رهایی از قاعده‌ها و تحمل‌پذیر کردن واقعیت‌ها

بخش اول گفت و گو حسین نوش‌آذر با منصور کوشان پیرامون رمان «تثلیث جادو»، یا «ناخدا بانو» 

 منصور کوشان در دهه ۷۰ خورشیدی سردبیر مجله تکاپو به مدیرمسئولی سکینه حیدری بود. بسیاری از نمایشنامه‌های او در طی آن سال‌ها توقیف و اجرای آنها متوقف می‌شد.
کوشان یکی از فعالان جمع مشورتی‌ کانون نویسندگان و از اعضای هیئت هفت نفره‌ی احیای این کانون بود و هم‌زمان با قتل‌های زنجیره‌ای، به دلیل بودن نامش در صدر فهرست کشتار جمهوری اسلامی، بعد از دعوت به نروژ جهت سخنرانی در پنجاهمین سالگرد اعلامیه‌ی جهانی‌ حقوق بشر (دسامبر ۱۹۹۸)، دیگر به ایران بازنگشت.
او سال نخست زندگی در تبعید را با سفر به کشورهای اروپایی گذراند و از آوریل سال ۲۰۰۰، به عنوان نویسنده‌ی مهمان در شهر استاوانگر، جنوب غربی‌ نروژ زندگی می‌کند. در این سال‌ها آثاری از او به نروژی منتشر شده و هفت نمایش‌نامه از خود و نویسندگان جهان را به زبان نروژی طراحی و کارگردانی کرده است.
منصور کوشان تا سال ۲۰۰۶مدیر هنری‌ تاتر سولبرگ شهر استاوانگر بود و از آن پس، تنها به نوشتن در قلمروهای پژوهش، نقد و بررسی، شعر، داستان، رمان و نمایش‌نامه مشغول است و از بهار سال ۱۳۸۸، فصل‌نامه‌ی فرهنگی، ادبی و هنری «جنگ زمان» را نیز سردبیری می‌کند.
از منصور کوشان چندین رمان‌ و مجموعه‌ داستان‌، چهار دفتر در شعر، نمایشنامه و یک اثر پژوهشی در نقد نمایشنامه‌های ایبسن منتشر شده است. یکی از رمان‌های منصور کوشان «تثلیث جادو، یا ناخدا بانو» نام دارد که توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. دفتر خاک درباره‌ی این رمان که از برخی لحاظ دستاوردی برای ادبیات داستانی ایران به شمار می‌آید با آقای کوشان گفت و گویی «ادبی» انجام داده است. توجه شما را به این گفت و گو جلب می‌کنیم:

 آقای کوشان! ، سارا، ابراهیم و نینا شخصیت‌های رمان شما که با نام «ناخدابانو، تثلیث جادو» توسط نشر باران منتشر شده، «منِ»ِ به اصطلاح شکننده‌ای دارند. آنها بازیگران یک نمایش هستند و این نمایش را نویسنده‌ای نوشته است که با او از دریچه‌ی چشم شخصیت‌های داستان آشنا می‌شویم، ابراهیم با سارا و نینا رابطه‌ی جنسی و عاشقانه دارد و زنی هم هست به نام ناخدابانو که می‌توانیم با قدری اغماض او را یک مادر اثیری بخوانیم. رابطه‌ی ابراهیم با زن‌های داستان و رابطه‌ی شخصیت‌ها شاید به لحاظ آن «من شکننده» رابطه‌ای است بدون یک فاصله‌ی سالم. برای مثال سارا و ابراهیم حتی لباس‌هاشان هم با هم مشترک است.

