علی اکبر سعیدی سیرجانی (۱۳۱۰-۱۳۷۳) ادیب و نویسنده منتقد جمهوری اسلامی در آذر ۱۳۷۳ در زندان به قتل رسید. او یکی از مقتولین وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است: «قتلهای زنجیرهای». در پرونده سعیدی سیرجانی دو نکته مشهود است: یکی اینکه مدرک جرم مشخص وی کتابهایش بوده است، دیگر اینکه به تشخیص رهبر جمهوری اسلامی آقای خامنه ای در سال ۱۳۷۲ آراء سعیدی سیرجانی در کتابهایش باعث «ارتداد» وی شده است. در حقیقت ماموران وزارت اطلاعات حکم ارتداد صادر شده از سوی مقام رهبری را چند ماه بعد از صدور آن در خانه های امن وزارت اطلاعات اجرا کردند و نویسنده مرتدی را شرعا مجازات کردند. آذر ماه جاری بیست و دومین سالگرد قتل سعیدی سیرجانی است. به همین مناسبت به مرور نکاتی در ارتباط با افکار و چگونگی قتل وی می پردازم. این مقاله شامل پنج قسمت است.
۱
پدرم چند مجله مشترک بود از جمله مجلات یغما، راهنمای کتاب و نگین، و من در دوران نوجوانی کنجکاوانه آنها را تورق می کردم. نام علی اکبر سعیدی سیرجانی را مکرر در آنها دیده بودم. در همان دوران قبل از انقلاب «لغت نامه دهخدا» هم جزوه جزوه منتشر می شد و پدرم آن را نیز مشترک بود، و یکی از سرگرمیهای آن دوران من مرتب کردن جزوات هر حرف و بردن آن برای صحافی همراه پدرم بود. سیزده جلد آن (حرف «ن» به طور کامل و بخشی از حرف «م») کار سعیدی سیرجانی بود. یادم نمی آید مقالات او را قبل از انقلاب خوانده باشم، اگر چه تحسین پدرم از نثر کتاب «آشوب یادها» (۱۳۵۶) وی را بیاد دارم. از جمله موارد معدودی که پدرم با وی اختلاف نظر داشت در قضایای سالهای دهه سی بود، سعیدی سیرجانی طرفدار مظفر بقایی بود، حال آنکه پدرم منتقد سرسخت بقایی و طرفدار پرشور زنده یاد محمد مصدق. نخستین کتابی که آن زمان خودم به طور کامل خواندم و نام سعیدی سیرجانی را بنام مصحح بر خود داشت «تاریخ بیداری ایرانیان» (۱۳۴۶-۱۳۴۹) ناظم الاسلام کرمانی بود. در چشم منِ آن روز سعیدی سیرجانی ادیب، محقق، مصحح و نویسنده ای توانا بود.
در دوران تحصیلم در قم هر زمان برای دیدار والدین به شیراز می رفتم کتابهای جدید سعیدی سیرجانی را در خانه پدری می دیدم. پدرم کتابهای چند نویسنده را با اشتیاق از اول تا به آخر می خواند و تکه هایی از آنها را برای من که به قول او سرم در «ضرَب ضرَبا ضرَبُوا» گرم بود! – و او نمی پسندید – تعریف می کرد، سه نفر بیش از بقیه: باستانی پاریزی، اسلامی ندوشن، و سعیدی سیرجانی. کتابهای در «آستین مرقع» (۱۳۶۳)، «سیمای دو زن» (۱۳۶۷)، «ای کوته آستینان» (۱۳۶۷) و «ضحاک ماردوش» (۱۳۶۸) در کنار دو تصحیح وی «وقایع اتفاقیه» (۱۳۶۱) و «یادداشتهای صدرالدین عینی» (۱۳۶۲) از آن جمله است. سعیدی سیرجانی از سال ۱۳۵۸ دیگر فقط یک ادیب توانا نبود، او تبدیل به یک منتقد اجتماعی سیاسی تراز اول شده بود که با قلم سحّار خود کاستی های استبداد دینی را به نقد می کشید.
نخستین مطلب انتقادی بعد از انقلاب سعیدی سیرجانی «شیخ صنعان» است که انتشار سه قسمت (از چهار قسمت آن) آن در مجله نگین محمود عنایت در سال ۱۳۵۸ آن مجله را به توقیف کشانید. «شیخ صنعان و دختر ترسا» بخشی از شاهکار منطق الطیر عطار نیشابوری است. اما در اثر سعیدی سیرجانی «شیخ صنعانِ» زمانْ عاشق «قدرت خانم» می شود، و خرقه، دستار، دین و ایمان را در پیرانه سر فدای وصال این دلبر پرکرشمه می کند. «شیخ صنعان» نقد تیز جمهوری اسلامی، امتزاج دین و دولت، و ریاکاران دین به دنیا فروش است.
کار دیگر سعیدی سیرجانی «سیمای دو زن: تحلیلی از چهره شیرین و لیلی در خمسه نظامی» مقایسه دو چهره نمادین در ادبیات فارسی است، اولی نماینده زن در تفکر رسمی دین و دومی زن در تفکر ایرانی. «ضحاک ماردوش» از درخشان ترین آثار ادبی سیاسی سعیدی سیرجانی، نقد زمامدار تازی خودکامه ای است که زندگیش در گرو کشتار روزانه جوانان ایرانی و خوراندن مغز سرشان به مارهای دوش زمامدار. «بیچاره اسفندیار: تشریحی بر داستان رستم و اسفندیار شاهنامه» نقد شاه مستبدی است که قدرت شهریاری و موبدی را با هم جمع کرده و برای حفظ قدرت حاضر است همه را فدا کند حتی پسر خودش را. سعیدی سیرجانی پس از انقلاب نویسنده ای صاحب سبک و منحصر بفرد در ادبیات فارسی است، فارغ از نثر فاخر، پیام آثار او ستیز بی امان با استبداد دینی و ریاکاری و دفاع جانانه از آزادی و فرهنگ ملی است.
سعیدی سیرجانی از اواخر سال ۱۳۶۷ از حق انتشار آثار خود محروم شد. حتی کتابهای تجدیدچاپ شده اش هم اجازه توزیع (ترخیص از چاپخانه) پیدا نکرد. او که قبلا هم ممنوع التدریس شده بود کوشید از طریق مکاتبه سرگشاده با مسئولان، آثار خود – که تنها ممرّ معاشش بود – را منتشر کند، از جمله به رئیس جمهور (هاشمی رفسنجانی) مورخ ۱۷ مهر ۱۳۷۱ و وزیر ارشاد (علی لاریجانی) مورخ ۱۲ بهمن ۱۳۷۱. (۱) وقتی جوابی نشنید دست به دامان رهبر (آقای سید علی خامنه ای) شد. ایشان به نخستین نامه سعیدی سیرجانی پاسخ نداد. سعیدی ناامید نشد و سه ماه بعد برای دومین بار مؤدبانه از مقام رهبری خواست که جلوی نقض حقوق قانونی او گرفته شود تا بتواند آزادانه آثار خود را در کشور منتشر کند. خوشبختانه آقای خامنه ای به دومین تظلم نامه سعیدی سیرجانی پاسخ داد. پاسخ آقای خامنه ای توسط کیومرث صابری فومنی (گل آقا) برای سعیدی سیرجانی قرائت می شود. سعیدی به پیام مقام رهبری پاسخ می دهد.
