مایکل لهپیج – بقای سازگارترین گونه دقیقاً بهچه معناست؟
«سازگارترین» گونه لزوماً همچون ضربالمثل معروف «قانون جنگل»، نهتنها صفتی برای خشنترین و سفاکترین گونه نیست؛ بلکه میتواند معرف نرمخوترین و خودباختهترینهاشان هم باشد. بههرترتیب، آنچه که طبیعت انجام میدهد، نمیتواند توجیهگر رفتارهای بشری هم باشد.
عبارت «بقای سازگاترین گونه» (یا Survival of the fittest) که نه توسط شخص داروین، بلکه به ابتکار فیلسوف انگلیسی؛ «هربرت اسپنسر» (Herbert Spencer) ارائه گردید؛ اغلب دچار کژفهمیهای آشکاری میشود. «بقای سازگاترین گونه»، در نوع خود یک خط پایان است. اکثراً دو مفهوم بقا و فرگشت، با هم اشتباه میشود. هرچند این عبارت، ترسیمگر تصویری از تقلای وحشیانهی جانوران برای بقاست؛ اما در حقیقت کلمهی «سازگاترین»، ندرتاً معنای قویترین یا خشنترین گونه را میدهد. بالعکس، این واژه میتواند هر معنایی از بارورترین یا ماهرترین جاندار مستترشونده، تا باهوشترین و یا اجتماعیترین گونه را شامل شود. در این مورد رامبو را فراموش کنید و به اینشتین، یا گاندی بیاندیشید!
بهواقع، آنچه که در طبیعت بهچشم میخورد، صرفاً نمایشگر خودخواهی گونهها نیست. اتفاقاً روحیهی تعاون و همدستی، راهبردیست که بهشکل شگفتانگیزی به بقای موفق یک گونه در محیطش کمک میکند. اصلاً این مسأله را میتوان زیربنای چشمگیرترین گامهای طبیعت در عبور از نردبان تاریخ حیات تلقی کرد. سلولهای پیچیده، اساساً از همیاری سلولهای سادهتر ایجاد شدهاند و سوپرارگانیسمهایی نظیر کلنیهای زنبور یا مورچه، نیز از واحدهای مجزای همکار تشکیل شدهاند.
زمانیکه این تعاون از میان برود، نتایج فجیعی به بار خواهد آمد. مثلاً هنگامیکه سلولهای بدنمان عصیان کنند؛ نتیجهاش ایجاد سرطان خواهد شد. از اینرو سازوکارهای استادانهای در طبیعت ایجاد گشته تا بتوان این تعاون را پایدار نمود و از پیشرفت خودپرستی ممانعت بهعمل آورد: از جمله برنامههای نظارت سلولی که در پی تولید سلولهای سرطانی، بلافاصله دست به خودکشی ِ سلولی میزند.
از این نقطهنظر، راهکار بقای سازگارترین گونه را میتوان برای توجیه نظام سوسیالیسم، در عوض ِ نظام پراکندهتر کاپیتالیسم استفاده کرد. ولی باز هم موفقیتِ بقا در جوامع ِ همیاریمحور ِ حشرهای را میتوان در توجیه توتالیتاریانیسم (استبداد حکومتی) هم بهکار گرفت. پس دیدیم که میتوان این مسأله را از نقطهنظر دیگری هم مورد تحلیل قرار داد: توسل به مفهوم «بقای سازگارترین گونه»، در توجیه هر ایدئولوژیِ سیاسی یا اقتصادی؛ خصوصاً بر پایهی «طبیعی» بودنش، امری بیهوده و بیاساس است. آیا میتوان «همنوعخواری» را صرفاً از این بابت که خرسهای قطبی چنین میکنند، امر مشروعی پنداشت؟ آیا قتل برادر و یا خواهرتان تنها بدیندلیل که جوجهپرندههای فراوانی تن به چنین کاری میدهند، قابل قبول است؟ آیا کشتار فرزندانتان بدین پشتوانه که موشها گهگاه حتی تولههای خود را هم میخورند، پذیرفتنیست؟ آیا تمایل جنسی به کودکان، بهواسطهی اینکه «بونوبو»ها(نوعی میمون)ی بالغ با همنوعان نوجوانشان ارتباط جنسی برقرار میکنند، توجیهپذیر است؟
هر رفتاری که ما اکثراً آن را «غیرطبیعی» مینامیم؛ در واقع از برخی جهات و یا با رمزگان میانجانوری در حیطهی حیوانات، اساساً امری طبیعیست. هیچکس نمیتواند ادعا کند که بشر هم موظف به تکرار چنین رفتارهایی در جوامعاش است.
