روز دوشنبه، بیست و دوم فروردین ماه ۱۳۹۰(یازدهم ماه آوریل سال میلادی)، لوران باگبو، رئیس جمهور سابق کشور ساحل عاج که نتیجه انتخابات سال گذشته را به معنای شکست خود از رقیب انتخاباتی‏اش، الاسان واتارا نپذیرفته و تاکنون در کاخ ریاست جمهوری باقی مانده بود، توسط نیروهای بین‏المللی به فرماندهی نظامیان فرانسوی، دستگیر شد.


اختلاف‌های آقای باگبو با رئیس جمهور منتخب، جنگ داخلی را در ساحل عاج رقم زده و در ماه‏های اخیر، نزدیک به یک میلیون نفر از مردم این منطقه به کشورهای همسایه پناه برده‏اند و بیش از یک‏هزار نفر کشته شده‏اند.


سازمان ملل و بیشتر کشورهای جهان، ریاست جمهوری الاسان‏ واتارا را به رسمیت شناخته بودند.ساحل عاج تا سال ۱۹۶۰ میلادی مستعمره فرانسه محسوب می‏شد و از آن تاریخ، کشور مستقلی محسوب می‏شود.


آیا دوران تازه‏ای در سیاست جهانی آغاز شده است؟


در گفت‌وگو با دکتر بهمن آقایی دیبا، کارشناس حقوق بین‏الملل در امریکا، تنش‏ها و درگیری‏های دیگر در برخی کشورهای عربی و آفریقایی و به‏ویژه حضور نظامی ناتو در کشور لیبی، مقایسه آن با آن‏چه در ساحل عاج می‏گذرد و به‏طور کلی، نقش نیروی نظامی خارجی در کشورهای جهان در این دوره از زمان مورد بررسی قرار گرفته است.

بهمن آقایی دیبا: مسئله ساحل عاج تا حدود زیادی به نقش فرانسه در مستعمرات سابق این کشور و در کشورهای آفریقایی مربوط می‏شود. سوابق تاریخی نشان می‏دهد که فرانسه در بیشتر کشورهای فرانسوی زبان آفریقایی که قبلاً مستعمره این کشور بودند، هم‏چنان نقش مؤثری را نگه داشته و نسبت به مسائل آن‏ها علاقه‏مند بوده و حساسیت نشان می‏داده است.

در ساحل عاج هم شاهد دخالت فرانسه، در حدودی بیشتر از سایر کشورها هستیم. همان‏طور که می‏دانید نیروهای سازمان ملل متحد به نمایندگی از جامعه بین‏المللی در ساحل عاج هستند و دارند اقداماتی می‏کنند، اما بدون نقش مؤثر و اصلی فرانسه در این زمینه، وضعیتی که الان اتفاق افتاده، قابل تصور نبود.

این‏که اشاره کردید فرانسه حساسیت‏هایی روی مستعمرات سابق خود دارد، به چه معناست؟ این‏ها علایق مشترک تاریخی- فرهنگی هستند یا این‏که احتمالاً منافع مادی و اقتصادی فرانسه در آن کشورها به نوعی هنوز وجود دارد؟

موضوع هم جنبه‏های فرهنگی دارد و هم ارتباطات سیاسی و اقتصادی در آن نقش دارند. در اکثر کشورهایی که در سابقه مستعمراتی‏شان، در ارتباط با فرانسه بودند، زبان فرانسه معمول است و این زبان حداقل به عنوان زبان دوم رسمی در این کشورها رواج دارد. رابطه فرهنگی با این کشورها هم برای فرانسه همیشه مهم بوده است.

در کنار آن اما، ارتباطاتات سیاسی و اقتصادی هم وجود دارد. ساحل عاج یک کشور صادرکننده کالاهای کشاورزی و به‏خصوص قهوه و کاکائو است که یکی از مشتریان اصلی آن دولت فرانسه و شرکت‏های فرانسوی هستند. به این ترتیب، هم علایق سیاسی و اقتصادی نقش دارند و هم فرهنگی.

