آلفرد لنگله، بریت ماری سایکس – فرانکل، در کسوت یک پزشکِ جوان، اقدام به ایجاد مراکز مشاوره‌ی جوانان کرده بود تا مانع از شیوع خودکشی‌های دانشجویی شود. او از این بابت که بیمارانِ فراوانی در تخت بیمارستان‌ها علی‌رغم نیاز مبرم‌شان به حمایتِ روان‌کاوانه، به حال خود رها می‌شدند؛ عمیقاً تأسف می‌خورد و لزوم انجام چنین کاری را وابسته به تعهد انسانی و مسئولیت بشردوستانه‌ای می‌پنداشت که شامل حال وجدان هر پزشکی که سرسپرده‌ی تأمین «خدمات پزشکی» شده بود؛ می‌شد. (فرانکل در سال ۱۹۴۶، کتابی با عنوان «خدمات پزشکی» را به‌زبان آلمانی نوشت)

نهایتاً هم او بود که طلایه‌دار ارائه‌ی خدمات روان‌شناسی ِ بالینی و روان‌درمانی، در مراکز درمانِ جسمانی و بیمارستان‌ها شد. فرانکل، توجه‌اش را معطوف به تأمین مساعدت‌های عملی (یا همان آموزش مهارت‌های زندگی) در مقابله با جریان «نیهیلیسم» (یا پوچ‌گرایی)ای که نفوذش را در فرهنگ قرن بیست به چشم خود می‌دید؛ کرده بود. تجلیات معناپریشانه یا یأس ِ ناشی از «تداوم عمر»ی که طی دوره‌ی درمان و جلسات مشاوره دائماً بازگفته می‌شد؛ نه‌تنها بازنمودِ تجربیات صرفاً شخصی ِ هرکس در آن برهه بود؛ بلکه خود، پیامد رخدادهای گسترده‌تر اجتماعی، اقتصادی، تکنولوژیکی و سیاسی ِ دوران هم به‌شمار می‌رفت.

مواضع فلسفی ِ فرانکل و سبک میان‌رشته‌ایِ آرای وی، عمیقاً از شالوده‌های فکریِ یهودی-مسیحی تأثیر پذیرفته بود و این را به‌روشنی می‌توان از استقبال بی‌سابقه‌ی آموزشگاه‌ها و سمینارهای روان‌شناسی و الهیات آمریکای شمالی، از نظریه‌ی وی در اوایل دهه‌ی پنجاه میلادی، مشاهده کرد. آیا لوگوتراپی ِ فرانکل، اکیداً نظریه‌ای روان‌شناسانه بود؛ یا که در مقیاسی وسیع‌تر، فلسفه‌ی دین را هم دربرمی‌گرفت؟ حقیقت این است که هسته‌ی فکریِ نظریه‌ی روان‌شناسانه‌ی فرانکل، از هر دو مقوله‌ بالا جَسته؛ و پلی مابین روان‌شناسی و دین را پی ریخته بود. لوگوتراپی، علی‌رغم استقبال گسترده‌ی صاحب‌نظران؛ امتزاجی متعادل از الگوهای نظری و فلسفی‌ای را ارائه می‌داد که مرزهای حوزه‌های روان‌شناسی، مشاوره‌ی مذهبی و نیز پزشکی را به پس می‌راند؛ هرچند که فرانکل هرگز نظریه‌اش را جانشینی برای روان‌درمانی ِ مرسوم ندانست. لوگوتراپی، تعارفی نظری و علمی به روان‌درمانی بود و فرانکل قلمرو مکتب‌اش را چنان گسترش بخشید تا بُعد روحی هر انسانی را هم تحت پوشش قرار دهد.

نخستین گام لوگوتراپی، به‌یاریِ همان چیزی که فرانکل آن را محرُک نخستین‌مان می‌خواند، برداشته می‌شود: جستجو برای کشف معنا در کنار ظرفیت منحصربفرد آدمی در راه تقلا و تکاپو برای کشف هدفی برای زندگی‌اش؛ که خود، بنیاد پیشرفت، ارضای روحانی و نیز کشف خویشتن ِ ماهَوی‌مان را بنا می‌نهد. معنا را می‌توان از مسیر زندگی ِ فعالانه و با یاری‌رسانی ِ به جهانیان؛ و نیز از روی تجربه (یعنی تجربیات درونی و تفسیر وقایع) به‌دست آورد. این معنا را می‌توان از مسیر گرایشاتی که به‌‌هنگام کسب تجربیاتِ منحصربفردی همچون تحمل رنج‌های ناگزیر زندگی (و کشف چرایی ِ این رنج‌ها) بر انسان آشکار می‌شود هم برملا نمود. فرانکل، اهمیت فراوانی را به معنایی که می‌توان طی تجربه‌ی رنج‌ها و مواجهه با سرنوشت استحصال نمود؛ اختصاص می‌دهد. هرچند رنجیدن و یا صدمه دیدن، فی‌نفسه فاقد معناست؛ اما ما قادریم که معنا را با کنکاش در چرایی ِ رویارویی با یک وضعیت چالش‌برانگیز و نیز بهایی که بابت‌اش می‌پردازیم، کشف نماییم. نگرش ِ ما شاید با گذر از دالانِ چنین تجربیاتی دچار دگردیسی گشته؛ الهام یابد و یا از حیث روان‌شناختی و احساسی، آزادمان سازد.

