جنبش فدایی که در پایان دهه‌ی ۴۰ و با نقطه‌‌عطف سیاهکل متولد شد، خود را در تمایز با نسل قبل چپ و برخورد با بی‌عملی آنها تعریف کرد.از ویژگی‌های جنبش فدایی استقلال آن از قطب‌های جهانی، هم از شوروی سابق و هم از آمریکا بود. در عین حال این جنبش حرکت خود را پاسخ به ضرورت تاریخی زمان می‌دانست و مبارزه‌ی خود را با آن شرایط خاص اجتماعی که استبداد محور اصلی آن را تشکیل می‌داد، تعریف می‌کرد: یعنی مبارزه‌ی مسلحانه را در شکستن سکوت استبداد می‌دید. این که آیا این پاسخ به آن شرایط اجتماعی بهینه‌ترین گزینه بود یا نه، محور این گفت‌وگو نیست. پرسش این است: آیا همانگونه که جنبش فدایی خود را در تمایز با نسل قبل چپ خویش تعریف کرد، امروز نیز نسل جوان چپ خود را در تمایز با چپ سنتی تعریف می‌کند؟

با آرش کیا از فعالین چپ جوان در این مورد به گفت‌وگو نشستم. او پزشک و پژوهشگر علوم اعصاب است و جزو نسلی از فداییان محسوب می‌شود که دوران کودکی خود را در انقلاب سپری کرده است. نسل او هنوز خواندن و نوشتن یاد نگرفته بود که انقلاب ۵۷ صورت گرفت. این نسل با وحشت استبداد بزرگ شد.

 
آرش کیا: استبداد آمد و کتابها را درآن دوران برد. با آن کتاب سوزانی که به وجود آمد، کتابها را به پستوها برد. عادت خواندن را کمرنگ کرد و باعث شد که بخشی از نسل من و بخشی از جامعه ی من به خاطر کمرنگ شدن کتاب خواندن، حق دانستن اش نیز کمرنگ شود. با کمرنگ شدن این حق دانستن، کم کم به یک انفعال سیاسی روی آورد که یکی از مشخصه های بارز نسل من بوده است. دیگر این که چون تعداد مجلات و ماهنامه هایی که به طور مستقیم می توانستند چاپ شوند خیلی اندک بود، گفتمان مسلط همان گفتمان رسانه ای نظام اسلامی بود که تنها گفتمان مجاز هم بود و نسل من می بایست برای بقا خود آن گفتمان را در خودش نهادینه می کرد. در نسل من تنوع وسیع رسانه ها نبود، تلویزیون ماهواره ای نبود. در زمان ما دسترسی به اینترنت وجود نداشت، آن طوری که برای نسل حاضر وجود دارد.

تاثیر جنبش فدایی روی نسل شما که نوجوانی‌تان را در دوران وحشت دهه ۶۰ گذراندید و نسل بعدی که دوران نوجوانی‌اش را در دوران خاتمی گذراند چیست؟

نسل ما در سال‌های اولیه‌ی دهه‌ی ۷۰ وارد درگیری‌های مدنی شد. روی این درگیری‌های مدنی تأکید می‌کنم؛ چه جنبه‌ی سیاسی حرکت بدان مفهوم که در عرصه‌ی عمل سیاسی قرار بگیرید، تا حدودی در آن سال‌های آغازین خیلی کمرنگ بود. اعتراض‌های ما عمدتاً این بود که برای مثال می‌خواستیم نماینده‌ای را در داخل دانشگاه انتخاب کنیم که نماینده‌ی نمادین ما شود و بسیج انجمن اسلامی می‌خواست روی این قضیه نظارت داشته باشد. یا این که ما می‌خواستیم جایی داشته باشیم که حتی در چهارچوب همان گفتمان دینی حرف بزنیم و در فضای داخل دانشگاه فعالیت کنیم، امکانش اما واقعاً نبود. یعنی ما یا باید می‌رفتیم بسیج دانشجویی که شرایط خاص خودش را داشت و عمده دانشجوها دوست نداشتند وارد بسیج دانشجویی شود. یا باید در انجمن‌های اسلامی فعالیت می‌کردیم که حتی اگر خودمان هم می‌خواستیم، کسانی که با گفتمان دینی به صورت نقد برخورد می‌کردند، نمی‌توانستند در صفوف انجمن اسلامی قرار گیرند.