خوانش شما از رمان «تثلیت جادو» یا «ناخدابانو» برایم جالب است. به یقین توجه کرده‌اید که رمان، متنی چند روایتی است. خوانش‌های گوناگونی دارد. یکی متنی که خواننده از برایند متن‌ها می‌خواند. دیگری متن‌هایی که راوی اصلی و راوی‌های دیگر (سارا، ابراهیم و نینا) خوانده‌اند به نام «ناخدابانو». سوم متنی که نویسنده‌ برای بازی نوشته است. چهارم متنی که شخصیت‌ها بر اساس دریافت‌های خود از محیط و موقعیت خود بازی می‌کنند. پنجم متنی که سارا روایت می‌کند.ششم متنی که ابراهیم روایت می‌کند. هفتم متنی که نینا روایت می‌کند. هشتم متنی که بر مبنای اعداد جذری شکل می‌گیرد. بدیهی است از میان این متن‌ها، احتمال خوانش متن‌های دیگری نیز برای خواننده ممکن است. چنان که ممکن است خواننده‌ای خاستگاه متن را، داستان سه روح، در نظر بگیرد یا تابلوهایی که نینا کشیده یا در عتیقه‌فروشی وجود دارد.

نمی‌دانم شاید هم، خواننده‌ای اصل را بگذارد بر سه وجه هرمی که ابراهیم به دست آورده یا آن‌چه که در میهمانی تولد اتفاق می‌افتد یا برای شب عروسی ابراهیم و سارا تمرین می‌شود . به هر حال به گمانم نمی‌توان بدون در نظر گرفتن متن‌های مکمل، خوانش کاملی داشت. چنان که به نظرم هر گونه دریافت یا خوانشی از رمان، بدون در نظر گرفتن رابطه‌ی نوزاد پری دریایی در صدف با سارا، یا ارتباط ناخدابانو با ناخدایی که پدر و پدرخوانده‌ی سارا و ابراهیم است، یا شخصیت‌ها و عنصرهای دیگر، ناکامل خواهد بود.
 

می‌دانید که «تثلیث جادو» یا «ناخدابانو»، به رغم صفحه‌های کمش، رمانی است با حجم بسیاری از حادثه‌ها و شخصیت‌ها. به گمانم رمانی است تا حد ممکن بسیار فشرده که تمام شخصیت‌ها و عنصرهای آن، بر مبنای سه کانون موازی، قرینه و متضاد با هم، با یک دیگر در ارتباط تنگاتنگند و هر کدام، اگر من دیگری نباشند، مکمل دیگری‌اند.
 

داستان را که خواندم، داستان بسیار خوشخوان بود. با این حال در نگاه اول احساس کردم در پس این سادگی، نوعی پیچیدگی نهفته است. در یک نگاه دقیق‌تر متوجه پاره‌ای ازین لایه‌های درهم تنیده شدم. این سئوال پیش می‌آید که در ادبیات داستانی تا چه حد اجازه داریم به نهایت شیء نظر داشته باشیم، بدون آن که مخاطب را از دست دهیم؟

هر متن خوانندگان خود را دارد. به گمانم نویسندگان جدی، پیش از آن که به مخاطب عینی یا شناخته شده‌ی خود بیندیشند، بیش‌ترین تمرکزشان روی خود اثر و کنش‌های آن است. جدا از این که این رمان، به تعریفی بر من نویسانده شده، این آگاهی هم در پس هر آفرینشی نهفته است که زمان امروز، بسیار متفاوت با زمان حتا چند دهه‌ی گذشته است. به گمانم عمر رمان‌های چند صد صفحه‌ای رو به اتمام است. خواننده دیگر زمان کافی برای خواندن یک سری حادثه‌های معمول در یک روند طولانی را ندارد.
جهان چند سویه‌ی امروز، آگاهی‌های چند جانبه، خواننده‌ی جدی ادبیات را به سوی ادبیات چند وجهی می‌کشد. گمانم دیگر متن‌های یک سویه هیچ کنشی در ذهن خواننده نداشته باشند.
 

از آن جا که درک امروز از هر شیی توأم است با وجه‌های گوناگون آن شیی و به بیان دیگر، از آن جا که امروز، همه چیز چند صدایی است و خواننده نیز از هر شیی، عنصر یا نماد، برداشت‌های متعدد و چند صدایی می‌کند، لازم است که ساختار هر متن ادبی نیز تا حد ممکن همین کنش را در مخاطب خود به‌وجود بیاورد. از همین رو، به تعریفی، مهم‌ترین کار نویسنده در دوره‌ی آفرینش، رسیدن به نهایت هر شیی است.
 

