پیر لکومته دونوئی – در سلسله‌مقالاتِ ده‌‌گانه‌ی «پرسش‌هایی پیرامون فرگشت»؛ از مجموعه‌ی Evolution: 24 Myths and Misconceptions (منبع: نشریه‌ی علمی NewScientist)، به شماری از کژفهمی‌های رایج ِ موجود در مسیر درک نظریه‌ی فرگشت (Evolution) اشاره، و پاسخ گفته شد؛ اما از این‌پس، همسو با سایر پرسش‌های ظاهراً غیرعلمی ِِ مرتبط با فرگشت؛ که در برابرشان اغلب، مواضعی احساساتی و غیراصولی اتخاذ می‌شود؛ نیاز به تدوین ِ شرحی متفاوت و فراگیرتر از این نظریه‌‌ی جذاب، در مبحثی فراتر از بیان دلایل ِ صرفاً زیست‌شناختی احساس می‌شود؛ و ما فرگشت را دیگر همچون غالبِ مقالاتِ علمی ِ منتشر گشته در این‌باره، منحصر به مطالعاتِ زیستی، رها نمی‌کنیم. هرچند این نظریه در چارچوبِ خصائص موجودات زنده معنا پیدا می‌کند؛ اما طبعاً این نکته، نافی ِ نقش پژوهش‌های کیهان‌شناختی، زمین‌شناختی و عموماً فیزیکی، در فرآیند تکوین و تحول حیاتِ زمینی و نهایتاً پیدایش انسان نیست.

کلسیمی که در استخوان‌هایمان خانه دارد و اکسیژنی که تنفس می‌کنیم؛ روزگاری در قلب ستاره‌ای که هم‌اکنون از میان رفته، جای داشته؛ چراکه کوره‌ای به‌غیر از هسته‌ی یک ستاره، کفاف گرمای کافی برای تولید چنین عناصری را در سرتاسر گیتی، نمی‌دهد.

به‌عنوان مثال، از بین ِ مقلات ۲۴گانه‌ی نیوساینتیست؛ در پاسخ به این سؤال که «آیا فرگشت، قانون دوم ترمودینامیک را نقض می‌کند؟»، صرفاً به گفتن این عبارت اکتفا شده است: «قانون دوم ترمودینامیک می‌گوید که «آنتروپی» (کمیتی جهت تعیین بی‌نظمی ِ یک سامانه‌‌ی بسته)؛ در یک سامانه‌ی «بسته» هرگز کاهش پیدا نمی‌کند. اما سیاره‌ی ما یک سامانه‌ی بسته نیست (بدین‌معناکه مثلاً از خورشید هم انرژی می‌گیرد)».

مشخص است که زمین، صرفاً «بستر»ی برای ظهور حیات می‌باشد، و نه‌ فقط فرض بر «بسته» بودن‌اش غلط است؛ که اساساً از حیث علمی، چنین ادعایی کوته‌بینانه به‌شمار می‌رود. با این‌حال، در نگاهی فراگیرتر اما ما با سامانه‌ی بسته‌ی دیگری روبرو می‌شویم که همان «جهان قابل رؤیت» (Observable Universe) باشد و اغلب، هیچ توضیحی در توجیه دلیل افزایش تنوع و تکاپوی حیاتِ زمینی، در تقابل با تمایل ِ فزاینده‌ی کیهان برای فرار از پیچیدگی (ر.ک. «جهان آشفته‌تر می‌شود»)، داده نمی‌شود.

منبع مقالات، از این پس کتاب پرآوازه‌ی «سرنوشت بشر» (L’Homme et sa destinée)؛ نگاشته‌ی دکتر «پیر لکومته دونوئی» (Pierre Lecomte du Noüy) است. هرچند که 64 سال از زمان تحریر این کتاب می‌گذرد؛ اما پیشرفت‌های این چندین دهه در علوم ِ پایه نه‌تنها هیچ‌کدام از مباحث مطرح‌گشته در آن را نقض نکرده؛ که حتی ظهور مفاهیم نوپدیدی چون «اصل آنتروپیک» نیز (هرچند نه هم‌هدف؛ اما هم‌کلام با آن‌ها) بر حقانیت‌شان صحه گذاشته است. لکومته دونوئی، در کتاب سرنوشت بشر، با معرفی مکتب علمی-فلسفی‌اش، تحت عنوان «تله‌فاینالیسم» (Téléfinalisme – اصالتِ باور به هدفمندی دنیا)؛ دست به توجیهِ علمی ِ سیر تکامل اخلاقی و تعریف مسئولیتِ حیاتی بشر در بستر زیست‌شناسی ِ فرگشت‌گرا و منطق دانش‌محور می‌زند. تله‌فاینالیسم که مکتبی فلسفی؛ اما مبتنی بر اصول علمی‌ست، بر خلاف اکثر دیگر مکاتب فلسفی، «نظریات» ِ علمی را در عوض ِ «مفروضات» ِ نسبی به‌کار می‌بندد و با برقراریِ پیوند واقع‌بینانه‌ای مابین رشته‌های ظاهراً نامرتبطی چون احتمالات، کیهان‌شناسی، روان‌شناسی، زیست‌شناسی، فیزیک، فلسفه، فلسفه‌ی تاریخ و اخلاق؛ درصدد ارائه‌ی راهکاری متقاعدکننده به‌منظور توجیه زندگی ِ انسان (و علی‌الخصوص انسان مدرن) از گذرگاه یقین، برمی‌آید.