از آنجا وارد بطن درگیری‌های مدنی شدیم، اما دور و اطراف‌مان دیوار بود و این دیوار آنقدر عرصه را تنگ کرده بود که در عمل کاری نمی‌توانستیم بکنیم، جز این که برویم سراغ درست کردن حلقه‌های خواندن و بحث کردن زیرزمینی. آغاز تأثیری که جنبش فدایی روی نسل ما داشته همین‌جاست. به دو علت: اول این که این حلقه‌ها تکرار حلقه‌های تاریخی دهه‌ی ۴۰ و ۵۰ کشورمان بود و آنها الگوهای ما بودند. دوم این که بقایای جنبش چپ رادیکال آن زمان که یا در کانون نویسندگان ایران بودند یا بازمانده‌های آن دوران بودند، به خاطر رادیکالیسم‌شان می‌آمدند و در این حلقه‌های زیرزمینی میهمان می‌شدند و در گفت‌وگوها شرکت می‌کردند. درواقع این حلقه‌ها در معرض آنها قرار گرفت. در نتیجه این دومین عاملی بود که باعث شد جنبش فدایی به گونه‌ای تأثیر آغازینش را روی نسل ما داشته باشد.

تشکیل هسته‌های چپ در جنبش دانشجویی نسل من و نسل‌های بعد از من، مثل دانشجویان برابری‌طلب و یا گروهی که به عنوان چپ دموکراتیک در ایران شکل گرفت و الان سومین سال فعالیتش را می‌گذراند، محصول باورهایی بودند که فدایی‌ها با آنها وارد میدان مبارزه شده بودند. بنابراین بین چپ جوان و جنبش فدایی یک همسویی به وجود آمد که این همسویی در واقع همین باورها بود.

در مورد آن هسته ی اصلی جنبش فدایی که در دهه ی ۵۰ـ ۴۰ با مبارزه ی مسلحانه گره خورده بود، آیا در دهه ی ۷۰ و ۸۰ آن حلقه هایی که شما به آن اشاره کردید، فقط در زمینه ی مطالعاتی است که تأثیر می پذیرند،یا در زمینه ی تئوری مبارزه ی مسلحانه هم تاثیر پذیر بودند؟

باید سیر تاریخی آن را نگاه کرد. آن حلقه‌ها به شکل حلقه‌های مطالعاتی باقی نماندند. به تدریج وارد عرصه‌ی سیاسی شدند. نمونه‌ی آن دگردیسی‌های متعددی است که در «تحکیم وحدت» رخ داد: فضای سیاسی که در دانشگاه‌ها شکل گرفت و بعد فضاهای صنفی‌ای که در خارج از دانشگاه‌ها به وجود آمد. اساساً گفتمان چپی که رد آن را حتی در رسانه‌های اصلاح‌طلب هم می‌شود دید، نشان‌دهنده‌ی آن سیر تاریخی بود که این حلقه‌ها طی کردند و وارد عرصه‌ی مبارزاتی شدند که اساساً به خاطر ساختار قدرتی که در ایران وجود دارد، نتوانستند وارد مناسبات قدرت شوند.

در هر صورت آن اتفاقی که در این روند تاریخی افتاد، برداشت و درکی بود که چپ جوان از رادیکالیسم جنبش فدایی گرفت. چون اگر ما نگاهی به جنبش فدایی بیاندازیم، می‌بینیم اینها برای مبارزه علیه فقر و نابرابری با هدف رسیدن به عدالت اجتماعی و آزادی شکل گرفتند. فداییان عمدتاً خاستگاه دانشجویی داشتند. همین خاستگاه دانشجویی آنها و تکیه داشتن‌شان به دیالکتیک خاص چپ، باعث شد که تلاشی باشند برای عینی کردن فضای اجتماعی و سیاسی ایران. اگر به تلاش برای عینی کردن حلقه‌هایی که به آن اشاره کردم و بعد در روند شکل‌گیری گروه‌های چپی که در حوزه‌ی دانشجویی، حوزه‌های صنفی و حتی در حوزه‌های سیاسی ایران امروز شکل گرفتند و یا در حال شکل گرفتن هستند، نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که این عینی شدن روی روند آنها تاثیر گذاشته است. آنها تلاش دارند که عقلانیت خود را به کار گیرند تا همه چیز را از بعد ذهنی‌گرایی به بعد عینیت‌گرایی تبدیل کنند. این همان اتفاقی بود که فدایی‌ها از نظر گفتمان سیاسی بر آن تأکید داشتند و بر اساس آن به وجود آمده بودند.

