ناصر غیاثی ـ لوئی فردینان دتوش، نویسنده و پزشکی که اسم مستعار سلین را برگزیده بود، به سال ۱۸۹۴ در فرانسه به دنیا آمد و به سال ۱۹۶۱ مُرد. او که پس از پایان جنگ به دانمارک گریخته بود، به اتهام همکاری با فاشیستها غیابی محاکمه و به اعدام محکوم شد. در سال ۱۹۵۱ پس از اینکه مورد عفو قرار گرفت و از او اعادهی حیثیت شد، بار دیگر به فرانسه برگشت و تا مرگاش با سگها و گربهها و طوطیهایش در انزوای کامل در نزدیکی پاریس زندگی کرد.
سلین این نابغه و نویسندهی بزرگ پس از مارسل پروست پرخوانندهترین نویسندهی فرانسوی در فرانسه است. او آوانگارد، ضدمدرن، بدبین، نژادپرست، یهودستیز، تحقیرکنندهی انسان و هیچانگاری بود که اعتقاد داشت حیات عبث است.
«نمیتوانیم به نام ارزشهای جمهوری بر گور سلین گل بگذاریم»
در پنجاهمین سالگرد درگذشت سلین وزارت فرهنگ فرانسه تصمیم گرفت، اسم او را در کنار اسامی شخصیتهای مهم فرانسه بنشاند و بازگشت نویسندهی بزرگ را به تاریخ ادبیات فرانسه جشن بگیرد. در بروشور دولتی «جشنهای ملی» که هر سال از طرف هیئتی در وزارت فرهنگ فرانسه تهیه میشود، سلین را نویسندهای خوانده بودند که «با کمال دقت خود را از همکاری با دشمن دور نگه داشته بود.» اما «کانون فرزندان فرانسویهای تبعید شده به اردوگاههای کار اجباری» بلافاصله با یک نامهی سرگشاده واکنش نشان داد و نوشت: «احترام جمهوری به یک یهودستیز غیرقابل قبول است و نبوغ او نباید اجازه بدهد، انسانی را فراموش کنیم که برای کشتار یهودیها فراخوان میداد.» چند روز پس از این اعتراض وزیر فرهنگ فرانسه دستور جمعآوری بروشور را داد و گفت: «نمیشود به نام ارزشهای جمهوری بر گور سلین گل گذاشت.» به دنبال آن لوموند پر شد از مقالههای موافقان و مخالفان. یکی از نویسندگان فرانسه به «وزیر سانسور» حمله کرد و دو نویسندهی دیگر خواهان تفاهم برای «میراث متضاد» سلین شدند. آنها دلیل آوردند، هنرمندان بزرگ، انسانهایی غیراخلاقی هستند و هرچه هنرمند بزرگتر باشد، به همان اندازه هم رفتارش غیراخلاقیتر است و برای اثبات این ادعا از مارکی دوساد نام بردند. هنری گودار، سلینشناس فرانسوی نیز نوشت: «خلاقیت هنری ارزشی است که آن را به رسمیت میشناسیم. این امر وقتی معیارهای اخلاقی ما با معیارهای اخلاقی هنرمند یکسان نبوده و چه بسا متضاد باشند نیز مصداق دارد.»
«خدای مهربان اجازه میدهد با شیطان بازی کنم؟»
سلین در یکی از نامههای به جامانده از سال ۱۹۱۶ داستانی تعریف میکند که از یک روحانی مسیحی شنیده است. کودکی از او میپرسد: «اگر تمام صبح را با یک فرشته بازی کنم، آن وقت خدای مهربان اجازه میدهد بعدازظهر با یک شیطان بازی کنم؟». سلین شانزده سال بعد با شیطان بازی میکند و رمانی مینویسد که تمام معیارهای مربوط به رمان را باد هوا میکند: «سفر به انتهای شب»؛ کتابی که برخی آن را ضدرمان میدانند. سلین در این کتاب سنتهای ادبی فرانسه را میشکند و زبان خشمگیناش رادیکال میکند. او با انتشار این کتاب به یکی از پرآوازهترین نویسندههای فرانسه تبدیل شد. نامههای متعدد خوانندگان این کتاب اعم از نامههای تحسینآمیز تا نامههای نفرتانگیز صندوق پست خانه سلین را پرکرده بود، به گونهای که سلین مجبور شد، صندوق را از در خانه بردارد. امروز هم عدهای آثار او را با عشق و علاقه میخوانند و عدهای دیگر کتابهای او را با تنفر به کناری پرت میکنند.