در این مقاله، پیش‌گفتار کتاب را عیناً ترجمه کرده‌ام تا خواننده پیش‌زمینه‌‌ای روشن از مباحث بعدی را مدنظر داشته باشد؛ اما در سلسله‌مقالاتِ آتی، تنها خلاصه‌ای از مفاهیم ارائه شده در «سرنوشت بشر» را با خوانش ِ نوین‌ از یک مطلب علمی ِ کلاسیک، طرح کرده؛ و صرفاً به ذکر بریده‌هایی از این اثر ِ ۳۰۰صفحه‌ای اکتفا می‌کنم. لکومته دونوئی در این کتاب، هرچند علی‌رغم تصوّر رایج، از فرض وجود یک خدای متشخص و انسان‌وار اکیداً احتراز می‌کند؛ اما تفکر دین‌ستیز و ماده‌گرا را هم که با نگاهی کوته‌بینانه به دانش، اصول علمی را دستاویز حمله به حقایق ِ انسانی کرده؛ هم‌آوا با دانشمندان سرشناسی چون «ماکس پلانک»؛ «آلبرت اینشتین» و «ورنر هایزنبرگ»؛ اما با دلایل علمی، به بوته‌ی نقد می‌کشد.

شرحی مختصر از زندگی اندیشمندی ناشناخته

دکتر «پیر لکومته دونوئی»؛ بیوفیزیکدان؛ ریاضیدان، نویسنده و فیلسوف فرانسوی‌ست که در دوازدهم دسامبر ۱۸۸۳، در بحبوحه‌ی گذار چشمگیر جهانِ متمدن به عصر مدرنیسم، در شهر پاریس متولد شد. در سنین کودکی و نوجوانی، به‌واسطه‌ی ضعف شدید جسمانی و بیماری‌های مکررش، از تحصیل بازماند؛ اما نهایتاً دکترای حقوق‌اش را در سن ۲۷ سالگی از دانشگاه سوربن اخذ نمود و به‌عنوان منشی «آریستید بریان» (Aristide Briand)؛ وزیر وقت دادگستری فرانسه استخدام شد. یک‌سال بعد، با زنی به‌نام «ژین دابل» ازدواج کرد و ۱۵ سالِ بعدیِ زندگی‌اش را تماماً وقف امور علمی کرده و موفق به انجام کشفیات و ارائه‌ی چندی اختراع ِ زیست‌شناختی، از جمله «ترازوی کشش‌سنج سطحی» و انواعی از «ویسکومتر» و «یونومتر»؛ در جریان فعالیت‌های پژوهشی‌اش شد. در این مدت او ۱۶۷ مقاله و چهار کتاب علمی را منتشر کرد. تفکراتِ آغازین ِ این دوره‌ از زندگی‌اش، تحت تأثیر آرای «ارنست رنان» (Ernest Renan) و «ایولیت تن» (Hippolyte Taine)، فلاسفه‌ی فرانسوی؛ به آتئیسم (الحاد) و ماتریالیسم (اصالت‌بخشی به ماده)؛ که تفکر رایج ِ دورانش بود، گرایید. اما سه سال بعد، و پس از بررسی کشفیات زیست‌شناختی ِ پروفسور «شارل اوژن‌گی» و نیز نظریات کوانتومی ِ پروفسور «ورنر هایزنبرگ» و دیگر پیش‌آهنگانِ نهضت فیزیک کوانتوم؛ به اعتقاداتِ پیشین‌اش شک برد و تحصیلاتش در فیزیک و شیمی را در سوربن؛ و زیر نظر دانشمندانِ بلندآوازه‌ای چون «سر ویلیام رَمزی»؛ شیمیدان پرآوازه‌ی اسکاتلندی و برنده‌ی نوبل ۱۹۰۴ شیمی؛ و همچنین «پیر» و «ماری کوری»؛ برنده‌ی نوبل ۱۹۰۳ فیزیک و ۱۹۱۱ شیمی، پی گرفت.

