منیره برادران – در بررسی کتابهای خاطرات زندان اینبار سراغ کتاب «شب بهخیر رفیق» نوشتهی احمد موسوی میرویم که در ۳۶۳ صفحه در سال ۲۰۰۵ توسط نشر باران به چاپ رسیده است.
احمد موسوی برای بار اول در تیر ماه ۱۳۶۰ در انزلی دستگیر میشود. بخت با اوست و پس از دو هفته آزاد میشود. ولی عمر این آزادی کوتاه است. در اسفند همان سال پای او دوباره به زندان کشیده میشود و اینبار به ده سال زندان محکوم میشود. فعالیت سیاسی او در ارتباط با سازمان چریکهای فدائی خلق/اقلیت است. پس از پایان محکومیتش در زمستان سال ۱۳۷۰ از زندان رشت آزاد میگردد. او زندان دهه ۶۰ را به تمامی زیسته، زندانها و بندهای مختلف رشت، لاهیجان، چالوس، انزلی و قزل حصار را پشت سر گذاشته، حوادث بسیاری را دیده و اعدام همبندانش را شاهد بوده است. رفتن بیبازگشت دو نوجوان همبندیاش، مهدی دانیالی و اردشیر خیرآبادی، اولین برخورد او با اعدام بود.
«مهدی دانیالی هم سلولی من و اردشیر خیرآبادی از اتاق مجاور هر دو هوادار مجاهدین خلق بودند. مهدی هجده سال بیشتر نداشت و تازه امتحانات دیپلم را پشت سر گذاشته بود. حوزه فعالیتش رشت و انزلی بود و همانجا دستگیر شده بود. هنگام دستگیری از او کتاب «جنگهای خیابانی» و یک کارد گرفته بودند. مدارک و عکسهائی هم از او داشتند که در یکی از میتینگهای مجاهدین در حال خواندن اعلامیه بود. احساس میکرد اعدامش خواهند کرد. مدام در فکر فرار بود. روز قبل از اعدام بیآنکه بداند اعدام خواهد شد، حمام کرد. ساعت ۱۰ صبح روز ۲۱ تیر سال ۱۳۶۰ بعد از حمام کردن، او را برای ملاقات با مادرش از سلول بیرون بردند. بعد از ظهر وسایل او را تحویل گرفتند. همه در التهاب و انتظار بودیم. تمام شب را از لای میلههای بالای سلول به دیدهبانی مشغول شدیم. ساعت دوازده شب چندین اتوموبیل از جمله یک بنز سفید، یک آمبولانس استیشن و یک اتوموبیل سپاه، که در آن دو زندانی نشسته بودند، محوطه زندان را ترک کردند. همه چیز تمام شده بود و مهدی و اردشیر عازم میدان تیر نیروی دریائی حسنرود میشدند تا در سحرگاه روز ۲۲ تیر قلب جوانشان آماج گلولههای پاسداران شود.» ص۱۴
احمد موسوی خاطرات ده سال زندگی در زندان را با جزئیات شرح میدهد و با ورود به هر بند و زندان، ما را با همبندیهایش آشنا میکند. حتی زندانبانان، از نگهبانها گرفته تا رؤسای زندان، دادستان و حاکم شرع نیز با نام معرفی میشوند. او در کتابش از محدودیتها و مقررات ضدانسانی زندان، که حتی دادن لیوانی آب را به دیگری ممنوع و قابل مجازات میداند، از برنامههای «ارشادی» در زندان قزل حصار، از در انزوا قرار دادن زندانی و از شکنجههای روزمره برای شکستن زندانیان مینویسد. از حوادث سیاه زندان قزل حصار در دورهی داوود رحمانی، از قبرها، تابوتها، گاودانیها و از «خانههای مسکونی» که زندانیان را به مرز جنون کشاندند، سخن گفته است؛ و نوشته و سخن هم درین زمینهها کم نیست، و با اینحال هر روایتی، تجربهای منحصر به فرد است و جایگاه خود را دارد. با هر تجربهای که نقل میشود، ما بیشتر با عمق فاجعهی زندان اسلامی آشنا میشویم. فاجعه از زندان فراتر رفت و شد سمبل سیاست عمومی جمهوری اسلامی در شستشوی مغزی و به انقیاد درآوردن جامعه. زندان بازتاب سیاستی است که بر جامعه اعمال میشود؛ البته عریانتر و خشنتر.
مقاومت، فضای غالب در زندان
گرچه اعتراض و مقاومت در مقابل آن سیاستها تاوان سنگینی داشت، با این همه فضای غالب در زندانها تسلیم را برنمیتابید؛ به اشکال نهان و آشکار. در کتاب احمد موسوی ایستادگیها و تنبیهات متعاقب آن برجستگی بیشتری دارند تا پرداختن به آن سیاستها و تأثیرات فاجعهبارش. مقاومت فرزاد، زندانی کرد، که چهار شبانه روز در زیر هشت قزل حصار، سرپا ایستادن را تحمل میکند و خم به ابرو نمیآورد، یکی از تصویرهای بهیادماندنی کتاب است.