آقای خامنه ای صلاح ندیده است پاسخ مکتوب خود را به سعیدی سیرجانی در پایگاه اطلاع رسانیش منتشر کند. اما نامه دوم و سوم سعیدی به آقای خامنه ای تکثیر می شود. از نامه سوم وی می توان سرخط پاسخ رهبری را استخراج کرد. در این مجال دو نامه اخیر سعیدی سیرجانی به آقای خامنه ای را عینا منتشر کرده بعد از تحلیلی مختصر به آثار عملی پیام رهبری می پردازم. نسخه ای از نامه نخست را در دست ندارم.
۲
- نامه دوم سعیدی سیرجانی به مقام رهبری
«محضر مبارک حضرت آیت الله خامنه ای رهبرمعظم جمهوری اسلامی
با عرض سلام وتقدیم احترام،
سه ماه پیش عریضه ای به حضورتان فرستادم در شرح اختناق تحمل ناپذیر نا معقولی که ماموران وزرات ارشاد در کارنشر کتاب اعمال می فرمایند. چون تا امروز ماموران دفتر آن جناب نه وصول عریضه ام را اعلام فرموده اند، و نه اثری از توجه به مساله مشهود افتاده است، و از طرفی یقین دارم اخلاق اسلامی و طبع هنر پرور جنابعالی والاتر از آن است که دادخواهی متظلمی بی جواب مانده، با این احتمال که شاید در رساندن نامه ام غفلت یا تغافلی رفته باشد، مجددا زحمت افزا می شوم و نسخه هایی از این شکوائیه با وساطت مقامات برجسته جمهوری اسلامی به حضورتان تقدیم می کنم.
راه و روشی که ماموران وزارت ارشاد در مسأله سانسور کتاب و توزیع کاغذ و برخورد با اهل فکرو قلم در پیش گرفته اند، نه منطبق با احکام اسلامی است، و نه متضمن مصالح حکومت ،ونه به نفع مملکت. نویسنده ای با صرف سالها عمر بی حاصل کتابی می نویسد و با تهیه کاغذ دولتی از بازار آزاد چاپش می کند و همه مخارج چاپ را به برکت عدالت متصدیان چند برابر می پردازد، و در آخرین لحظات گردن از مو باریکترش در پنجه قهار ماموران وزارت ارشاد می افتد، کتابش را توقیف و خمیر می کنند، بی آنکه بگویند چه عیب و ایرادی بر نوشته اش وارد است، و بی آنکه فریاد دادخواهیش بجایی برسد.
بنده بدین نیت که جوانان ایرانی بر اثر مطالعه نمونه های تلخیص و تفسیر شده متون کهن با ادبیات فارسی مانوس شوند و سر چشمه را در یابند اقدام به نگارش جزوه هایی کرده ام که اولینش با عنوان «سیمای دو زن» منتشر شد، و با آن که بعلت تهیه کاغذ از بازار سیاه به قیمت سنگینی عرضه شده بود، مورد استقبال قرار گرفت.
دومین جزوه از این مجموعه شرح و تفسیر فصل نخستین شاهنامه است که بنام «ضحاک ماردوش» به چاپ رسیده و اکنون مدتهاست در وزارت ارشاد اسلامی به انتظار اجازه نشر مانده است. ضحاک ماردوش کتاب مفصلی نیست، جزوه مختصری است که خواندن و بررسیش بیش از دوساعت وقت نمی گیرد موضوعش مربوط است به دورانهای اساطیری ایران و نه هیچ ربطی به زمان حاضر دارد و نه به رژیم فعلی. البته توجه به شاهنامه فردوسی و فرهنگ فارسی احتمالا گناهی است در نظر بزرگانی که در نهایت مآل اندیشی همتشان مصروف برگزاری سمینار دعبل خزایی است آن هم در مناست ترین نقطه ایران یعنی استان خوزستان. اما بعید میدانم از معاصی کبیره به شمار آید و مستوجب آن که مرتکبش را دق مرگ کنند و کتابش را چون هزاران نسخهی «در آستین مرقع» ببرند و بسوزانند، یا چون «ای کوته آستینان» در انبار چاپخانه بپوسانند.
دیگران را نمی دانم، اما رفتار ماموران حکومت اسلامی در هشت سال اخیر با شخص بنده لبریز از عناد و ظلم و تبعیض بوده است و فرزندان و بستگانم نیز به آتش این بی عدالتیها سوخته اند. با این همه نه خواسته ام با شعار «نتوان مُرد بسختی که من اینجا زادم» (۲) بترک و طن گویم و گلیم خویش را از سیلاب بلا بیرون برم، و نه دلم رضا داده است شِکوه های داخلی را به خارج از مرزهای کشور بکشانم، و مظلومیت خود را مددکار تبلیغات کسانی کنم که جز تصرف حکومت سودایی ندارند. اما خون خوردن و خاموش نشستن هم حدی دارد. سالهاست که ناشران ایرانی مقیم خارج می خواهند کتابهای مرا منتشر کنند و من صرفا به رعایت این نکته که مبادا آثارم دستاویز کسانی شود که از خاک نکبت زده عراق کمر به کین ایران بسته اند با تقاضایشان موافقت نکرده ام.
اما واقعا نمیدانم کجای نوشته هایم خلاف مصلحت اسلام یا حتی حکومت موجود است. رجال الغیب وزارت ارشاد هم که در ردیف از مابهترانند و دست نویسنده مطرود ممنوع القلمی چون من به دامن کبریائیشان نمی رسد تا ارشادم کنند و آخر عمری از تکرار معاصی محفوظم دارند، و فی المثل بفرمایند نشر همین جزوه صرفا تحقیقی وادبی «ضحاک ماردوش» چه زیان جبران ناپذیری می تواند به ارکان جمهوری اسلامی وارد آرد؟ و کجای نوشته من خلاف احکام شریعت است و مصالح مملکت و ملت؟ صاحب نظران بزرگواری که شغل شریف سانسور قلم را بر عهده گرفته اند به حکم قرائن متعددی که در سالیان اخیر مشهود است یا با ظرافت کار خویش و زبان ادب و هنر آشنایی ندارند یا بعلت انتخاب خط فکری خاصی – جدا از اصول اعلام شده حکومت – می خواهند به هر قیمت و با هر شیوه ای به سرکوب نویسندگان پردازند، که به حکم گذشته بی آلایش خویش مورد توجه مردمند و در عین وابستگی به ملت و مملکت خود هرگز تسلیم زور و زر نشده اند، وبی آن که سر سپرده قدرتی و مشتاق منصبی باشند، دور از تحریکات آشوبگران مسند طلب جز به حکم عقیده قلمی برصفحه کاغذ نگذاشته اند.