استعداد منحصربفردِ انسانی‌مان در سلوک و تعالی ِ فردی، تسهیل‌گر این جستجوی ابدی در راه کشف معناست. سلوک فردی، به‌معنای توانایی‌مان در تسلط بر کردارها، تفکرات و احساسات‌مان است؛ حال‌آنکه تعالی ِ فردی، به استعدادمان در گرایش ِ بیرونی به‌سمت دیگران و یا کسب انگیزه‌ای فراتر از خودمان اشاره دارد. احترام ژرف فرانکل در قبالِ شأن و شخصیت هر شخص و همچنین وجدان اخلاقی وی در کنار تعهداتش؛ اساس نظریه‌ی لوگوتراپی و تحلیل اگزیستنسیال را شکل بخشیده است. فرانکل، در یک کلام مدعی‌ست که موجودیتِ آدمی، غیر قابل درک است؛ اما معنای بلاشرطِ این موجودیت و همچنین تعهدمان به کشف ژرفای زندگی و معانی متعددش را بایستی در ابتدا با رویارویی ِ با واقعیتِ زندگی آغازید؛ یعنی دقیقاً همان چیزی که فرانکل پی به فقدانش در روان‌درمانی ِ سنتی برده بود.

نوشته‌های پرحرارت فرانکل در رابطه با آزادی و مسئولیت و کشف معنای وجود؛ تا تفاسیر شیوایش از ماهیتِ وانهادگی ِ انسان، و تجربیات هرکس از رنج و گناه و مرگ هم امتداد می‌یابد. او، نوع بشر را با وجود باور به وحدانیت جامعه‌ی جهانی؛ متشکل از اجزایی مجزا ولی به‌هم‌پیوسته می‌داند. فرانکل، از موضع اعتراضی‌اش نسبت به دسته‌بندیِ رفتارها، احساسات و انگیزه‌‌ی آدمی؛ که به تقلیل جایگاهِ این تجلیاتِ اساساً یگانه‌ به سازوکارهایی صرفاً روان‌شناختی می‌انجامد؛ هرگز عقب‌نشینی نکرد. اعتقاد وی به ارزش، شأن و راز حیات هر انسانی، ریشه در گرایش‌اش به انسان‌دوستی و وقوف شخصی‌اش به مقوله‌ی مذهب داشت.

کار و تقلای فرانکل، وقف وحدت‌بخشی ِ «اندیشه» و «عمل» شد. لذا لوگوتراپی، صرفاً نظریه‌ای محصور در چارچوب الگوهای روش‌شناختی و علمی نیست. او نظریه‌اش را خود عملاً به‌کار بست و شخصاً هم در بوته‌ی آزمایش‌اش قرار داد. تلاش‌های فرانکل، محک روشنفکرانه و تجربه‌محوری از ترازهای چندین‌گانه‌ی تعیین‌گر موجودیت آدمی‌ است و اعتبار پیام‌اش نیز انعکاس راستین تجربیات بی‌شمار اما مشابه دیگر انسان‌هاست. «کارل راجرز» (روان‌شناس برجسته‌ی آمریکایی) اظهار می‌دارد که نوشته‌های فرانکل، «سهم برجسته‌ای را در اندیشه‌های روان‌شناسانه، طی پنجاه سال گذشته ایفا کرده است».

هدف بنیادین و تمرکز کانونی ِ مکتب لوگوتراپی، معطوف به یاری‌رسانی ِ به یک انسان در جهت کسب آگاهی از مسئولیت فردی‌اش است. غالب سخنرانی‌های عمومی ِ فرانکل، محرّک نوعی احساس توسل به تعهدی والاتر؛ هم از حیث فردی و هم از حیث اجتماعی‌ست. او به‌عنوان بازمانده‌ای از اردوگاه‌های کار اجباریِ هیتلر، با بیانی فصیح، از مسئولیت‌مان نسبت به دیگران و جهان حرف می‌زد. او غالباً می‌گفت: «پس از آشویتس، فهمیده‌ایم که نوع بشر قادر به انجام چه کارهایی‌ است و پس از هیروشیما هم فهمیده‌ایم که چه خطراتی پیش رویِ ماست».

