تعریف انسان مستقل از جنسیت اوست

گفت و گو حسین نوش آذر با منصور کوشان – بخش دوم و پایانی

از منصور کوشان چندین رمان‌ و مجموعه‌ داستان‌، چهار دفتر در شعر، نمایشنامه و یک اثر پژوهشی در نقد نمایشنامه‌های ایبسن منتشر شده است. یکی از رمان‌های منصور کوشان «تثلیث جادو، یا ناخدا بانو» نام دارد که توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. درباره‌ی این رمان که از برخی لحاظ دستاوردی برای ادبیات داستانی ایران به شمار می‌آید با آقای کوشان گفت و گویی «ادبی» انجام داده‌ام که بخش اول آن را خواندید. اینک توجه شما را به بخش دوم این گفت‌وگو جلب می‌کنم:

آقای کوشان! شما در این سال‌ها قدری از فضای مسلط در تبعید فاصله گرفته‌اید و با این حال یکی از مهم‌ترین گفتمان‌های ادبیات فارسی در خارج از کشور، یعنی گفتمان تنهایی در رمان شما تکرار می‌شود، تا آن حد که در داستان شما اصلاً همین تنهایی آدم‌هاست که باعث می‌شود شخصیت‌ها به هم نزدیک و با هم آشنا بشوند.

تنهایی. بله، تنهایی بر تمام شخصیت‌های رمان حاکم است. در واقع همین تنهایی کشنده است، تنهایی به معنای همواره بدون همدلی و بدون همدمی و نه فقط تنهایی فیزیکی است که بنیاد شخصیت‌های رمان یا شکل‌گیری ساختار آن را بیان می‌کند. در هیچ کجای رمان، شما حتا با یک زوج، با دو نفری که با هم به درصدهای قابل قبولی از تفاهم برسند، برخورد نمی‌کنید.

شاید ناخداها به‌ترین نماد چنین شخصیت‌ها باشند، اما شما می‌بینید که در ساحل نیز هیچ کانون پر تفاهمی وجود ندارد. من چند نمونه‌‌ی شاخص را نشان داده‌ام. تنهایی‌های فیزیکی از یک سو و بدون رسیدن به تفاهم حتا در هم‌جواری از سوی دیگر، هستی انسان را به چالش گرفته است. خب، عده‌ای با آگاهی از این چالش، در رسیدن به سرمنزلی، رسیدن دست کم به یک وحدت وجودی، تلاش می‌کنند و عده‌ای تسلیم آن شده‌اند. سارا، که نخستین روایت‌گر یا راوی پاره‌ی نخست رمان است، به نظرم آگاه‌ترین است.
 

او هر سه وجه شخصیت خود را به خوبی می‌شناسد. او به وجه زنانه یا مادینه و وجه مردانه یا نرینه و وجه مشترک یا خنثای وجود خود آگاه است. همه‌ی تلاش او در روایتش از آن چه حاکم بر سرنوشت او است تغییر ناممکن‌ها است و رسیدن به تکامل یا وحدت وجود خود. از همین‌رو است که به شکل نمادین، در هر شب جذری، (شبی برابر یا همزمان با زمان تولدش) فارغ از نمایش یا حضور در جامعه، ابراهیم را در خود دارد و هر روز صبح چون مادری که نوزادش را می‌زاید، او نیز ابراهیم را با درد بسیار می‌زاید. این صحنه‌ نیز چون صحنه‌های دیگر در فصل نخست، با روایت سارا، آغاز می‌شود و در فصل‌های دیگر، با روایت‌های ابراهیم و نینا کامل می‌شود. در این روند است که خواننده متوجه می‌شود رابطه‌ی سارا و ابراهیم یک رابطه‌ی سکسی نیست. بر اساس یک رابطه‌ی دگرپذیری و استیلا بر جنسیت مخالف است.