به گمانم زمانی یک متن با مخاطب خود به چالش‌های لازم می‌رسد که عنصرهای آن اثر، در حین جذب و کنش پیشروی، از ظرفیت ترمز، مکث و بازنگری هم برخوردار باشند. به بیان دیگر، می‌توان با آشنازدایی‌های گوناگون، مدام به خواننده نیشتر زد. اجازه نداد بدون چالش با اثر، جمله‌ها یا حادثه‌های رمان را پشت سر بگذارد.
 

خب، یکی از کارهای نویسنده برای ساخت این آشنازدایی‌ها، رسیدن به نهایت این شیی‌شدگی است. البته، بدیهی است که هر نویسنده آزاد است که شگرد خود را برگزیند و با این شگرد دایره‌ی خوانندگانش را معیّن کند. من همیشه، دوست داشته‌ام که متن‌هایم دارای بیش‌ترین ظرفیت چالش با خواننده باشند و در مثل، به جای این که حادثه‌های رمان “تثلیث جادو” را، بر مبنای یک روند خطی، در 300 یا 500 صفحه به دست او برسانم ، حادثه‌های آن را در کنار هم، پشت به هم و رو در رو با هم بنویسم تا حجم زیادی یا صفحه‌های بسیاری لازم نداشته باشد. جدا از این، رمان‌های خطی یا شیوه‌های دیگر بسیار نوشته می‌شود.
 

خوشبختانه نویسندگان امروز ایران، طیف وسیعی از خوانندگان را پوشش می‌دهند. اما نمی‌توان فراموش کرد که جامعه‌ی ادبی، اعم از نویسنده یا خواننده‌ی آن نیز ناگزیر هرمی دارد. نمی‌توان تمام خوانندگان را در یک طیف در نظر گرفت یا نویسندگان را نیز بخشی از خوانندگان یک اثر جدی ندانست. از آن جا که به ویژه بعد از تثبیت حاکمیت موجود در ایران، بیش‌تر اثرهای ادبی به سوی گونه‌ای ساده‌انگاری سوق یافته‌اند و ما امروز کم‌تر با یک اثر ادبی پرسش برانگیز رو به رو هستیم، گمانم جامعه‌ی ادبی ایران نیازمند اثرهایی است که ذهنش را به چالش می‌کشند.
 

نهایت کلام این که به گمانم در جهان امروز، رمانِ بدون اندیشه و بدون درگیر با ذهن مخاطب، نمی‌تواند فراتر از سرگرمی نقشی داشته باشد و این پاسخ‌گوی التزام نویسنده و اثر نیست.‌
 

یکی از سویه‌های عمده داستان شما وصف‌های صریح جنسی و کشش و کوشش تن است…

ابراهیم با سارا و نینا رابطه‌ی جنسی، به معنای معمول آن یا “سکس”، ندارد. از همین رو نیز بیش از آن که آن رابطه‌ی یگانگی سارا و ابراهیم به عنوان دختر و پسر یا زن و مادر یا مادر و پسر در رمان اتفاق بیفتد، صحنه‌ی سارا و مردکی در توالت نوشته شده است تا هم تفاوت‌های جنسی نشان داده شود و هم نگاه و حس سارا و ابراهیم به این رابطه.

بدیهی است که خواننده، به ویژه در صحنه‌هایی شاهد کشش یا ظرفیت استیلای جنسی هست. اما تا آن جا که به خاطر دارم همه در ناز و نوازش و بوسه روایت می‌شود.
 

مثل صحنه‌ای از نمایش که متوجه‌ی علاقه‌ی ویژه ابراهیم به نینا می‌شویم و حسادت سارا را برمی‌انگیزاند یا صحنه‌ای از میهمانی که سارا برای برانگیختن نینا ابراهیم را می‌بوسد.

