این یک یادداشتِ خلاف جریان است، از جمله خلاف جریان فکری اصلی در میان نیروهای مخالف و منتقد. هدف این است که نشان داده شود وقتی بر خلاف کلیشه‌های رایج به اطرافمان نگاه کنیم، می‌توانیم چیزهای بیشتری را ببینیم. یک زاویه ثابت تنها بخش ثابتی از واقعیت را منعکس می‌کند، و بخشی از حقیقت ممکن است فریبنده‌ باشد و ما را از تمامیت غافل سازد.

آیا این مردم فقط تماشاچی و منفعل‌اند؟ در قبال فاجعه‌هایی چون پلاسکو مردم خود چه مسئولیتی دارند؟
آیا این مردم فقط تماشاچی و منفعل‌اند؟ در قبال فاجعه‌هایی چون پلاسکو مردم خود چه مسئولیتی دارند؟

از مورد ملموس فروریزی ساختمان پلاسکو آغاز کنیم. پس از این فاجعه گرایش عمومی بر این قرار گرفته که شهرداری، شورای شهر تهران، وزارت کشور و این یا آن مسئول دولتی مقصر شناخته شود. اما مسئولان آتش‌نشانی و شورای شهر تهران می‌گویند که بارها به کاسبان مستقر در ساختمان پلاسکو و مدیریت این ساختمان در باره ایمن نبودن آن تذکر داده‌اند. در این غوغای همراه با تأثر و سوگواری کسی به این یادآوری‌ها توجه ندارد. بایستی مقصر پیدا شود و مقصر همواره در آن کانونی نشسته که دایره قدرت مرکزی است، دولت در مفهوم وسیع آن.

ممکن است گفته شود: مسئولان می‌بایست با قدرت عمل کرده و به کاسبان پلاسکو رعایت اصول امنیتی را تحمیل می‌کردند. در ایران اما دو-سه پلاسکو وجود ندارد، ایران پر از پلاسکو است، چنانکه کل محیط زیست ایرانی را می‌توان چونان یک پلاسکو در نظر گرفت. آیا دولت باید در همه جا با قدرت عمل کند؟ یعنی قدرتش را از این که هست بیشتر کند؟ اما مگر دولت قوی نیست؟ مگر معتقد نیستیم که مستبد مطلق است؟ می‌خواهیم مستبدتر شود؟ حتما می‌گویید نه؛ منظور از قدرت، قدرت فیزیکی نیست؛ منظور این است که مدیریت بهتری داشته باشد. اما مگر تئوری سیاسی رایج در میان ما نمی‌گوید که قدرت دولت در فیزیک آن است؟ و در برابر دولت، اگر مردم سر پیچیدند، آنوقت چه؟ آیا همواره در سرپیچی حق دارند؟

می‌‌گوییم دولت ما علاوه بر مستبد بودن این ویژگی را هم دارد که نفتی است، یعنی به پول نفت وابسته است و با این وابستگی از ملت مستقل است. اما چرا ملت را هم نفتی نمی‌دانیم؟ مگر فرهنگ و اخلاق ما نفتی نیست؟ مگر مشخصه آن این نیست که مسئولیت پذیرفته نمی‌شود و این گمان بر آن سنگینی می‌کند که یک چیزی از یک جایی بالاخره می‌آید و مشکل‌گشا می‌شود؟ مگر تلاش عموم ما متمرکز بر این نیست که سهممان را از این چیز بگیریم؟

در مورد نقش دولت به عنوان مسئول یا مدعی مسئولیت به اندازه کافی می‌نویسند و می‌نویسیم و می‌خوانید و می‌خوانیم. اتفاقا دولت هم گمان می‌کند خیلی مسئول است، خیلی قوی است، یعنی خیلی قوی باید باشد، و ابهت خود را باید همواره حفظ کند و مبادا بگوید در جایی ضعف داشته و قوی عمل نکرده است. دولت هم گول این تصور از خود را می‌خورد، مورد به مورد دچار شکست می‌شود، اما کوشش می‌کند دفعه بعد قوی‌تر عمل کند، پس ضعف خود را می‌پوشاند تا عاقبت این پهلوان‌پنبه در موقعیتی بحرانی، بر زمین بیفتد.

ملت چه مسئولیتی دارد؟ حد آگاهی کاسبان ساختمان پلاسکو تا حد فهم ضرورتِ داشتنِ یک دستگاه آتش‌خامو‌ش‌کن نمی‌رسیده است؟ یا اینکه طمع می‌کرده‌اند و می‌گفته‌اند انشاءالله چیزی پیش نمی‌آید، پس برای چه خرج کنیم؟

جهالت و طمع‌کاری! این دو خصلت، ملت را ضرورتا ضعیف نمی‌کند، بلکه قوی هم می‌کند. دولت، اسیر دست ملت جاهل می‌شود. دولت جاهل با ملت جاهل همراهی و همدستی می‌کند.

به دولت، هر چه باشد، در جامعه مدرن استانداردهایی تحمیل می‌شود، اما دولت جرأت نمی‌کند به ملتی که توصیفش کردیم، این استانداردها را تحمیل کند. از زاویه استانداردها و قواعد عمومی چه بسا ملت مرتجع‌تر و نادان‌تر از دولت باشد.

قدرت دولت، بیش از آنکه به قدرت واقعی آن برگردد، به عقب‌نشینی‌ای است که در برابر قدرت جهالت و فساد ملی می‌کند، تا واکنشی برنینگیزد. با این عقب‌نشینی در برابر جهالت و فساد، نیرویش را جمع می‌کند و آن را بر روی سرکوب منتقدان و دگراندیشان متمرکز می‌سازد.

