حسین نوشآذر- رویدادهای ۲۵ بهمن این روزها در صدر اخبار روز قرار دارد. از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۲۵ بهمن ۱۳۸۹، یعنی تا همین چند روز پیش، در این ۳۲ سالی که زندگی ما را به هدر دادند، همیشه و در همه حال اتفاقهایی بر اساس یک دستورالعمل مشخص، مثل فیلمی که هر آینه که لازم باشد بر پرده بهنمایش درآید تکرار شده است. فیلم ایران انقلابی. با این تفاوت که امروز دو طرف این موقعیت بحرانی مشخصترند: یک طرف روشنفکران و هنرمندان و قشر تحصیلکرده و مردمان نسبتاً مرفه قرار دارند و طرف دیگر انسانهایی که به هر دلیل جا ماندهاند و جز اعتقادشان، دستشان کاملاً خالیست و اشخاص سودجویی که از عواطف مذهبی اینها استفاده میکنند و همچنین لمپنها یا همان لباسشخصیها، پاسبانها، اطلاعاتیها، روزنامهنگاران و نویسندگان و هنرمندان مزدور که همیشه در طول تاریخ تمدن در سویهی قدرت قرار داشتهاند. گاهی صله میگرفتند، این روزها به هر بهانهای سکهی بهار آزادی میگیرند.
در دههی انقلاب این تحولات اما به پیچیدگی امروز نبود. تفسیر وقایع را میبایست به تحلیلگران امور سیاسی بسپریم. اگر اهل روایت باشیم، روایت تاریخی که غلامحسین ساعدی در کتاب «ساعدی، از او و دربارهی او» از دههی انقلاب بهدست میدهد، ما را به سرمنشأ نابهسامانیها نزدیک میکند.
در برنامهی رادیویی دفتر خاک، هفتهی پیش گفتیم که چگونه به روایت غلامحسین ساعدی روحانیت موفق شد برای حاشیهنشینها و لمپنها کار ثابت ایجاد کند و آنها را در خدمت خود بگیرد. امروز به چگونگی شکلگیری خشونت میپردازیم و در پایان به انفعال اکثریت روشنفکران اشاره میکنیم.
در دههی انقلاب جو تهمت مسلط شده بود
ساعدی در یکی از مهمترین مصاحبههایی که انجام داده، به سالهای نخست انقلاب اشاره میکند. او میگوید: «بله، آنموقع یک عنصر عجیبی پیش آمد که بهنظر من خیلی مهم است: آنموقع جو تهمت مسلط شده بود و این جو تهمت طوری بود که هر کس علیه امپریالیسم ننویسد، شعر علیه فلان ننویسد، در مدح امام چیزی نگوید، خائن است و اینکار را خراب کرد.»
ساعدی در ادامه میگوید: «ته این قضیهی [مکتبی بودن] یک چیز بوده: عنصر تهمت. تو دو کار میتوانستی بکنی: یا خفهخون بگیری یا حتماً در این خط راه بروی. وقتی که میخواهی توی همین خط راه بروی میافتی، سقوط میکنی، عمله و اکرهی دستگاه میشوی.»
ساعدی به نکتهی مهمی اشاره میکند. اگر در گفتههای او واژهای مثل امپریالیسم را برداریم و واژههای سیاسی روز را جای آن بگذاریم، میبینیم، همین امروز هم، پس از ۳۲ سال «تهمت» بهعنوان یک عامل فشار و تهدید برای به راه درآوردن انسانهای مخالف عمل میکند و خوب هم عمل میکند. بهجای نویسنده و شاعر، بگذارید روزنامهنگار یا مدیر، یا شهردار یا وکیل مجلس، یا امام جماعت فلان مسجد. اگر کسی در میان مردم نفوذ داشته باشد، و گفتمان مسلط و رسمی را تکرار نکند، به ضرب «تهمت» او را به راه میآورند. اتهامهایی مانند عامل بیگانه، منافق، جاسوس، صهیونیست و مانند آن، این روزها همانقدر مؤثر است که به کسی در سالهای اول انقلاب تهمت امپریالیستی بودن و با امپریالیستها بودن را میزدند. حالا این امپریالیسم به قول ساعدی کیست، چیست، شاخ و دم دارد یا ندارد، بحث دیگریست.
