آلفرد لنگله- پس از جنگ، فرانکل به‌مدت ۲۵ سال عهده‌دار مدیریت دپارتمان عصب‌شناسی ِ پلی‌کلینیک وین شد و در همین اثناء، دومین همسرش؛ «النورا شوینت»؛ که پرستاری در پلی‌کلینیک بود را ملاقات کرد و بعدها از او صاحب تنها دخترش شد. سالیانِ پس از جنگ، آبستن آفریده‌های فکریِ فرانکل بود. او ده‌ها کتاب و رساله را منتشر نمود و برای نخستین بار، در دهه‌ی پنجاه میلادی بود که دو کتابش «دکتر و روح» و «انسان در جستجوی معنی»، به زبان انگلیسی ترجمه شد. او در این سال‌ها کرسی تدریس چندین دانشگاه معتبر بین‌المللی را هم تصاحب کرد و مثلاً تنها در سال ۱۹۵۷، از سوی دانشگاه‌های هاروارد، پرینستون، نورث‌وسترن، شیکاگو و مدسه‌ علومی دینی «یونیون» به‌عنوان استاد مدعو برگزیده شد.

هرچند که نازی‌های اتریش مقصر تبعید فرانکل به اردوگاه‌های کار اجباریِ دوران جنگ بودند و هرچند او نیز از پس ِ اتمام جنگ، در دانشگاه‌های فراوانی تدریس نمود؛ اما هیچ‌گاه از وین نقل مکان نکرد. این تصمیم، برای مهاجرین ِ یهودی که شهر را ترک گفته بودند، مایه‌ی شگفتی بود و وفاداری فرانکل به شهرش برایشان نامفهوم می‌نمود. توضیحی که وی برای اخذ چنین تصمیمی ارائه می‌داد عادی بود و در کل، نشانه‌ای دیگر از منش مثبت‌اش در برابر بشریت به‌شمار می‌رفت. او در پاسخ به پرسش‌هایی از این دست، از تجربه‌های شیرین فراوانش با مردم وین می‌گفت و غالباً داستانِ آن بانوی کاتولیکی را برای همه تعریف می‌کرد که عموزاده‌ی فرانکل را طی جنگ، از دسترس نازی‌ها، و پس از جنگ هم از دسترس سوسیالیست‌ها پنهان کرده بود. او، دوستی‌اش را با فرانکل از همان زمانی‌که وی آشفته و مأیوس از اردوگاه آزاد شد، آغاز کرده بود. این دوستی و دیگر تجربیاتِ شیرین زندگی‌اش کافی بود تا فرانکل را متقاعد به قبول این حقیقت سازد که ارزش‌های والای بشری نظیر نجابت، احترام و شفقت را می‌توان همچنان در شهر خسته‌ای چون وین هم دید. فرانکل، عمیقاً توجه‌اش را به هر نشانه یا حالتی که گویای حس نوع‌دوستی ِ انسان‌ها باشد، ابراز می‌داشت و این توجهِ وسواس‌گون و تدافع مهرآمیزش هرگز از شبهه یا لغزشی لکه‌دار نشد.

حیات فرانکل، همسو و محصور در قرن بیست بود. او ده‌سالگی‌اش را در عصر امپراطوری‌های ویلهلم در آلمان، و فرانتس‌جوزف در اتریش-رومانی، سپری کرد و شاهدی بر فصول آغازین ِ سیاست‌های قرن تشویش و اضطراب بشر بود. او تاریخ ِ تقریباً یکصدساله‌ی دانش نوپای روان‌شناسی را نیز از نزدیک از نظر گذرانده بود. تأکید فرضیات فرانکل، بر مفاهیمی چون معنا، رنج، آنچه که به انسان بودن‌مان معنا می‌بخشد، مسئولیت و تعهد، آزادی؛ و حقیقت مرگ و یأسی بود که شخصاً در عصر تاریک و دهشت‌بار جنگ دوم جهانی به جان خرید.

مشاهدات و تجربیاتِ نزدیک فرانکل از اوضاع اردوگا‌ه‌های مخوف نازی‌ها؛ همچنان به‌شکل یأسی درونی، با بازگشت به وین نمود یافته بود. با گذشت سه هفته از آزادی‌اش، او با خبر مرگ همسر، مادر، برادر و بسیاری از نزدیک‌ترین دوستانش مواجه شد؛ کسانی که وجودِ تصویروارشان در افکار فرانکل او را در حیات اردوگاهی کفایت می‌کرد و با امید به دیدار همسر جوان و خانواده‌اش این رنج‌ها را به جان می‌خرید. او بعدها در وصف تفکراتش در اردوگاه، از گرایش ِ حسی، و روان‌شناختی ِ خود به سمت و سوی معنادارترین و پربهاترین ارزش‌های زندگی ِ گذشته‌اش گفت و همین امید هم احساس استقامت در رنج‌ها را به‌وی آموخته بود. اما با آگاهی از مرگ عزیزانش، این امید و معنا به‌یک‌باره در نظرش درهم شکست. در آن نخستین هفته‌ها و ماه‌های پس از آزادی، وی این پرسش‌های بنیادین را معطوف به مفهوم رنج، و از آن جمله رنج شخصی‌اش نمود. او غم و تقصیرش از محکومیت به حیات را در شعری به‌سال ۱۹۴۶ میلادی به تصویر کشید. شعری که با این عبارت اتمام می‌یابد: «… مرا ببخش که زنده‌ام».