صاحبان این خط فکری حضور و وجود وارستگان را مخل موقعیت خود می پندارند و همه سعی شان مصروف آن است که به عنوان جنگ با آزادی ریشه آزادگی را هم در این بوم و بر بخشکانند، و مردمی را که نه مخالفتی با حکومت فعلی دارند و نه عنادی با رژیم اسلامی، به دشمنانی قهر آلوده مبدل سازند تا با کشتار و قلع و قمع شان بر افتخار خود بیفزایند. مدعیان حفظ حکومت اسلامی اگر قلمها را آزاد می گذاشتند مردم حق طلب بی غرض به جای خاموش گزیدن یا به صف مخالفان خزیدن، به بیان واقعیتها می پرداختند و افشای مظالمی که در رژیم گذشته برملت ایران رفته است، و این خود قدمی بود در بیداری ملت و دفع مدعیانی که در کمین قدرت اند و آماده خونریزی، بی آن که مسائلی از قبیل نقض حقوق بشر و سرکوبی متفکران و آزادگان ورد زبان جهانیان گردد و مایه سر افکندگی ایرانیان.
عجبا که سرنوشت ما ملت آزمایش آزموده هاست آن هم به صورتی رنگین تر و سنگین تر. در دوران سلطه آریامهری هم وزارت اطلاعاتی بود و سانسور مطبوعاتی، خود بنده بارها ممنوع القلم شدم و طعم خفقان چشیدم. تلخ بود اما نه بدین تلخی، مغرضانه بود، اما نه بدین ناشیگری، با این همه عاقبتش را دیدیم. در حکومتی که با اعلام بازسازی و امنیت اجتماعی به میدان آمده است شیوه سانسور وزارت ارشاد در حکم دُم تکذیب گر خروس است و زانوی سفته بسته شتر. مادام که حلقوم متفکران و صاحب نظران از پنجه مخوف قانون شکنان وزارت ارشاد رهایی بیابد و حاصل عمری جان کندن اهل تحقیق از سلطه سلیقه و اغراض شخصی نرهد یقین داشته باشید که در بر همین پاشنه می گردد، و حاصل تلاش مردان صافی عقیدتی که در هیات دولت به جبران مافات مشغولند، نه در اوضاع ایران اثری خواهد گذاشت و نه در پهنه به هم پیوسته جهان امروز جلوه ای خواهد داشت.
قوانین موجود برای مجازات مخالفان و حتی منتقدان دولت بحمدالله کم و کسری ندارد، چرا حکومت قانون را جانشین شیوه های بدنام کننده و واقعا بی حاصل وزارت ارشاد نمی کنید و نویسندگانی را که مرتکب خلافی شده اند به محکمه نمی کشید. اکنون نه جنگی در میان است که بهانه ادامه اختناق گردد و نه خطری رژیم محکمْ اساس اسلامی را تهدید کند که لازمه اش توسل به شیوه های سر کوبگرانه استبدادی باشد، مملکتی به ظاهر آرام است و حکومتی به ظاهر مسلط با قانونی مدون.
اگر در نوشته من خلاف شرع و قانونی است. چرا به محاکمه ام نمی کشید و راحتم نمی کنید؟ چرا باید در طول سالهایی که فروش و توزیع کاغذ در انحصار وزارت ارشاد است حتی یک برگ نصیب سی و چند جلد تالیفات من نشود و مجبور باشم کاغذ بندی دویست تومان را به قیمت پنج هزار تومان از همان کسانی خریداری کنم که هزار و دویست تومنش را به اعتراف ماموران دستگاه خودتان یکی بالا کشیدند و افشاگر قضیه را به زندان؟ و سرانجام همین کتابهای با خون دل چاپ شده یا بسوزد یا بپوسند.
همین است مصادیق عدالت اسلامی و حکومت با معرفت با تقوایی که به مردم وعده می کردید؟ در ماههای اخیر شایعه سازانِ البته متدین جوانمرد خروارها کاغذ مؤسسه کیهان و خبرنامه ها را تلف کردند که مرا «سر سپرده امپریالیسم، و از فعالان حزب توده، و از مداحان رژیم آریامهری، و از نوکران پهلبدی – که شوهر اشرف است -، و بالاخره عضو رسمی ساواک» معرفی کنند تا اگر روزی صفیر گلوله ای سینه ام را شکافت، یا جسد بی جانم فرش خیابانی شد، حتی یک نفر بر جنازه ملحد آلوده بدنامی چون بنده نماز نخواند. اقدام بی حاصل پر خرجی که می توانند با کشف یک لوله تریاک یا مصرف دو مثقال سُرب هم بهتر به مقصود رسند و هم عملشان با تقوای اسلامی و شرافت انسانی فاصله کمتری داشته باشد.
این شاید آخرین نامه من باشد، که گوش جانم مشتاق طنین رهایی بخش «الرحمن» است و مزه ای در جهان نمی بینم. یا بفرمایید مرا بگیرند و به پاداش جرایمی که به ذائقه طبع بزرگوار پرهیزکارشان برایم تراشیده اند بکُشند، یا به دادخواهیم رسیدگی کنند، و علت توقیف کتابم را اعلام. راه پیشوای آزادگان جهان حسین بی علی که در انحصار قشر و طبقه خاصی نیست.
بنزدیک من در ستم سوختن / گواراتر از با ستم ساختن
با عرض احترام و عذر تصدیع
سعید سیرجانی» (۳)
تاملات:
یک. نامه متعلق به سال ۱۳۷۲ پنجمین سال زمامداری آقای خامنهای، دوران ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی، تصدی علی لاریجانی بر وزارت ارشاد، تصدی علی فلاحیان بر وزارت اطلاعات، و ریاست حسین شریعتمداری بر مؤسسه کیهان است. سعیدی سیرجانی با احترام و ادب از ظلمی که ماموران وزارت ارشاد در سانسور و جلوگیری از انتشار و پخش کتابهایش کرده اند به مقام رهبری شکایت می برد. او که تیغ ممیزی و ممنوع القلمی دوران آریامهری را هم دیده است، آن را با اوضاع فعلی مقایسه کرده نتیجه می گیرد: «تلخ بود اما نه بدین تلخی، مغرضانه بود، اما نه بدین ناشیگری».
دو. او با صراحت از رهبر جمهوری اسلامی بابت عدم حکومت قانون شکایت می کند: «چرا حکومت قانون را جانشین شیوه های بدنام کننده و واقعا بی حاصل وزارت ارشاد نمی کنید و نویسندگانی را که مرتکب خلافی شده اند به محکمه نمی کشید؟»
سه. سعیدی سیرجانی اتهامات و افتراهای مؤسسه کیهان که زیر نظر مستقیم مقام رهبری او را لجن مال و ترور شخصیت کرده ذکر کرده و نتیجه اش را پیشاپیش اعلام می کند: «تا اگر روزی صفیر گلوله ای سینه ام را شکافت یا جسد بی جانم فرش خیابانی شد حتی یک نفر بر جنازه ملحد آلوده بدنامی جون بنده نماز نخواند. اقدام بی حاصل پر خرجی که می توانند با کشف یک لوله تریاک یا مصرف دو مثقال سرب هم بهتر به مقصود رسند و هم عملشان با تقوای اسلامی و شرافت انسانی فاصل کمری داشته باشد!»
