ونداد زمانی ـ چارلز سیمیک که در سال ۱۹۳۸ در بلگراد متولد شده، از شاعران شناخته‌شده‌ی آمریکاست. او در سال ۲۰۰۷ به‌عنوان پانزدهمین ملک‌الشعرای آمریکا خوانده شد. سیمیک خوشبین و راحت است. در دوران زمامداری رسمی شعر آمریکا، ذوق‌زده شده بود که ۲۰۰۰ فصل‌نامه‌ی ادبی در آمریکا منتشر می‌شود و تعداد شعرهای نوشته‌شده‌ی شاعران آمریکایی فقط در طی چند سال گذشته از یک میلیون بیت هم گذشته است. اکثر آمریکایی‌های کتابخوان و اهل فرهنگ و ادب او را می‌شناسند. سیمیک گاهی در نشریات معتبری نظیر نیویورک‌تایمز قلم می‌زند و یکی دو سالی است که در ستون بلاگرهای نیویورک‌تایمز نیز بدون ادا و اطوارهای روشنفکرانه یادداشت‌های شخصی‌اش را منتشر می‌کند. نوشته‌های او سرشار از سادگی است و از این نظر مانند نوشته‌‌های «جان مکسول کوئتزی» رمان‌نویس افریقای جنوبی- استرالیایی است. گاهی نظریه‌های بی‌ادعایش به‌قدری ساده‌انگارانه جلوه می‌کند که می‌شود نظریه‌هایی را که در نوشته‌اش طرح کرده، یک‌جا رد کرد. زیرا او اصولاً قرار نیست گفته‌هایش را اثبات کند و مانند پروانه‌ای که از روی گلی به سوی گلی دیگر پر می‌کشد، ذهنش را به هر سو‌‌ رها می‌کند.

تسلط کامل چارلز سیمیک به زبان انگلیسی و همچنین صاحب‌منصبِ زبان بودن، او را تشویق نمی‌کند که روی کلمات و حتی برخی مفاهیم قیقاج دهد. برعکس، به نظر می‌رسد توانایی خود در بیان را به خدمت آسایش و آرامشی درآورده که در اصل و حقیقت ماجرا، شاید وظیفه‌ی اصلی همه‌ی زبان‌هاست. تصویری که سیمیک از خودش ارائه می‌کند، بیشتر به یک فیلسوف کوچه و بازاری شبیه است تا استاد زبان و بیان. نوشته‌ای که به‌عنوان نمونه‌ای از نوشته‌های وبلاگی او تلاش کردم با توانایی محدودم به فارسی برگردانم از سخت‌ترین تجربه‌های من در برگردان متن از انگلیسی به فارسی بوده است. دلیل اصلی این ادعا را از‌‌ همان عنوان ساده‌ی مقاله می‌توان دریافت.

عنوان نوشته‌ی وبلاگی چالرز سیمیک در برگردان معمولی می‌تواند این باشد که «شعر به کجا می‌رود؟» شاید بتوان این جمله را در قالب سئوال دیگری بیان کرد، چنان‌که مفهوم پرسش را مشخص‌تر کند. برای مثال می‌توانیم بگوییم: «چه آینده‌ای در انتظار شعر است؟»؛ اما وقتی متن را می‌خوانید پی می‌برید که سیمیک در یادداشتش تلاش ‌کرده بگوید: «ذهن شاعر برای ساخته شدن یک شعر به کجا‌ها می‌رود؟». توضیحات جزئی‌تری که در متن این نوشته می‌آورد، از دربدری و مغشوش بودن ذهن بسیار پراکنده‌ی شاعر نشان دارد و اینکه: «ذهن شاعر برای خلق یک شعر از کجا‌ها نشأت می‌گیرد؟» شاید درست‌تر باشد که بگوییم منظور اصلی‌ شاعر امریکایی این است که: «آیا شعر می‌تواند محصول یک سفر تخیلی تجربه شده در ذهن باشد؟»

امکان رابطه‌ی گسترده‌تر داشتن با یک نوشته بیش از هر چیز به قابلیت‌ها و حد آزادمنشی خود متن بستگی‌ دارد. فرصت خوبی که نوشته‌ی وبلاگی چارلز سیمیک، به‌عنوان یک شاعر پرآوازه‌ی آمریکایی برای خواننده و حتی مترجم متن فراهم می‌آورد، در ذاتِ روان و آزاد نوشته‌ی او نهفته است. ذات دمکراتیکی که هم از تسلط بیکران به زبان در شکل ساده و «خودی» بهره می‌برد و هم از تفکر بیکران که با بیرون از خویش «خودی» شده است. همانطور که در بالا اشاره کردم «جان مکسول کوئتزی» نمونه‌ی موفقِ تمام‌عیار دیگری از این شیوه در نویسندگی است که هم می‌تواند مفاهیم تجریدی موجود در گفتمان‌های پست‌مدرن را به بیان درآورد، و هم به زمینی‌ترین و ساده‌ترین شکل ممکن چنین مفاهیمی را بیان کند.

