منیره برادران در گفتوگو با حسن درویش- در ادامه مجموعه نقدها و گفت وگوهایی پیرامون ادبیات زندان، اینبار منیره برادران با حسن درویش، نویسنده کتاب: «و قصه هنوز بر یاد است» گفت وگو کرده است. یادآور میشویم که این مجموعه، هر هفته، روزهای شنبه در دفتر خاک منتشر میگردد. گفت وگو منیره برادران با حسن درویش را میخوانیم:
آقای درویش، چه انگیزهای باعث شد که خاطراتت از زندان را روی کاغذ بیاوری؟
پس از ترک ایران، سیر غمانگیز وقایعی چون بازداشتهای بیوقفه، زندان، شکنجه، اعدام و پیامدهای آن از جمله گریختن هموطنانم از جهمنمی که جمهوری اسلامی بهوجود آورده بود، مرا به خود مشغول میکرد و سؤالاتی برمیانگیخت که پاسخ به آنها میتوانست علت وضع نابسامان موجود را توضیح دهد. یکی از انگیزههای من برای نوشتن این بود که شاید یادآوری وقایع قبل از انقلاب و زندان و سپس فرار، کمکی باشد برای پیدا کردن پاسخی برای این سؤال که چه شد که به اینجا رسیدیم. اعدامها در سال ۶۰-۶۲ در زندان وکیلآباد مشهد همزمان با تهران و شهرهای دیگر آغاز شد. کشتار بزرگ و ناگهانی و ناباورانهای که در سال ۶۷ بار دیگر به اوج خود رسید، چنان بود که سال ۶۰ را کمی از خاطرهها دور میکرد. پس از بیرون آمدن از زندان در جمع آشنایان و دوستان از وقایع درون زندان و آنچه بر سر زندانیها آمده بود، صحبت میکردم. دلم میخواست فریاد بزنم و به همه دنیا بگویم که در زندانهای حکومت اسلامی چه میگذرد.
از زندان که درآمدم شروع کردم به اینکه یادهایم را از ذهن آشفته به روی کاغذ بیاورم و اینجا صدای آن جان باخته پیوسته در گوشم بود که گفته بود «اگر از اینجا جان سالم بهدر بردی، به دیگران بگو با ما چه کردند.»
برای نوشتن خاطراتت باید گذشته را بازسازی میکردی. با چه مشکلاتی در این پروسه مواجه بودی؟
موقع نوشتنگاه دچار کابوسهای شبانه میشدم و روزها نوعی افسردگی. از این رو مجبور میشدم مدتی دست از نوشتن بردارم. هنگام نوشتن به مسئولیتی فکر میکردم که در قبال خواننده بر عهدهام بود. این کار نیازمند وقت و وسواس زیادی بود. صداقت در خاطرهنویسی اعتماد را برمیانگیزد. خواننده را از تاریخی که حکومت سعی در پنهان کردنش دارد، آگاه میکند. خاطرهنویسی تسلط کافی به ادبیات را میطلبد و این برای من که نویسندهی حرفهای نبودم، کار سادهای نبود.
چه مدت نوشتن کتاب طول کشید؟
یک سال. در ابتدا فصلهای مربوط به زندان را نوشتم. بعد فکر کردم که پدیدهی زندان در جمهوری اسلامی بیارتباط با رژیم گذشته و آنچه در آن زمان اتفاق افتاد، نیست. خاطرات کودکی و نوجوانیام از مکتب قرآن، جلسات مذهی و مراسم عزاداری و همچنین پیدایش انواع اسلام، از اسلام مکتبی تا اسلام مدرن، همهی اینها چون جویباری به سیلابی بزرگ منتهی میشدند. اینها را نوشتم. بعد از این دو بخش به داستان فرار پرداختم. پدیدهی فرار از مرزها، آوارگی و بلاتکلیفی در کشورهای همسایه ی ایران موضوعی بود که آن موقع کمتر مورد توجه واقع میشد. ایرانیانی که توانسته بودند خود را به کشورهای غربی برسانند، درگیر کارهای اقامت و به سامان رساندن اوضاع خود بودند و کمتر به نیم میلیون فراری که در آن طرف مرزها آواره بودند، میپرداختند. ترکیه جهنمی تازه بود برای فراریان. پلیس ترکیه در ازای دریافت چند صد دلار حاضر بود پناهندگان و آوارگان ایرانی را تحویل دولت ایران دهد. من این چیزها را در طی یک سالی که در ترکیه بودم مشاهده کردم و در بخش پایانی کتاب آوردم.