چهار. جمله پایانی تظلم سعیدی سیرجانی صریح و شفاف است: «یا بفرمایید مرا بگیرند و به پاداش جرایمی که به ذائقه طبع بزرگوار پرهیزکارشان برایم تراشیده اند بکشند یا به دادخواهیم رسیدگی کنند، و علت توقیف کتابم را اعلام.» سعیدی با جمله پایانی به رهبر جمهوری اسلامی می فهماند که تا آخر ایستاده است و «راه پیشوای آزادگان جهان حسین بی علی که در انحصار قشر و طبقه خاصی نیست» برگزیده است.
کیومرث صابری فومنی (گل آقا) که با سعیدی سیرجانی در هفته نامه توفیق سابقه همکاری و دوستی داشت پاسخ مقام رهبری را برای سعیدی سیرجانی می خواند (مجاز نیست نامه را به دستش بدهد!) و خود شرمنده است که قاصد چنین نامه تلخ و تندی است. به نامه مقام رهبری دسترسی ندارم. سعیدی سیرجانی به این تنها پاسخ مسئولان جمهوری اسلامی به نزدیک ده تظلم نامه اش پاسخ می دهد، پاسخی تاریخی.
۳
- آخرین نامه سعیدی سیرجانی؛ عین پاسخ را بخوانید:
«جناب آقای [سید علی] خامنه ای
پیام عتاب آمیز جناب عالی را آقای [کیومرث] صابری [فومنی، گل آقا] برایم خواند، و متاسف شدم، نه به علت این که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفته ام و به زودی امت همیشه در صحنه حزب الله حسابم را خواهند رسید، که مرگ در راه دفاع از حق شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته ایم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خویش بود و امیدهای برباد رفته ام در باره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ایران در دوران رهبری شما خواهند داشت. بگذریم از لحن تهدید آمیز پیام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوایی بعید می نمود تا چه رسد به رهبر مسلمانان جهان.
حیرتم از این است که جناب علی به استناد کدامین سند و قرینه و امارت مرا مرتد قلمداد کردید و نامعتقد به اسلام؟ اگر مستند به نوشته های من است، ای کاش موردش را مشخص می فرمودید، و اگر مبتنی بر واردات غیبی است و إشراف بر ضمایر که «إنا لله وإنّا الیه راجعون». می دانم در حکومتی که مرحوم [سید کاظم] شریعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس [مهدی] بازرگان با آن تقوای دینی و سیاسی، آیت الله [حسینعلی] منتظری با آن سوابق مبارزاتی دِق مرگ و خانه نشین و مطرودند، تکلیف امثال بنده معلوم است، و بر ما کجا برازد دعوی بی گناهی؟! و می دانم رهبر جلیل القدری که با یک نهیبش نمایندگان مجلس اسلامی در لاک سکوت و وحشت می خزند، البته می تواند با تیغ بیدریغ تکفیر حمله بر من درویش یک قبا آرد.
فرموده بودید چرا این همه مزایای حکومت اسلامی را ندیده ام و به تمجید نپراخته ام. این وظیفه اخلاقی را شاعران و نویسندگان محترمی که با چرخشی ناگهانی در سلک هواداران ولایت فقیه در آمده اند بهتر و موثرتر انجام می دهند. وانگهی رژیمی که علاوه بر فرستنده های رادیویی و تلویزیونی هزاران مسجد و منبر و مجلس در اختیار دارد، چه نیازی به مدیحه سرایی مطرودان دارد؟! بخصوص نویسند کج سلیقه ای که هرگز در مدح هیچ امیر و حاکمی قلم نزده است.
فرموده بودید چرا در انتقاد از حکومت شاه به جزئیات اداری پرداخته ام؟ از همین انتقادهای جزئی هم شرمنده ام که بحمدالله درین ده سال فرصت شناسانْ حقِّ مطلب را ادا کرده اند، و بر حاکم معزول تاخته اند. وضع من در زمان شاه نیز مانند امروزم بود. می نوشتم و چاپ می شد و منتشر نمی گشت! دیکتاتور مغرور بدعاقبت می پنداشت با شکستن قلمها و زجر آزادگان بر دوام حکومت خود می افزاید. قطعا مقالات سانسور شده من در بایگانی ساواک موجود است. بفرمایید مطلب از [مجلات] «یغما» و «خواندنیها» بیرون کشیدهی مرا در مقولهی سیاست فرهنگی، ماجرای کاپیتالاسیون، مضحکه تغییر تاریخ، [و] شعبده جشنهای [دو هزار و پانصد ساله] شاهنشاهی به حضور تان بیاورند، تا بدانید بوده اند مردم از جان گذشته ای که بی هیچ دعوی مبارزی و پیوستگی به دار و دسته ای از بیان حقایق پروایی نداشته اند.
اما در مورد کتابهای توقیف شدهی بنده، واقعا نمی دانم کجایش حمله به اسلام است یا اساس حکومت اسلامی. من ذاتا از ریا و دروغ و تبعیض و ستم متنفرم، و این نفرت در نوشته هایم منعکس است. اگر خدای ناخواسته همچو مفاسدی در دستگاه حکومت راه یافته است چه بهتر که مطرح گردد و علاج شود. مسئله اساسی در حکومت حاضر این است که انتقاد از هر مسند نشین و مسئولی حمل بر زیر سؤال بردن رژیم می شود و لطمه زدن به اساس اسلام، و بهانه ای برای سرکوبی و اختناق و نتیجه اش همین که می بینیم. من به آنچه در کتابهای توقیف وخمیر شده ام نوشته ام عمیقا اعتقاد دارم و در هر محکمه ای حاضر به پاسخ گویی ام. اگر واقعا خلاف اسلام یا حکومت واقعی اسلامی است، چرا بدین شیوه های غیر اخلاقی با من رفتار می کنند؟ مگر مملکت قانون و محکمه ندارد؟
جناب آقای خامنه ای
توقع مردم مسلمان ایران از حکومت اسلامی جز اینهاست که می کنند. در رژیم کمونیستی تکلیف خلایق معلوم است. همه فضایل و امتیازات در نیروی کار مفید افراد ملت خلاصه می شود و مناصب و مقامات در دست طبقه کارگر است و استبداد کارگری حاکم بر جامعه. در ممالک سرمایه داری تمول و در آمد بیشتر ضامن قدرت اجتماعی است و سرنوشت مردم درقبضه کسانی که به هر شیوه و از هر طریق صاحب آلاف و الوافی شده اند. اما در حکومت اسلامی ضابطه چیست؟ آیا فضایل منحصر به نماز و دعای بیشتر است و روزه طولانی تر و سجده غلیظتر و لقب حاجی و انبوهی محاسن وکلفتی دستار و دعوی بسیار؟ یا به حکم آیه کریمه «إنّ اکرمکم عندالله اتقیکم» [حجرات ۱۳: گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست] فضیلت افراد محصول تقرب به حق است، و قرب یزدان در گرو تقوی؟
اگر چنین است اجازه فرمایید بی هیچ ملاحظه وپروایی عرض کنم بسیاری از اعمال سران حکومت خلاف تقواست. این را به تجربه شخصا در یافته ام، و اثبابش اگر خواستید آسان است. بگذریم از دوسال اول که نابسامانیها جواز آشفته گوئیها و آشفته کاریها بود، درهمین چند ماه اخیر، بزرگانی که در خبرنامه ها و جراید مرا «عضو حزب توده، و خدمتگزار شاه، و مامور ساواک» معرفی کردند، هم از معصیت سنگین بهتان با خبر بودند و هم از نحوه زندگی و خلق و خوی من. به فرض این که با گذشته زندگی بنده آشنایی نداشتند به فیض مقام و موقعیت خویش می توانستند از دستگاه اطلاعاتی کشور جویای سوابق شوند وآن گاه دست به قلم ببرند، یا کسانی را مامور که مزاحمتهایی از قبیل سنگ پراندن و شعار نویسی بر در و دیوار خانه ام کنند.
