مریم رییسدانا – من/ رضا هیوا/ همراه نوروز/ با بهار و عمو نوروز/ در جوادیه/ کرایهنشین یک خانوادهی آذری/ نقشبندی نام بهدنیا آمدم.»
شنوندگان عزیز با سلام. این برنامه اختصاص دارد به رضا هیوای شاعر، ساکن یکی از روستاهای اطراف پاریس. قبلاً با نظرات او در دو گفتوگو آشنا شده بودیم. صحبتهایمان دربارهی زندگی، سرنوشت، آزادی، خداوند، وطن، تبعید و نژادپرستی بودند که در دفتر خاک منتشر شدند.
در شعرهای هیوا، مفاهیمی چون عشق، تبعید، سیاست، نقد مسائل روز مانند جنگ و انسانیت را درک میکنیم. جز اینها در شعر هیوا، راویای وجود دارد که بسیار اهل شیطنت است و طنز. این ویژگی بیتردید برآمده از شخصیت خود شاعر میتواند باشد. وقتی از او میخواهی دو کلمه از خودش برایت بگوید، به سیاق مرسوم فهرستوار خود را تعریف نمیکند، جواب میدهد: «فعالیت مورد علاقهام، پشت پا زدن به سرنوشت و آزاد زیستن است، و نیز عشق ورزیدن، آموختن و دوست داشتن.» میگوید: «شعرهایم هم همینند که هستند/ زمخت/ بیقواره و بیقانون/ از زندگیم راستترند.»
از کتابهای منتشر شده او در فرانسه «رؤیا و مکافات»، Reve et Chatiment نام دارد.
تعدادی از شعرهای فارسی رضا هیوا را برایتان میخوانم. در این برشهای کوتاه شعری، با نوع نگاه و طنز او بیشتر آشنا میشویم.
بزرگانه
یکی از بزرگانِ اهل عزیز
گفت روزی به کوچکی
نگه کن چه بزرگم من!
این بگفتا و بسی…
کوچک شد
سانسور
«چرا بوسیدیم؟»
یار ز من پرسید
باز بوسیدمش
زبانش در دهانم
از سخن افتاد
لقبنامه
بنیانگزار فلان
فاتح بهمان
پدر ملت
و سردار ماتحتِ محترم اینجانب.
و در این شعر آخر، که یومالفتوا نام دارد، در واقع شرح حال دیکتاتوری است، که مدام برای هر چیزی در حال فتوا صادر کردن است. برای دوست داشته شدنش، برای نخندیدن به او، برای حمله به دشمن با هواپیماهای کاغذی و… عجیب این شعر مرا به یاد داستان «شازده کوچولو» از سن تگزوپری میاندازد، آنجا که شازده کوچولو وارد سیارهای میشود که شاهی به تنهایی در آنجا بر هیچکس حکومت میکند. و وقتی شاهزاده کوچولو پس از کمی ماندن از دست شاه خسته میشود و عزم رفتن میکند شاه به او میگوید دستور میدهم که بمانی و سر ما را گرم کنی. شازده کوچولو مخالفت میکند و شاه وقتی میبیند چارهای جز پذیرش ندارد عقلش بر استبدادش چیره میشود و میگوید بسیار خب ما امر میکنیم که شما اینجا را هر چه سریعتر ترک کنید. کاش بهراستی زورگویان عالم مثل این پادشاه عاقل بودند و دستوراتی نمیدادند که رعیت مخالفت کند. میشنویم، شعر یومالفتوا:
یوم الفتوا
من!
دستور میدهم!
من!
دستور میدهم که به دستورهایم نخندید!
من!
فرمان میدهم که به فرمانهایم
– حتی المقدور –
– یک کم هم که شده –
گوش کنید!
من!
فتوی میدهم که با متن فتویهایم
هوپیماهایِ کاغذی درست کنید
و قلبِ دشمن را با آنها در هم کوبید!
من!
فتوی میدهم که همه مرا دوست داشته باشند!
من!
فتوی میدهم که فتواهایِ من مو لایِ درزشان نمیرود!
من!
فتوی میدهم که همهی شما خائنان را
که به این شعر مقدس دارید میخندید
تیرباران کنند
تا مرا جدی بگیرید!
همین روزها چند فتوایِ دیگر هم خواهم داد
که ازینها هم جالبتر خواهند بود
و از همین الان فتوی میدهم
که هر کدام از شما که …
و حالا بشنوید شعر «قول» از رضا هیوا را با صدای شاعر
در همین زمینه:
::حرف آخر از من است، بخش نخست گفتوگوی مریم رییسدانا با رضا هیوا::
::شاعران زیر خاکستر، بخش دوم و پایانی گفتوگوی مریم رییس دانا با رضا هیوا::
خانم رییس دانای گرامی
دقیقا مسئله ی شما با شعر معاصر چیست؟ در عجبیم که با آنکه درکش نمی کنید با این حال اینقدر به آن گیر داده اید.
خدا همه ی بندگانش را حفظ کند.
آینه / 15 April 2011