در ۱۹۱۴؛ به‌عنوان افسر ارتش فرانسه، با دکتر «الکسیس کارل» (Alexis Carrel)؛ پزشک و زیست‌شناس برجسته‌ی فرانسوی و برنده‌ی نوبل ۱۹۱۲ پزشکی و نیز رئیس وقت بیمارستان نظامی ِ شهر «کامپین» فرانسه، تصادفاً ملاقات کرد و به‌تحریکِ آرای وی، علاقه‌ی وافری به حل پرسش‌های ظاهراً بی‌پاسخ ِ علمی پیدا کرد. تز دومین دکترای دونوئی، بر روی ارائه‌ی بیان ریاضیاتی ِ فرآیند التیام جراحات بدن، در سال ۱۹۱۷؛ توجهِ مسئولین مؤسسه‌ی تحقیقاتی «راکفلر» ِ نیویورک را به وی جذب کرد و دونوئی علی‌رغم خواست همسرش، این درخواست را که به طلاق‌اش منجر شد، اجابت کرد و از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۷، در کسوت عضو وابسته‌ی این مؤسسه، به بررسی کیفیات خون انسان پرداخت. در همان سال‌ها، یکی از اختراعات‌اش، یعنی «ترازوی کشش‌سنج سطحی»؛ که با کمک‌ آن موفق به محاسبه‌ی دقیق مقدار «ثابت آووگادرو» شده بود؛ جایزه‌ی مؤسسه‌ی فرانکلین، در ایالت فیلادلفیای آمریکا را از آن خود کرد. در ۱۹۲۱، تصادفاً با دومین همسرش؛ «ماری-‌بی‌شاپ هری‌من» آشنا شد و در سیزدهم مارس ۱۹۲۳ با وی ازدواج کرد. در ۱۹۲۷ به پاریس بازگشت و به‌مدت ده سال، مدیریت بخش بیوفیزیک انیستیتو پاستور پاریس را عهده‌دار شد.

در این‌ سا‌ل‌ها، به بررسی عمیق و نقادانه‌ی جوانب گوناگونِ دکترین‌های سوسیالیستی و توتالیتریانیستی پرداخت؛ و متوجه شد این سیستم‌ها، علی‌رغم تأمین رفاه مادیِ انسان، شرافت و آزادی راستین‌اش را از او سلب می‌کنند و پی برد که اکثر دانشمندانِ دوران، از سر تصمیمات احساساتی و سیاسی، علم را به ورطه‌ی ماتریالیسم و الحاد کشانده‌اند و توهم ِ هیچ‌‌انگاریِ حیات، بی‌دلیل اذهان توده‌ را تسخیر کرده. در ۱۹۳۷، به‌ سِمت ریاست دانشکده‌ی تحصیلات تکمیلی سوربن انتخاب گردید. اما در بحبوحه‌ی روزهای پرتلاطم جنگ دوم و پس از اشغال شهر پاریس توسط نازی‌ها؛ به‌همراه همسرش، پناهنده‌ی آمریکا شد و در آنجا فعالیت‌های پژوهشی‌اش را از سرگرفت. در اواخر سال ۱۹۴۶ بود که پزشکان، پی به سرطان کلیه در او بردند و سرانجام در ۲۲ دسامبر ۱۹۴۷ و پس از ماه‌ها تحمل بیماری، در ۶۴ سالگی چشم از جهان فروبست.
 

او حیات‌اش را در کسوت یک نمایش‌نامه‌نویس و بازیگر آغاز کرد و به‌عنوان دانشمند پی گرفت و نهایتاً در مقام یک فیلسوف و متفکر از دنیا رفت. دکتر «جورج تالبوت»؛ در کتاب «Lecomte Du Nouy and the Beauty Precision»؛ علت عدم شهرت این متفکر و دانشمندِ بزرگ فرانسوی در بین توده را دلایل پنهان سیاسی معرفی کرده. طی کنفرانسی در روزهای ۲۳، ۲۴ و ۲۵ اکتبر ۱۹۶۷ در دانشگاه نوتردام؛ بالغ بر ۲۰ زیست‌شناس و دانشمند برجسته‌ی جهان؛ از جمله «پل آلفرد وایز» (Paul Alfred Wiess)، زیست‌شناس شهیر اتریشی؛ «کارل دارو» (Karl Darrow)، فیزیکدان آمریکایی؛ «پیر پل‌گراس» (Pierre P. Grassé )؛ جانورشناس صاحب‌نام فرانسوی، «رالف وایکوف» (Ralph W. G. Wyckoff)؛ فیزیکدان آمریکایی و … در دفاع از آرای علمی-فلسفی ِ لکومته دونوئی، ایراد سخن کردند.

