هدف از تجمع اول اسفند چه بود؟ آیا برپاکنندگان این تجمع، از نتایج آن و حضور مردم در خیابان‌ها راضی بودند یا خیر؟ آیا این تجمع به اهداف خودش دست پیدا کرد یا خیر؟

این پرسش‌ها را با محمدجواد اکبرین، روزنامه‌نگار و دین پژوه مقیم پاریس در میان گذاشته‌ام.

محمدجواد اکبرین: برای پاسخ دادن به چنین پرسشی نخست باید به‌خاطر آوریم که ما با چه حکومتی مواجه هستیم. اول اگر پاسخ این پرسش را بدهیم، بعد میزان توقع‌مان هم مشخص می‌شود. میزان موفقیت ما هم مشخص می‌شود. در حال حاضر اگر خود را مقایسه کنیم با کشورهایی که با یک حکومت مستبد نظامی و یا با یک حکومت مستبد سکولار مواجه هستند، درمی‌یابیم هرکدام از اینها برای رهایی از استبداد چنین حکومت‌هایی روش‌های خاص خود را می‌طلبند. اما ما مواجه هستیم با یک حکومت مستبد نظامی- مذهبی. یعنی تمام مشکلاتی را که برخی از جوامع با یک حکومت میلیتاریستی دارند، ما با این حکومت داریم. مضاعف بر آن مشکلاتی که برخی جوامع با حکومت‌های مستبد سکولار ندارند را ما داریم.

به خاطر این که این حکومت مذهبی است. باورهای مذهبی را ترویج و تمام ضعف‌های خود را پشت باورهای مذهبی پنهان می‌کند. در واقع تمام رفتارهای استبدادی خود را پشت باورهای مذهبی پنهان می‌کند. این‌جاست که کار بسیار دشوار می‌شود. مبارزه‌ی ما طولانی‌تر می‌شود و رویارویی ما با حکومت به اعتقاد من بسیار زمان می‌برد.

اگر این پیشفرض را بپذیریم، می‌رسیم به این‌جا که ما در این مرحله چه کردیم. ما بعد از رخوتی که پس از ماه‌های نخست آغاز جنبش سبز به آن گرفتار شدیم، با موج حوادث منطقه، فراخوان ۲۵ بهمن را دیدیم و به آن پاسخ دادیم. بعد که رهبران جنبش سبز در حصر رفتند، شورای جایگزین آنها و مشاورین آنها فراخوان اول اسفند را برای بزرگداشت شهدا اعلام کردند و نه برای تظاهرات سراسری معترض به استبداد با همه‌ی لوازمش. خیر! هدف اصلی بزرگداشت شهدا بود و علاوه بر محتوا در شکل هم بزرگداشت شهدا شکلی متفاوت از یک تظاهرات سراسری دارد. ضمن این که استراتژی در برخی از مصاحبه‌های دعوت‌کنندگان از قبل هم اعلام شده بود و آن اجتماع غیر متمرکز و اعتراض متمرکز بود.

اجتماع غیر متمرکز به این معنا که ما به تجمع‌های پراکنده رضایت دادیم، به خاطر سیطره‌ی نظامی‌ـ امنیتی حکومت در شهرهای‌مان. اعتراض متمرکز هم این است که رفتیم به سمت نفی دیکتاتوری و به طور مشخص مصداق دیکتاتور در ایران رهبر جمهوری اسلامی. اگر آن پیشفرض را با این نکاتی که گفتم کنارهم بگذارید، من در مجموع اتفاق اول اسفند را اتفاق موفقی می‌دانم.