تا آن جا که من، نه فقط به عنوان نویسنده‌، بلکه به عنوان خواننده و نویسنده‌ی این رمان می‌دانم، چنین اتفاقی “سکسی” برای ابراهیم و سارا پیش نمی‌آید. چرا که در اصل هیچ کدام از این سه شخصیت، سارا، ابراهیم و نینا، دارای آن من مستقل نیستند و همان‌طور که شما به درستی به آن اشاره کرده‌اید، تمام شخصیت‌ها، به ویژه ابراهیم، سارا و نینا که هر کدام روایت خود را از عینیت‌ها و ذهنیت‌ها در سه فصل رمان، به طور جداگانه بیان می‌کنند، همه دارای یک «من شکننده» یا یک «من سیال» یا یک «من مکمل» ‌اند و هیج کدام، باز به قول شما، دارای فاصله‌ی سالم با یک دیگر نیستند.
 

این بی‌فاصله‌گی، در بخش‌های زیادی از رمان نشان داده شده و یکی از این نمادها، که شما هم آن را بیان کرده‌اید، یکی بودن لباس ابراهیم و سارا است. دیگری یکی بودن تاریخ تولد ابراهیم و سارا است. و نمونه‌های دیگری که من قصد بیان آن‌ها را در این جا ندارم.
 

این که شما می‌گویید این شخصیت‌ها یک منِ سیال، مکمل و شکننده دارند، این‌ها همه را می‌توانیم از نشانه‌های خشونت و آسیب روانی ببینیم. آیا مسأله‌ی شما در این داستان دوباره آفریدن هستی‌ای است که در کشور ما با خشونت بخشی از آن مدام حذف می‌شود و به یک مفهوم ایستادن جلو مرگ است؟

رمان «تثلیث جادو» یا «ناخدابانو» را سال‌ها پیش نوشتم و از آن جا که بعد از آن چند رمان دیگر و نمایش‌نامه نوشته‌ام، به درستی به خاطر ندارم که چه عامل‌هایی سبب نوشتن آن شد. پس هر چه هم می‌گویم، از نگاه خواننده و نویسنده است. چون بسیاری از موضوع‌ها، از جمله خوانش متفاوت از روایت‌های گوناگون را، بخشی را از طریق نظر خوانندگان به دست آورده‌ام و بخشی را در خواندن مجدد متن بعد از سال‌ها.

اما به طور کلی می‌توانم بگویم از آن جا که تلاش می‌کنم در هر اثری، به ویژه هر رمانی، تجربه‌ای نوین را هم در محتوا و هم در ساختار به خواننده ارایه دهم، در این رمان نیز خواستم از شگرد مخالف آفرینش معمول بهره ببرم. به این معنا که این بار به جای این که شخصیت‌های رمان تابع خواست نویسنده باشند یا مستتر در متن، نسبت به آفرینش خود سرکشند. هر کدام سعی می‌کنند با روایت ویژه‌ی خود، استقلال خود را بیان کنند.

این موضوع البته، در نظریه‌های رمان مدرن بیان شده است. بارها گفته شده، رمان، به ویژه شخصیت‌های آن، بعد از یک دوره، نویسنده را به دنبال خود می‌کشند و بیش از آن که رمان تابع نویسنده باشد، متن به او نویسانده می‌شود. در رمان «تثلیث جادو»، جدا از این نظریه، خواننده شاهد درگیری‌های متعدد شخصیت‌ها است. از یک سو آن‌ها موازی، قرینه و متضاد با یک دیگرند و از سوی دیگر در برابر نویسنده یا به طور کلی سرنوشت خود در نافرمانی کامل.
 

پس اگر بتوانم به طور صریح پاسخ شما را بدهم، باید بگویم بله، من تلاش کرده‌ام نشان بدهم که می‌توان در این هستی، در این آفرینش دخیل بود و آن را دربست نپذیرفت. هیچ سرنوشت مطلقی وجود ندارد. همان‌طور که شخصیت‌های یک رمان می‌توانند نسبت به سرنوشت خود عصیان کنند و در برابر خالق خود بایستند و وضعیت خود را دگرگون کنند، هر انسان، به ویژه هموطنان ایرانی نیز می‌توانند همین انتخاب را داشته باشند و خود حاکم بر سرنوشت خود و وضعیت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی خود باشند. چرا که تنها با انتخاب خود است که می‌توان به قول شما در برابر مرگ ایستاد یا با معنا بخشیدن به زندگی، از مرگ یک مفهوم مکمل زندگی ساخت. از آن جا که انکار مرگ ناممکن است و بدون مرگ، هیچ هستی امکان وجود ندارد، تنها راه طبیعی به‌تر بودگی، تقویت زندگی از راه خودزیستی است در برابر دیگری زیستی.
 