لکومته دونوئی، افزون بر ۲۰۰ مقاله‌ی علمی، و همچنین هفت کتاب در رابطه با پژوهش‌های علمی و اندیشه‌های فلسفی‌اش منتشر کرده است. کتاب «آینده‌ی روح» (L’Avenir de L’Esprit) را در زمان سلطه‌ی نازی‌ها بر پاریس انتشار داد که طی مدت‌زمانِ اندکی، ۲۲ بار تجدید چاپ گشته، و همچنین جایزه‌‌ای را از فرهنگستان علوم فرانسه به خود اختصاص داد. دانشگاه «لوزان» ِ سوئیس، به‌پاس خدمات ده‌ساله‌ی وی به فلسفه‌ی علم؛ جایزه‌ی «آرنولد ریموند» را به سه کتاب‌اش، «زمان و حیات» (Le Temps et la Vie)، «انسان در برابر علم» (L’Homme devant la Science) و «آینده‌ی روح» اعطا نمود.

کتاب «زمان و حیات»، در رابطه با کشف ۱۹۱۷ اوست که موفق شد زمان التیام یک جراحت را پیش از زمان بهبودی‌اش پیش‌بینی کند. این، نخستین باری بود که علم ریاضی، با موفقیت در حل یک مسئله‌ی زیست‌شناختی به‌کار می‌رفت. وی از طریق بررسی ِ رابطه‌ی مابین سن بیمار و سرعت التیام جراحات وی، به‌ مفهوم «زمان بیولوژیک» پی برد و متعاقبِ آن، نتایج فلسفی ِ چشمگیری را در رابطه با ماهیت زمان به‌دست آورد. کتاب زمان و حیات؛ شرح مفصلی از این نظریه را ارائه می‌دهد که نخست در سال ۱۹۳۶ در پاریس؛ و بعدتر در لندن و نیویورک منتشر گردید.

کتاب «سرنوشت بشر»، آخرین اثر مکتوب لکومته دونوئی؛ و مانیفست مکتب فلسفی ِ تله‌فاینالیسم است. او، پیش از انتشار این کتاب از دنیا رفت. پروفسور «رابرت میلیکان» (Robert Millikan)؛ برنده‌ی نوبل فیزیک ۱۹۲۳، درباره‌ی این کتاب می‌گوید: «… کتابی چنان ساده و مشهود که نمی‌شود انتظار ظهور بیش از یک یا دوتایش را در هر قرن داشت. دین و دانش [در این کتاب] به هم بافته شده‌اند». «جان او’نیل» (John O’Neill)؛ منتقد علمی نشریه‌ی New York Herald-Tribune نیز می‌گوید: «”سرنوشت بشر”، آوای نخستین دانشمند والامقامی‌ست که الگوی پیشرفت را در بستری توأمان از جنس دین و دانش، به بشر اعطا می‌کند».

در اینجا، نگاهی به پاره‌ای از نظرات منتقدین علمی ِ مطبوعات آمریکا در رابطه با کتاب «سرنوشت بشر» می‌اندازیم:

«از آن کتب استثنائی و نادری که آشکارا فصل نوینی در بررسی تکامل انسان را رقم خواهد زد. به‌اعتقاد من، “سرنوشت بشر”، نهایتاً از زمره کتب بزرگی خواهد بود که محرک پیشرفت بشر شدند».
– دکتر «نورمن وینسنت پیل» (Norman Vincent Peale) – کشیش آمریکایی؛ و بنیانگذار مکتب «مثبت‌درمانی»

«یکی از آن کتب انگشت‌شمار و حائز اهمیت قرن بیست و شاید پنجاه سال گذشته. “سرنوشت بشر” ِ لکومته دو نوئی، جذابیتِ فراگیرش را نه‌تنها نثار قشر دانشمند و اندیشمندان دینی؛ که به فلاسفه، هنرمندان و عموم مردم نیز می‌کند. … این [کتاب]، شاهکار فصاحت، در قالب ساده‌ترین اصطلاحات؛ از سخت‌ترین مسائل گریبان‌گیر ِ بشر ِ امروز است. شاید این [کتاب]، شفاف‌ترین بیانیه‌ی مدرن بشریت؛ از جانب جانِ جویا و مغز متفکری همچون «گوته» باشد».