بحث رادیکالیسم، بحث فوق‌العاده عمیقی در چپ جوان است. بحث اعتقاد به فوران رادیکال دموکراسی است که این گفتمان رادیکالیسم نسل جدید چپ است. در واقع به گونه ای تنه به تنه ی همان تدارک قهرآمیز انقلاب است که فداییان روی آن تأکید داشتند. از همه مهم‌تر این که جنبش فدایی یک تجربه‌ی خودجوش سیاسی بود که در حوزه‌ی عمومی ایران اتفاق افتاد. حالا چه با آن موافق باشیم چه مخالف، اما این موضوع را کسی نمی‌تواند نفی کند. با بازخوانی این تجربه نسل جدید متوجه می شود که اگر گروههای پیشاهنگ برای شکل گیری مطالبات در جامعه شکل گیرد،، چه درسی این روند تاریخی برایش دارد یا کار با طبقات فرودست چگونه است . اینها تجربهای بود که فداییان دهه ی ۴۰ و ۵۰ داشتند.

این تجربه، تجربه‌ی بزرگی برای نسل جدید است و ما تأثیرش را در این زمینه هم می‌بینیم. همین فعالیت‌های صنفی که شما در ایران در سندیکای کارگری می‌بینید، نمونهای از الهام گیری نسل جدید چپ است که به چگونگی تشکیل سندیکاهای مختلف یا چگونگی بسیج و سازماندهی گروههای پیشاهنگی کمک می کند. همه‌ی اینها نشان می‌دهد که یک‌سری تأثیرات ابتدایی و ریشه‌ای را از جنبش فدایی گرفته است. یعنی درست است که گسست گفت‌وگویی بین نسل من و نسل تشکیل‌دهنده‌ی جنبش فدایی به وجود آمده، ولی این گسست یک گسست تاریخی نیست و تجربه ی تاریخی همچنان روان است و چپ جوان هم از آن بهره می‌برد.

چپ جوان ایران چگونه تعریف می‌شود؟ روشن است نیروهای چپ همواره در بستر نابرابری‌های اجتماعی شکل می‌گیرند. چپ جوان ایران خود را در تمایز با چپ سنتی، که امروز در خارج از مرزهای ایران قرار دارد، تعریف می‌کند.

چپی که متشکل است از طیف های حزب توده تا انواع و اقسام شعبه های جنبش فدایی مثل اکثریت، اقلیت، چریکهای فدایی خلق، سازمان چریک های فدایی خلق، اتحاد فداییان تا گروههای دیگری مثل راه کارگر ودیگران. اینها همه ساختار چپ ما را تشکیل می دهند. واقعیت این است که روندی بوجود آمده که یکبار دیگر چپ آن را تجربه کرده است : گسست سیاسی بین چپ جدید و چپ سنتی. بعد از اتفاق‌هایی که حزب توده از سرگذراند، بعد از کودتای ۲۸ مرداد، حتی جناح‌هایی در داخل حزب توده نیز به نقد حزب توده پرداختند،ولی جوانانی که آن زمان مثل بیژن جزنی، ضیاء ظریفی، عباس سورکی، منوچهر کلانتری و امثال آن نتوانستند آن گفت‌وگوی سیاسی را با ساختار حزب توده برقرار کنند و فضا آنها را سوق داد به این سمت که بروند و صدای جدیدی از چپ درست کنند. آنها رفتند و جنبش فدایی را درست کردند. حالا بعد از گذشت چند دهه دوباره آن وضعیت تا حدود خیلی زیادی درحال تکرار است. چون به دلیل این گسستی که وجود دارد و به دلیل عدم امکان گفت‌وگوی مشخص و عدم امکان یک مراوده‌ی پایاپای بین چپی که در نسل من و نسل‌های بعدی شکل گرفته است، باز این صدا مطرح می‌شود که باید از جنبش فدایی گذر کرد و صدای جدیدی را به وجود آورد. من از این گروهی که این گونه در فضای سیاسی ایران مبارزه می‌کند، و خود را در تمایز با چپ سنتی می‌بیند، چپ جوان ایران را تعریف می‌کنم.