سلین کار در تابستان ۱۹۳۳ کار روی رمان «مرگ قسطی» را آغاز و سه سال بعد آن را منتشر کرد. اما از این کتاب استقبال چندانی نشد. «مرگ قسطی» نیز مثل کتابهای دیگر سلین یک خودزندگینامهی تخیلی است. سلین در این کتاب به توصیف درهمشکستن زندگی خردهبورژوازی توسط سرمایهداری مینشیند. چه «سفر به انتهای شب» و چه «مرگ قسطی» مملو هستند از یهودیستیزی و کنایههای جنسی.
هزاران کابوس سلین
سال ۲۰۰۹ انتشارات گالیمار گزیدهای از ۴۰۰۰ نامهی سلین را در ۲۰۸۰ صفحه منتشر کرد. یکی از منتقدان آلمانی دربارهی این کتاب نوشت: «گرچه در این نامهها، نوشتههای آتشین یهودستیزانه و نژادپرستانهی سلین در سالهای پیش و پس از جنگ جهانی دوم به چاپ نرسیده اما با آنچه انتشار یافته، به خوبی میتوان به سیر تکوین یهودستیزی و عمق بیزاری سلین از انسان پیبرد. این نامهها نشان میدهد، پدیدهی سلین با جنگ جهانی اول آغاز میشود.» او داوطلبانه در جنگ شرکت میکند و زخمی میشود و به پشت جبهه برمیگردد. گرچه دیگر در میدان جنگ حضور ندارد، اما روح او آسیب دیده است. [او مینویسد:] «هزاران کابوس در من است».
سلین در سال ۱۹۳۳ هنوز کششی به فاشیستها ندارد، حتی به دوستاناش اخطار میدهد از آنها دوری کنند. او در یکی از نامههایش مینویسد: «دیوانگی هیلتر سالها بر اروپا تسلط خواهد داشت. وقتی ارتش فرماندهی را به عهده بگیرد، دیگر مقاومتی وجود نخواهد داشت. در برابر دایناسور مقاومت نمیکنیم. دایناسور خود در تناش سقط میشود و ما با او سقط میشوم.» اواخر همان سال مینویسد: «یهودیها تحت حکومت هیتلر اندکی در معرض خطر قرار دارند، اما فقط اندکی.» هنوز مردد است اما شعلهی تنفر او از یهودیها به زودی و با قدرت سرمیکشد. وقتی نازیها دست به کشتار جمعی از یهودیان در محلهی موآبیت برلین میزنند، در نامهای مینویسد: «نباید میرفتند. آنجا که جای آدمهای محترم نیست. این شیوه، دقیقترین شیوه است.» سلین ناامید در سال ۱۹۳۶ به مدت دو ماه به اتحاد جماهیر شوروی سفر کرد و از آنجا در نامهی دیگری نوشت: «گُه بگیرد! اگر آینده این است، بهتر از وضع رقتبار خودمان خوشحال باشیم» و «پرولتاریا یک بورژاوی ناموفق است، نه کمتر و نه بیشتر». پس از بازگشت از شوروی بود که هجونامهای با عنوان Mea Culpa علیه یهودیها نوشت. حالا در همه جا از شوروی و وال استریت گرفته تا فرانسه رد پای یهودیها را در قدرت میبیند. گرایشهای نژادپرستانه در برابر سیاه پوستها، غرور ناشی از قارهی قدیمی اروپا در برابر فرهنگ آمریکایی و بوکشیدن توطئه در همه جا بهخصوص بین ناشران از او آمیزهای پدید آورده بود ضدسرمایهداری که در همان حال یهودستیز هم هست. در سال ۱۹۳۷ هجونامهی دیگری نوشت با عنوان «Bagatelles pour un massacre» و در آن نه تنها بار دیگر تنفرش را از یهودیت عیان کرد، بلکه به هواخواهی از هیتلر نیز پرداخت. سلین در این هجونامه نوشت: «کشته شدن به دست آلمانیها را به ابله شدن توسط یهودیها ترجیح میدهم.». (سلین پس از جنگ انتشار این هجونامهها را ممنوع اعلام کرده و تا پایان سال ۲۰۱۱کسی حق انتشار آنها را ندارد.) به نظر میرسد با آغاز جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹ سلین به خودش آمده است. مینویسد: «خود جنگ زشت است چه رسد به آنچه پس از جنگ در انتظار ماست، البته اگر پس از جنگی وجود داشته باشد.» اما ۱۹۴۱ در کوران جنگ به ژان کوکتو مینویسد: «از نظر من منطق نژادی از منطق هنری یا منطق دوستی برتر است. کوکتوی عزیز، یهودستیز هستید یا نه؟ اصل مسئله این است.»