شخصیت فرانکل را می‌شد در اولین رویارویی ِ با وی شناخت. او روحیه‌‌ای موشکاف و پویا داشت. به‌شدت شوخ بود و هیچ چیزی را بیشتر از حکایات خنده‌دار و لطیفه نمی‌پسندید. سبک زندگی‌اش ساده و متواضعانه؛ و تفکرات‌اش صریح بود. از اندیشه‌های نادقیق و بی‌مبالات‌گونه می‌رنجید. این سخنران و قصه‌گوی زیرک و بااستعداد همچنین مردی خجالتی بود که همواره بیم از مطرح شدن داشت. آرزویش این بود که بی‌‌سر و صدا دفن‌اش کنند و رابطه‌اش با جهانِ درونش همیشه سرپوشیده بماند. چیزی دست‌نیافتنی در وجودش به‌چشم می‌خورد. شخصیت‌اش منزوی بود؛ اما همین به‌وی اجازه می‌داد تا زمان و فضای کافی برای وقوف بر فعالیت‌اش را به‌سادگی بیابد. تمایلی به کار گروهی نداشت و از این‌رو هم از شرکت در مباحثات و توسعه‌بخشی مکتب‌اش همواره طفره می‌رفت.

با تمامی ِ رنج‌ها و جوری که فرانکل در برهه‌ای از زندگی‌اش به جان خرید، او هرگز تن به باور فرضیه‌ی «گناهِ جمعی» و تأثیر جبر جامعه در بزهکاری‌ها و انحرافات اجتماعی نداد. او بروز روح بزهکاری در ضمیر هر انسان (و صرفاً فردفرد انسان‌ها) را پدیده‌ای مؤخر بر تجلی وجدانِ اخلاقی‌‌اش می‌دانست و حتی فراتر از آن، معتقد بود که عمر آدمی و به‌ بیان بهتر تکامل معنوی هر انسانی را نمی‌توان بر خودباختگی، نکوهش و یا تقصیر استوار نمود. او در سال ۱۹۸۸ و حین سخنرانی‌اش در جریان پاسداشت پنجاهمین سالگرد اشغال خاک اتریش توسط ارتش هیتلر، مدعی شد که هر ملتی آبستن یک هولوکاست است و افزود از ‌همین‌‌رو بایستی‌ ما پیوسته در این باره هشیار باشیم و تمرکز و تقلایمان را معطوف به مصالحه بر سر معناپریشی ِ گورستان‌های فعلاً خالی بکنیم. تفکرات‌اش، تجلی‌بخش روح ملت اتریش، به‌معنای تاریخی‌اش بود. عظمت شخصیت ویکتور فرانکل را در ایمان عمیق‌اش می‌توان یافت؛ ایمان به این‌که عمر آدمی، تنها با طی تجربه‌ی خوبی‌هاست که محسوب می‌شود.

در بخشی از کتاب «انسان در جستجوی معنی»، نگاشته‌ی ویکتور فرانکل می‌خوانیم:
«جبرگرایی ِ مطلق، ظاهراً یک بیماریِ همه‌گیر است که مربیان و حتی بسیاری از پیروان مذاهب را نیز طعمه‌ی خود کرده است. معتقدان مذاهب نمی‌دانند که با این تفکر و نگرش، خود بدان‌چه معتقدند پشت پا می‌زنند. چراکه ما یا باید بپذیریم که انسان آزاد است که خدا را بپذیرد یا نه؛ و هم اوست که آزاد است عقیده‌ای را قبول کند یا رد. در غیراینصورت مذهب، پنداری واهی می‌شود و آموزش و پرورش، سرابی فرینده. پیش‌فرض ذهنی ِ این دو گروه (مربیان و روحانیون) می‌بایست اعتقاد بر اصل «آزادیِ انسان در انتخاب» باشد؛ چراکه در غیراینصورت، هر دو سرگردانند و در اشتباه؛ اگرچه آزادی، واپسین کلام نیست؛ بلکه تنها بخشی از داستان و نیمی از حقیقت است. آزادی، تنها جنبه‌ی منفی ِ کل این پدیده است که جنبه‌ی مثبت آن عبارت است از مسئولیت. در واقع اگر آزادی در چارچوب مسئولیت قرار نگیرد، در معرض سقوط و انحطاط به حدِ دلبخواه‌کاری و استبداد است. به‌همین‌دلیل من توصیه می‌کنم که در برابر مجسمه‌ی آزادی در سواحل شرقی آمریکا، مجسمه‌ی مسئولیت نیز در سواحل غربی آن کشور برپا شود».

منبع: Viktor Frankl – Advocate For Humanity: On his 100th Birthday

بخش نخست: در تکاپوی معنای زندگی
بخش دوم: فرانکل، و پرسش از هستی

توضیح تصاویر:
1- ویکتور فرانکل (1952) / Imagino / Getty Images
2- بخشی از یاددا‌شت‌های اولیه‌ی فرانکل در باب مکتب لوگوتراپی که پس از تبعیدش به اردوگاه‌های کار اجباری از وی ستانده شد. این اوراق، بعدها از بایگانی اسناد اردوگاه «داخو» در آلمان به‌دست آمدند / Imagno / Getty Images