رامتین کریمی ـ دشوارترین کار برای منتقد برخورد با کتابهایی است که هیچ مشخصهای ندارند. خصوصاً اگر کتاب مورد نظر مجموعهی داستانهای کوتاه یا مجموعهشعر باشد، این دشواری دوچندان میشود. اگر شعری بلند یا یک رمان مورد بررسی باشند، کار سادهتر است؛ به همین دلیل ساده که منتقد با اثری واحد روبهرو است؛ میتواند به مؤلفههای مختلف متن اشاره کند و در مورد جایگاه آنها در وضعیت کلی ادبیات بیندیشد. اما در نقد مجموعهای از داستانها، متنهایی که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند و صرفاً برای رسیدن به حجمی مشخص در کنار هم عرضه شدهاند، هر یک از داستانها مستقل از هماند و طبیعتاً از مشخصههایی عام پیروی نمیکنند. اگر داستانهای مختلف یک کتاب فاقد سویهی تألیفی مشترکی باشند که آنها را گروه کند، اگر هر کدام از آنها چه از نظر فرم و چه از نظر مضمون، شیوهها یا فضاهای مختلفی را تکرار (و نه تجربه) کنند، دو راه بیشتر باقی نمیماند؛ روش نخست آن است که کلیت کتاب را کنار گذاشت و دربارهی هر یک از داستانها پاراگراف مجزایی نوشت؛ در این صورت شکل مقاله عیناً مشابه کتاب، دارای ساختاری ازهمگسیخته و تکهتکه میشود. این نقدها بیشتر خصلتی مرورگونه به خود میگیرند و منتقد سعی دارد در هر بند به خصوصیات جزئی یک داستان اشاره و به سرعت ازآن عبور کند. یادداشتی که بهدست میآید جزئینگر خواهد بود و بیشتر مؤلفههای کلیشهای داستاننویسی یا تکنیکهای ریطوریقایی داستانها نشان داده میشود. چنین شیوهای در نقد مجموعهداستان، خصوصاً اگر داستانهای کتاب فاقد بعدی همگانی باشند، در مطبوعات بسیار رواج دارد. روش دوم برخلاف روش نخست که نقطهی دیدش را به متن کتاب نزدیک میکرد و هر یک از داستانها را در قابی بسته مینگریست، نظرگاه مقاله را آنقدر کلی انتخاب میکند تا همهی داستانهای کتاب، و شاید جز یکی- دو استثناء، درون آن قرار بگیرد. در چنین مواردی معمولاً استراتژیهای بنیادین داستاننویسی یا حتی رویکردهای اساسی به مقولهی هنر، مضمون مقاله را به خود اختصاص خواهند داد. این دسته از یادداشتهای انتقادی از آنچه در مطبوعات بهعنوان نقد کتاب مد نظر است فاصله میگیرد و منتقد بیشتر از آنکه به کتاب بپردازد، موضوعی اساسی را پیش میکشد و دربارهی آن بحث میکند؛ در انتها، کتاب موضوع یادداشت را به یکی از سویههای بحثاش مربوط میکند و مقاله را میبندد. کلینگری در این مقالات به اوج خود میرسد و متن مقاله تنها در حاشیهی متن کتاب باقی میماند و با جزئیات آن درگیر نمیشود. درست عکس شیوهی نخست، مقالات این دسته بیآنکه مخاطب کتاب موضوع یادداشت را خوانده باشد، جذاب خواهد بود و معمولاً مشمول گذشت زمان نیز نمیشود.