انتشار کتاب، چه تاثیری در کار و فعالیت تو داشت؟
بهدرستی نمیدانم انتشار کتاب در ابتدا چه تأثیری بر من داشت. حالا دیگر مدت زمان نسبتاً زیادی گذشته است. ولی میدانم که هنگام نوشتن خوابهای شبانهام پریشان میشدند. اعدامشدگان در خوابهایم زنده میشدند و آنها را دوباره به مسلخ میبردند. با این وجود، حس رضایتی به من دست میداد. گوئی بندی از بندهای تنیده در روحم گسیخته میشد. با پایان یافتن کتاب، احساس کردم به عهدی وفادار ماندم که با خودم و با رفقایم بسته بودم.
پس از چاپ کتابم مقولهی زندان و شکنجه و رابطهی ایندو با حکومت مرا کنجکاوتر کرد تا هر کتابی را که راجع به این موضوع بهدستم میرسید، بخوانم. بهیاد دارم هنگام نوشتن خاطراتم، کتابی بهدستم رسید که مربوط بود به نامههای زندانیان سیاسی محکوم به اعدام در اسپانیای تحت حکومت فرانکو. این نامهها بهطور عجیبی شبیه بود به وصیتنامههای بچههای خودمان.
نثر کتاب «و هنوز قصه بر یاد است» روان و سلیس است و حتی جاهائی به رمان شباهت دارد. آیا قبلاً هم مینوشتی؟ بعد از آن چی؟
من نویسنده نیستم. پس از نشر این کتاب چند داستان کوتاه نوشتم که یکی از آنها با نام «بیدارخوابی صابر» در جلد اول کتاب زندان، که به کوشش آقای ناصر مهاجر جمعآوری شده، چاپ شد. «بیدارخوابی صابر» داستانی واقعی است و مربوط میشود به یک تواب. دو داستان دیگر هم با نامهای مستعار برای رادیو زمانه فرستادم که منتشر شدند. یکی از آنها «جواد آقا» بود؛ داستان یک مرد ایرانی با شخصیت «عشق لاتی» که برای زندگی آسوده به هلند آمده و با مشکلات آشنا نیست. او طی پروسهای عوض میشود و به فرهنگ و تمدن علاقه پیدا میکند. داستان دوم مربوط است به آدمی که خواب میبیند بلیط بختآزمائی را برده است و این موضوع مشکلاتی در زندگی او ایجاد میکند. بعد که بیدار میشود خوشحال است که این فقط یک خواب بوده است.
جاهائی بوده که خودت را سانسور کرده باشید؟
سعی کردم اینکار را نکنم. خود سانسوری و اغراق در بیان واقعیتها توهین است به شعور خواننده. هر دو دو روی یک سکه اند. من راوی مثل هزاران زندانی دیگر ضعفها و قوتهای خودم را دارم. در جائی گفتهام ممکن است اگر به جای ۳۶ ضربه شلاق، ۴۰ ضربه میزدند، شاید میبریدم. شاید هم نه.
فجایع سالهای دههی ۶۰ در کشورمان بهشدت مورد سانسور و تحریف واقع شده است. خیلیها ترجیح میدهند که گذشته به فراموشی سپرده شود. فکر میکنی برای مقابله با فراموشی چه میتوان کرد؟
نمیتوانم تصور کنم آنچه که بر سر ما آمده، بتواند فراموش شود. حالا بعد از ۳۰ سال کمتر خانواده ایرانی است که از این رژیم آسیب ندیده باشد. میلیونها فرای و آواره و مهاجر در شهرهای دنیا، هزاران جانباخته، صدها هزار زندانی در گذشته و حال، مگر میشود که اینها فراموش شوند؟ حالا دیگر خاطرات تلخ آن روزها بر حافظهها نشسته و فراموش نخواهد شد. نقل خاطرات چه بهصورت تصویری، شفاهی و نوشتاری باعث شده که وضعیت بعد از انقلاب مورد بحث واقع شود و من خوشحالم که حالا مسئله زندان، شکنجه و اعدام بیشتر مورد توجه قرار میگیرد.