قصد این نوشته و نگاه کمی دقیق‌تر به یادداشت شاعر آمریکایی اثبات این نظریه نیست که شیوه‌ی نوشتن سیمیک و کوئتزی بهترین و مؤثر‌ترین و شاید نو‌ترین سبک نوشتاری است. نویسنده‌ی مقاله‌ی «شعر به کجا می‌رود؟» هرگز نخواسته است ابراز کند که «زبان به کجا می‌رود؟» و یا «زبان بهتر است به کدام سمت کشانده شود؟». بی‌تردید این نوع نتیجه‌گیری‌های غیر دمکراتیک، کوچک‌ترین جایی در نوشته‌ی شاعر آمریکایی ندارد. از قضا وقتی که به جست‌وجویی که شاعر در ذهنش به راه انداخته است می‌نگریم، پی می‌بریم که او پیاپی دلیل می‌آورد که اصلاً چه کسی می‌تواند فرق بین واقعیت و تخیل را آشکار کند؟ او از خودش می‌پرسد که شاعر کوری چون هومر که حماسه‌ی ادیسه را در خانه نوشته است، چقدر می‌تواند به واقعیت نزدیک باشد؟ چارلز سیمیک از تجربه و مراحل شکل‌گیری یکی از شعر‌هایش می‌گوید. شعری که قرار بود درباره‌ی خاطره‌ی آخرین دیدارش با پدربزرگ مرحومش بنویسد؛ نمونه‌ای که همزمان با سادگی و به دقت تمام، ذهن خلاقِ یک شاعر را به نمایش می‌گذارد و بهانه‌ای می‌یابد تا از طرف خودش، یکی از چندین پاسخ برای این پرسش که «شعر به کجا می‌رود؟» را با خواننده در میان بگذارد:

«بی‌خبر از همه جا، یکهو خاطره‌ی پدربزرگی که خیلی قدیم‌ها از دست دادم اومد به ذهنم. دست خودم نبود، چشم‌هام حال و هوای گریه به خودش گرفت وقتی که تصویر پیرمرد با پای چوبی‌‌اش در آخرین سال زندگی‌‌ش برایم تازه شد. یادم اومد که داشت واسه مرغ‌ها دونه‌ی‌ ذرت می‌ریخت. یادم می‌آد یه سگ هم داشت، از اون سگ‌ها که معلوم نبود رگ و ریشه‌اش از کجاست. اون سگ رو گذاشتم تو شعر، یه وانت زنگ‌زده هم داشت. تصویر غروب کردن آفتاب روی وانت قراضه و مادربزرگ که داشت با اجاق کلنجار می‌رفت هم اومد توی شعر. پدربزرگم رو مجسم کردم که نشسته تو آشپزخونه و داره به بالا و پایین شدن زندگی‌ طولانی‌اش فکر می‌کنه. حماقت مربی تیم فوتبال محله و بوی آش نخود روی اجاق هم به همه‌ی اینا اضافه شد. چیزایی که روی کاغذ آورده بودم ذوق زده‌‌م کرده بود. رفتم خوابیدم ولی مطمئن بودم صبح که پا می‌شم یه شعر دارم.

فرداش زیاد دلم قرص نبود. غروب آفتاب زیادی شاعرانه بود. تصویری که از پدربزرگ و مادربزرگم روی کاغذ داشتم یه جورایی زیادی احساساتی بود و به درد نمی‌خورد. چند هفته‌ای گذشت. چون خوشم نیومده بود از شعری که نوشته بودم، دلم هم نمی‌اومد که دست ببرم توش. آخرش دلم رو زدم به دریا و تغییرش دادم. عوضش خوشم اومد حیاط‌شون رو تجسم کنم که سگ پیر توش لَم داده؛ توی حیاطی که پر بود از خروس‌ها و مرغایی که هی به هم نُک می‌زدند. آفتاب هم بالای آسمون ایستاده بود. یه درخت گیلاس پر از شکوفه هم بود. بی‌خیالِ بابابزرگ شدم، اصلا از شعر حذفش کردم.»

چارلز سیمیک سپس مثل هر شاعر دیگری اظهار امیدواری می‌کند که بتواند با این خیال‌ورزی‌ها شعرش را بیافریند و آن را به‌دست دیگران برساند. او از ویلیام هزلیت1 یاد می‌کند و می‌گوید هزلیت از خیال‌ورزی به‌عنوان:« سکنی گزیدن در یک مدینه‌ی فاضله دائمی » سخن می‌گوید و آن‌گاه در ادامه‌ی این اندیشه می‌افزاید امیدوار است اثرش توصیف‌کننده‌ی رویدادهای واقعی باشد و بتواند با یک انسان دیگر ارتباط برقرار کند. او می‌نویسد:

«خوشا به حال شاعری که شانس می‌آورد و اثرش در دل و جان خوانندگان نفوذ می‌کند و به خلوتگاه‌شان راه می‌یابد. شعر شبیه دختری است که اجازه دارد در یک جشن‌ همه را ببوسد. نه، شاید بهتر است گفته شود که شعر یک راز مشترک بین غریبه‌هاست.»

چارلز سیمیک معتقد است که شاعر بیشتر از هر هنرمند دیگری در حالتی بهت‌زده به خاراندن سرش در تاریکی مشغول است. به همین دلیل است که به‌نظر او شاعران سفر به آشپزخانه را ترجیح ‌می‌دهند با این امید که شاید ته یخچال مقداری کالباس و یک بطر آبجوی تگری پیدا شود؟

1- ویلیام هزلت نویسنده و منتقد ادبی نیمه اول قرن نوزده میلادی

?Charles Simic, Where Is Poetry Going

http://www.nybooks.com/blogs/nyrblog/2011/feb/07/where-poetry-going/