سارا خود به روشنی بیان می‌کند که ابراهیم را در برابر زنانگی خود چون خرگوشی می‌بیند و مادرانگی خود را چون صدفی آبستن نوزاد پریِ دریایی. نوزادی شبیه به ناخدابانو، مادر ابراهیم و سارا، همسر گذشته‌ی ناخدا، پدر اسمی سارا و ابراهیم. کسی که فاقد مردانگی است. خب، گمانم این پیشینه و پیشینه‌ی شخصیت‌های دیگر، کلید بسیاری از معماهای احتمالی یا نقطه‌های تاریک و نیم روشن باشد. به خاطر دارم که از همین رو نیز، در بازنویسی‌های متعدد، کوشیدم از حشو و زواید بکاهم و شجره‌ی هر شخصیت را برجسته کنم. و شاید اغراق نباشد اگر بگویم هیج عنصری در رمان نیست که بدون ارتباط با عنصر دیگری یا بدون نقش سازندگی در بعدهای دیگر هر شخصیتی وجود داشته باشد.
 

در پاسخ نکته‌ی پایانی نیز، باید بگویم: به تمامی. من با این که توانسته‌ام در نروژ نیز به عنوان یک نویسنده زندگی کنم و هم چنان هم از این راه معیشت می‌کنم، یا به قول شما اندکی از لحظه و زمان تبعید شدن فاصله گرفته‌ام، هرگز لحظه‌ای از نویسنده‌ی تبعیدی بودن فارغ نشده‌ام. تمام لحظه‌های من، چه آشکار و چه پنهان، توأم است با این حزن در تبعید بودن، بدون این که بخواهم دست‌آوردهای ناگزیر آن را نادیده بگیرم یا آن‌ها را کم ارزش بنامم.
 

شاید، تفاوت مهاجر، کسی که خود سرزمین دیگری را انتخاب کرده است و هر گاه نیز خواست یا اراده کرد راه بازگشت به رویش باز است، با تبعیدی، کسی که در حسرت بازگشت است، در همین نکته نهفته باشد. حال در نظر بگیرید که این وضعیت برای نویسنده، کسی که پویایی و جلوه‌ی اصلی آفرینشش رابطه‌ی مستقیم دارد با جایگاه و تنفس او در فرهنگ خویش، چه سخت خواهد بود.
 

ابراهیم، یکی از سه شخصیت عمده در داستان شما در جایی می‌گوید: هیچ‌کس نمی‌تواند منکر وجود مخاطب و شلاق باشد.» و در جای دیگر باز تکرار می‌کند: «هیچ چیز زندگی به آدمیزاد نرفته جز همان شلاق.»

شلاق یکی از عنصرهای حاکم بر فضای رمان و به ویژه شخصیت‌های اصلی است. هر سه شخصیت اصلی یا هر سه وجه شخصیت محوری، یعنی سارا، ابراهیم و نینا، در لحظه‌های گوناگونی، به شکل‌های متفاوتی، محاط حاکمیت این شلاق اند. پس، این شلاق، نخست می‌تواند نماد یک اهرم جبر در بیرون باشد یا نماد آن بخش از وجود آدمی که اکنون آشکارا وجود ندارد، اما وجود خود را، به عنوان یک عضو مشخص حیوانی حفظ کرده است. اشاره‌ام به نظریه‌ی داروین است. بدیهی است در خوانش‌های دیگر، نماد رجولیت است. نماد آن‌چه هستی را بیش از آن که در پویایی زندگی بداند، در تنازع بقا یا تولید مثل می‌بیند.

به گمانم، خوانش خواننده، در قسمت‌های مختلف رمان، بارهای متفاوت «شلاق» را نشان می‌دهد. آن چه در رمان مهم است و من بر آن تأکید داشته‌ام، حضور مسلط آن در تمام لحظه‌ها است. خاطرم هست ابراهیم در جایی از رمان می‌گوید: با وجود این که کتاب «ناخدابانو» وجود ندارد یا سوزانده شده است، من هنوز هم هستم. این «هست» یا «بودن» در چه وضعیتی است. تلاش او در رهایی از این جبر تا چه اندازه موفق بوده است؟ آیا او توانسته به آن مرحله‌ی کنوسی برسد که شما به آن اشاره کردید یا آن چه عارف فیلسوفان ایرانی، به ویژه سهروردی به آن اشاره می‌کنند.

