنامه‏ریزی کنیم برای جذب آرای آنان!

وقتی این اتفاق می‏افتد، مردم هم این وسط، اگر صرفاً ناظر باشند، صحنه برای‏شان مانند بازی دو تیمی است که به کشور دیگری تعلق دارند. مثلاً در نظر بگیرید که در جام جهانی، دو تیمی که هیچ‏کدام از کشور برگزارکننده‏ی بازی‏ها نیستند، دارند با هم بازی می‏کنند. این‏ها فقط ناظرند، خیلی برای‏شان فرقی نمی‏کند که چه کسی ببرد.

الان داستان معترضین به حاکمیت این است که فقط دارند نگاه می‏کند ببینند توی زمین چه اتفاقی دارد می‏افتد. ممکن است اگر کسی کار خوبی بکند، او را تشویق کنند، اما وارد بازی نمی‏شوند. یعنی برد و باخت هیچ‏کدام از دو طرف برای مردم مهم نیست.

اما برای مردمی که اتفاقاً طرف‏دار حاکمیت هستند، دارد مسئله جدی می‏شود. آن‏‏ها دچار سردرگمی شده‏اند. الان وقتی برخی از اخبار و مطالب سایت‏ها و یا وبلاگ‏های‏شان را نگاه می‏کنم، می‏بینم که خیلی سرگشته‏اند.

البته حداقل به نفع آقای خامنه‏ای تمام خواهد شد. یعنی اگر ما بخش دیگر جامعه را حذف کنیم، در درون اردوگاه اقتدارگرایان، به‏طور طبیعی، افراد حامی از قدرتی حمایت می‏کنند که مستقر است و جابه‏جا نمی‏شود و آن هم قدرت ماندگار ولایت فقیه است -حداقل بر اساس آن‏چه در تصورات هست- و نه قدرت رییس جمهوری که حداکثر می‏تواند دو دوره بماند و بعد برود.

به این ترتیب، نقش جنبش سبز، تنها نقش یک تماشاچی علاقه‏مند به بازی است؛ حتی اگر مطالبات و یا خواسته‏های خود را در تیم آقای احمدی‏نژاد ببیند؟

جنبش سبز فعلاً باید خود را از آن صحنه جدا کند. چون هیچ نفعی، حداقل بر حسب ظاهر، برای جنبش سبز ندارد و ممکن است اگر جنبش سبز وارد میدان بشود و از یک طرف قضیه بخواهد حمایت کند، اصلاً خود این باعث انسجام در اردوگاه اقتدارگرایان بشود.

جنبش سبز یادش هم نرود که خودش هم به سیاست‏های مجموعه‏ی حاکمیت و مجموعه‏ی اقتدارگرایان و همه‏ی آن سیاست‏هایی که تا دیروز مورد توافق هردو طرف درگیر امروز هست، اعتراض دارد. این مجموعه در برابر جنبش اعتراضی مردم ایستاده‏ است. سرکوب‏ها و جنایت‏ها را هر دو طرف قضیه تأیید کرده‏اند و رقم زده‏اند.

پس شما فکر می‏کنید که اگر حتی تیم آقای احمدی‏نژاد مطالبات و خواسته‏هایی نظیر جنبش سبز هم مطرح کند، جنبش سبز در قبال آن باید ناظر باشد؟

من معتقدم که ما نباید در دعوایی که الان در آن طرف، در درون خانواده‏ی اقتدارگرایان درگرفته، مستقیم وارد بشویم. ما روی اصول خودمان باید بایستیم. حتی اگر بناست گاهی وقت‏ها اظهارنظری هم نسبت به آن دعوا بکنیم، اظهارنظرها باید از جنس جنبش اعتراضی سبز باشد.

یعنی ما روی اصول و مبانی فکری خودمان حرف بزنیم. ولی برای حمایت از یک طرف به آب و آتش نمی‏زنیم که البته این اتفاق نخواهد افتاد. یعنی من نگران این مسئله هم نیستم و در جناح معترض به کل حاکمیت اقتدارگرا، کسی را ندیده‏ام که حتی در ذهن‏اش این مسئله باشد که بخواهد وارد بشود و از یک طرف این ماجرا حمایت کند.

البته کسانی که بینابین ایستاده بودند، از همان ابتدا، مانند آقای هاشمی، ممکن است در این ماجراها، طرف رهبری را بگیرند. چون ایشان همیشه در طول این دو سال هم سعی می‏کرده حساب رهبری را از حساب برخوردهای خشن در سطح جامعه جدا کند. همیشه می‏خواسته بگوید که ایشان راضی به این گونه برخوردها نیست.

منتها این را جنبش سبز نمی‏پذیرد و به همین خاطر، طبیعتاً تلقی‏ای که آقای هاشمی از ماجراها داشته را ندارد. ولی آقای هاشمی و امثال ایشان می‏توانند در این ماجرا وارد بشوند و احتمالاً به نفع کسی که می‏پسندند، حتی اعمال نظر کنند و حضور داشته باشند.