اگر در شروع جنبش اعتراضی مردم تونس در اواخر سال گذشته میلادی، هنوز بر همگان روشن نبود که این حوادث تبدیل به موجی خواهد شد که بیشتر کشورهای منطقه را در بر می‏گیرد، یک‏ ماه بعد، در چهاردهم ژانویه سال جاری، این تفسیر جنبه عینی یافت و موج اعتراض از مصر به کشورهای دیگر عربی سرایت کرد.

در چهار ماه و نیم گذشته، در بیشتر کشورهای عرب یا عرب‏زبان منطقه، حکومت‏ها با اعتراض‌های بی‏سابقه مردم مواجه بوده‏اند. این اعتراض‌ها در برخی از این کشورها، مانند تونس و مصر، منجر به برکناری حکومت‏ها شده است. در برخی کشورهای دیگر اما مانند عربستان، پیش‏روی چشمگیری نداشته و در برخی دیگر هنوز به فرجام نرسیده است.

مهم‏ترین این چالش‌های اعتراضی که حوادث دیگر کشورها را کم‏وبیش در سایه قرار داده، مسئله لیبی و دخالت نظامی نیروهای غربی در این کشور است.

روز هفدهم مارس، شورای امنیت سازمان ملل متحد با قطعنامه ۱۹۷۳ خود اجازه این دخالت را صادر کرد.
برداشت‏ها از این قطعنامه، متفاوت است و بنابراین تعبیر‏های مختلف، نحوه و میزان دخالت ناتو در مسائل لیبی، مورد انتقاد یا تایید قرار می‏گیرد.

هیلاری کلینتون، وزیر خارجه امریکا، حتی اظهار کرد که این نخستین‌بار است که قطعنامه شورای امنیت، اجازه تسلیح مخالفان حکومتی را می‏دهد.

پرسش‌هایی درباره این رویداد و شرایط پیرامون آن را، از دیدگاه حقوق بین‏الملل و حقوق سیاسی، با دکتر سعید محمودی، کارشناس حقوق بین‏الملل مطرح کرده‏ام.

سعید محمودی: ابتدا این را بگویم که من اصلاً با این تعبیر خانم کلینتون موافق نیستم. هیچ چیزی در این قطعنامه نیست که به امریکا یا کشورهای دیگر اجازه بدهد که نیروهای شورشی مخالف قذافی را مسلح کنند.

یعنی به نظر شما این قطعنامه تفاوتی با قطعنامه‏های قبلی ندارد. ولی حداقل یک‏بار دیگر شورای امنیت چنین قطعنامه‏ای را صادر کرده است. یعنی موردی را اجازه داده که به دخالت نظامی منجر شده است و آن در مورد اشغال کویت از جانب عراق بود که دخالت نظامی و شاید به نوعی تسلیح مخالفان هم صورت گرفت. آیا این موارد متفاوت هستند؟

دقیقاً همین است، اما در این مورد هم هدف نهایی قطعنامه که حفاظت از جان افراد غیر نظامی، اول در بن‏قاضی و بعد در جاهای دیگر است، عملی نیست؛ مگر این‏که شما به عنوان جزیی از این عملیات و هدف نهایی، اسلحه هم در اختیار نیروهای شورشی بگذارید. من اسم این را تفسیر خیلی موسع می‏گذارم. یعنی بیش از آن چیزی که نویسندگان این قطعنامه در وهله اول مورد نظرشان بوده است.
این درست همان کاری است که امریکا در مورد عراق هم انجام داد. یعنی در قطعنامه ۹۳۶۷۸ اجازه داد نیروی نظامی علیه عراق به‏کار برده شود و عراق را از کویت خارج کند. صحبتی از ایجاد منطقه پرواز ممنوع در شمال عراق برای حفظ کردها و در جنوب عراق برای حفظ شیعیان، علیه صدام حسین نبود. امریکا و انگلیس ولی این تعبیر را کردند که این کار لازم است، وگرنه روح آن قطعنامه درست عمل نشده است. این تفسیر موسع است، یعنی تفسیری خارج از آن چیزی که نویسندگان قطعنامه در وهله اول مورد نظرشان بوده است.

گفتید از نظر شما این قطعنامه با قطعنامه‏های دیگر متفاوت نیست. چگونه است که در شرایط فعلی که تقریباًّ همه کشورهای عربی، یا حداقل تعداد زیادی از آن‏ها دچار همین وضعیت و بحران هستند، چنین تصمیم دقیقی از جانب شورای امنیت دیده نمی‏شود؟ این همان چیزی است که بین افکار عمومی به سیاست دوگانه تعبیر شده است.

من با این تفسیر سیاسی موافقم که شورای امنیت و سازمان ملل متحد به صورت یکنواخت عمل نمی‏کند و بین موارد مختلف تفاوت می‏گذارد. مهم‏ترین نمونه این تفاوت، مسئله بمباران یوگسلاوی سابق برای نجات آلبانی‏های کوزو بود، هم‏‏زمان با این‏که روسیه به صورت خیلی مؤثر مسلمانان چچن را از بین می‏برد و دنیا هیچ کاری برای نجات آن‏ها انجام نداد.

البته این یک واقعیت سیاسی است و ما در دنیایی زندگی می‏کنیم که سازمان ملل متحد یا جامعه بین‏المللی، این امکان را ندارد که در همه موارد مشابه به صورت مشابه عمل کند.