فرانکل اما با حمایت و همراهی ِ دوستانش، به زندگی عادی و پیشین‌اش بازگشت و طی تنها ۹ روز، متن «از زبان روح» را در شرح تجربیات اردوگاهی‌اش به رشته‌ی تحریر درآورد. دستاورد همان ۹ روز، کتابی شد که فرانکل ابتدا قصد داشت آن را با نام مستعار و در قالب سندی از رفتار یک انسان در برخورد با رنج‌هایش ارائه دهد. عنوان آلمانی این کتاب «… با این‌حال هرکس حیات را پذیرفت» بود که بعدتر تحت عنوان «انسان در جستجوی معنی» به انگلیسی ترجمه شد. این کتاب کوچک، در نهایت به نام‌آورترین اثرش بدل گردید و به ۲۰ زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شد. «انسان در جستجوی معنی»، سندی‌ست در دفاع از آنچه که ما تحت عنوان «انسانی‌ترین داشته‌ از بین داشته‌های انسانی‌مان»؛ حتی تحت ناسازگارترین اوضاعی که تجربه‌اش می‌کنیم؛ از آن حمایت می‌ورزیم. این بشروارترین نشانه‌ی هرکس، شامل شأن و معنای مطلق و بلاشرط حیات، تعهدمان نسبت به خود و هم‌نوعان‌مان و نهایتاً ظرفیت‌ ما در پذیرش بار ایمان و عشق راستین است.

فرانکل، به‌عنوان یک دانشمند، پزشک و روان‌کاو؛ در طول عمرش مدافع این ویژگی‌های انسانی ِ هرکس بود. علاوه بر ابعاد جسمانی و روان‌شناسانه‌ی روانِ آدمی، او، به یک «بُعد روحی» نیز اشاره داشت؛ که منحصراً خصائص انسانی ِ افراد را متجلی می‌سازد. نظریه‌ی «لوگوتراپی و تحلیل هستی‌شناسانه»‌ی وی، به اضطرابی که وجه ممیزه‌ی هر انسان راستینی است؛ رنگ و بوی علمی بخشید. این اضطراب، خود بعدها محور روان‌شناسی، مشاوره و بحران‌درمانی وی را شکل داد.

فرانکل، در سنین دبیرستان، علاقه‌اش را وقف کارهای زیگموند فروید نمود و نخستین مقاله‌اش را پیرامون تحلیل روانی، در آن سال‌ها نوشت. این مقاله در سال ۱۹۲۴ و به توصیه‌ی شخص فروید، در نشریه‌ی International Journal for Psychoanalysis منتشر شد. تولد تئوری لوگوتراپی فرانکل، در پس‌زمینه‌ و پیشینه‌ی رشته‌ی روان‌درمانی صورت پذیرفت. زمانی‌که او رسماً تصمیم به آموختن روان‌پزشکی گرفت؛ فروید او را به «پل فدرن»؛ دبیر وقت انجمن روان‌درمانی ِ وین معرفی نمود. هنگامی‌که فرانکل او را در خانه‌اش ملاقات کرد، کلفَت خانه در را پشت سرش بست و فرانکل، فدرن را در حال نوشتن و غرق در کار، پشت میزش دید. او بی‌آنکه توجهش به حضور فرانکل جلب شود، همچنان به کار خود ادامه داد و پس از ساعت‌ها حضور ِ ساکت فرانکل، سرش را بلند کرد و با اشاره‌ی سر، او را دعوت به نشستن کرد. فدرن، با صدای بلندی که در تضاد با فرم قیافه‌اش بود؛ از فرانکل پرسید: «خب مشکل‌تان چیست؟». این سؤالِ نامنتظره، برای وی حیرت‌آور بود و با لکنت، آغاز به توضیحاتی در خصوص آسیب‌های روانی‌اش کرد. فدرن، با پایانِ توضیحات کوتاه فرانکل، او را ترغیب به اتمام مطالعاتش در پزشکی کرده و از وی خواست تا بار دیگر او را ملاقات کند.

