در مقطع انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ایران و بعدها در مقاطع بحران‏ها و افت و خیزهای سیاسی، همواره گروه‏های مختلف مخالف حکومت، برای ادامه حیات سیاسی خود ناچار به مهاجرت شدند.در آغاز، تنها گروه‏های رادیکال و به‏اصطلاح برانداز بودند که از کشور خارج می‏شدند. هرچه بسته‏تر شدن فضای سیاسی ایران گروه‏های میانه‏روتر و حتی کسانی که خود را تنها منتقد نظام می‏خواندند، مجبور به ترک کشور کرد تا امروز که نمایندگانی از احزاب اصلاح‏طلب که روزگاری در حکومت شرکت داشته‏اند نیز ناگزیر به خروج از کشور شده‏اند.

امروز جمعیت اپوزیسیون خارج از کشور به یکی از مختصات جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده است. نحله‏های مختلف نظری و سیاسی، تاکنون به تعریفی واحد از برنامه و سیاست‏های اپوزیسیون خارج از کشور در مقابل نظام جمهوری اسلامی نرسیده‏اند.


پیدایش جنبش سبز به پرسش‏ها در این زمینه دامنه زده است. در این گفت‌وگو، دکتر مهرداد مشایخی، استاد جامعه‏شناسی سیاسی در امریکا، به این پرسش‏ها پاسخ داده است.

مهرداد مشایخی: رابطه جامعه سیاسی برون‏مرزی با جامعه سیاسی درون کشور در چند دهه اخیر به مقدار زیادی دگرگون شده است که تحت تأثیر مناسبات جهانی و جهانی شدن اتفاق افتاده است. مرزهایی که تا مدتی پیش این دو جامعه را به مقدار زیادی از هم جدا نگاه می‏داشت، خوشبختانه برطرف شده است. بنابراین ما می‏توانیم از ادغام نسبی جامعه سیاسی برون‏مرزی و درون‏مرزی صحبت کنیم.
به این ترتیب، تعامل‏، روابط متقابل و همکاری‏ها امروز به میزان بسیار گسترده‏تری از گذشته در جریان است و می‏تواند وجود داشته باشد.

سئوالی که به ذهن می‏آید، این است که در گذشته، زمانی که این نزدیکی‏ها وجود نداشت، نگرش غالب این بود که داخل تعیین‏کننده است و خارج نقش حمایتی باید بازی کند؛ یعنی خارج باید در خدمت حرکت داخل باشد. آیا در شرایط امروز هم دقیقاً همین بحث صادق هست یا نه؟


به نظر من، در شرایط جدید می‏توان گفت که این بحث تاحدودی اعتدال پیدا کرده است. من نمی‏خواهم تا آن‏جا پیش بروم که به‏طور مطلق بگویم اولویت داخل دیگر مطرح نیست. به‏نظر من، هنوز نبض تحولات در داخل کشور است. شکی در این نیست، اما به‏طور نسبی می‏توان گفت که با توجه به تحولات اخیر، نقش جامعه برون‏مرزی نسبت به گذشته افزایش پیدا کرده است؛ به چند دلیل: یکی همان ارتباطات و امکانات ارتباطی‏ای است که امروز به مدد فن‏آوری و تکنولوژی جدید- اینترنت، رادیو، تلویزیون‏های ماهواره‏ای- افزایش پیدا کرده است. این برنامه‏ها ارتباطات را بسیار نزدیک کرده و هماهنگی بیشتری را میسر کرده است.
دلیل دوم این است که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه خوب چه بد، می‏بینیم که شمار زیادی از فعالان سیاسی، روشنفکران، روزنامه‏نگاران و علاقه‏مندان به سیاست که در سال‏های گذشته در ایران بوده‏اند، الان به دلیل شرایط نابه‌سامان در خارج از کشور به‏سر می‏برند. بنابراین ما با یک جامعه به نسبت پویا و فعال فرهنگی- سیاسی هم در این‏جا طرف هستیم.به‏ هرحال به این دو دلیل است که نقش جامعه برون‏مرزی افزایش پیدا کرده است.