مواردی چون فاجعه پلاسکو بسیارند. در تخریب محیط زیست و سوءاستفاده از منابع همه مقصر هستند و سهم ملت در این عرصه به هیچ رو از دولت کمتر نیست. حتا اگر مورد بارزی را در نظر گیریم مثل ستم و تبعیض در مورد زنان، می‌توانیم نمونه‌های بی‌شماری را ببینیم و بازنماییم که نشان می‌دهند بخش چشمگیری از مردم حتا از دولت مرتجع مرتجع‌ترند و قوانین ارتجاعی را زیرپا می‌گذارند برای اِعمال ستم و تبعیض بیشتر.

ملت طلبکار

عادت ما در تحلیل و کنشگری سیاسی چیست؟

ملتی را ترسیم می‌کنیم که ضعیف و توسری‌خور است و اسیر یک دولت قوی‌پنجه شده است. مدام از ستم بر این ملت می‌گوییم و مطالباتش را برجسته می‌کنیم.

ما ملت آگاه نمی‌خواهیم، ملت طلبکار می‌خواهیم! و غافل از این هستیم که دولت می‌تواند با ملت طلبکار به گونه‌ای کنار بیاید، زیرا طلبکاری با شگردهای نسبتا ساده‌ای به طمع‌کاری تبدیل می‌شود و قدرت دولت در تطمیع است، یعنی ضعفش را در برآوردن مطالبات واقعی، تبدیل می‌کند به قدرتش در تطمیع‌گری.

دولت از ملت همدست می‌سازد و ملت دولت را همدست خود می‌کند. این اتفاق در ساختمان پلاسکو افتاده است و در هزاران ساختمان دیگر، نهاد دیگر، شهر و ده دیگر.

نقد یک کلیشه

یک دوگانه، فکر سیاسی ما را علیل کرده است: دولت بد، ملت خوب – دولت ستمگر، ملت ستمکش – دولت فاسد، ملت معصوم.

رایج‌ترین کلیشه در فرهنگ سیاسی ایران و در نگاه به ایران و کشورهای مشابه آن، کلیشه “دولت قوی، مردم ضعیف” است. در پهنه تئوری سیاسی مدتی است که انتقاد از آن آغاز شده (به عنوان نمونه نگاه کنید به آثار جول میگدال)، اما هنوز این انتقاد تأثیرگذار نشده است.

در ایران، ما لازم بود با انقلاب ۱۳۵۷ این کلیشه را کنار بگذاریم. انقلاب نشان داد که شاهنشاه آریامهر چقدر ترسو و ضعیف بوده است، او، ارتشش‌ و ساواکش. مطالبات بخش بزرگی از مردم، که آخوندها آنها را نمایندگی می‌کردند، در برابر سیستمی که رژیم شاه برقرار کرده بود، ارتجاعی بود. مردم به راحتی نظام شاهی را درهم‌پیچیدند. دولت تازه‌ای سربرآورد که بر خلاف آنچه که گروه‌های سیاسی مخالف در آغاز انقلاب می‌گفتند، “ضد خلقی” نبود، اتفاقا بسیار هم “خلقی” بود، اگر “خلق” را یک مفهوم ایده‌آل در نظر نگیریم. و این رژیم ماند؛ نزدیک به چهار دهه است که مانده است اتفاقا به دلیل “خلقی” بودن آن، یعنی همدستی بخشی از مردم با آن.

خامنه‌ای دیکتاتور است، یعنی اراده‌اش را بر ملت دیکته می‌کند. اما اکنون اطلاع ما از او و دربارِ او تا آن حد هست که بدانیم آدم مخبط خودشیفته‌ای است که آلت دست مداحان دور و برش قرار می‌گیرد، و آنان هفت‌خط‌هایی هستند با منافع و مطامع پایان‌ناپذیر؛ و این مداحان به “خلق” هم متصل هستند و عده‌ای دور آنان سینه می‌زنند، عده‌ای که برخی از آنان از کف جامعه برخاسته‌اند. این تصویر، ساده‌سازی دنیای سیاست در ایران نیست. دست گذاشتن روی واقعیتی است که برای تصحیح اندیشه سیاسی در ایران باید به آن توجه کرد.

کاش تصحیحی صورت گیرد در راستای گزاره‌هایی این چنین:

  • دولت همه‌کاره نیست، و چنین نیست که ملت هیچ‌کاره باشد.
  • ملت هم باید مورد نقد قرار گیرد و مسئولیت‌اش نشان داده شود.
  • نقد فرهنگی بی‌امان، بایستی مکمل نقد سیاسی باشد.
  • با دولت سازش نکنیم، با ملت نیز!
  • خطر اصلی دولت نیست، خطر اصلی در همدستی دولت و ملت در طمع‌کاری و فساد و نادانی است.
  • آگاه‌گری اصل است نه مطالبه‌گری. مطالبه‌گری بدون آگاه‌گری انتقادی به همدستی با طمع و فساد و جهالت می‌انجامد، و این درسی است که می‌بایست از انقلاب بهمن می‌گرفتیم.
  • مهمتر از تلاش برای برقراری یک دولت بدیل، تلاش برای نیروگیری و گسترش یک فرهنگ و یک سبک زندگی بدیل است.

مطالب دیگر در مورد “پلاسکو”