داستان هم ظاهراً در نروژ، در ساحل دریا اتفاق می‌افتد و بی‌جهت نیست که دریا و کشتی‌رانی و جاشوها و ناخداها و جز این در شکل بخشیدن به فضا بسیار مؤثر هستند. شخصیت‌های داستان از زندگی دوم شما در نروژ به عنوان یک نویسنده‌ی تبعیدی (یا مهاجر) تأثیر گرفته‌اند؟

به گمانم، نه من، که هیچ کس نمی‌تواند منفک از محیط خود باشد و بدون تأثیر از آن زندگی کند. به ویژه که حیات روزمره‌ی زندگی یا جامعه‌ی میزبان، سهم مهمی در کار و آفرینش یک نویسنده دارد. پس از این نظر سرزمین میزبان، محیطی که من در آن زندگی می‌کنم، دریا و جنگل و صیادان و ناخداها و جاشوها و … در روایت رمان نقش سازنده‌ای داشته‌اند.

اگر در جایی دیگر آن را می‌نوشتم، به یقین از عنصرهای دیگری بهره می‌بردم. چرا که طرح کلی رمان، حتا شکل ساختار نخستین آن را در ذهن داشتم، اما نمی‌دانستم با چه گونه شخصیت‌هایی و چه گونه محیط و فضایی آن را بنویسم. پس تمام عنصرها و فضاسازی رمان برآمده‌ی جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کنم و از آن متأثر بوده‌ام، بدون این که بن‌مایه‌های فرهنگ خود، به ویژه فرهنگ جنوب و شمال ایران را از یاد برده باشم.
 

نویسنده در این داستان خدا به معنای مردوخ، خدای بابلی ست که هستی کئوس را شکل می‌دهد. اما سارا کتاب ناخدابانو را که «سرچشمه‌ی همه‌ی رؤیاهاست» می‌سوزاند و با این کار نویسنده را از آن جایگاه خدایگونه به زیر می‌کشد. تاوان این شورش این است که سندیت واقعیت زیر سئوال می‌رود.خُب، این از یک ذهنیت تازه نشان دارد. این ذهنیت که ادعای همه‌ی کسانی که مدعی نشان دادن واقعیت هستند بی‌معنی‌ست. و همین باعث می‌شود که شخصیت‌های داستان مستقل از نویسنده شروع کنند به حرف زدن. یکی از شخصیت‌های داستان شما به این نکته اشاره می‌کند و می‌گوید: شاید اگر سارا «ناخدابانو» را نسوزانده بود، هنوز هم ما نمی‌توانستیم حرف‌های خودمان را بزنیم.

حقیقتش این است که تاریخ استبداد دینی به ویژه، حتا از پیش نیز شکل و چه گونگی رویاهای ما را معیّن کرده است. کتاب «ناخدابانو» سرچشمه‌ی همه‌ی رویاها را مشخص کرده است و شخصیت‌های برآمده از آن، اجازه ندارند یا نمی‌توانند رویایی یا واقعیتی فراتر از چارچوب آن را تصور کنند یا تجربه. بگذارید روشن‌تر بیان کنم. تا زمانی که بهشت موعود برآمده‌ی کتاب‌ها یا دستورهای از پیش تعیین شده باشد، به نظر می‌رسد انسان حتا در تصور و خیال‌های دور نیز آزاد نیست چه برسد به زندگی واقعی. آیا آن چه که ما انسان‌ها می‌خواهیم، همان است که به راستی به آن نیاز داریم؟ گمانم پاسخ این پرسش بسیار سخت است.

تجربه نشان داده است بسیاری از وقت‌ها، ما به واقع خیال می‌کنیم چه را دوست داریم و خود آزادانه آن را انتخاب نکرده‌ایم. در زندگی گذشته، در همه‌ی جهان، این دین و حاکمیت وابسته به آن بود که این آزادی و انتخاب دروغ را به مردمان تحمیل می‌کرد و امروز، که بخشی از جامعه‌ی غربی، به دلیل دانش و آگاهی، از این دام دین و حاکمیت رهایی یافته است، متأسفانه جای آن را تبلغیات گرفته است و سرمایه‌داری با مردم همان بازی را می‌کند که پیش از این اهرم‌های دینی می‌کردند.
 