به نظر می‌رسید که در روز اول اسفند، حضور نیروهای انتظامی و لباس‌ شخصی‌ها از روز ۲۵ بهمن فراگیرتر و منسجم‌تربود. آیا فکر نمی‌کنید که حکومت نوع جدیدی از مقابله با اعتراض‌های خیابانی را تجربه کرده است؟

اگر نگاهی به تجربه‌ی مصر بیاندازید، در روزهایی که دیگر پلیس و ارتش پاسخگوی مهار مردم نبودند، حکومت مصر کسانی را وارد عرصه کرد که در ادبیات عرب به آنها بلطجیه می‌گفتند. بلطجیه همین لباس شخصی‌ها و کسانی هستند که جمهوری اسلامی از آنها استفاده می‌کند، زمانی که می‌خواهد خودش مستقیم وارد نشود و کسی را مورد تعرض قرار دهد. مردم ما اسم آنها را گذاشته‌اند «لباس شخصی‌ها» و سیاسیون گفته‌اند «اوباش حکومتی». به هر تقدیر در زمان شاه هم همین تجربه را در مدل «شعبان بی‌مخ‌ها» داشتیم. منتهی این‌بار اینها بسیار نظام‌یافته و سازمان‌یافته برای سرکوب اول اسفند آمدند و عمل کردند.

اگر تنش در یک شهر اتفاق بیفتد، پلیس دخالت می‌کند. اگر چالش اتفاق بیفتد، بسیج دخالت می‌کند. اگر بحران پیش بیاید، سپاه دخالت می‌کند. اگرهم اصلاً حکومت نخواهد مسئولیت بپذیرد، لباس‌شخصی‌‌ها و اوباش حکومتی و به قول مصری‌ها بلطجیه را وارد صحنه می‌کند. این بار حکومت برای مهار مردم هر چهار گروه را وارد کرد. یعنی هم پلیس، هم بسیج، هم سپاه، هم اوباش حکومتی و لباس‌ شخصی‌ها را وارد صحنه کرد. وقتی تمام این تعداد پرشمار از این چهار دسته را وارد عرصه کند برای این که پایتخت را حفظ کند که مبادا سقوط کند مسئله مشخص است. حکومت فقط باید نگران سقوط باشد و تمام نیروی خودش را در این زمینه به‌کار گیرد. من معتقدم که حکومت این بار تمام نیروی خودش را به‌کار گرفت تا مبادا در پشت پرده‌ی اول اسفند سقوط حکومت مورد نظر مردم باشد.

لذا طبیعی است که در ذیل این سیطره‌ی امنیتی ما که برخلاف حکومت جمهوری اسلامی از قضا شهادت‌پرور نیستیم (به این معنا که از شهادت استقبال نمی‌کنیم. به شهادت افتخار می‌کنیم، ولی از شهادت استقبال نمی‌کنیم)، اگر قرار است برای اعتراض‌ها برنامه‌ریزی کنیم، خط قرمز ما این است که نسبت به جان آدمیان بی‌پروا نباشیم. هر کس که کشته می‌شود، فقط خودش نیست. هزاران عاطفه و آرزو در اطراف او هستند که ما باید نسبت به همه‌ی آنها احساس مسئولیت کنیم. لذا از کشته شدن و شهادت کسی استقبال نمی‌کنیم و مراعات‌های‌مان را در این فراخوان‌ها می‌کنیم، مگر این که ناخواسته اتفاقی بیفتد. لذا اگر نمی‌توانیم ناگهان برویم و اتفاقاتی نظیر آن‌چه امروز در خاورمیانه رخ می‌دهد را رقم بزنیم، به خاطر این احتیاط‌های انسانی و اخلاقی است.

برخی معتقدند که دستگاه ارعاب حکومت جمهوری اسلامی در روز اول اسفند و حتی در ۲۵ بهمن موفق عمل کرده است. آیا فکر نمی‌کنید که حکومت با یک طراحی جدیدی میزان خشونت عملی را کمتر از گذشته کرده، اما ارعاب نمایشی را بیشتر کرده است؟