جناب آقای خامنه ای
بنده به خلاف حکم قاطع شما، مسلمانی صافی اعتقادم، وبه دین و عقیده ام مباهات می کنم. هیچ ابله مخالف اسلامی نمی آید پانزده سال عمر خود را صرف تصحیح و چاپ مفصل ترین تفسیر قرآن [تفسیر سورآبادی] کند. کسی که به اسلام بی اعتقاد است، با چه انگیزه ای قصیده «این بارگه که پایه اش از عرش برتر است» تقدیم آستانه [حضرت معصومه] قم می کند؟ کسی که دلبسته اسلام نیست در شرایط حاضر خاموش می نشیند تا به نام مقدس اسلام هر ناروائی بر مردم تحمیل شود و اساس اعتقادشان متزلزل گردد.
جناب آقای خامنه ای
من بیش از هر مسلمان متعصبی با سلطه و نفوذ اجانب به هر صورت و در هر مرحله اعم از شرقی و غربی در وطن عزیزم مخالفم، و بیش از بسیاری مدعیانْ به حقانیت شریعت مقدس اسلام معتقد. به هیچ حزب و دسته و گروهی نه در گذشته بستگی داشته ام و نه بعداز این می توانم داشته باشم. اگر هوس جاه و منصب داشتم در سال ۵۷ دعوت وزارت را با سرعت و صراحت رد نمی کردم، و اگر در طمع مال و منال بودم مجبور نمی شدم درین سالهای پیری و ممنوع القلمی خانه مسکونیم را که تنها مایملکم در پهنه جهان بود بفروشم وصرف معاش کنم.
آدمیزاده ام، آزاده ام، و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران. بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.
با تقدیم احترام
سعید سیرجانی» (۴)
تاملات
یک. اقای خامنه ای سعیدی سیرجانی را صالح نداسته تا پاسخ نامه اش را به دستش دهد. متن پاسخ را به صابری داده برای سعیدی بخواند. اوج کبریایی مقام معظم قابل تصور است. رهبر کشور با نویسنده ای در اندازه سعیدی سیرجانی که یقینا از مفاخر ادب فارسی در قرن چهاردهم هجری شمسی است اینگونه با تحقیر و تخفیف برخورد می کند. تف بر این روزگار سفله پرور!
دو. از لابلای پاسخ سعیدی سیرجای این نکات از پیام مقام رهبری خطاب به وی بدست می آید:
أولا آقای خامنه ای در پیام خود سعیدی سیرجانی به «ارتداد و تکفیر» محکوم کرده است، چرا که کتابهایش «حمله به اسلام یا اساس حکومت اسلامی است.»
ثانیا از سعیدی پرسیده است: «چرا این همه مزایای حکومت اسلامی را ندیده و به تمجید نپراخته اید؟»
ثالثا بار دیگر از سعیدی پرسیده است: «چرا در انتقاد از حکومت شاه به جزئیات اداری پرداخته اید؟» و به جای انتقادی جزئی انتقاد اساسی نکرده اید؟
سه. سعیدی سیرجانی به صراحت نوشته است که پاسخ خامنه ای فرمان قتل اوست: «متاسف شدم، نه به علت این که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفته ام و به زودی امت همیشه در صحنه حزب الله حسابم را خواهند رسید، که مرگ در راه دفاع از حق شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته ایم….» و این فرمان توسط ماموران وزارت اطلاعات چند ماه بعد عملی شد، آنچنان که خواهد آمد.
چهار. وی خود را با عاقبت «مرحوم شریعتمداری، مهندس بازرگان و آیت الله منتظری با آن سوابق» مقایسه کرده و نتیجه گرفته: «بر ما کجا برازد دعوی بی گناهی؟!»
پنج. سعیدی وضعیت خود را در رژیم قبل و بعد از انقلاب مشابه ارزیابی می کند: «وضع من در زمان شاه نیز مانند امروزم بود. می نوشتم و چاپ می شد و منتشر نمی گشت! دیکتاتور مغرور بدعاقبت می پنداشت با شکستن قلمها و زجر آزادگان بر دوام حکومت خود می افزاید.»
شش. سعیدی سیرجانی صریح و روشن از مقام رهبری می پرسد: «مسئله اساسی در حکومت حاضر این است که انتقاد از هر مسند نشین و مسئولی حمل بر زیر سؤال بردن رژیم می شود و لطمه زدن به اساس اسلام، و بهانه ای برای سرکوبی و اختناق و نتیجه اش همین که می بینیم. من به آنچه در کتابهای توقیف وخمیر شده ام نوشته ام عمیقا اعتقاد دارم و در هر محکمه ای حاضر به پاسخ گویی ام. اگر واقعا خلاف اسلام یا حکومت واقعی اسلامی است، چرا بدین شیوه های غیر اخلاقی با من رفتار می کنند؟ مگر مملکت قانون و محکمه ندارد؟»
هفت. علی اکبر سعیدی سیرجانی در مقابل اتهام بی پایه ارتداد مقام رهبری از شرف مسلمانی خود با مباهات دفاع می کند: «بنده به خلاف حکم قاطع شما، مسلمانی صافی اعتقادم، وبه دین و عقیده ام مباهات می کنم.» او سه دلیل روشن بر ادعای مطابق اصل خود أقامه می کند:
اولا «هیچ ابله مخالف اسلامی نمی آید پانزده سال عمر خود را صرف تصحیح و چاپ مفصل ترین تفسیر قرآن کند.» تفسیر سورآبادی، معروف به تفسیر التفاسیر، نوشته ابوبکر عتیق نیشابوری، ظاهرا از علمای کرامیه در قرن پنجم از ذخائر ادب فارسی و آکنده از روایاتی در فضائل اهل بیت (ع) است. نظام جمهوری اسلامی ویراستار این تفسیر باارزش را خون به جگر کرد و تا زنده بود اجازه انتشار تفسیر قرآن را نداد. تفسیر سورآبادی هشت سال بعد از مرگ ویراستار در سال ۱۳۸۱ در تهران منتشر شد!