«داستان فرهنگی» شاید بهترین عنوانی است که بتوان برای عامترین وجه داستاننویسی امروز پیشنهاد داد. ابتدا باید وجه عامی را که مد نظر است توضیح داد و بعد چرایی پیشنهاد مفهوم «فرهنگی» را برای نمونههای آن بررسید. داستانهایی را فرض بگیرید که نسبت به مسائل فرمی هیچ دغدغهای ندارند و بوطیقای داستاننویسی اساساً بیرون از دایرهی توجهشان قرار دارد. علاوه بر این، موقعیتها و روابط درون داستان نیز مسألهی آنها نیست و شکلگیری روابط آدمهای داستان و نیز موقعیتی که این آدمها با آن درگیرند، همه طبق الگوهای فرهنگ مسلط آن طبقه، طبقهای که آدمهای داستان بدان تعلق دارند، صورت میگیرد. در چنین داستانهایی همهی کنشهای داستانی، گفتار و رفتار آدمهای داستان، همگی در قالبهای از پیش موجود بازسازی میشود. نویسنده، احتمالاً غرق در توهمی معطوف به رئالیسم، همهی کنشهای داستاناش را در کلیشههای قابل انتظار مستقر، و با وسواسی محافظهکارانه از هر نوع مرزشکنی رفتاری آدمهای داستان پیشگیری میکند. این داستانها از سویی بر اساس الگوهای فرهنگی موجود بهوجود میآیند و از سویی دیگر با رعایت بیکموکاست محدودیتها و مرزهای فرهنگ موجود، آن را بازنمایی و بازتولید میکند. به این ترتیب دایرهی اقتدار فرهنگ (وضع موجود) را فربهتر میکند و پوستهی آن را (ارتجاع)، پوستهای که پیرامون ادبیات فارسی کشیده شده را ضخیمتر میکند. اگر از یکسو به ادبیات تجربی، ادبیاتی که رو به بوطیقایی تازه دارد، معتقد باشیم و از سویی دیگر خصلتی ضد فرهنگی برای ادبیات قائل باشیم (ادبیات ذاتاً در ضدیت با وضع موجود هستی مییابد)، آنچه از هر دو سوی این نظرگاه بیرون میماند چیزی نیست جز ادبیات فرهنگی یا به قول آدورنو و هورکهایمر در کتاب «دیالکتیک روشنگری»، صنعت فرهنگ. داستانهایی را که همهی روابط میان شخصیتها و نیز موقعیتهای داستانی آنها منطبق بر الگوهای فرهنگ مسلط به وجود میآیند، «داستان فرهنگی» مینامیم.
«قناریباز» نوشتهی حامد اسماعیلیون، یکی از مصداقهای «داستان فرهنگی» است. نامههای یکی از کشتهشدگان جنگ ایران و عراق از جبهه، گفتوگو و آشنایی اتفاقی یک مرد جوان با دختری در درکه، ماجرای فشردهی اخراج زنی از خانهی پدرش و سرنوشت محتوم فاحشگی، دیدزدن خوابگاه پسران از سوی دخترانی که یکی از آنها اتفاقی با سوژهی دیدزنیشان ازدواج میکند و… همهی این مضامین در کتاب «قناریباز» عیناً در قالب کلیشههای فرهنگ موجود شکل گرفتهاند. آنچه در داستانهای کتاب بازنمایی میشود چیزی نیست جز همانچه انتظار میرود و نویسنده در انفعالی مرگبار فروغلتیده است. این کتاب، درست مانند قریببهاتفاق کتابهایی که در حوزهی ادبیات تولید میشود، فاقد حیثیت سوژهگانی خاصی است؛ تنها کاری که کتاب مذکور صورت داده این است که چند داستان کوتاه دیگر، بر اساس ساز و کار کلیشهای فرهنگ حاکم، به انبوه داستانهای کوتاه بیخاصیت فارسی اضافه کرده است.
دوستان خاک رادیو زمانه مدتی است که بخش نقد شما صرف نقد کتابهایی می شود که در پایان منتقد آنها را جزو کتابهای کم ارزش و بی خاصیت معرفی میکند (که در این مورد شکی نیست) اما در این روزگار سانسور و جو وحشتناک ادبی هستند اندک رمانهایی که دردهای اجتماعی را بازگو نموده و به ادبیات متعهد وفادارند. ( در همین سال 89 اندکی رمانهایی این چنین به بازار آمد.) اما این چند کتاب نادر هم احتمالا بدلیل نداشتن ارتباطات خاص(!) از سوی نویسنده یا ناشر با روزنامه ها و محافل و باندهای ادبی داخل دیده نمی شوند. بد نیست رادیو زمانه به نقد این نوع کتابها بیشتر بپردازد. (بدلیل تبلیغ نشدن این کتابها از آوردن شان در این جا معذورم.)
__________
دوست عزیز
بله. کاملاً حق با شماست. تلاشهایی در این زمینه انجام دادهایم. ازین پس امید داریم که در برنامه رادیویی کتابهای فراموششده و کتابهای در یاد مانده آقای علی اسکندزاده بتوانیم به این مهم در حد امکان بپردازیم.
سپاسگزار راهنمایی و مشارکت شما
رضا / 15 April 2011