سلین پس از جنگ ناگهان ادعا کرد با فاشیستها همکاری نکرده، و وطنپرستی بوده که گول هیتلر را خورده است. اما شش ماه پیش از مرگاش از نامهی یکی از خوانندگان در هفتهنامهی دیتسایت آلمان باخبر میشود. نوشته بودند: «یهودیها و زندانیهای دیگر نه در برگنبالزن با گاز کشته شدند و نه در بوخنوالد، اما در بسیاری جاهای دیگر چرا.» سلین در نامهای به دوست فاشیستاش نوشت: «یک مؤسسهی آلمانی معلوم کرده، هیچ کجای آلمان اتاق گاز نداشت. خلاصه اگر یک وقت سندی دستتان افتاد، ما را بیخبر نگذارید!»
جا «مملو از یهود ستیزی » هستند مرگ قسطی و سفر به انتها؟ آیا نویسنده می دونه مملو یعنی چی؟ آیا فکر می کنه ما نخوندیم اون کتاب ها رو؟
غرور ناشی از قارهی قدیمی اروپا در برابر فرهنگ آمریکایی؟
در یکی از فصل های سفر به انتها در پی این جملات : مالی خوب می فهمید ، خیلی رو راست تر از اینها بود که راجع به غصه اش حرف ِ زیادی برای گفتن داشته باشد. چیزی که درونش در جریان بود ، بسش بود. درون ِ قلبش.
در مورد مالی امریکایی و فرانسوی ها حرف می زنه و میگه که چقدر واقعی تر از هستند امریکایی ها و احساساتشون از فرانسوی ها . کجا غرور داره سلین نسبت به فرهنگ اروپا؟ جز تحقیر به فرهنگ من چیزی ازش ندیدم . اصلا مگه میشه نهیلیستی مثل سلین غرور به فرهنگ داشته باشه؟
:))
سلین به پزشک فقرا بوده . علی رغم همه ی این حرفهای ظاهری بسیار بسیار طبع زودرنج و حساسی داشته و چه در مرگ قسطی چه در سفر به انتها خاطراتی از درمان رایگان فقرا رو نقل می کنه که احتمالا کمتر کسی حاضر به انجامش بوده . یهودستیزی واضح سلین هم چیز خیلی غریبی نیست . مگه مثلا دیکنز غیر این بوده ؟
آقای غیاثی مهملاتی تفت داده ها واسه خودش . اینی که ما یه خورده اطلاع داشتیم چیه اینطور بود ببین بقیه ی مطالب سایت یا نویسنده چی باید باشه :)
کاربر مهمان / 11 April 2011
من نامه ها و هجونامه های سلین رو نخوانده ام ولی گفتم این که سفر به انتهای شب و مرگ قسطی مملو از یهود ستیزی است خیلی دور از انصاف است!
کاربر مهمان / 06 August 2011