– جرالد والش «Gerald G. Walsh» – ویراستار نشریه‌ی Thought – دانشگاه فوردهام

«[کتابی] با چنان فصاحت و خلوصی که هیچ ضعفی در اثرگذاری [بر خواننده] ندارد …».
– «والدمار کامپفرت» (Waldemar Kaempffert) – New York Times Review

مقدمه‌ی کتاب «سرنوشت بشر»؛ به‌قلم پیر لکومته دونوئی:

بشر، اکنون یکی از تاریک‌ترین مراحل تاریخش را پشت سر گذارده است (اشاره به جنگ جهانی دوم). شاید این مرحله را حتی بتوان حزن‌انگیزترین مرحله خواند؛ چراکه کشمکش‌ها، حال به دورافتاده‌ترین زوایای جهان هم رخنه کرده و خشونتِ بی‌مانندش، اوهام ِ ما در رابطه با بقا و استحکام تمدنی که بشر اکنون بدان می‌بالد را نابود کرده و تشویشی فراگیر، از پس ِ پایان نخستین جنگ جهانی، بر سر غرب سایه افکنده است. هرچند که این را رخداد سراسر جدیدی نمی‌شود به‌شمار آورد؛ اما به‌راستی‌که بیدارگر وجدان خواب‌آلوده‌ی انسان‌هایی‌ست که مفتون پیشرفت صنعت در پنجاه سال اخیر، بوده‌اند.

توسعه‌ی پرسرعت وجهِ مادیِ این تمدن، امروزه میل بشر را چنان برانگیخته که وی را در انتظاری بی‌صبرانه‌ برای ظهور معجزه‌‌ی دیگری در فردا، نگه داشته است. وقت چندانی برای حل معضلات راستین ِ بشری باقی نمانده. انسان از دهه‌ی ۱۸۸۰، همچون کودکی که برای نخستین دفعه به سیرک رفته و خور و خوابش را فراموش کرده باشد؛ تقریباً بی‌وقفه مسحور ِ جلوه‌های فریبای اختراعات نوین و روزآمد شده بود. این نمایش ِ مجلل، مظهری از «حقیقت» گردید و ارزش‌های راستین، در تلألؤ ِ این خورشیدِ نوپدید، پوشیده ماند. وقوع چنین جهشی چندان دشوار [و دور از انتظار] هم نبود؛ چون‌که فلاسفه و دانشمندانِ قرن ۱۹، ذهن ِ متفکرین ِ توده را با اشباع کردن از پرسش‌های بی‌پاسخ، آماده ساخته بودند.

افراد زیادی از خطر آگاه گشته و هشدار دادند؛ اما هرگز توجهی بدان‌ها نشد؛ چراکه بُتی جدید و بیگانه، همپا با پرستشی خالصانه پدید آمده بود و مذهبی نوظهور، اذهان توده را تسخیر کرده بود. از سوی دیگر اما وجدان‌های آگاه؛ همچون پیامبرانِ مطرود، استدلالاتی کهنه‌ در چنته داشتند. جهان، مادام دگرگون می‌شد و جامه‌ی دیروزش را به لباس فاخرتری بدل می‌کرد. هنگامی‌که جوامع ِ کودک‌صفتِ انسانی، با شعفی پرستش‌گونه که تدریجاً به ایمانی مستحکم و راستین به توانِ بی‌حد و حصر ِ علم و اختراع بدل می‌شد؛ افسون و متحیر، حتی پلک هم نمی‌زدند؛ خردمندان‌شان با دلایلی محترم؛ اما پوک و پوسیده درصدد تدافع برآمدند؛ اما واژه‌هایشان عاری از وجهه‌ی پیشرفت، و متوسل به احیای وجدان روشنی بود که هیچکس طلب‌اش نمی‌کرد و بسیاری، آن را فرسوده و بی‌فایده می‌پنداشتند.

مذهب، هرچند از هیچ کوششی مضایقه نکرد؛ اما قدم در راه اصلاح ِ روش‌هایش هم نگذاشت. نتایجی هم که به‌دست آمد، برای توقف انحطاط اخلاقیاتِ جهانیان؛ و کاستن از حس وانهادگی و پریشان‌حالی ِ انسان معاصر بسنده نمی‌کرد و جز این هم البته نمی‌توانسته باشد. تعلیم و تربیت اجباری در این میان، راه‌ها؛ شاهراه‌ها و کوره‌هایی را در اذهانِ بشری گشوده بود؛ اما بشر، بی‌آنکه باهوش‌تر گردد، راه و چاهِ سفسطه‌های عقلانی را فراگرفت: آلتی گمراه‌گر و سرگرمی ِ جدیدی رایج شده بود که هرکس گمان می‌برد استفاده از آن را بلد است. آلتی که دستاوردهای مهیّجی را به‌دستِ توده داد و تدریجاً حیات مادی‌شان را مسخ کرده، و امیدها و انتظارات بیکرانی را در اذهان‌شان شکل داده بود. طبیعی هم بود که در این بین، احترام و اعتقادی که بشر تا پیش‌تر نثار رهبران مذهبی می‌کرد را متوجهِ کسانی سازد که در تسلط بر نیروهای طبیعت و کشف برخی رازهایش، از در ِ موفقیت درآمده بودند. از این‌رو تفکر «ماتریالیستی»، نه‌تنها مابین دانشمندان و اهل ِ صنعت رواج یافت؛ که افسوس، در ذهن توده هم رسوخ پیدا کرد.