آدمهای عجیب و غریب و آش رایگان
ساعدی به دینامیسم شکلگیری تظاهرات بهاصطلاح مردمی اشاره میکند. او همانطور که میدانید روانپزشک بود و در تحلیلهایش سویهها و رگههای خفیفی از روانشناسی اجتماعی وجود دارد. ساعدی میگوید در شکلگیری تظاهرات مردمی یک «وجدان جمعی» عمل میکرد – و هنوز هم عمل میکند – که بهشکل ناخودآگاه بیرون میریخت و هنوز هم بیرون میریزد. ساعدی میگوید: «این قضیه [یعنی تظاهرات مردمی] سازماندهی شده بود. همه کفن میپوشیدند. یک مهر جلو کفن میزدند، یک مهر پشت کفن و جلوی کفن اسم محلهشان را زده بودند. بعد میآمدند شعار میدادند علیه آمریکا و این چیزها. بعد کفنشان را درمیآوردند، پیرمرد، پیرزن، جوان، همهی اینها. کفن را تا میکردند، خیلی راحت با دستشان مثل اینکه اطو میکنند، بعد یک آش میخریدند و جلو [سفارت آمریکا] میخوردند و پولشان را یکی دیگر میداد و بعد اینها را سوار اتوبوس میکردند و میبردند. یک بازار مکارهی عجیب و غریبی بود.»
ساعدی می گوید: «یک مشت وحشتناک آدمهای عجیب و غریب آنجا بودند که تمام مدت من فکر میکردم که حتی اینها شکارچی هستند، یعنی دنبال کسی هستند که او را بزنند و بکشند و خرخرهاش را بجوند.»
قتل عام مباح شده بود
فکر میکنم خوانندگانی که در نهضت سبز شرکت کردهاند، حالتی را که ساعدی با این دقت وصف میکند، خوب میشناسند و این بیتردید تجربهی مشترک دو نسل از پدر و پسر ایرانیست. پدری که انقلاب کرد و پسری که میخواست خطاهای پدرش را اصلاح کند و هر دو این تجربه از سرگذراندند: تجربهی رویارویی با آدمهای عجیب و غریبی که در همه حال دنبال کسی هستند که بهگفتهی ساعدی او را بزنند و بکشند و خرخرهاش را بجوند. این تجربهی مشترک بین نسلهاست که بدبختانه در ادبیات داستانی ما تاکنون درست بیان نشده.
ساعدی در همین مصاحبه میگوید: «بهنظر من قتل عام آنجا مباح شده بود. یعنی همه را بایست کشت. همه رأی قتل میدادند.»
چالش امروز همین دینامیسمی است که در اجتماع ما میل به قتل را در مردم تهیدست و پیرامونی بهوجود میآورد. اهمیت عدالت و اندیشهی برابری اجتماعی از همینجا معلوم میشود. تا عدالت نباشد، این میل به قتل هم وجود دارد و همیشه این امکان هست که باز اشخاصی که در رأس امور قرار دارند، از این میل درونی در اشخاص تبعیضدیده و خشن برای سرکوب مخالفان استفاده کنند.
جنگ ساندیس با کوکاکولا
ساعدی به نکتهی حیرتانگیزی اشاره می کند. او میگوید: «موتورسیکلت و صدای موتورسیکلت نشانهی هجوم و حمله بود.» و «همهی سیاهیلشکرها صاحب موتور نبودند. بسیاری از آنها تسبیحبهدست و زنجیر و پنجهبوکس و چاقو در جیب در پیادهروها میگشتند.»
اتفاقاً این روزها از شخصی بهنام علیرضا قزوه، متن مبتذلی به نام شعر منتشر شده است. این شخص مکتبی که در زمان انقلاب چهارده پانزده سالهبوده، خطاب به کروبی، با زبان و لحن تهدیدآمیزی مینویسد:
جنگ ساندیس و کوکاکولاست
لطفا دست بزنید
باشد شما با شمشیرها و سلاحهای عجیب غریب هالیوود بیایید
ما با همین نی ساندیس میآییم
و با همین بچههای بسیجی
و با موتورهای دو ترک و سه ترک ساخت وطن
و با همین پیرزنان و پیرمردانی که هر سپیده شما را نفرین میکنند
واقعاً این توازیها بین آن زمان و امروز چقدر حیرتآور است. میگوییم حیرتآور، اما در واقع باید میگفتیم بدیهیست که چنین شباهتهایی وجود داشته باشد. نسخهای که ۳۲ سال پیش جواب داده، چرا امروز عمل نکند؟
هر شاعر و نویسندهی بد رفت طرف دستگاه
ساعدی به نقش روشنفکران نیز اشاره میکند. او میگوید بسیاری از روشنفکران تن به قضایا سپرده بودند. او به نکتهی مهمی اشاره میکند. میگوید: «هر شاعر بد، هر نویسندهی بد رفت طرف دستگاه. آنهایی که رودر رو ایستادند، آدمهایی بودند که واقعاً کاشف بودند و میفهمیدند. آنها هیچوقت مجذوب نشدند و تعدادشان البته خیلی کم بود و توی سرشان هم خورد.»