فرانکل، خانه‌ی فدرن را ترک گفت و قد‌م‌زنان، در کرانه‌های دانوب می‌رفت و به افکارش سر و سامانی می‌داد و تلاش می‌کرد آنچه را که دیده بود، بفهمد. او در این ملاقات، احساس بدی را تجربه کرده بود؛ اما واقعاً دلیل عصبانیت‌اش چه می‌توانست باشد؟ و این دلیل، آهسته برایش آشکار می‌شد. بدیهی بود که جوّ اتاق و نحوه‌ی برخورد فدرن، شیوه‌ای تجویزگونه داشت: صبر، اشاره‌ی ساکتش به نشستن و پرسیدنِ مستقیم و بلادرنگ از مشکلات روانی. با این‌حال اگر حتی چنین رویکردی هم خود یک روش ِ درمانگری محسوب شود؛ از حیث گفتگو و ارتباط انسانی تهی‌ست. هیچ پوزش و یا توضیحی در قبال صبر خاموشانه‌‌ای که فرانکل آن را تحمل می‌کرد، ارائه نشد. فدرن، هیچ سلام و احول‌پرسی و حتی مقدمه‌ای هم نگفت. هیچ تلاشی هم برای برقراریِ گفتار و یا رابطه‌ی بی‌واسطه‌ای که به کارهای کنونی فرانکل، علائق او، نحوه‌ی پیگیریِ تحصیلاتش و یا علت علاقه‌ی وافرش به روان‌درمانی مربوط باشد هم صورت نگرفت. موضع نامنتظره‌ی فدرن این بود که فرانکل، خود دارای مشکلی روانی‌ست و این اختلال، علاقه‌ی اصلی‌اش را شکل داده و در نهایت همین اختلال هم نحوه‌ی تحلیل و درمان‌اش را خود ارائه خواهد کرد.

این، نخستین تجربه‌ی رویارویی ِ فرانکل با «کاهش‌گرایی» (Reductionism) بود؛ عنوانی که تا پایان عمرش از آن نفرت داشت و حیاتش را وقف مبارزه با آن نمود. اگر روان‌درمانی، خود عاری از اصالت، و برخوردهای انسانی ِ خودانگیخته با مقاصد روش‌شناسانه باشد؛ اگر توجه اصلی‌اش معطوف به آسیب‌شناسی باشد و اگر این آسیب‌شناسی نیز عامل تعیین‌کننده‌ی اختلالات روان‌شناختی باشد؛ آنگاه فرانکل هرگز علاقه‌ای به روان‌درمان‌گری نداشت. تجربه‌ی صریح و شخصی ِ مفهوم کاهش‌گرایی و آسیب‌شناسی، اوضاع را برای فرانکل آشکار کرد و با گذشت قریب به یک ساعت از ترک خانه‌ی فدرن، او دریافت که ناتوان از سرسپردگی به روش‌های عُرف روان‌درمانی‌ست.

از آن پس، فرانکل به مدرسه‌ی روان‌شناسی ِ فردی «آلفرد آدلر» پیوست و در آنجا بود که نخستین دوره‌ی کارآموزی و آزمون‌اش در روان‌درمانی را گذراند. اما شرایطِ مشابهی در آنجا نیز او را به بازنگریِ مجددی در تصمیماتش واداشت. او، طی ارائه‌ی سخنرانی‌اش در سومین کنگره‌ی بین‌المللی روان‌شناسی ِ فردی در سال ۱۹۲۷، ایده‌ی آدلر در رابطه با تقسیم‌بندیِ اختلالات روانی و نیز عود اختلالات روان‌پریشانه که تنها محرک رفتار آشفته تلقی می‌شد را رد کرد. فرانکل اظهار داشت که نوع بشر، نه‌تنها در تکاپوی فهم مفهوم «هست بودن» است؛ بلکه به‌دنبال معنایی برای زندگی‌اش نیز هست. این ایده و مباحثاتی که بعدتر در آن اجلاس ارائه گردید، اساتید فرانکل؛ یعنی «رودولف آلرس» و «اسوالد شوارتز» را به اخراج وی از آن اجلاس واداشت. فرانکل، خود دلیلی برای ترک بلادرنگ این اجلاس ندیده بود؛ اما چند ماه بعد، آدلر نیز او را از مدرسه‌اش اخراج نمود.

متفکرین خلّاق، اغلب تجربه‌ای محوری یا گرایشی روشنفکرانه را که سریعاً نمود می‌یابد، از سر گذرانده‌اند. فرانکل، در کودکی‌اش مسحور پرسش از معنا و معنای «بودن» ِ یک انسان شده بود. در مقام یک دانش‌آموز و بعدترها هم یک پزشک، احساس آگاهانه‌ای نسبت به این پرسش، افکارش را فتح کرده بود. پرسش از ژرفا و ارزش معنای «هستی»، نه‌تنها راهنمای مهمی در تصمیمات شخصی‌اش به‌شمار می‌رفت؛ که بر استقامت وی در راه تعهدش به معضلات اجتماعی نیز اثرگذار بود.

ادامه دارد …

منبع: Viktor Frankl – Advocate For Humanity: On his 100th Birthday

بخش نخست: در تکاپوی معنای زندگی
 

توضیح تصاویر:
1- ویکتور فرانکل، در مسیر صعود به کوه‌های تریبوالوم (1948) / عکس از Imagno / Getty Images
2- فرانکل و نخستین همسرش، «تیلی گراسر» که پس از آزادی‌اش از اردوگاه‌ نازی‌ها، با خبر جان باختن‌اش مواجه شد (1 ژانویه‌ی 1941) / Imagno / Getty Images