آخرین پرسشم مربوط به گره‌خوردگی با طبقات فرودست، به‌ویژه طبقه‌ی کارگر است. مثلاً با این که خاستگاه نسل اول فداییان جنبش دانشجویی بوده، ولی همیشه دغدغه‌ی پیوند با طبقه‌ی کارگر را داشتند؛ هرچند آن موقع به خاطر شرایط سیاسی حاکم بر کشور نتوانستند موفق شوند. این گفتمان تا چه اندازه بر نسل‌های بعدی، یعنی نسل شما و نسل بعد از شما تاثیر داشت؟

همه‌جور گرایش سیاسی در نسل ما وجود داشت. در آن بخشی که که چپ شده است، نگاه به طبقات فرودست نگاهی قوی است؛ هرچند که امکان عملی شدن آن یعنی امکان ورود این مفهوم به عرصه‌ی عمل سیاسی خیلی بطئی و کند صورت گرفت، اما نگاه غالبی است. چپ جوان فعلی دارای میراثی از جنبش فدایی است و آن میراث رادیکالیسم است. تفاوتی بین رادیکالیسم جنبش چپ جوان و جنبش فدایی وجود دارد و آن هم این است که چپ جوان برای رادیکالیسم هیچ محدودیتی قائل نمی‌شود. در هر مناسباتی، در هرگونه رفتار اجتماعی‌ای که انسان در آن موجود حقیری به شمار می‌آید، در آن زمینه آن موضع رادیکالیسم چپ قرار می‌گیرد. یعنی رادیکالیسم فقط در ارتباط با ساختار قدرت تعریف نمی‌شود. به خاطر همین چپ جوان بحث رادیکالیسم را در اخلاق و به طور مشخص روی حقوق انسانی مطرح می‌کند. اینها مقوله‌هایی هستند که جنبش فدایی روی آنها مانور زیادی نداده است. مثلاً چپ جوان همجنسگراها را به رسمیت می‌شناسد، ولی چپ سنتی تا حدود خیلی زیادی در به رسمیت شناختن همجنسگراها حداقل می‌توانم بگویم در زمان‌های مختلفی مشکل داشته است. چپ جوان علاوه بر این به بحث دموکراسی به گونه‌ی دیگری نیز نگاه می‌کند. به بحث آزادی و به بحث حقوق انسانی بهای بیشتری نسبت به چپ گذشته می‌دهد. در گفتمان جنبش فدایی، اگر دقت کنید، می‌توانید سرکوب ضد انقلاب را، کسانی که مانع از به ثمررسیدن دموکراسی انقلابی شوند را پیدا کنید.

در نسل جدید چپ، سرکوبی که صحبتش را کردیم کم کم حذف و کمرنگ می شود، به خاطر بحث رادیکالیسمی که در حقوق، چپ پیش می کشد. این مباحث آنقدر زیاد و متنوع هستند که قدری سایه انداخته است روی واقعیت مسلمی که اساساً جنبش چپ برای مبارزه در آن زمینه وارد عرصه ی مبارزه شده است: یعنی نابرابری که فقر ایجاد می کند، آن آسیب پذیری خاصی که در طبقات فرودست وجود دارد. به این دلیل که بحث نابرابری و فقر حقیقت مطلقی ست در دیدگاه چپ. ، ولی اینها مسائلی هستند که به صورت حاشیه‌ای در چپ مطرح شده‌اند. حالا رسیدن به اندیشه‌های منسجم در این زمینه، تا حدودی کار را برای نسل جوان چپ سخت کرده است. به خاطر همین است که شاید این انتقاد را نسل قدیمی چپ به نسل جوان می‌کند که یک مقدار از فعالیت سیاسی در دل طبقات فرودست جامعه دور شده است. چون خیلی زمینه‌های متعددی برای کار وجود دارد. فکر می‌کنم به همین دلیل تاحدودی بحث طبقات فرودست به حاشیه برده شده است.