بازآرایی نیروهای سیاسی ایران بعد از خروج شاه، موضوع بخش چهارم از نوشته‌ی «سه روز تاریخ‌ساز، ۲۰ تا ۲۲ بهمن ۵۷» است. در قسمت قبلی خواندیم که از بهار تا میانه‌ی دی سال ۱۳۵۷، شکل صحنه‌ی سیاست ایران شبیه یک شطرنج بزرگ بود با دو مهره‌ی اصلی: شاه و آیت‌الله خمینی. در قسمت قبلی ساختار این شطرنج بزرگ بررسی شد. آرایش نیروها در صحنه‌ی سیاست ایران در پاییز سال ۵۷ شروع به تغییر‌های بنیادی کرد. آزاد شدن حدود سه‌هزار زندانی سیاسی دوره‌ی شاه، امکان سفر ایرانیان تبعیدی به داخل کشور، مشارکت نیروهای میانی و اوجگیری انقلاب عامل‌های مهم برای تغییر شکل در آرایش نیروهای سیاسی ایران بودند. بازآرایی نیروها با رفتن شاه از ایران و آمدن آیت‌الله خمینی سرعت گرفت. به این ترتیب نه تنها تعداد افراد شرکت‌کننده در بازی بزرگ افزایش یافت، بلکه شکل کلی و آرایش این بازی بزرگ هم کاملاً عوض شد.‌‌ بعد از رفتن شاه از ایران روند رخداد‌ها دیگر مثل یک شطرنج بزرگ با دو گروه اصلی مشخص نبود، بلکه به یک بازی ناشناخته با چهار گروه اصلی تبدیل شد!

بعد از رفتن شاه در روز ۲۶ دی سال ۱۳۵۷ حکومت شاه در عمل دوپاره شد و قسمت‌های دولت و ارتش، که شاه بین آنها دیوار کشیده بود از هم جدا شدند. قسمت دولت در روی کاغذ در اختیار شاپور بختیار (آخرین نخست‌وزیر شاه) قرار گرفت و قسمت ارتش در روی کاغذ به اختیار ارتشبد قره‌باغی (آخرین رئیس ستاد ارتش شاه) درآمد. برای سال‌ها ارتش تربیت شده بود که فقط و فقط از شخص شاه دستور بگیرد و نه از نخست‌وزیر یا هیچ مقام دولتی دیگر. ارتش شاه نمی‌دانست بدون شاه چکار کند؛ ارتش با رفتن شاه کاملاً بدون سر شده بود. شاپور بختیار به عنوان نخست‌وزیر شاه می‌خواست کنترل ارتش را هم به دست بگیرد ولی ارتش شاه هیچ‌وقت تحت فرمان نخست‌وزیر غیر نظامی عمل نکرده بود. اطاعت از دستورات نخست‌وزیر غیر نظامی برای نظامیان ارتش شاه یک حرام یا تابو بود.

ارتشبد قره‌باغی در خاطرات خود نوشته است که شاه به صورت یک رویه‌ی جاافتاده پیش از هر مسافرت خود به خارج از کشور فرماندهی عالی ارتش را طی یک فرمان کتبی به‌طور موقت و تا زمان بازگشت خود در اختیار رئیس ستاد ارتش قرار می‌داده است. بر اساس‌‌ همان رویه‌، شاه پس از بازگشت از هر سفر خارجی آن فرمان قبلی را به صورت کتبی لغو می‌کرده است. ولی بر اساس گفته‌ی ارتشبد قره‌باغی شاه قبل از خارج شدن از ایران در روز ۲۶ دی ۵۷ فرماندهی عالی ارتش را به ارتشبد قره‌باغی و یا به شاپور بختیار منتقل نکرده بود. به این ترتیب فرماندهی عالی ارتش و گارد سلطنتی تا روز آخر در اختیار مستقیم خود شاه باقی ماند. اگرچه ارتشبد فریدون جم در خاطرات خود نوشته است که قبلاً تصویب شده بود که در «غیبت اضطراری» شاه ترکیب رئیس ستاد ارتش و نخست وزیر می‌توانسته‌اند به صورت اجرایی نقش فرمانده‌ی کل قوا را عمل کنند.