«هفتاد و دو ساعت به پایان رسید. فرزاد هنوز زیرهشت سرپا ایستاده بود. پاهایش سیاه و متورم شده بودند. هنگام رفتن به دستشویی دیگر پاهای او از کف راهروی بند کنده نمیشدند. بیست دقیقه طول کشید تا راهروی پنجاه متری طی شد و فرزاد به انتهای راهرو رسید.» ص۱۳۳
از نوشتهی موسوی چنین برمی آید که مقررات نفسگیر و سیاستهای ارشاد و توابسازی نظیر آنچه در زندانهای اوین و قزل حصار حاکم بود- تا جائیکه من اطلاع دارم در آن سالها در زندانهای شیراز و بوشهر آن سیاستها حتی شدیدتر و وحشیانهتر اعمال میشد- در زندانهای گیلان کمرنگتر بود. ولی آنجا هم مقررات تحقیرآمیز خود را داشت، مثل اجبار به پوشیدن لباس متحدالشکل. زندانیان از پوشیدن اونیفرم سر باز زدند و تنبیهات زیادی را متحمل شدند: انفرادی، قطع ملاقات، محرومیت از خدمات پزشکی زندان و شکنجه. در تابستان ۶۷ تعدادی از آنها که طرفداران سازمان مجاهدین بودند، اعدام شدند. راوی همهی آن تنبیهها را به جان خرید و مدت زیادی را در سلول انفرادی بهسر برد. او جزو آخرین کسانی بود که ناچار به لباس اونیفرم تن داد. همانطور که راوی و دیگر زندانیها پیشبینی میکردند، با پذیرفته شدن قانون لباس متحدالشکل، قانون دیگری مطرح شد: تراشیدن اجباری موی سر، که اینبار هم با مقاومت زندانیها مواجه گردید.
در حالیکه تنبیهات مربوط به این ایستادگی با جزئیات تمام در کتاب شرح داده میشود، اما ما از بحث و استدلال پیرامون نپذیرفتن لباس اجباری مطلع نمیشویم. انگیزهی تعیینکننده در بیشتر مقاومتهای زندان، که موسوی هم به آن اشاره میکند، ایستادگی در برابر پیشروی قوانین زندانبانان بود که هر روز بر تعداد و شدت آن افزوده میشد.
پوشش اجباری با مضمونی دیگر در بند زنان هم اتفاق افتاد. در سال ۱۳۶۴در بند ۷ زندان قزل حصار زنان چپ در برابر اجباری شدن چادر سیاه به جای چادرهای رنگی سنتی، مقاومت کردند. این مقاومت گرچه در ابتدا جنبهی واکنشی داشت، ولی در روند خود بحثهای جالبی را بهدنبال داشت. اجباری کردن چادر سیاه را باید به منزله یونیفرم دید؟ تشدید حجاب اسلامی؟ شدت تحقیر؟
دخالت در پوشش و آرایش زندانی تحقیر زندانی است. با همین استدلال در اعتصاب زندانیان سیاسی ایرلندی در سال ۱۹۸۰ لغو لباس متحدالشکل در رأس خواستهها بود.
ثبت دقیق حوادث در خدمت تاریخ
در ثبت رویدادهای زندان و وسواس و دقت در نشان دادن جزئیات، کتاب «شب بهخیر رفیق» جایگاه ویژهای در مستندسازی تاریخ زندان دهه ۶۰ دارد. یکی از رویدادهای تلخی، که در میان جنایتهای بیشمار اوایل دههی ۶۰ توجه درخور نیافت، ماجرای آتشسوزی در زندان رشت در اسفند سال ۱۳۶۱ بود. احمد موسوی در زمان حادثه در زندان دیگری بود، ولی او با استناد به اظهارات شاهدان، گزارش دقیقی از آن ماجرا و نیز شجاعت و همبستگی زندانیان برای نجات دیگری ارائه میدهد. در این حادثه در نتیجهی بیمسئولیتی کامل زندانبانان هفت زندانی جان خود را از دست دادند.
پرداختن به جزئیات کار دشواری است و آنطور که از توضیح راوی در مقدمه کتاب متوجه میشویم، حاصل چند دور نوشتن و بازنویسی بوده است. اما اگر اینکار بدون خلاصه کردن و جمعبندی، بدون تأمل راوی در حوادث و بدون برجسته کردن بعضی صحنهها پیش برده شود، آن تأثیر مهمی را که از کتابهای خاطرات زندان انتظار میرود، یعنی مکث و ایجاد تلنگر و پرسش در خواننده، نخواهد داشت و حاصل متنی میشود یکنواخت و تکراری، که رد پای عمیقی در حافظهی خواننده از خود بهجا نمیگذارد. متأسفانه بهرغم زحمتهای زیاد راوی و با وجود اطلاعات فراوان او دربارهی زندان، کتاب از چنین نقصی بری نمیماند. آوردن نامههای زندان در لابلای متن، در حالیکه در پایان کتاب بهطور کامل درج شدهاند، کتاب را کسالتبارتر هم میکند.
