شهرام عدیلی‌پور-

گربه‌ی نازنین

این گربه‌ی نازنین
که چندک زده بر آینه‌ی خلیج فارس
چنگ فرو برده در آب‌های نیلی روشن
این گربه‌ی نازنین
که گوش‌هاش رفته بر فراز
تا قله‌های سبلان و سهند
و لم داده بر گرده‌اش
البرز و کاسپین
لم داده دماوند با شکوه
تن‌ها پناه ماست
یادگار سالیان کهن.

ضحاک فرود آمده از کوه دماوند
با چهره‌ی پلید و
گندیده دهانی تاریک
ضحاک فرود آمده
با دندان‌های کرم خورده و
کلاه بوقی.

به خوابی سنگین

با دست‌هایم
ادامه‌ی دست‌های زمین
پرده‌ها را می‌کشم
و به خوابی سنگین فرو می‌روم.
اینجا دیگر جای ماندن نیست
تا یادم نرفته بگویم
(می‌ان پرانتز شمعی هم روشن می‌کنم اشک افشان)
و حالا پرده‌ها را…
به خوابی سنگین
پرتاب می‌شوم.
مردم این شهر دست هاشان
جوانه نمی‌زند
در خاک تپه‌های مدور
مردم این شهر
دروغ را
مثل آب نبات چوبی میلیسند.
من اما دست‌هایم را
به غارهای زیرزمینی
پیوند می‌زنم
به شاخ گوزن و
خیزران
و پرتاب می‌شوم از کوه و
پرده‌ها را…

در خوابی سنگین ته نشین می‌شوم
و پهن می‌کنم
خودم را میان جنگل
می‌ان صدای پوپک رنگین بال…
و پرده‌ها را می‌کشم
اینجا دیگر
جای ماندن نیست.

بوسه‌گاه کفش‌های کاغذی‌ام

کهکشانی خریده بودم
برای روز مبادا
این دست‌های گندمی اما
که گردن آویزت شده
کهکشان‌ام را پس نمی‌دهد
نرمی سکوت را
ماه آویزان و
شالیزار سحرانگیز را
پس نمی‌دهد.

نگاه کن
شروع تن من به تمامی
وقف سایه‌های شب شده
و شبنم و باران
وقف بازوهای زخمی ام
من نمی‌ترسم
من نمی‌ترسم
اما
می‌دانم در اوج پریدن
بوسه‌گاه کفش‌های کاغذی ام
عرق ریزان بوی جنگل و رویا است.
من می‌توانم در اوج پریدن
ناگهان
کفش های‌ام را به فراموشی تو بسپارم
می‌توانم
بی‌پرنده و آواز
در اوج حنجره‌ات
آفتاب را
همنشین خاطره‌های برفی‌ام کنم.

به وقت تهران

در این تاریکی تلخ
به جست‌و‌جوی استخوان جمجه‌ام
در خون می‌غلتم.
این‌جا ته این گور
تکه‌ای از قطب شمال
آویزان است
تکه‌ای از زمهریر مهاجم.
این‌جا ته این گور
گرگان داغ
در رگ‌های گُر ‌گرفته‌ام
می‌تازند
و حنجره‌ی زخمی‌ام را
با چنگال خون‌چکان
شخم می‌زنند.

این‌جا ایران است
به وقت تهران.

در همین زمینه:
گفت‌و‌گوی مریم رییس‌دانا با شهرام عدیلی‌پور درباره‌ی شعر خوب و بد