و اما آن چه شما به آن به عنوان “سندیت واقعیت” اشاره می‌کنید. آیا به راستی واقعیتی وجود دارد؟ نمی‌خواهم به نظریه‌های کهن یا نظریه‌ی کی‌خسرو، مانی و سهروردی اشاره کنم، اما بیرون از این نظریه‌ها هم به گمانم با توجه به رشد سریع دانش و آگاهی‌ها و دگرگونی‌ها، باز هم ما با یک واقعیت ایستا یا همسان روبه رو نیستیم. اگر بپذیریم که واقعیت‌ها بر اساس تعریف‌ها کمیت و کیفیت می‌یابند، بدیهی است که هر لحظه با واقعیت دیگری رو به رو می‌شویم. چرا که هم تعریف‌ها در حال دگرگونی هستند و هم برداشت‌های ما از تعریف‌ها و نهایت خود واقعیت.
 

بنابراین، جدا از این که هیچ نویسنده‌ای وام‌دار واقعیت نیست و در آفرینش واقعیت‌های اثر خود آزاد است، نه در رمان “تثلیث جادو” یا “ناخدابانو”، که در هیچ اثری واقعیت واحدی وجود ندارد. واقعیت هر اثری، به ویژه واقعیت‌های این رمان، در برخورد با خواننده معنا و مفهوم خود را می‌یابند. یعنی همان طور که روایت‌های سارا و ابراهیم و نینا از یک سری واقعیت‌های واحد با هم متفاوت و گاه متضاد است، بدیهی است که این اتفاق در رابطه‌ی خواننده و متن نیز بسیار ممکن است.
 

و اما در مورد «سوزاندن» کتاب «ناخدابانو». این جا سوزاندن، با توجه به کاربرد آن، رهایی از دام یا حصار از پیش تعیین شده، بدیهی است که با اصل «کتاب‌سوزان» در تاریخ اجتماعی متفاوت است. این جا سوزاندن یک نماد صوری است و نه یک نماد عینی. درست است که “ناخدابانو” یک کتاب است، اما چه کتابی؟ سارا برای این که بتواند نقش خود را بازی کند ناگزیر است که فراتر از متن نوشته شده عمل کند. پس به واقعیت مراجعه می‌کند. واقعیت یک تراژدی است.
 

دختری که او شاهد راه رفتن لنگ لنگانش است، همان کسی است که پایش را در ساحل بعد از توفان با ناخن‌های لاک زده پیدا می‌کنند. بنابراین نمی‌توان با متن‌ها به صورت واقعیت‌های مسلم برخورد کرد همان طور که نمی‌توان واقعیت‌ها را بدون پیشینه‌اشان تقلید یا بازی کرد. از سوی دیگر، تاریخ اجتماعی جهان یا همین ایران خودمان را در نظر بگیرید. اگر تنها کتاب‌های مربوط به قانون‌های اجتماعی را در نظر بگیرید، بسیاری از آن‌ها منسوخ شده‌اند. امروز نمی‌توانند کاربردهای اجتماعی و مهم‌تر از آن کاربرد انسانی داشته باشند. رشد جامعه و گذر از آن قانون‌ها یا کتاب‌های استبدادی، به معنای سوزانده شدن صوری آن‌ها است. همین اتفاق در رمان «تثلیث جادو» هم می‌افتد.
 

——————————————————————————–
مشخصات کتاب:
«تثلیث جادو» یا «ناخدا بانو»، منصور کوشان، رمان، ۱۳۸صفحه، چاپ نخست تابستان ۲۰۰۳
طرح روی جلد: امیر صورتگر، قیمت معادل: ۸ دلار
نشر باران، سوئد، 2009
برای تهیه این کتاب می توانید با نشر باران تماس بگیرید:
Baran, Box 4048,163 04, SPÅNGA, SWEDEN
email: info Att baran.st