ثانیا «کسی که به اسلام بی اعتقاد است، با چه انگیزه ای قصیده «این بارگه که پایه اش از عرش برتر است» تقدیم آستانه [حضرت معصومه] قم می کند؟» سعیدی سیرجانی قبل از هرچیز شاعر بوده است. نخستین کتابش «شیرین سخنان گمنام» (شرح حال و منتخب اشعار شعرای سیرجان) است در سال ۱۳۲۸. نخستین دفتر شعرش در سال ۱۳۳۳ با عنوان «سوز و ساز» منتشر شده است. او تا سال ۱۳۴۵ چهار دفتر شعر دیگر منتشر کرده است. (۵) متاسفانه این مجموعه های اشعار را در اختیار ندارم تا متن کامل قصیده سعیدی سیرجانی در مدح فاطمه معصومه دختر امام موسی بن جعفر (ع) را اینجا بیاورم. ولیّ فقیه چنین کسی را تکفیر کرده است!
ثالثا «کسی که دلبسته اسلام نیست در شرایط حاضر خاموش می نشیند تا به نام مقدس اسلام هر ناروائی بر مردم تحمیل شود و اساس اعتقادشان متزلزل گردد.» و این عمق خلوص باور دینی سعیدی سیرجانی را می رساند. انتقاد او از انحرافات جمهوری اسلامی معنایش عناد او با اسلام نیست.
هشت. در أواخر نامه سعیدی سیرجانی از عدم وابستگی، استقلال طلبی و ایران دوستی خود می گوید:
أولا «من بیش از هر مسلمان متعصبی با سلطه و نفوذ اجانب به هر صورت و در هر مرحله اعم از شرقی و غربی در وطن عزیزم مخالفم، و بیش از بسیاری مدعیانْ به حقانیت شریعت مقدس اسلام معتقد.»
ثانیا «به هیچ حزب و دسته و گروهی نه در گذشته بستگی داشته ام و نه بعد از این می توانم داشته باشم.»
ثالثا «اگر هوس جاه و منصب داشتم در سال ۵۷ دعوت وزارت را با سرعت و صراحت رد نمی کردم.» من نمی دانم در کدام دولت در سال ۱۳۵۷ به وی وزارت فرهنگ را پیشنهاد کرده اند و او قاطعانه نپذیرفته است. (۶)
رابعا «و اگر در طمع مال و منال بودم مجبور نمی شدم درین سالهای پیری و ممنوع القلمی خانه مسکونیم را که تنها مایملکم در پهنه جهان بود بفروشم وصرف معاش کنم.» گلی به جمال عدالت و مدیریت مقام معظم رهبری! این عبارت سعیدی شرح نمی خواهد، فهم می خواهد.
نُه. علی اکبر سعیدی سیرجانی نامه تاریخی خود را با این عبارت ماندنی که از دل برآمده لاجرم بر دل می نشیند پایان می دهد: «آدمیزاده ام، آزاده ام، و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران. بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.» در انتهای نامه دوم سعیدی این را مرام سرور سیدالشهداء (ع) دانسته بود: «راه پیشوای آزادگان جهان حسین بی علی که در انحصار قشر و طبقه خاصی نیست: بنزدیک من در ستم سوختن / گواراتر از با ستم ساختن».
ده. این نامه در أواخر سال ۱۳۷۲ نوشته شده است. پاسخ عملی آقای خامنه ای به نامه سرگشاده سعیدی سیرجانی کوبنده و قاطع است. بخش بعدی را بخوانید.
۴
بعد از پخش نامه های سرگشاده سعیدی سیرجانی به مقامات به جای پاسخ مسئولین روزنامه کیهان یا به قول سعیدی «کیخان» شروع به تخریب و ترور شخصیت نویسنده منتقد کردند. روزنامه کیهان هوایی در زمینه افترا و تخریب منتقد از دیگران گوی سبقت را ربود. سعیدی در نامه فروردین ۱۳۷۲ به هموطنان به این تخریبها به تفصیل پاسخ داد. (۷) وی در پاسخ به اتهامهای موسسه کیهان که «مورد تایید مقامات مقدسهای که تردید در عدالتشان مایه ارتداد است» هستند، هدف از ترور شخصیت خود را زمینه سازی برای « گرفتار آمدن به تیرغیبی» یا «تصادمی» و یا «شکنجه و اعدام» برمی شمرد و می نویسد: «هر کس در بیش از ده هزار صفحه تالیفات و نوشته های من یک جمله در تخفیف و توهین اسلام بجوید و بیابد، بنده دوره شش جلدی تفسیرقرآن کریم را ، که محصول هیجده سال تلاشم برای تصحیح وچاپش بوده، به نام او می کنم و دعایی در حقش که گرفتار شریعتمدارانی نشود که انگشت در جهان کرده و ملحد می جویند و برای ارعاب منتقدان چماق تکفیر می گردانند.»
و در خاتمه با این عبارت برای کسانی که نامه اش را تکثیر کرده به دیگران بدهند اینگونه دعا کرد: «الهی صدای چکمه فاشیسم بنحوی گوش نازنینش را نیازارد که مجبور شود از جان خود مایه بگذارد و برای بیداری ملت به استقبال اجل محتوم رود.»
سعیدی سیرجانی در سال ۱۳۶۸ از روزنامه کیهان هوایی شکایت کرده بود. امّا پس از دریافت پیام تهدید آمیز رهبر جمهوری اسلامی، در پنجم اسفند ۱۳۷۲ در نامه ای به دادگاه کیفری تهران، شکایتش را پسگرفت. او در این نامه با اشاره به جریان افتادن شکایتش پس از پنج سال نادیده گرفتن آن و همچنین پاسخ آقای خامنه ای به نامه خود که «استماع پیامهای مودبانهای که محصول ادب کسبی و حسبی بزرگان بود»، از ایفای نقش در «نمایش عدالت اسلامی» انصراف داد. (۸)
علی اکبر سعید سیرجانی در ۲۴ اسفند ۱۳۷۲ هنگامی که در چاپخانه مشغول وارسی فرم چاپی یکی از کتابهایش بود بازداشت شد. همزمان مامورین در غیاب وی برای یافتن مدارک جرم به خانه اش ریختند. سیرجانی دوران بازداشت خود را در بازداشتگاه و خانه امن وزارت اطلاعات بصورت انفرادی سپری کرد و در طول نزدیک به نه ماه هیچ تماس تلفنی و ملاقاتی با هیچ یک از اعضای خانوادهاش نداشت. او از حق داشتن و دسترسی به وکیل نیز محروم بود. حمید مصدق، وکیل رسمی او هیچگاه اجازه نیافت که موکل خود را ببیند. خانوادهاش هیچ اطلاعی از وضعیت و محل نگهداریاش نداشتند، مگر از طریق نامهها و اخبار منتسب به او که هر از چندگاهی در مطبوعات دولتی منتشر میشد.
در خبر بازداشت او در روزنامه جمهوری اسلامی ۲۵ اسفند ۱۳۷۲ اعلام شد که بازداشت او به اتهام اعتیاد، استعمال مواد مخدر و مشروبات الکلی بوده و به دادگاه مبارزه با منکرات اعزام شده است. البته روزنامه کیهان هوایی در همان روز چیز دیگری نوشته بود: «بامروری گذرا بر نوشته های سعیدی سیرجانی نفی تفکر دینی، ضدیت با فرهنگ مردم، شیفتگی به آئین خسروانی و فرهنگ غرب که از تعهدش به ساواک نشئت می گیرد در تمامی مکنونات وی به وضوح و آشکارا قابل رؤیت است.»