البته من با این تحلیل موافقم. شما نگاه کنید به برنامه‌های تلویزیونی جمهوری اسلامی قبل از برگزاری اول اسفند. تکرار این خبر که قرار است در تهران بمبگذاری شود یا گروهی از «مجاهدین خلق» یا گروه‌های تروریستی بیایند آنجا عملیاتی اجرا کنند، طبیعتاً مردم را دچار ملاحظه می‌کند که مبادا بچه‌های خودشان را می‌فرستند در فضایی که احتمال دارد بمب منفجر شود، ترور اتفاق بیفتد و تجربه‌های اول انقلاب وجود دارد. بالاخره این مردم، یعنی پدر و مادرهای این نسلی که این روزها در خیابان هستند، اوایل انقلاب را دیده‌اند. آن روزهای داغ تهران از ترور و ارعاب را دیده‌اند. در نتیجه الان بیشتر ملاحظه و مراعات می‌کنند. به خاطر این که اگر روزهای اول انقلاب یک ایدئولوژی محکمی پشت کشتن بچه‌های‌شان نبود، امروز هست. آن روز این قدر حکومت و روحانیون حکومتی بی‌حیا نبودند که در نمازجمعه‌ها و تریبون‌های مذهبی رسماً حمایت‌کنندگان خویش را به کشتن و ترور تشویق کنند.

در سال‌های اخیر تریبون‌های حکومتی ما مستقیم و غیرمستقیم پر بود از تشویق به ترور و کشتن و سلب امنیت و بردن آبروی مردم. طبیعی است که خانواده‌ها با این تبلیغات تلویزیونی، با توجه به این که تمام رسانه‌های داخلی در اختیار حکومت جمهوری اسلامی است، احساس ملاحظه و مراعات کنند. به‌هرحال این یک استراتژی است که حکومت مدت‌ها داشته. این‌بار این استراتژی را پررنگ‌تر کرده است. ارعاب مردم، ترساندن مردم تا بتواند از حجم کشته‌ها و ارتکاب خودش به جنایت کم کند. چرا؟ به خاطر این که اگر جمهوری اسلامی مثل گذشته بخواهد بی‌پروا بکشد، مانند تجربه‌ی سال ۸۸ قاعدتاً باید پاسخگوی دنیا باشد. یک مقدار عقلانیت می‌خواهد به‌خرج دهد که خودش را پاسخگوی جهانی نکند که چند روز پیش از جمهوری اسلامی شنیده است مردم مصر و تونس حق دارند و حکومتش حق ندارد در مقابل معترضانش بایستد، ولی امروز خودش مرتکب جنایت و کشتار مردم می‌شود. قاعدتاً برای حفظ آبروی خودش از روشی استفاده می‌کند که مجبور به کشتن و زندان و تجربه‌ی کهریزک و اینها نشود.

به نظر می‌رسد از این پس پی‌گیری مطالبات مردم در بستر تظاهرات خیابانی خیلی دشوارتر می‌شود. آیا فکر نمی‌کنید جنبش اعتراضی می‌تواند سایر اشکال اعتراض را که هزینه‌ی کمتری نیز داشته باشد، امتحان کند؟

در شرایطی که پاره‌ای از قواعد میان حکومت و معترضان مراعات می‌شد، یا قواعد سیاسی و یا قواعد اخلاقی، اندک چیزهایی اگر وجود داشت، من با شما موافق بودم که تجمع‌های خیابانی را باید تعطیل می‌کردیم و به سایر روش‌های مقاومت مدنی دست می‌زدیم، اما در شرایطی که حکومتی مانند جمهوری اسلامی که اساساً هیچ قاعده‌ی اخلاقی، دینی و سیاسی را نمی‌پذیرد و هیچ حد و مرزی برای خودکامگی و استبداد ندارد و هر جور که هدف سیاسی و حس قدرت‌طلبی‌اش ایجاب می‌کند با مردمش مواجه می‌شود، فکر می‌کنم لازم است از مقاومت مدنی در روش‌های غیر تجمع خیابانی استفاده شود، اما نه در تمام راه. ببینید! نکته‌ی بسیار مهمی وجود دارد و آن این است که صبوری مردم ما کم شده است. استبداد حکومت که بیشتر می‌شود، صبر مردم کمتر می‌شود. برای این که این دو تعادل‌شان حفظ شود و انفجاری اتفاق نیفتد، نباید خیابان‌ها را خالی کنیم. من به شدت از استراتژی حضور خیابانی دفاع می‌کنم و فکر می‌کنم که سلب آرامش حکومت در درجه‌ی اول از راه استراتژی حضور در خیابان باید دنبال شود و بعد به سایر مقاومت‌های مدنی روی آوریم.