بنا بر تعریف شما، نقش حمایت‏گر اپوزیسیون خارج از کشور، امروز به نقش تأثیرگذار تبدیل شده است؟ آیا این برداشت درست است؟

فکر می‏کنم واژه مناسبی است.

آیا این ارتباط‏ها، بر اساس همین نو بودن و پیچیده بودن‏شان، همیشه مثبت هستند یا حتی می‏توانند زیانبار هم باشند؟

به ‏طور کلی، وقتی پدیده جدیدی مطرح می‏شود، طبیعتاً تا مدت‏ها بحث تجربه‏آموزی مطرح است و ما باید راهکارهای مناسبی را پیدا کنیم که بتوانیم بیشترین تأثیر را بگذاریم. چون ما در ابتدای کار هستیم، طبعاً مثبت و منفی با هم وجود دارند.

ولی من فکر می‏کنم با توجه به وجود یک جامعه به نسبت باتجربه سیاسی و بالغی که در خارج از کشور داریم، تأثیرات مثبت، به مراتب بیشتر از تأثیرات منفی است. در عین حال می‏توانم به تأثیرات منفی اشاره کنم:

از جمله این تأثیرات منفی این است که در خارج از کشور، بدون توجه به الزامات و ضروریات داخل، مثلاً مباحث یا رقابت‏ها و یا فرقه‏گرایی‏هایی در خارج دامن زده شود که به‏جای ایجاد امید در داخل، بیشتر به ناامیدی منجر شود.

یا برخی از برنامه‏های فرهنگی، تلویزیونی و یا سیاسی چنان افراطی باشند و چنان از فضای سیاسی داخل دور باشند که مردم حس کنند ارتباطی با این نوع برنامه‏ها، نمی‏تواند برای‏شان مطرح باشد.

ولی به‏هرحال این جنبه‏های منفی در برابر ظرفیت بسیار عظیمی که برای تأثیرگذاری مثبت وجود دارد، به‏شدت ناچیز است، اما باید البته تمام توجه‏مان را روی تأثیرگذاری مثبت بگذاریم.

این‏ امر از چه طریق و راه‏هایی ممکن می‏شود؟

یکی از بحث‏هایی که در گذشته وجود داشت، این بود که یکسری کارهای محدودی هستند که جریان‏های سیاسی در خارج با توجه به همان نقش حمایتی‏شان می‏توانند انجام بدهند و آن این‏که خودشان را در خدمت و حمایت حرکت داخل بگذارند.

امروز به توجه به این‏که جامعه داخل، جامعه دگرگون‏ شده‏ای است، در درون آن عدم تجانس وجود دارد و به‏اصطلاح کثرت‏گرایی هم در داخل و هم در خارج وجود دارد، این سئوال پیش می‏آید که جریان‏های مختلف می‏توانند در خدمت، در حمایت یا در تأثیرگذاری با آن جریان‏هایی در داخل باشند که قبول‏شان دارند. هیچ الزامی برای این‏که هر جریانی بخواهد از یک جریان واحد حمایت کند، وجود ندارد.

مثلاً می‏بینیم بسیاری از گروه‏های زنان، نیروی خودشان را صرف حرکت زنان داخل کشور می‏کنند. یا گروه‏های قومی بیشترین نیروی‏شان را در خدمت حرکت‏های قومی داخل کشور گذاشته‏اند؛ جریان‏‏های طرفدار جنبش کارگری، در خدمت جنبش کارگری هستند و کسانی که به‏طور مشخص، روی جریان سبز تاکید دارند، سعی می‏کنند که در آن مجموعه سبز تأثیرگذار باشند.

می‏خواهم بگویم که اولاً حوزه‏های تأثیرگذاری متکثر شده‏اند و صرفاً یک حوزه را در بر نمی‏گیرد و دوم نوع فعالیت‏های مثبت افزایش پیدا کرده است. یعنی ما به‏خاطر کمبود گردش اطلاعات در داخل، به‏طور مشخص می‏توانیم در هرکدام از این حوزه‏ها خبررسانی و اطلاع‏رسانی کنیم.