چند هفته بعد، مدیرکل امنیت داخلی وزارت اطلاعات، اتهامات آقای سعیدی سیرجانی را «حمل و نقل و توزیع و استعمال مواد مخدر»، « ساخت و نگهداری وتوزیع مشروبات الکلی»، «فعالیتهای شنیع اخلاقی و همجنسبازی»، «ارتباط با شبکهای از افسران ساواکی مرتبط با کودتای نوژه و فعالیتهای بمبگذاری»، «ارتباط با سرویس اطلاعاتی بیگانه» و «دریافت مبالغ قابل توجهی ارز از شبکههای ضدانقلابی مستقر در آمریکا و انگلیس» اعلام کرد که سعیدی سیرجانی به تمای این موارد اعتراف کرده است! (۹)
روزنامه جمهوری اسلامی در مقاله «ضحاک ماردوش و آستین بلند» در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۳۷۳ نوشت: «سیرجانی معتقد به ناسیونالیسم ایرانی با گوشه چشمی به کیشهای ایرانیان پیش از اسلام است که در سودای زنده کردن امپراطوری افسانه ای جمشیدشاه است و این مهم بدست نمی آید مگر آن که فرهنگ و تجسم فیزیکی ضحاک ماردوش از میان برده شود و ایران از حضور فرهنگ اجنبی پاک گردد.»
در ماه دوم بازداشت (اردیبهشت ۱۳۷۳) روزنامه ها دست خطی منسوب به سعیدی را منتشر کردند به عنوان اعترافات سعیدی سیرجانی خطاب به «بازجوی عزیز»! در همین متن منتشر شده وی از «وراجی های کوک شده نابخردانه»، «القای یاس از ادامه حرکت انقلاب»، و «جبهه گیری ضدانقلابی بوسیله داستان شیخ صنعان» ابراز پشیمانی و استغفار می کند، که نشان می دهد اتهامات اعلام شده محملی برای پوشاندن اتهامات سیاسی نویسنده منتقد بوده است.
به گفته سعید امامی معاون امنیتی وقت وزارت اطلاعات، دهها ساعت اعتراف تلویزیونی و بیش از ۱۷۰۰صفحه مقاله از او در دوران بازجویی گرفته شده است که بخشهایی از آن در برنامه هویت از صدا و سیما پخش شد (۱۰) سعیدی سیرجانی دربرنامه هویت علیه خودش اقرار کرد و اتهاماتی چون فساد اخلاقی و جاسوسی و استعمال تریاک را پذیرفت.
در طول بازداشت سعیدی سیرجانی مطالب متعددی منتسب به او در برخی از مطبوعات دولتی از جمله روزنامه اطلاعات و جمهوری اسلامی منتشر شد. در این مطالب که در قالب یادداشت، مصاحبه (روزنامه جمهوری اسلامی، ۴ و۵ آبان ۱۳۷۳)، نامه خطاب به بازجو (اطلاعات، ۱۲ خرداد ۱۳۷۳)، نامه به «کیهانیهای عزیز» (۵ تیرماه ۱۳۷۳) و گزارش بازدید از مناطق جنگی (اطلاعات، ۱۲ آبان ۱۳۷۳) منتشر شد که سعیدی سیرجانی اظهاراتی علیه عقاید خود و کتابها و مقالاتش کرد. (۱۱) در جریان یکی از این مصاحبهها آقای سعیدی بطور ضمنی تحت فشار بودن خود را بیان کرد: «صحبتی که با من شد و یک تلنگر سفتی به روح من می خورد و آن مسئله نوشتهها و کتابهای من بعد از انقلاب است.» (۱۲)
بعد از ۹ ماه بازداشت خبر درگذشت علی اکبر سعیدی سیرجانی در ۶ آذر ۱۳۷۳ رسما از سوی خبرگزاری جمهوری اسلامی اعلام شد. روزنامه جمهوری اسلامی به نقل از یک “منبع موثق” علت مرگ او را عارضه حاد قلبی اعلام کرد (۱۳) به گفته خانوادهاش او هیچ سابقه بیماری قلبی نداشته است (۱۴) بنابرگفته دخترش، روز پس از انتشار خبر مرگ، ماموران وزارت اطلاعات همسر آقای سعیدی سیرجانی را به یکی از خانههای امن خود احضار کردند و هشدار دادند که درباره مرگ او سکوت کنند. مقامات دولتی به این شرط با دفن او موافقت کردند که همسرش کتبا تعهد کند که تقاضای کالبدشکافی نخواهد کرد. پس از گرفتن چنین تعهدی جنازه آقای سعیدی با حضور دوازده تن از خویشانش در بهشت زهرا به خاک سپرده شد، ولی خانواده سعیدی اجازه نیافتند برای او مجلس ختم ویادبودی برپا کنند (۱۵)
وزارت اطلاعات حتی بعد از کشتن سعیدی هم دست از سرش برنداشت. یادداشتهای بازجوی سعیدی سیرجانی با این عناوین در روزنامه اطلاعات “در سوگ سعیدی باید گریست” و “لطف عتابآلوده”، و با عنوان “نیمه پنهان” در روزنامه کیهان منتشر شد. «بازجوی عزیز»! در یادداشت «لطف عتاب آلود» (مورخ ۲ دی ۱۳۷۳ اطلاعات بین الملل) از ادعا کرده است که در روز سوم بازجویی سعیدی سیرجانی متحول شد و شروع به اعتراف کامل به تمام اتهاماتش کرد و علاوه بر آن درخواست کرد که از اعترافاتش فیلم هم بگیرند. به گفته این مقام امنیتی وی به اتفاق سعیدی به زیارت مرقد آقای خمینی رفتند و سعیدی با دیدن مرقد مطهر امام فی البداهه اشعاری سرود که آورده است. علاوه بر آن سعیدی در زندان نه تنها به ولایت فقیه ایمان آورد بلکه قصیده ای نیز در مدح مقام معظم رهبری یعنی آقای خامنه ای سرود که با این بیت آغاز می شود: ای زبده سادات جهان رهبر ایران / ای حامی دین مرد یقین اسوه ایمان. (۱۶)
یکی از همکاران سعید امامی نزد یکی از روحانیان مشهور که نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی بود، فاش کرده بود که سعیدی سیرجانی در زندان توسط سعید امامی و با استعمال شیاف حاوی پتاسیم که منجر به سکته می شود به قتل رسید و پزشکی قانونی هم در همان زمان مرگ او را ناشی از سکته قلمداد کرد. (۱۷)
زمانی که شریعتمداری نماینده تام الاختیار آقای خامنه ای در توپخانه کیهان به مهدی کروبی حمله کرد وی در تاریخ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸ در نامه سرگشاده ای مفتریات کیهان پاسخ داد از جمله نوشت: «بدانید که این بار نه با سعیدی سیرجانی که با مهدی کروبی سخن میگویید که کارنامه نیم قرن مبارزه سیاسی او و پدرش و خانوادهاش در راه انقلاب و نظام روشن است. البته میدانم که در این دیار از سعیدی سیرجانی تا دوست حضرتعالی سعید امامی همه از هر نوع بشر در معرض نیش قلم و قربانی بهتان شما هستند.» مهدی کروبی شش سال است حصر غیرقانونی خود را می گذراند تا بداند در جمهوری اسلامی هیچ فرقی بین منتقدان نیست چه سعیدی سیرجانی چه مهدی کروبی.