در هلند، جائی که زندگی میکنم با وجود آنکه کمتر از ۷۰ سال از جنگ جهانی دوم میگذرد، امروز هم میتوان خاطرات جنگ و بازداشتگاههای هیتلری را در آثار نویسندگان و هنرمندان مشاهده کرد؛ و همچنین در کتابهای درسی، در تئاتر و سینما و در گفتوگو با سالخوردگانی که آن وقایع وحشتناک را در کودکی تجربه کردهاند. اینها باعث میشود که آن گذشته تلخ فراموش نشود.
فراموش نکردن گذشته، آزادی فردی و اجتماعی را برای آیندگان تضمین میکند. باشد که ما هم با فراموش نکردن آن روزگار مانع تکرار آن گردیم. استبداد در خانه همه ما را کوبیده و وارد شده است. حالا نوبت ما است که آن را از خانهمان بیرون کنیم.
در همین زمینه:
– به دیگران بگویید با ما چه کردند، منیره برادران، بخش پنجم مجموعهی ادبیات زندان در رادیو زمانه
– نقاش زندان، منیره برادران، بخش سوم مجموعهی «ادبیات زندان» در رادیو زمانه
منیره به ای میل شما نیاز دارم. شهرنوش
شهرنوش پارس پور / 11 April 2011
در حالیکه فراماسونری مارکسیستهای روسی در رادیو فردا برای عشق و عاشقی و روح لطیف یوری گاگارین تبلیغات میکند ، حافظ اسد عشق روس ها دارد کشتار میکند و اینها سانسور میکنند !
در گویا خواندم که هادی خرسندی که از کوره در رفته در مقابل اظهارات منطقی کوروش گلنام فرموده که :
"من ضد امریکا نیستم ، ضد اوباما هستم ، در امریکا خیلی ها با او مخالف هستند و میگویند موزمار است و …. و حمله امریکا به لیبی و عراق به ضرر ملت لیبی و عراق است و نمیخواهم در کار ما آنها دخالت کنند ، …. نقل به مضمون !"
بعد هم شاکی میشود چرا از این اظهارات شبه توده ای او مردم نتیجه میگیرند که او توده ای است ؟!!!!
چون اصولا کسانی که در اردوگاه فراماسونری مارکسیست های روسی هستند خودشان متوجه نمیشوند مردم از کجا دم آنها را میبینند با همه تلاشی که اینها میکنند برای قائم شدن زیر عبای ، دین ، سکولاریسم ، بختیاریسم ، حقوق بشر ، و حتا دکتر دانشگاه استانفورد و کلمبیا بودن من ناچارم زحمتش را بکشم .
رفیق هادی و سایر رفقای کمدی کلاسیک جدید المارکسیست شده در خدنویس ، gooya news ، نبوی دات کام ، …… جونم واستون بگه تا زمانیکه به اوباما ، لیبرال ها ، مصدق ، امریکا ، سرمایه داری ، لشگر کشی امریکا و ناتو حمله میکنید کسی متوجه نمیشود شما توده ای هستید . اما به محض اینکه از قذافی ، اسد ، کاسترو ، روسیه ، چاوز ، چه گوارا ، صدام ، لوکاشنکو ، حمله شوروی به افغانستان ، اروپای شرقی ، گرجستان ، اورتگا ، …. دفاع میکنید همه میفهمند که دشمنی شما با علی از حب معاویه است .
-وقتی کشتگر از حقوق تروریست های انتهاری جند الله حمایت میکند اما در مقابل کشتار و جنایات قذافی ، اما و اگر می آورد دوم خروس روسی بیرون میزند
-وقتی نیک آهنگ ، ….. از رنگین بودن خون مجاهدین در عراق داد سخن میدهد اما کشتار هزاران لیبیایی ، سوری ، عراقی توسط قذافی ، اسد ، صدام را نمیبیند همه میفهمند دم خروس روسیه دلیل این استاندارد دوگانه است .