جنبه دیگر این است که از مسئله حقوق بشر در جامعه بین‏المللی دفاع کنیم. مسئله‏ای که پاشنه آشیل جمهوری اسلامی است و ما می‏توانیم از این لحاظ، با توجه به ضعفی که داخل کشور در این زمینه‏ دارد، فعال باشیم.

یعنی‏ همه این گروه‏ها بر زمینه حقوق بشر کار کنند؟ یا حقوق بشری‏ها هم، طبق تقسیم‏بندی‏ای که شما کردید، تماس‏ها و ارتباط خودشان را داشته باشند؟

بله؛ دومی درست است. یعنی جریان‌هایی که می‏خواهند از طریق کار حقوق بشر تأثیرگذار باشند، می‏توانند این بخش کار را بر عهده بگیرند.

بنابراین در خارج از کشور تقسیم کار وجود دارد. عده‏ای طبعاً کار حقوق بشری خواهند کرد، عده‏ای کار خالص سیاسی، عده‏ی دیگری سعی می‏کنند در جریان این کار سیاسی، روی مفاهیم و ایده‏ها تأثیر بیشتری بگذارند.

می‏خواهم بگویم ما نباید انتظار داشته باشیم که با توجه به این تنوع در خارج از کشور و هم‏چنین در داخل کشور، ما یک یا دو وظیفه را برای هم قرار بدهیم- حتی در ذهن‏مان- و انتظار داشته باشیم که همه همان کار را کنند.

ولی این ارتباطات و تماس‏های دوطرفه، آن‏هم با تاکید بر صنوف و گروه‏های مختلف‏، آیا این خطر را ایجاد نمی‏کند که نگاه‏ها و بینش‏های مختلفی طرح بشوند و با هم نه تنها به توافقی نسبی نرسند، بلکه عدم تجانس را بیشتر کنند؟ مثلاً حتی اگر گروه‏هایی می‏خواهند صرفاً مسائل کارگری را دنبال کنند و آن ارتباط را برقرار کنند، در این‏جا دیدگاه‏های مختلفی وجود دارد؛ دیدگاه سوسیالیستی و یا لیبرالیستی وجود دارند و خلاصه برخوردهای طبعاً مختلفی وجود دارد. تأثیر این‏ها بر پیشروی مجموعه جنبش اعتراضی ایران چه می‏شود؟

در این‏جا باید بین آن‏ چیزی که من علاقه دارم و آن چیزی که در واقع دارد اتفاق می‏افتد، تمایز قائل شد. من با توجه به این‏که خودم را طرفدار جنبش سبز می‏دانم و معتقدم که این جنبش فراگیر، مهم‏ترین جنبه فعالیت‏های سیاسی در ایران است، طبیعتاً فکر می‏کنم در شرایط کنونی چه خوب است که ما نیروی‏مان را در وهله اول حول این جنبش فراگیر بگذاریم و در وهله دوم هم اگر فعالیت مشخص‏تر و خاص‏تری می‏خواهیم در رابطه با جنبش‏های اجتماعی یا قومیت‏ها و یا جنبش کارگری انجام بدهیم؛ طوری انجام بدهیم که به ارتباط‏گیری و تقویت جنبش سبز منجر بشود. یعنی بین این دو نوع فعالیت فاصله ایجاد نکند.
در عین حال هم ما باید این را بپذیریم که علی‏رغم میل و تمایل من که طرفدار جنبش سبز هستم، ممکن است کسانی هم در این جنبش باشند که یا اطمینان‏شان به جنبش سبز به اندازه من نباشد یا اصولاً قبولش نداشته باشند و ‏آن‏ها طبیعتاً آن راه‏ها را خواهند گرفت.

ولی آن‏چه من فکر می‏کنم درست است، این است که ما اولویت را روی هماهنگی، تقویت، دیالوگ و گفت‏وگو با جنبش سبز و فعالان آن قرار بدهیم و جنبش‏های دیگر اجتماعی را هم سعی کنیم که در عین حفظ خودشان، پیوندهایی با این جنبش برقرار کنند.