شکی نیست که در راه درمان بیماری‌های ناشی از عقلانیت؛ بایستی متوسل به اندیشه‌ی عقلانی هم شد. دلایل ریاضیاتی را تنها با دلایل ریاضیاتی بایستی پاسخ گفت؛ و برهان علمی را تنها با برهانی از همان‌‌گونه باید مغلوب کرد. اگر وکیلی درصدد اثبات اشتباه‌تان برآید؛ ارائه‌ی هرگونه پاسخ احساساتی و یا حتی منطقی، راه به جایی نخواهد برد. او را تنها در صورت روبرو ساختن‌اش با قانونی علیه قوانینی که بدان‌ها استناد کرده؛ می‌توان متقاعد ساخت. حقانیت صِرف، برای پیروزیِ در محاکمه کفایت نمی‌کند. درست همانگونه که دری را نمی‌توان با کلیدِ نامربوطی گشود؛ غلبه بر اعتراضاتِ وکلا به‌یاریِ اظهارات احساساتی و روانی هم امکان ندارد.

ما برای مبارزه با شکاکیت و ماتریالیسم ِ ویرانگری که برخلاف ادعای پیروانش، هرگز دستاورد اجتناب‌ناپذیر تفسیر علمی از طبیعت به‌شمار نمی‌رود؛ بایستی به کلید صحیحی متوسل شویم. از این‌رو، باید به‌یاریِ جنگ‌افزارهای دشمن و در میدانی که وی می‌جنگد، به مقابله با وی برخیزیم. اگر هم به‌واسطه‌ی ایمان منحط و اعتقاداتِ معکوس‌اش، موفق به متقاعدسازیِ این شکاکان نشویم؛ دست‌کم امید می‌رود که ناظر ِ بی‌غرض و راست‌کاری که فراز و نشیبِ این کشمکش را به نظاره نشسته، خود پیروز ِ میدان را تشخیص دهد.

به عبارت دیگر، امروزه به‌سختی می‌توان تفکر اِلحادی را به‌یاریِ دعاویِ احساساتی و دیرینه‌ای که در توده‌های نادانِ اعصار پیشین کارگر می‌افتاد، از میان برداشت. با اسب، نمی‌شود به جنگ با تانک رفت و تیروکمان، پاسخ هواپیماهای جنگنده نیست. دانش، اساس ِ دین را سست کرد و حال، برای استوار ساختن‌اش از علم بایستی مدد جست. جهان، در پانصد سال گذشته تغییرات فراونی را به چشم خود دیده است. تشخیص این تغییرات و تلاش در راه وفاق با اوضاع جدید، امری ضروری‌ست. دیگر راه نیویورک تا سان‌فرانسیسکو را با دلیجان طی نمی‌کنیم و دیگر همانند برخی فرهنگ‌های سده‌ی هفدهمی، ساحره‌ها را نمی‌سوزانیم. دیگر امراض عفونی را با مُسهل و زالو درمان نمی‌کنیم؛ حال‌آنکه در راه مبارزه با گسترده‌ترین خطری که جامعه‌ی بشری را تاکنون تهدید کرده، از همان اسلحه‌ی دوهزار سال پیش استفاده می‌کنیم و خود، متوجه نیستیم که بخش اعظمی از این جنگ‌افزارها در درون‌مان بوده و حتی اگر فتح ِ فوریِ میدان را نصیب‌مان نمی‌کند؛ دست‌کم حقانیت‌مان را مسلّم می‌سازد.