هرچند این مثالها، پوچی ِ توسل به «امر طبیعی» در قضاوت مابین خوب از بد را آشکارا مشخص میسازد؛ اما ظاهراً ما با ورود به حیطهی فرگشت، به نقطهی کور غریبی برمیخوریم. تاکنون بقای سازگارترین گونه، بهعنوان عامل توجیهگیر هر چیزی عمل کرده است؛ از بازار سیاه گرفته تا نژادپرستی، و این طرز تفکر همچنان در برخی حوزهها طرفداران فراوانی را جذب خود میسازد. اما «انتخاب طبیعی»؛ بهعنوان فرآیندی کلان و پویا، بهسادگی همان چیزی را توصیف میکند که در جهانِ انسانها هم میگذرد؛ اما لزوماً نحوهی رفتارهایمان را به ما نمیآموزد. به دیگر کلام، «بقای سازگاترین گونه»، خود جزئی ناپایدار از یک فرآیند کلی و پایدار موسوم به «انتخاب طبیعی»ست.
منبع: NewScientist
در همین زمینه:
۸- همهچیز به داروین ختم میشود؟
۷- فرگشت اساساً تصادفیست؟
۶- فرگشت آیا تا ابد به پیش خواهد رفت؟
۵- فرگشت، خودکشی هم میکند
۴ – آیا فرگشت، صرفاً گونههایی که بیشترین تطابق با محیط را دارند ایجاد میکند؟
۳- آیا انتخاب طبیعی، موجب رشد پیچیدگی میشود؟
۲- آیا انتخاب طبیعی، تنها مسیر پیش روی فرگشت است؟
۱- آیا همهچیز، همان سازگاریست؟
توضیح تصویر:
طرح از Alberto Ruggieri
احسان عزیز با سلام مکرر . باور کن به شما ارادتی دارم و هروقت دلم از اینهمه نادانی انسان غمگین میشود سری به موضوعات فیزیک و و نجوم و فلسفه و برگردان شما در همه این عرصه ها میزنم تا کمی ارامش بیابم ! ولی جواب اخرین پرسش مرا ندادید ! با توجه به اینکه حواس پنج گانه انسان اینهمه در مقیاس با طبیعت ناقص است . اولا: ما وجود داریم؟! یا خیر ؟! ( اشاره به بعد زمان و مکان با سرعت نور در کائنات !) دوما: اگر با این حواس ناقص به زندگی روزمره در حال گذران هستیم! ایا زندگی دیگری (خارج از محسوسات ما ) وجود دارد ؟!! به هیچ وجه امید پاسخ روشنی از شما ندارم که عالمتر از شما هم پاسخ روشنی نداده !! فقط این دو سئوال را مطرح کردم تا که همه بدانند حتی در بود نبودمان چقدر اگر و مگر هست ؟! و شاید در این روئیای زندگی قدری با هم مهربانتر شویم ! پوینده و سر افراز باش . نادر .
کاربر نادر / 23 April 2011
احسان عزیز بازهم سلام. هرچه بیشتر تورا دنبال میکنم به نادانی خودم بیشتر غصه میخورم! دوست عزیز شک نیست که خیلی میدانی ! ولی هیچ موضوعی را مستمر پیگیری نمیکنید تا من منهم چیزکی دستگیرم شود ! خیلی از این شاخ به ان شاخ میپرید ! سایت زمانه را هدف شلیک کاتیوشای دانسته های خود قرار داده اید . و منهم نا غافل و تشنه دانستن به بی راهه رفته گاهی سر به صحرای کربلا میزنم ! لطفا یک صراط مستقیم بگیر تا ماهم همسفر شویم ! از اینکه ثابت کردید هیچ نمیدانم از شما متشکرم ! چون وقتی بفهمم که نمی فهمم تازه شروع فهمیدن است !
کاربر نادر / 24 April 2011