و این تو سریخوریها و تحقیر عجیب و بیسابقهی هر کس که اهل فکر است، و میخواهد در دنیای اطرافش تأثیرگذار باشد، همچنان ادامه دارد.
آقای نوش آذر به این جمله خودتان دقت بیشتری کنید
" حالتی را که ساعدی با این دقت وصف میکند، خوب میشناسند و این بیتردید تجربهی مشترک دو نسل از پدر و پسر ایرانیست. پدری که انقلاب کرد و پسری که میخواست خطاهای پدرش را اصلاح کند" .
فکر نمی کنید ناخودآگاه کمی مردانه نوشته شده است و از حقیقت خیابان های ایران دور است؟
کاربر مهمان , / 21 February 2011
اقای نوش اذر عزیز،ساعدی اگر روانشناس بود،یک چپی هم بود.
شما نباید دیدگاه یک مارکسیست – لنییست و یا چپی ان زمان را به عنوان سند برای امروز ارائه دهید.ضمنا بدانید که کار ماکس،انگلس،لنین،گاندی،مارتین لوتر کینگ،فیدل کاسترو،چگوارا،النده و دیگر انقلابیون تاریخ از همین پابرهنه هائی چون من که شمایان انان را لمپن میخوانید،دفاع کرده و محبوبیت و مشروعیت سیاسی اجتماعی خود را هم در دفاع از ما کسب نموده اند.ما هم به خاطر لغمه ای نان به دنبال انان هورا کشیده و جان داده ایم.
مطلب دوم لمپن خواندن پاسبانان و مامورین امنیی است که جای بحث خود را دارد و باید از حضرت عالی سوال کنم که اگر جنبش سبز صاحب قدرت در ایران شود،پاسبانان استخدامی و نیروی امنیتی از چه قشری باید پذیرفته شوند که شمایان واژه لمپن را برایشان بکار نبرید؟ایا روشنفکران چپی و لائیک حاظرند در خدمت به جامعه لباس پاسبانی به تن کنند و یا به خدمت در سازمان امنیت اقدام کنند؟ایا قشر مرفع و متوسط جامعه ایدآل شما فرزندان خود را برای چنین شغل هائی تقدیم خواهند نمود؟
لطفا بفرمائید که رفقای کمونیست در چین،شوروی،کوبا،کره،ویتنام و غیره از چه قشری پاسبانان و مامورین امنیتی خود را انتخاب کرده بودند؟
گمان میکنم انزوا،ناامیدی،عدم توانائی رفقای چپ در بپا کردن انقلابات خلقی و اغاز انقلابات دمکراتیک در خاور میانه و دیگر نقاط کره زمین،بیداری مسلمانان و اقدام به شکل دادن سرنوشت خویش با اهداف اسلامی،چشم و عقل روشنفکران چپی را از کار انداخته است.
عجیب ترین نکته ای که من در مبارزات رفقای چپی و لائیک می بینم این است که انان خواهان بهتر زیستن و بهتر بودن هموطنان مسلمان خود هستند،ولی اعتقادات مذهبی انان را به رسمیت نمی شناسند و با چماق دمکراسی می خواهند انان را بیهویت کنند.این جمله خانم رزا لوکسانبورگ را بخوانید :دمکراسی یعنی تحمل عقاید مخالف
شمایات هنوز در مسند قدرت نیستید ،ولی میخواهید انچه را که خود برای جامعه مفید می دانید، به مردم تحمیل کنید.اگر در مسند قدرت قرار بگیرید و مردم زورگوئی شما را با زور پاسخ دهند، چه خواهید کرد؟؟
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 23 February 2011