۵
علی اکبر سعیدی سیرجانی در داستان شیخ صنعان قدرت مطلقه و حکومت دینی را در سال ۱۳۵۸ نقد کرد. شیخ صنعان، قدرت خانم، خانقاه، قصر موسیوی کافرکیش، قلندران، صوفیان، خلیفه خانقاه، فرودسعلی شاه، کاذبعلی شاه، حمام متروک و … نمادهایی برای روایت زمان حال در ایران است. سعیدی سیرجانی با زبان کنایه و استعاره دوران خود را به تصویر کشیده است. آنچه او در ماههای نخست جمهوری اسلامی پیش بینی کرد و به نقد آن پرداخت بتدریج تحقق یافت. شیخ صنعان را باید دوباره خواند و به نگاه تیزبین نویسنده اش آفرین گفت.
اما در میان مقتولان قتلهای زنجیره ای ماموران رسمی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که یقینا خودسر نبوده اند بلکه وظیفه سازمانی خود را اجرا می کرده اند، سعیدی سیرجانی به وضوح به دلیل کتابهایش حذف فیزیکی شد. کتابهایی که باعث خشم زمامداران جمهوری اسلامی شده بود.
کلیه قربانیان قتلهای زنجیره ای با فتوای ارتداد، محاربه و مفسد فی الأرض کشته شدند. نام مفتیان در مورد برخی مقتولان مشخص نیست. اما در مورد سعیدی سیرجانی حکم ارتداد و تکفیر صادر شده از سوی مقام رهبری توسط کیومرث صابری به سعیدی سیرجانی ابلاغ می شود. سعیدی بجای آنکه عبرت بگیرد و زبان در کام ببنندد با نوشتن نامه سوم به رهبری که زبانی سرخ بود از جنس کربلا سر سبزش را برباد داد. مفتی قتل سعیدی سیرجانی به تصریح خودش ولی امر مسلمین جهان بود.
روزنامه های جمهوری اسلامی خصوصا کیهان (به قول سعیدی «کیخان») به مدت پنج سال سعیدی سیرجانی را ترور شخصیت کردند و بالاخره در آذر ۱۳۷۳ جانش را هم گرفتند. آنچه به نام سعیدی سیرجانی از لحظه بازداشت تا یک ماه بعد از قتل منتشر شد از جمله اعترافاتش در برنامه هویت سیمای جمهوری اسلامی به اشاره ظریف خودش به این دلیل بود:«یک تلنگر سفتی به روح من می خورد» یعنی شکنجه بدون تعارف. اینها داستانسرائیهای ماموران امنیتی سفاک جمهوری اسلامی بودند نه قلم و زبان سعیدی.
در قتل سعیدی سیرجانی و دیگر قربانیان قتلهای زنجیره ای آمرانْ أسباب اقوی از مباشران قتل هستند. روزی که دادگاه عدالت برگزار شود قبل از مباشران قتل سعیدی آمر و مفتی آن باید محاکمه شود. البته به او حق دفاع داده خواهد شد، خودش و وکیلش با حضور هیات منصفه و علنی. اگر در این دنیا فرصت نشد، دادگاه عدل الهی در آخرت دیدنی خواهد بود.
علی اکبر سعیدی سیرجانی آنچنان که خود نوشت راه سرور آزادگان حسین بن علی (ع) را انتخاب کرد، مسلمان زیست و مسلمان مرد، رحمت خدا بر او باد. او اثبات کرد که «در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.»
خون مظلوم سعیدی سیرجانی «شیخ صنعان» سر و دل باخته به«قدرت خانم» را رسوا کرد.
پانویس
۱. کتاب «از شیخ صنعان تا مرگ در زندان»، انتشارات کتاب پر، واشنگتن، ۱۳۷۴، بخش اول: برگزیده ای از آثار سعیدی، ص۱۱-۱۴۱.
۲. سعدیا حب وطن گر چه حدیثی است صحیح / نتوان مرد بسختی که من این جا زادم. غزلیات سعدی، غزل شماره ۳۷۱.
۳. از شیخ صنعان تا مرگ در زندان، ص۹۱-۹۴.
۴. پیشین، ص۹۵-۹۷.
۵. آخرین شرارهها (۱۳۳۴)، افسانهها (۱۳۴۰)، خاکستر (۱۳۴۲)، زیر خاکستر (۱۳۴۵).
۶. جعفر شریف امامی، غلامرضا ازهاری، شاپور بختیارو مهدی بارگان در سال ۱۳۵۷ دولت تشکیل دادند.
۷. از شیخ صنعان تا مرگ در زندان، ص۱۰۲-۱۱۱.
۸. پیشین، ص۱۲۴-۱۲۵.
۹. جمهوری اسلامی، ۵ اردیبهشت ۱۳۷۳. منبع اصلی قسمت چهارم مقاله سرگذشت سعیدی سیرجانی در پایگاه اطلاع رسانی بنیاد عبدالرحمن برومند است.
۱۰. سخنرانی سعید امامی در دانشگاه همدان در پاییز ۱۳۷۵، عمادالدین باقی، تراژدی دموکراسی در ایران (به نقل از پایگاه اطلاع رسانی بنیاد عبدالرحمن برومند)
۱۱. سرگذشت علی اکبر سعیدی سیرجانی در پایگاه اطلاع رسانی بنیاد عبدالرحمن برومند.
۱۲. جمهوری اسلامی، ۴ آبان ۱۳۷۳.
۱۳. پیشین، ۷ آذر ۱۳۷۳.
۱۴. گزارشگر ویژه سازمان ملل، ۱۶ ژانویه ۱۹۹۵ (پایگاه اطلاع رسانی بنیاد عبدالرحمن برومند)
۱۵. از شیخ صنعان تا مرگ در زندان.
۱۶. پیشین، ص۲۰۴-۲۰۷ مقاله ایرج پزشکزاد.
۱۷. عمادالدین باقی، کتاب تراژدی دموکراسی، ص ۱۸۸(پایگاه اطلاع رسانی بنیاد عبدالرحمن برومند).
* لینک این مطلب در تریبون زمانه
منبع اصلی مطلب: وبسایت محسن کدیور
علی اکبر سعیدی سیرجانی آنچنان که خود نوشت راه سرور آزادگان را انتخاب کرد، او اثبات کرد که «در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.»
خون مظلوم سعیدی سیرجانی «شیخ صنعان» سر و دل باخته به«قدرت خانم» را رسوا کرد وبنیان ظلم ظالمان را در تراژدی گذر زمان ویران خواهد ساخت.
ALI / 10 December 2016