اما سئوالی که به نظر من مهم است و لازم است همه آن را برای خودشان مطرح کنند، این است که در شرایطی که واقعیت سیاسی دنیا اجازه نمی‏دهد که شورای امنیت یا سازمان ملل همه‏جا به‏طور یکنواخت و بی‏طرفانه عمل کند، آیا باید خوشحال بود از این که سازمان ملل به‏هرحال در مواردی اقدام می‏کند و کشورها در مواردی با هم توافق می‏کنند؟ یا این‏که نه برای این‏که عدالت ایجاد شود و بی‏طرفی کامل باشد، دست روی دست بگذارند و هیچ کاری نکنند؟

مثلاً مورد رواندا، مورد خیلی مشخصی است که این کشورها نتوانستند با هم توافق کنند و ۸۰۰هزار غیر نظامی ظرف سه ماه کشته شدند. در مورد بن‏قاضی هم این احتمال کم نبود. از قذافی اصلاً بعید نیست که ۳۰۰هزار آدم را بکشد، برای این‏که قدرت خود را نشان بدهد.

مسئله این است که آیا در آن شرایط، این دخالت خوب بود یا نه. اگر بخواهیم جنبه سیاسی قضیه را نگاه کنیم این سئوال را باید مطرح کرد. به نظر من، خیلی خوب بود اگر سازمان ملل، امریکا و فرانسه در مورد بحرین، سوریه، سودان و موارد دیگر هم می‏توانستند همین اقدام را بکنند.

این را هم اضافه کنم که علی‏الاصول حقوق بین‏الملل نباید با حقوق داخلی کشورها مقایسه بشود. حقوق بین‏الملل حقوق کامل و ایده‏آلی نیست. مسئله این است که شما قانون بدی را داشته باشید یا اصلاً قانون نداشته باشید. به نظر من، حقوق بین‏الملل قانون بدی است، ولی بهتر از بی‏قانونی است.

البته بحث این نیست که حقوق بین‏الملل خوب است یا بد، اما اگر بخواهیم تفسیر سیاسی را-طبق گفته‏ی شما- نگاه کنیم، پرسش‏های دیگری هم مطرح می‏شوند که مثلاً در مورد جنگ عراق و افغانستان نیز وجود داشتند. وضع قذافی، وضعیت لیبی و زمان حمله به آن، شبیه وضعیتی است که در حمله به عراق و افغانستان گذشت و نتیجه مثبتی از آن‏ها گرفته نشد. مثلاً سال‏هاست که در تفسیرهای سیاسی‏ای که از جانب غربی‏ها منتشر می‏شود، می‏شنویم که قذافی از سال ۲۰۰۱ به بعد، تغییراتی در سیستم بسته استبدادی لیبی داده و یا سعی کرده خود را با بعضی موازین بین‏المللی تطبیق بدهد. مضاف بر این‏که وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم لیبی قابل مقایسه با افغانستان یا عراق آن زمان نیست. آیا ممکن است که نتایجی مانند افغانستان و عراق، برای مردم لیبی هم پیش بیاید؟ و جنگ داخلی و مسائلی که تبعات طولانی‏اش باز از بین رفتن انسان‏ها باشد، در لیبی هم رخ بدهد؟

در تمام مواردی که ذکر کردید، یعنی افغانستان، عراق، لیبی و موارد مشابه، اقدامات بین‏المللی را از دیدگاه‏های مختلف می‏شود بررسی کرد. هم از دیدگاه سیاسی، هم از دیدگاه اقتصادی و اجتماعی و هم از دیدگاه حقوق بین‏الملل که تخصص من است.

از دیدگاه حقوق بین‏الملل، اگر آدم بخواهد خود را محکم در چهارچوب قوانین بین‏المللی، یعنی اساس‏نامه سازمان ملل متحد نگهدارد، بدون تردید می‏توان گفت که دخالت آمریکا در عراق، دخالتی غیر قانونی بود. حمله آمریکا به افغانستان، از نظر حقوقی بسیار مشکوک بود، اما دخالت آمریکا و ناتو در لیبی، کاملاً حقوقی و کاملاً درست و مطابق مقررات بین‏المللی است.

ولی این‏که اثرات این‏ها در نهایت چه خواهد شد و به نفع یا به ضرر مردم بوده، نیاز به یک تجزیه و تحلیل سیاسی در هر مورد خاص دارد. نمی‏توان یک رأی نهایی برای همه این موارد داد.

من مثلاً در مورد لیبی فکر می‌کنم شاید این دخالت، صرف نظر از جنبه‏های حقوقی آن که کاملاً درست و با تأیید سازمان ملل بوده، حتی از نظر سیاسی و از نظر انسانی هم دخالت صحیحی بود. برای این‏که در زمانی این تصمیم گرفته شد که شرایط، کاملاً نظیر شرایط سال ۱۹۹۴ و شرایط رواندا بود. یعنی انتظار می‏رفت که صدهاهزار آدم در ظرف ۲۴ ساعت، ۴۸ ساعت و یا یک هفته کشته بشوند. این حمله باعث شد که این اتفاق نیفتاد.

البته طبیعی است که در آن زمان، با آن داده، می‏شود این قضاوت را کرد، ولی این‌که اگر این مسئله در ماه‏های آینده ادامه پیدا کند و افراد خیلی بیشتری کشته بشوند، ممکن است مسئله به نفع قذافی تمام بشود را نمی‏دانم. به‏هرصورت کاری است که متخصص امور سیاسی و روابط بین‏الملل باید در مورد آن نظر بدهد، نه کسی که کارش حقوق بین‏الملل است.