به نظر می‌رسد رمان نشان می‌دهد نمی‌توان از اصل انسان – حیوان بودن خود فراتر رفت. فاعل و مفعول، عاشق و معشوق، ضارب و مضروب، ظالم و مظلوم، تاریکی و نور و ده‌ها متضاد دیگر، مکمل هم هستند. هیچ هست مینوی صرف وجود ندارد. تنها راه، رهایی از قاعده‌ها است و تلطیف واقعیت‌ها. به قول سهروردی و بایزید بسطامی نزدیک شدن به من انسانی. من فرشته‌ای. سخنی که نیچه نیز به گونه‌ای دیگر بیان می‌کند و این من فرشته‌ای را با ابرانسان شدن نشان می‌دهد. گمانم، رمان می کوشد در لایه‌های زیرین خود این اندیشه را بیان کند.
 

به بیان ساده، همان طور که یک متن در خوانش خواننده معنا و مفهوم می‌یابد، من انسانی نیز در خوانش ویژه‌اش از هستی معنا و مفهوم می یابد. تصور جهانی بدون مخاطب به نظر ناممکن می‌آید. گویی هست همه چیز در هست آدمی است. برای انسان بدون اندیشه، بدون اراده، بدون انتخاب، بدون مخاطب یا انسان بدون حافظه، نه خودش وجود دارد و نه جهان بیرون از او یا کل هستی. پس هر چه هست در همین داد و ستد آگاهانه است یا به قول خیام در این آمد و شد و اشراف برای بهره بردن از آن.
 

ابراهیم داستانِ شما می‌گوید: در دنیای نمایش هر کس می‌تواند خودش باشد. برد و باختی وجود ندارد. سارا هم یک جا می‌گوید: ابراهیم در لباس‌هایش گم شده است. یعنی به یک معنا تنها وقتی که برهنه است، برای این زن وجود دارد. فقط یک نویسنده که آزادانه زندگی می‌کند می‌تواند اینطور برهنه به این واقعیت‌ها فکر کند. در حالی که در ایران مثل این که هر کس نمی‌تواند به آسانی خودش باشد.

بله،این هم نکته‌ی مهمی است که به آن اشاره می‌کنید. در تمام کارهای آفرینشی من، اعم از شعر، داستان، رمان یا نمایش‌نامه، این وجه از زندگی هم جلوه‌ی ویژه‌ی خود را دارد. به بیان دیگر، به نظرم، به ویژه رمانی که فاقد این پرداخت در زندگی شخصیت‌ها باشد، اثری بدون گوشت و خون می‌آید. زندگی بدون این وجه، چه به صورت مادی یا غزیزی و چه به صورت معنوی یا آگاهانه، اگر ناممکن نباشد، ناقص است. پس نمی‌توان به ویژه در رمان، که سهم مهمی در پرداخت زندگی دارد، آن را نادیده گرفت. از همین رو نیز، در تمام اثرهای من، چه در پیش از انقلاب منتشر شده باشد و چه در بعد از آن، این صورت و سیرت از حیات آدمی نیز حضور دارد.
 

طبیعی است که در هر اثر به مقتضای همان اثر. گاه نقش محوری و پر رنگ می‌یابد و گاه نقش فرعی و کم‌رنگ. از سوی دیگر، یکی از تعهدهای نویسنده، یا التزام‌های ادبیات، شکستن “تابو”‌ها است. متأسفانه نزدیک به اغلب نویسندگان ایرانی، هنوز با خود، با بیان اندام‌های تن خود مشکل دارند، حال چه برسد که بخواهند به قول شما وصفی از کشش و کوشش تن آدمی داشته باشند. به نظرم، وظیفه‌ی یک ادبیات جدی، پرداختن به سکس به عنوان یک عنصر مستقل نیست، چنان که در غرب مشهور به “پورنوگرافی” است و نمونه‌هایی از آن نیز در ادبیات ایران موجود است، بلکه پرداختن به ظرفیت‌های جسمی شخصیت‌های رمان است.
 