ارتشبد جم در فاصله‌ی ۱۳۴۸تا ۱۳۵۲رئیس ستاد ارتش و شخصیتی آشنا به ساختار، رویه‌های و عملکردهای ارتش شاه بوده است. شاپور بختیار به ارتشبد جم پیشنهاد پست وزارت جنگ در کابینه‌ی خود را داده بود که ارتشبد جم این پیشنهاد را قبول نکرد. ظاهراً به این دلیل که می‌دانسته است در ارتش شاه، وزیر جنگ نقش اجرایی ندارد. با وجود آن که چنین رویه‌هایی برای فرماندهی ارتش در حالت‌های اضطراری، به گفته‌ی ارتشبد جم، قبلاً تدوین شده بود، ولی شاه این سنت طولانی را هم گذاشته بود که ارتش ایران هیچگاه نباید تحت فرمان یک غیر نظامی قرار بگیرد. این مشکلی بزرگ برای شاپور بختیار بود که می‌خواست به عنوان نخست‌وزیر کنترل ارتش را خود به عهده بگیرد.

روش‌ها و سیاست‌هایی که شاه به مدتی بیشتر از ۲۵ سال جا انداخته بود سبب شده بودند که ارتش شاه و دولت شاه نتوانند با هم کار یا حتی گفت‌وگو کنند. «ژنرال رابرت هویزر»[۱] در کتاب خاطرات خود به نام «ماموریت در تهران»[2] مدعی است که او بعد از رفتن شاه سعی کرده است فرماندهان نیروهای ارتش شاه را برای هماهنگی با شاپور بختیار تشویق کند.

رابرت هویزر، ژنرال چهارستاره‌ی نیروی هوایی آمریکا در پاییز سال ۱۳۵۷ معاون فرمانده‌ی کل نیروهای آمریکا در اروپا بود. او در دی ۱۳۵۷ از طرف رئیس جمهور آمریکا به طور موقت برای ماموریت به ایران فرستاده شد. هویزر قبل از زمستان ۵۷ مسافرت‌های متعددی به ایران داشته و با تعداد زیادی از امیران ارشد ارتش شاه (در رده‌ی ارتشبد و سپهبد) آشنایی نزدیک داشته است. جزئیات ماموریت هویزر به تهران در زمستان سال ۵۷ هنوز به طور کامل فاش نشد و بررسی این موضوع خود نوشته‌ی مستقلی را می‌طلبد. جیمی کار‌تر، رئیس جمهور آمریکا، گفته است که هویزر رفته بود تا گزارش دقیق از وضعیت ایران را برای او تهیه کند، ولی شاه مدعی بوده است که ماموریت اصلی هویزر آن بوده که به ایران بیاید و شاه را به خارج بفرستد. از طرف دیگر رادیو مسکو مدعی بوده است که هویزر به ایران رفته بوده بود تا یک کودتا شبیه به کودتای سال ۱۳۳۲ را به نفع شاه ترتیب بدهد. ورود هویزر به ایران مخفیانه و بدون اطلاع قبلی شاه صورت گرفت. شاه از بودن هویزر در ایران بدون اطلاع او شوکه شد. بعد از رفتن شاه هم هویزر به اقامت خود ادامه داد. هویزر سرانجام در روز ۱۸ بهمن ۱۳۵۷ ایران را به صورت مخفیانه ترک کرد.

در آن زمان ساختار کابینه‌ی کارتر (دولت ایالات متحده‌ی آمریکا) در مورد ایران سیاست روشنی نداشت و در عمل بخش‌های مختلف دولت وقت آمریکا برداشت‌های گوناگون از اوضاع ایران و نقش شاه داشتند. این موضوعی بسیار مهم و در عین حال پیچیده است که خود نیازمند نوشته‌ی مستقلی است. به‌طور خلاصه وزارتخانه‌های خارجه و دفاع آمریکا و نیز شورای امنیت ملی سه نگرش بسیار متفاوت را دنبال می‌کردند. علاوه بر آن سفیر آمریکا در تهران، اگر چه نماینده‌ی وزارت خارجه بود، ولی در عمل خود سیاست وزارت خارجه‌ی آمریکا در مورد شاه را تدوین و اجرا می‌کرد. به این ترتیب هر یک از بخش‌های دولت آمریکا علائم (سیگنال)های متفاوتی برای شاه می‌فرستادند. در ماموریت به تهران ژنرال هویزر دستورالعمل‌های خود را از طریق وزیر دفاع آمریکا می‌گرفت. ژنرال هویزر که خود تجریه‌ی کار سیاسی چندانی نداشت به این بلبشوی اطلاعاتی اضافه می‌کرد. چند روز بعد از ورود هویزر به ایران بین شاه و هویزر در حضور سفیر وقت آمریکا ملاقاتی صورت گرفت که به شک های قبلی شاه اضافه کرد. در این میانه شاه که خود تحت تاثیر داروهای سرطان بود، از عهده‌ی درک این سیستم پنچیده برنمی‌آمد.