این جنبش سبز از آغاز تاکنون چه روندهایی را طی کرده و در کجا قرار دارد؟

در دو سال و اندی که از تولد و حیات جنبش سبز می‏گذرد، این جنبش در مجموع در پرکردن خلاء‏هایی که از نظر ارتباط‏گیری بین بخش‏های مختلف جامعه ایران و جنبش سبز بوده، پیشرفت داشته است.

در عین حال هم نباید غفلت کرد از این‏که بگوییم نقطه‏ضعف‏های جدی‏ای هنوز وجود دارند. هنوز جنبش سبز به‏طور صریح و مشخص، یک نوع ارتباط سازمان‏یافته‏ را با بخش کارگری جامعه، با بخش‏های قومی و با بخش‏های سکولار جامعه برقرار نکرده است.

ارتباطاتی که برقرار شده، ارتباطاتی سمبلیک و نمادین هستند که آن هم در دوره‏ای که آقایان موسوی و کروبی هنوز به فعالیت‏شان ادامه می‏دادند بیشتر انجام شده است. الان با توجه به شرایط جدیدی که آن‏ها در حبس خانگی هستند و مسئله رهبری جنبش سبز با علامت سئوال‏هایی روبه‌رو است که چه کسی دارد این نقش را ایفا می‏کند. ما باید روی این مسائل تاکید کنیم؛ قبل از این‏که چیزی ساخته بشود. چون وقتی چیزی ساخته شد، ممکن است دیگر برای طرح یک سری مسائل دیر بشود.

الان از طریق یک رابطه تفاهم‏آمیز متکی بر دیالوگ و گفت‏وگو در عین حال تفکر انتقادی، ما باید این مسائل را با کسانی که امروز داعیه رهبری جنبش سبز را دارند، به‏طور جدی مطرح کنیم.

یعنی اگر آینده ایران را به جنبش سبز ربط بدهیم، هر الگوی درونی و دمکراتیکی که جنبش سبز در درون خودش برقرار کند، به یک معنی الگوی آینده ایران می‌شود.

اگر این الگو پلورالیستی، کثرت‏گرا و در بر گیرنده باشد، می‏توانیم امیدوار باشیم که دمکراسی آینده ایران نیز چنین باشد، ولی اگر متکی بر تقسیم‏بندی‏های خودی و غیر خودی باشد و دربرگیرنده نباشد و بخواهد فقط یک‌سری امتیازات سمبلیک و نمادین به گروه‏های اجتماعی دیگر ایرانی بدهد، طبیعتاً ما مشکلاتی برای آینده دمکراسی در ایران خواهیم داشت.

بر اساس این انتظارات، رابطه از این سو، یعنی رابطه اپوزیسیون خارج از کشور با اپوزیسیون سبز چگونه است؟

خارج از کشور هنوز به یک زبان و یک نگرش متعادل در برخورد با جنبش سبز نرسیده است. هنوز افراط و تفریط‏ها در رابطه با جنبش سبز متأسفانه غلبه دارد بر روابط معتدل.

به این معنی که ما یا شاهد ارتباطات تقریباً تسلیم‏طلبانه در مقابل جنبش سبز هستیم، یعنی جریان‌هایی هستند که فقط حمایت می‏کنند، بدون این‏که حاضر باشند کوچک‏ترین نقدی در انظار عمومی نسبت به جنبش سبز ابراز کنند. از سوی دیگر هم نقدهایی داریم بسیار تند و بسیار دور از مصلحت‏اندیشی که سعی می‏کند، به شکلی رهبری کنونی‏اش را به شکلی از صحنه حذف کند.

فکر می‏کنم زمانی که ما به یک برخورد متعادل گفت‏وگو و تفاهم از یک سو و از سوی دیگر، در عین حال رابطه‏ای که متکی بر نقد و گفت‏وگوی نقادانه باشد برسیم، در آن چهارچوب می‏توانیم مسائل‏مان را حل کنیم.
در آن چهارچوب است که شما از یک سو همکاری می‏کنید و شرکت می‏کنید؛ از سوی دیگر هر لحظه نسبت به کمبودها واکنش نشان می‏دهید و متذکر می‏شوید. من فکر می‏کنم ما در ابتدای این راه هستیم که به این درک متعادل برسیم.