با توجه به آگاهی‌های به دست آمده، تجزیه و تحلیل‌های روانشناسانه و فیلسوفانه و نشان دادن ظرفیت و نقش جنسیت و بهره‌بری‌های سیاسی تاریخی از آن، دیگر رابطه‌ یا عشق مانوی‌گونه – که متأسفانه به عشق افلاتونی مشهور شده است – کاربردی ندارد. همان‌طور که رسانه‌های دیداری دیگر جای چندانی به ادبیات مشهور به «پورنوگرافی» نمی‌دهند یا حتا در سطح دیگری از آن. اشاره‌ام به متن‌هایی است که از عبید زاکانی یا ایرج میرزا یا … در ایران مشهور است. در ادبیات مدرن یا یک اثر جدی، امور جنسی شخصیت‌ها می‌تواند یکی از عنصرهای سازنده‌ یا یکی از مکمل‌های ساخت شخصیت و فضاسازی باشد. چرا که شخصیت بدون تن، یک تصور واهی است. جنسیت انسان نخست در اندام معنا می‌یابد و بعد در رفتار و کردار و اندیشه.
 

پس من هم به ضرورت رمان و ساخت فضا و شخصیت‌ها، فارغ از سانسور از جنبه‌های تن آدمی بهره می‌برم و هم به دلیل شکستن یک «تابو»ی کاذب، که خود را به نام اخلاق، تربیت، ادب و ده‌ها شاخص اجتماعی دیگر به جامعه و به ویژه به فرهنگ ما تحمیل کرده است.
 

دیگر این که اگر سارا می‌گوید: ابراهیم در لباس‌هایش گم شده است، توأمان چند نکته را بیان می کند. نخستین خوانش این جمله، برمی‌گردد به موقعیت سارا و ابراهیم. به زمانی برمی‌گردد که ابراهیم در حال فرو رفتن به درون یا به رحم سارا است، که مهم‌ترین نماد زنانگی است. خب، در این خوانش، اشاره کردم و رمان به وضوح نشان می‌دهد که بود ابراهیم در ارتباط با بود یا خواست یا من دیگر یا مکمل سارا، بود می‌یابد. زمانی که سارا به من دیگری یا من مردانه یا مکمل خود نمی‌اندیشد یا نیاز ندارد، ابراهیم نیز وجود خارجی ندارد. فقط یک لباس یا تصور مردانه است.
 

در خوانش دیگری، انسان با لباس یا در لباس معنا نمی‌یابد. تن و عمل او هویت او را روشن می‌کند. ابراهیم یا سارا زمانی انسانی نرینه یا مادینه هستند که کنش مردانه یا زنانه از ‌آن‌ها سرمی‌زند نه هنگامی که لباس مردانه یا زنانه می‌پوشند. چرا که بیرون از تعریف‌های قراردادی یا اخلاقی یا عرف، تعریف انسان، مستقل از جنسیت او است و تعریف جنسیت نمی‌تواند مستقل از کنش تن باشد.
 

آقای کوشان واقعیت این است که رمان شما به خاطر همان لایه‌های تو در تو که در آغاز سخن به آن اشاره کردید، میدان وسیعی فراهم می‌آورد برای بحث. با این حال و با علم بر این که هنوز حق اثر شما را ادا نکرده‌ایم ناگزیریم به خاطر محدودیت‌های صفحه همین جا بحث را ببندیم و امیدواریم به زودی بتوانیم ادامه‌ی این بحث را به شکل فنی‌تر و دقیق‌تر پی بگیریم. از شما سپاسگزارم که وقت‌تان را به ما بخشیدید.

——————————————————————————–
مشخصات کتاب:
«تثلیث جادو» یا «ناخدا بانو»، منصور کوشان، رمان، ۱۳۸صفحه، چاپ نخست تابستان ۲۰۰۳
طرح روی جلد: امیر صورتگر، قیمت معادل: ۸ دلار
نشر باران، سوئد، 2009
برای تهیه این کتاب می توانید با نشر باران تماس بگیرید:
Baran, Box 4048,163 04, SPÅNGA, SWEDEN
email: info Att baran.st