اقامت هویزر در ایران حدود یک ماه طول می‌کشد و در این مدت او مرتب با شش امیر ارشد ارتش شاه جلسه داشته است: ارتشبد قره باغی (رئیس ستاد ارتش)، ارتشبد ربیعی (فرمانده نیروی هوایی)، ارتشبد طوفانیان (رئیس سازمان صنایع نظامی و مرد شماره یک شاه برای خرید اسلحه از خارج)، سپهبد بدره‌ای (فرمانده نیروی زمینی و فرمانده گارد سلطنتی)، دریاسالار حبیب الهی (فرمانده نیروی دریایی) و سپهبد مقدم (رئیس ساواک).
هویتزر در کتاب «ماموریت به تهران» می‌نویسد که امیران شاه همگی معتقد بودند و اتفاق نظر داشتند که انقلاب ایران دقیقاً یک توطئه‌ی کمونیستی است! ظاهرا تئوری توطئه‌ی کمونیست ها برای قدرت رسیدن از طریق لباس آخوندی منحصر به شخص شاه نبود و امیران ارتش شاه هم مثل خود او فکر می کردند.
هویزر متعجب است از این که امیران شاه حتی بعد از رفتن شاه هم از به کار بردن واژه‌ی «کودتا» واهمه داشته‌اند. بر طبق ادعای هویزر امیران شاه در فکری چیزی به نام «طرح» بودند بدون این که بدانند چگونه باید یک کودتا را طراحی کرد.
به گفته‌ی هویزر امیران ارتش شاه قبلا کمتر در جلسه‌ی کاری مشترکی بدون شرکت شخص شاه شرکت کرده بودند. در تمامی دوران قبلی شاه فرمان‌های خود را به تک‌تک آنها ابلاغ می‌کرده است، نه این که از آنها برای طرح‌هایش نظر اجرایی بخواهد.

هویزر در کتاب خاطراتش (ماموریت در تهران) شرح می‌دهد که بعد از خروج شاه، او در تهران در عمل یک کلاس درس فشرده برای برنامه‌ریزی [یک کودتا]، به امیران ارشد شاه اموزش داده است. در این مدت مثل آن بود که هویزر نقش نایب السطنه در ارتش شاه را بازی می‌کرد!

هویزر در کتاب «ماموریت» با دقتی بسیار جزئیات هر ملاقات خود را شرح می‌دهد. دقت در جزئیات در کتاب خاطرات هویزر به حدی است که به نظر می‌رسد او حتی قبل از شروع این ماموریت می‌دانسته است که یک روزی قرار است خاطرات این سفر را در یک کتاب منتشر کند؛ یا این‌که آن همه‌دقت در جزئیات بعد اضافه شده است برای آن که کتاب خواندنی‌تر شود! به هر صورت همانطوری که کتاب‌های خاطرات سولیوان (سفیر امریکا) و پارسونز (سفیر انگلیس) گوشه‌های ناشناخته‌ای از بخش دولتی (غیر نظامی) حکومت شاه را بیان می‌کنند، کتاب خاطرات هویزر هم جلوه‌های ناشناخته‌ای از بخش نظامی حکومت شاه را نشان می‌دهد. حتی کتاب خاطرات ناظران خارجی هم همسان با سیاست شاه مبنی بر جدایی ارتش و دولت عمل می‌کرده است. این یادداشت‌های خارجی‌ها شامل گوشه‌هایی از ساختار عملکرد و حکومت شاه است که هیچ ایرانی‌ای توان دسترسی به آن را نداشت. همه‌ی نویسندگان در آن کتاب‌های خاطرات از شخصیت وهم‌انگیز و ایزوله‌ی شاه و تفاوت رفتار او در برخورد با ایرانی‌ها و خارجی‌ها می‌گویند. بر مبنای مشاهده‌های این افراد که از خیلی قبل با شاه آشنا بوده‌اند به نظر می‌رسد که در سال ۱۳۵۷ در این ملک وسیع شاه احتمالاً تنها‌ترین فرد ایرانی بوده است!

بعد از رفتن شاه از ایران، شکل دولت حتی از شکل ارتش هم پیچیده‌تر شد. در آن دوران به نظر می‌رسید که در ایران دو دولت سر کار است. از یک طرف شاپور بختیار خود را نخست وزیر قانونی می‌دانست و مصاحبه می‌کرد که «مرغ طوفان» است. از طرف دیگر آیت‌الله خمینی خود را رهبر منتخب می‌دانست و دستور‌های اجرایی صادر می‌کرد. بعد از معرفی مهندس بازرگان به عنوان نخست وزیر موقت از طرف آیت‌الله خمینی و در حالی که شاپور بختیار هنوز بر سر کار بود وضعیت کاملا تازه‌ای بوجود آمد که قبلا سابقه نداشت. آشکارا این همزمانی دو دولت در یک کشور نمی‌توانست مدت خیلی زیادی طول بکشد.