با وجود توضیحاتی که دادید، ممکن است این مسئله را روشن‏تر پاسخ بدهید که وضعیت فعلی‏ای که در جهان می‏گذرد، به‏خصوص آن‏چه در لیبی اتفاق می‏افتد و تحت قطعنامه سازمان ملل متحد، دخالت نظامی صورت می‏گیرد و بعد هم مسئله‏ی ساحل عاج، به معنای آن نیست که جهان در آستانه موقعیت ویژه‏ای قرار گرفته که برخلاف تصوری که از نظم نوین جهانی می‏رفت، بار دیگر به ناچار دخالت‏های نظامی کشورها در امور یکدیگر را می‌بینیم؟

بله من فکر می‏کنم که ما شاهد تغییراتی از نظر نحوه برخورد کشورهای مهم دنیا، به‏خصوص امریکا و اروپا، با مسائل مربوط به کشورهای جهان سوم هستیم. من تغییر اساسی را در این‏جا، در این می‏بینم که سازمان ملل متحد قبلاً هم اعلامیه‏هایی راجع به مسائل مربوط به این کشورها صادر می‏کرد و می‏کند، اما همیشه مهم‏ترین نکته این است که چه کشوری راه می‏افتد و می‏خواهد این قطعنامه‏ها را اجرا کند.

سازمان ملل راجع به کشورهای دیگر هم بارها قطعنامه‏های زیادی صادر کرده، ولی ممکن است هیچکدام از آن‏ها اجرا نشده باشند. در چندین مورد ما شاهد بودیم که این قطعنامه‏ها کشورهایی را داشتند که به صورت فعال راه افتادند و آن‏ها را اجرا کردند. مانند قطعنامه‏هایی بر ضد نظام صدام در عراق که بعد از ۱۷ قطعنامه سازمان ملل، دولت امریکا علیه این کشور اقدام نظامی کرد.

در مورد هم لیبی و هم ساحل عاج ما شاهد فعال شدن سیستم اروپایی هستیم. شاید در مقایسه با سیستم امریکایی برای دخالت در این کشورها، هم گروه اصلی کشورهایی که در این‏جا دخالت می‏کنند و هم گروه اصلی کشورهایی که می‏خواهند مدیریت را در این زمینه بر عهده بگیرند و نقش اصلی را در اقدام نیروها دارند، از آمریکا نیستند، از کشورهای اروپایی هستند و به نظر من، این تغییر مهمی در نقش اروپا در این کشورها است.

این وضعیت جدید، یعنی فعال شدن اروپا در حوزه‏هایی که تقریباً بعد از جنگ جهانی دوم، همیشه آمریکا رهبری و هدایت آن را بر عهده داشته، چه مفهومی دارد؟ ما در جنگ لیبی دیدیم که آمریکایی‏ها اعلام می‏کردند خواهان آن نیستند که باز تنها آن‏ها باشند که نقش اول را داشته باشند و دیدیم که مجموعه‏ی ناتو فعال‏تر از آمریکا و به تنهایی عمل کرد. ولی آیا این نشان از احساس استقلال و نیاز اروپا به عملکرد مستقل است؟ یا این هم صرفاً خواست آمریکایی‏هاست، برای این‏که هزینه‏ها را از هر جهت با اروپا تقسیم کنند؟

هردوی این عوامل نقش دارند. دولت آمریکا علاقه‏مند است که کشورهای اروپایی در زمینه‏ی این نوع مسائل نقش مؤثرتری را ایفا کنند. در گذشته هم شاید در موارد متعددی مانند مسائل یوگسلاوی، کوزوو و بوسنی و هرزه‏گوین، دولت آمریکا آن‏قدر صبر کرد تا مطمئن شد کشورهای اروپایی یا نمی‏توانند یا نمی‏خواهند یا توانش را ندارند که اقدام مؤثری انجام بدهند و بعد وارد صحنه شد.

فکر می‏کنم هم با فشار و حمایت آمریکا و هم با توجه به علاقه دولت‏های اروپایی برای این‏که آن سابقه عدم توانایی و بی تحرکی خودشان را در زمینه‏ی مسائلی مانند کوزوو و یوگسلاوی از بین ببرند، در این‏جا شاهد آن هستیم که کشورهای اروپایی می‏خواهند این گذشته را جبران کنند و نقش مؤثرتری را ایفا کنند.

این تمایل به هرکدام از این دلایل که باشد، آیا برای اروپا و اروپایی‏ها، موقعیتی شبیه آن‏چه آمریکا در مقابل ملل فقیر، معترض یا بخش‏هایی از جهان داشت به‏وجود نمی‏آورد؟ آیا آمریکایی‏ها را از مقابل خشم مستقیم برخی از کشورهای منطقه و کشورهای آفریقایی خارج نمی‏کند و اروپا را به جای آن نمی‏نشاند؟

بله حتماً این‏طور هست و می‏توانم بگویم که آمریکا، اصرار دارد اگر کارهایی از این قبیل قرار است در دنیا انجام بگیرد، اروپایی‏ها نیز، هم نقش خود را از نظر در اختیار گذاشتن منابع خودشان و هم نقش خود را به قول شما از نظر تحمل عواقب این‏گونه دخالت‏ها بر عهده بگیرند.