هدف از تحریر این کتاب، بازخوانی ِ نقادانه‌ی سرمایه‌های علمی ِ گرد‌آورده‌شده توسط انسان، از مسیر تسلسل ِ شهودِ عقلانی و استدلالی‌ست. خواهیم دید که ناگزیر، این نتایج به‌ اندیشه‌ی خلق هدف‌محور ِ کیهان هدایت‌مان خواهد کرد. لذا این کتاب، به معتقدانِ مؤمن، کمکی جز ارائه‌ی دعاویِ جدید علمی در راه توسعه‌ی استدلالات‌شان نخواهد کرد. از این‌رو، روی سخن‌مان با کسانی‌ست که در نتیجه‌ی پاره‌ای مباحثات و تجارب؛ در برهه‌ای از زندگی‌شان، احساس پیدایش ِ شک و شبهه‌ای را در ذهن خود کرده‌اند. با کسانی‌که مادام از ستیز ناتمام ِ مابین ِ خویشتن ِ عقلانی؛ و خویشتن روحانی، مذهبی یا عاطفی‌شان، به ستوه آمده‌اند. با مردمان نیک‌اراده‌ای که دریافته‌اند هدف از حیات آدمی، تحقق وجدان برتر و استعلای خویشتن از طریق امتزاج ِ هماهنگِ همه‌ی صفات انسانی‌ست؛ کسانی‌که درصدد فهم معنای کوشش‌ها و آزمایشات‌شان هستند. برای کسانی‌که می‌خواهند این کوشش‌هایشان با گونه‌ای نظم کیهانی یکپارچه گردد و کسانی‌که درصدد همسویی ِ با این نظم‌ و لذا معنابخشی به هستی و عمر خود برآمده‌اند؛ معنایی بس فراتر از چارچوب تنگ منافع مادی‌شان. برای کسانی‌که به شأن و مسئولیت آدمی در این جهان معتقدند و برای کسانی‌که هرچند هنوز ایمانِ وافی به چنین مسائلی نیاورده‌؛ اما مشتاق مُجاب کردنِ خویش‌اند.

به‌منظور کسب چنین نتایجی، ما نخست، برخی از سازوکارهای اندیشه‌ی انسان را بررسی می‌کنیم؛ تا بدین‌وسیله به عقاید و استدلالات خود در برابر ماتریالیست‌ها، جامه‌ی معنایی شایسته و توجیه‌گر بپوشانیم. برخی ماتریالیست‌ها، صادق‌اند و اعتقادی مطلق و بی‌تکلف به کیفیات ذهن خویش دارند؛ اما برخی عاری از چنین خلوصی‌اند و معتقدند که مردم را نبایستی به پشت صحنه‌ی تفکر علمی راه داد؛ مبادا بفهمند این صحنه‌‌سازی‌ها گاه، پوک و پوشالی‌ست. آنان از نمایش ابهامات و تناقض‌ها طفره رفته و گاه حتی قادر به دیدن‌شان نیستند. در واقع این فلاسفه‌ی علم هستند که بایستی بیشتر از متصدیان آزمایشگاه‌ها، به دشواریِ تعابیر علمی و شکاف‌های نظری و همچنین نسبی بودنِ فرضیات، اشاره کنند. متأسفانه چنین افرادی نادرند و زبان‌شان اغلب حتی در میان مردمان متمدن هم نفهمیدنی‌ست.
به‌اعتقاد ما، برای هر شخص عامی، ضروری‌ست که تا حدی از اندیشه‌ی امروزین ِ رایج در محافل علمی و فلسفی آگاه گردد و نحوه‌ی استفاده از آن‌ها را به‌منظور اجتناب از گمراهی و تأثیرپذیریِ کورکورانه از استدلالاتِ دانشمندانِ ماتریالیست – که حتی در صورتِ حقانیت اعتقاداتشان، هرگز مبّرا از اشتباه نیستند – را هم بیاموزد.

امیدوارم اگر خواننده‌ای مجذوب سرنوشت بشر است؛ این را بداند که بدون شناسایی ِ نقایص ِ اندیشه‌های انسانی؛ یعنی همان اندیشه‌ای که در این راه از آن بهره خواهد جُست؛ توان حل چنین چیستان سترگی را نخواهد داشت. وقتی‌که فیزیکدانان، صحت فرضیات را با محاسبه تعیین می‌کنند؛ وقتی‌که ستاره‌شناسان جایگاه ستاره‌ای را [در آسمان] بررسی می‌کنند؛ از میزان دقت ابزار، و همچنین خطاهای وارده در رصدهایشان، عیناً مطلع‌اند. آنان این نکات را مدنظر قرار می‌دهند و عموماً تعیین خطاهای محاسباتی، فصل حائز اهمیتی را در تمامی ِ علوم، به خود اختصاص می‌دهد. مشکل ما، «انسان» است و ابزارمان هم مغزمان. از این‌رو کسب آگاهی از محدودیت‌های این وسیله، پیش از تلاش برای حل مسأله، امری ضروری‌ست. خواهیم دید که همین بررسی، ضعف بزرگ استدلالات علمی و ریاضیاتی ِ ماتریالیست‌ها را برملا خواهد کرد. چنین ضعفی، چنان جدی‌ست که در وضع کنونی ِ دانش، کلیه‌ی اعتبارات علمی ِ استدلالات‌شان را فلج خواهد کرد.