پیچیدگی انتخاب در هزارتوی حافظه
در حالیکه راوی با ورود به هر بندی با دقت در جزئیات از نوبتهای دستشوئی و غذا و رفتار نگهبانها مینویسد، در شرح فاجعهای چون ۶۷ اما، شیوهی ایجاز را برمیگزیند. او گرچه با احساس مسئولیت نام و تاریخ بردن زندانیهای گیلان را برای اعدام، که به گواه او ۸۰ در صد زندانیان این استان را شامل میشد، ضبط و ثبت کرده، ولی تصویر زیادی از فضای آن روزهای فاجعه بهدست نمیدهد. حس آنانی که در حالتی پر رمز و راز از زندان ربوده شدند و نیز حس ماندگان مبهم میماند. از چگونگی اعدامها، عاملان و «دادگاه» مطلع نمیشویم. البته این ابهام و بیاطلاعی در گزارشهای زندانیان دیگر شهرستانها هم تا حدودی وجود دارد.
آیا علت به سری بودن فاجعه برمی گردد؟ یا شاید هم زخم بر جای مانده از فاجعهای چون ۶۷ میتواند چنان عمیق باشد که بخشی از حافظه را دچار اختلال کند؟ همگی میدانیم که حوادثی هستند که تجربهی آنها گاه چنان انسان را فلج میکند که ذهن از یادآوری آن سرباز میزند. این پروسه اغلب بهطور ناخودآگاه صورت میگیرد و نوعی مکانیسم دفاعی است. در چند کتاب خاطرات زندان، که در بخشهای بعدی به بعضی از آنها خواهم پرداخت، راویان از فاجعه قتل عام سال ۶۷ که شاهدش بودند و حتی در مواردی همسرشان را در این کشتار از دست دادهاند، تنها با اشارهای یاد کردهاند.
اینها پرسشهایی هستند که در بازخوانی متن ممکن است برای خواننده مطرح شوند ولی روشن است که ما در جایگاهی نیستیم که پاسخهای از پیش آماده برای آنها داشته باشیم. موضوع بر سر داوری هم نیست، بر سر تأمل و شناخت است.
انتخاب موضوعها و برجستگی دادن به حادثهای در خاطرهنویسی، معمولاً از آنجا ناشی میشود که راوی تا چه حد آنها را مشاهده کرده و در آنها مکث و تأمل داشته است. دیدن، لزومأ به معنای مشاهده نیست.
در کتاب «شب به خیر رفیق» صحنههائی هم هستند گذرا و محدود به چند سطر، ولی چنان تکاندهنده، که در یاد میمانند و ما را رها نمیکنند. راوی از همبندیاش، محمد مینویسد که به جای آگاهی از حقیقت تلخ مرگ دخترش در هنگام زایمان، سالهای زندان را با دروغی شیرین سر میکند. «محمد با عشق دخترش ستاره، به ملاقات میرفت و بعد از ملاقات هم تمام ذهنش از ستاره پر بود. ستاره در دوران زندانی بودن پدرش بهدنیا آمده بود و سه سال داشت. بعد از آزادی از زندان فاجعهای بر سر محمد آوار شد. بچهاش هنگام زایمان از دست رفته بود و همسرش دختر یکی از دوستان خود را همراه خود به ملاقات میآورد تا به او امید بدهد.» ص۲۸۸
هنر در زندان
روی آوردن به هنر، یکی از مشغلههای زندانیان بود. تنها مشغله نبود، اثبات خود بود و نوعی ایستادگی در برابر سیستمی که میخواست زندانیها را از هویتشان تهی کند. احمد موسوی شرح میدهد که چگونه آنها در زندان رشت از خمیر نان مهرههای شطرنج درست میکردند و یا با سوزندوزی تابلوهایی زیبا میآفریدند. چند نمونه از این تابلوها را در کتاب میبینیم. «انتظار» از نقاشی معروف مرتضی کاتوزیان به نام «نگران» کپیبرداری شده و موسوی آن را در وصف حال مادرانی که در انتظار عزیزان خود نگران بر در ایستادهاند، سوزندوزی کرده است.
بعضی از تابلوها اشعاری هستند که به خط خوش روی پارچهای دوخته شدهاند. مثلا در یکی از این تابلوها بیتی از شعر نسیمی دوخته شده است:
مشتاق گل از سرزنش خار نترسد/ حیران رخ یار ز غیار نترسد
در همین زمینه:
:: تصویر زندان در طوبا و معنای شب، گفتوگوی منیره برادران با شهرنوش پارسیپور::
363 صفحه؟ کاغذفروشی واز کردن؟ نکنه کاغذ تعاونیه؟ ارزون میگیرن گرون میفروشن! مگه چقدر یه زندان رفتن خاطره ایجاد میکنه؟ هولک 360 صفحه!!! هووووی! ولمون کن!
مهدی / 04 May 2011