-وقتی فواد تابان ، بهزاد کریمی ، نامی شاکری ، صدری ، قناعتی ، …. به حمله ناتو به لیبی ، حمله امریکا به عراق ، افغانستان ، …. با شدت میتازند ، اما از حمله روسیه به گرجستان و کشتار مردم سر میز شام به عنوان ضرورت حرف میزنند ، کشتار استالین در کاتین را پنهان و توجیه میکنند ، …هر الاغ غیر روسی میفهمد که پای ک گ ب در میان است .
-وقتی اله بقراط ، عفت ماهباز ، ….. از حقوق زنان در ایران و حتا سکینه آشتیانی که متهم قضایی است و حقوق زنان در افغانستان …. با حرارت حرف میزنند و تبلیغات میکنند برای دیلما روسف و سعداوی ، اما به قذافی وحشی که ایمان العبیدی را مورد تجاوز دسته جمعی قرار میدهد و در مقابل دوربین کیسه سرش میکشند و میبرند سکوت تایید آمیز دارند ، دم خروس روسی بیرون میزند .
بنده ضد کمونیسم و روسیه نیستم . آنچه مخالف ان هستم نقابداری است . هیچ اشکالی ندارد که شما ها مثل مک کین ، دیک چنی ، ران پال، tea party ، سارا پیلن ، راش لیمبا ، گلن بک ، حتا بسیاری از دموکرات ها مثل اسپیتزر به اوباما انتقاد و یا حمله کنید ، به سیاست های امریکا در نقاط مختلف جهان انتقاد یا حمله کنید ، چون در خود امریکا بسیار شدیدتر از شما به این سیاست ها حمله میشود ، از راست و از چپ . اما هیچ کدام آنها حامی صدام یا قذافی یا استالین یا کاسترو یا چاوز یا طلبان یا تروریستها و دیکتاتورها نیستند . شما از کثیفترین دیکتاتورها حمایت میکنید .
اشکالی ندارد که هادی و نیکی و ابی و …. حالا تغییر عقیده داده و بهر دلیلی مارکسیست و یا توده ای شده باشند ، آنچه ایراد دارد این است که شما در سربرگ سابق تان ( سلطنت طلب ، اصلاح طلب ، …) مزورانه تبلیغات توده ای کنید تا جایی که خودتان هم بترسید که همه بفهمند .
رفقا شتر سوری دولا دولا نمیشود . شما دائم اینرا به موسوی و کروبی میگویید . اما خودتان هنوز به استالین وفادارید. اینکه جمشید طاهری پور بگوید من با جنگ مسلحانه مخالف بودم ولی هنوز در همان سازمان تروریستی فدائیان که رفقای خودشان را ترور میکردند بماند و یکی به نعل و یکی به میخ بزند عوامفریبی است . تو اگر سوسیال دموکرات هستی نباید تداوم ننگ فدایی بودن را بپذیری . مثل باب ری در کانادا از NDP بیا بیرون برو تو یک حزب دیگه ( لیبرال یا سوسیال دموکرات ). شما به روشنفکران دینی میگویید که آنها ناخود آگاه سر بزنگاه میروند سراغ حکومت مذهبی . رفقا شما هم سر بزنگاه استالینیست میشوید . اینکه فرخ برود ور دست بهنود روزنامه نگار سرشناس میانه رو ، تضمینی ایجاد نمیکند که مثل او دموکرات و میانه رو باشد ! اینکه الاهه برود ور دست همایون تضمینی ایجاد نمیکند مثل او لیبرال شود . اینکه فدائیانی مثل فتا پور و …. زیر قبای اتحاد جمهوری خواهان بروند نفوز عمیق کنند در رادیو فردا ، دوچه وله ، … هیچ تضمینی وجود ندارد که همسو با دمکراسی و آزادیخواهی حرکت کنند . اینکه دباشی بخزد داخل جرس ، یا میلانی برود استانفورد ، …. هیچ تضمینی ایجاد نمیکند که اینها دموکرات و آزادیخواه بشوند .
کاربر مهمان yek bam va dou hava / 11 April 2011