از آن پس، به جایگاه انسان در کیهان می‌پردازیم؛ که این، ما را به بررسی ِ دقیق پدیده‌ی «فرگشت» راهبری خواهد کرد و این بررسی نیز خود راه‌گشای ظهور فرضیه‌ای‌ست که فرگشت آدمی را با مقوله‌ی کلی ِ زیست‌شناسی ِ فرگشت‌گرا، یکی کرده؛ و نتایج منطقی‌اش را آشکار می‌کند.

مقصود نویسنده، صرفاً انسان است و یقین دارد که پریشان‌حالی ِ عصر امروز، اساساً ناشی از این واقعیت است که هوش بشری، تحت پوشش نام «علم»ی که هنوز در گهواره به‌سر می‌برد؛ تمامی ِ عللی که به زندگی ِ آدمی معنا می‌بخشیدند و محرک وی در مسیر وصول به مقصدی عالی بودند؛ یا به دیگرکلام، همان «تفکر مذهبی» را کاملاً از میان برده‌ است. انکار اراده‌ی آزاد و مسئولیت اخلاقی، و تلقی انسان به‌عنوان یک سامانه‌ی صرفاً فیزیوشیمیایی؛ یا یک ذره‌ی زنده که هیچ فرقی با دیگر حیوانات ندارد، ناگزیر به مرگ معنویِ انسان، توقف بالندگی ِ روحانی و امیدهای وی می‌انجامد؛ حسی دهشتناک و مأیوس‌کننده که تماماً هم‌معنا با معناپریشی‌ست.

پس چیزی که انسان را «انسان» می‌‌سازد، همانا وجود افکار مجرد و روحانی و اخلاقی‌ست؛ و تنها به همین اعتبار است که آدمی می‌تواند بر خود ببالد. چنین اندیشه‌هایی نیز همانند تن ِ او واقعیت دارند و اعتبار و اهمیتی را به بدن‌اش می‌دهند که در نبودشان، تن از تجهیز به ارزشی چنین والا، بسی دور می‌افتاد. لذا اگر قصد اعطای معنایی به زندگی، و دلیلی در توجیه تلاش‌های‌مان داشته باشیم؛ بایستی‌که مجدداً به‌شکلی علمی و معقولانه به چنین اندیشه‌هایی اعتبار بخشیم. به‌اعتقاد ما، چنین هدفی را تنها می‌توان از طریق آمیزش ِ‌ این اندیشه‌ها با تئوری «فرگشت» محقق نمود؛ بدین‌معناکه آنان را همانند چشم و دست و گفتار؛ بازنمودِ بدیهی ِ فرگشت بدانیم.

بایستی نشان داد که هر انسانی نقشی به عهده دارد و در قبول و یا رد کردن‌اش آزاد است؛ چراکه او، نه مُشتی کاهِ شناور بر سیلاب؛ که حلقه‌ای در زنجیر [و هم‌جنس با زنجیر] است. به‌طور خلاصه، شرافت انسان، واژه‌ای پوچ و عبث نیست؛ بلکه اگر انسان، متقاعد به چنین حقیقتی نباشد و درصدد احراز چنین شرافتی برنیاید؛ خود را تا سطح چارپایی تنزل داده است.

منبع: کتاب “سرنوشت بشر” (L’Homme et sa destinée)

در همین زمینه:
۱۰ – در انکارناپذیریِ فرگشت
۹ – بقای سازگارترین گونه، دقیقاً به چه معناست؟
۸- همه‌چیز به داروین ختم می‌شود؟
۷- فرگشت اساساً تصادفی‌ست؟
۶- فرگشت آیا تا ابد به پیش خواهد رفت؟
۵- فرگشت، خودکشی هم می‌کند
۴ – آیا فرگشت، صرفاً گونه‌هایی که بیشترین تطابق با محیط را دارند ایجاد می‌کند؟
۳- آیا انتخاب طبیعی، موجب رشد پیچیدگی می‌شود؟
۲- آیا انتخاب طبیعی، تنها مسیر پیش روی فرگشت است؟
۱- آیا همه‌چیز، همان سازگاری‌ست؟

توضیح تصویر:
دکتر پیر لکومته دونوئی – از کتاب «لکومته دونوئی؛ از الحاد تا ایمان» (Lecomte du Noüy, De l’agnosticisme à la foi)؛ نگاشته‌ی ماری لکومته دونوئی