ولی وضع کلی ساختار سیاسی ایران حتی از این هم پیچیده‌تر و ناشناخته‌تر بود، به این دلیل که به نظر می‌رسید در آن دوران و به خصوص با رفتن شاه از ایران در عمل چهار گروه اصلی (شاید هم بیشتر) در کنار هم و با هم رقابت و تعامل می‌کردند. برای دیدن نحوه‌ی رابطه بین این چهار گروه به شکل زیر مراجعه کنید. افراد فعال در این گروه‌های چهارگانه البته دارای ساختارهای ذهنی و آموزشی بسیار متفاوتی بودند. موضوع ساختارهای ذهنی و آموزشی هر یک از آنها خود نوشته‌های مستقلی را می‌طلبد.


آرایش گروه‌های چهارگانه در صحنه‌ی سیاسی ایران – نیمه‌ی بهمن ۱۳۵۷

گروه اول ارتش شاه (نیروهای مسلح) بود که در روی کاغذ در اختیار ارتشبد قره‌باغی آخرین رئیس ستاد ارتش قرار داشت. ارتشبد حسین فردوست (آخرین رئیس دفتر ویژه‌ی اطلاعات شاه) و سپهبد ناصر مقدم (آخرین رئیس ساواک) هم در همین گروه در کنار ارتشبد قره باغی قرار داشتند. این گروه- حداقل روی کاغذ- ارتش داشت، ولی نه ملت و نه دولت داشت. در راس این گروه امیران ارشد شاه قرار داشنتد که در عین حال باهم هماهنگی نداشتند. عملکردهای شاه برای مدتی بسیار طولانی در جهت ایجاد حس عدم همکاری بین امیران ارتش (برای این‌که علیه او کودتا نکنند) سبب شده بود که آنها به هم بی‌اعتماد باشند و به هم اطمینان نکنند. گروه دوم شامل شاپور بختیار و وزیران او بود که دولت شاه را تشکیل می‌دادند. این گروه که روی کاغذ دولت و مجلس داشت ولی نه ارتش و نه ملت داشت. شاپور بختیار نماد این گروه بود و در کابینه‌ی بختیار هم هنوز انسجامی به وجود نیامده بود.

رئیس ستاد ارتش شاه یعنی ارتشبد قره باغی و نخست وزیر دولت شاه یعنی بختیار، بعد از رقتن شاه، به شدت به هم بی‌اعتماد بودند. هر یک از آنها دیگری را نه به عنوان متحد، بلکه به عنوان یک رقیب غیر قابل اتکا در نظر می‌گرفت. بختیار در قره باغی یک زاهدی تازه می‌دید. بختیار فکر می‌کرد که قره‌باغی اگر بتواند علیه او کودتا خواهد کرد. از طرف دیگر قره‌باغی در بختیار یک مصدق تازه می‌دید. او حدس می‌زد که بختیار اگر بتواند مسیری را که مصدق تا نیمه رفت به انتها می‌رساند و اعلام جمهوری خواهد کرد.

گروه سوم نیروهای طرفدار آیت الله خمینی و مهندس بازرگان بودند که بخش گسترده‌ای از ملت را تشکیل می‌دادند ولی هنوز نه ارتش و نه دولت اجرایی را در اختیار داشتند. مهندس بازرگان، نخست وزیر دولت موقت که هنوز عملیاتی نشده بود، در گروه سوم بود. نیروی‌های مذهبی فعال پیرو آیت‌الله خمینی و مهندس بازرگان را می‌توان واحد‌های اجرایی این گروه سوم در نظر گرفت. آیت‌الله خمینی و مهندس بازرگان می‌خواستند ارتش شاه را داشته باشند ولی بدون شخص شاه و دولت شاه را داشته باشند ولی بدون نخست وزیر او (بختیار).

نقطه‌ی مشترک بین این سه گروه ارتش شاه بود. هیچ یک از این سه گروه (یعنی فرماندهان ارتش شاه، شاپور بختیار، گروه آیت‌الله خمینی و بازرگان)، آشکارا نمی‌خواستند ارتش شاه از هم بپاشد. همه‌ی آنها می‌خواستند در هر صورت انتقال ارتش و قدرت به آرامی صورت گیرد؛ ولی هیچکس نمی‌دانست این مشکل بسیار پیچیده را چگونه حل کند. نیم قرن قبل از آن فرایند انتقال قدرت از سلسله ی قاجار به سلسله‌ی پهلوی به آرامی صورت گرفته بود. بعد از کودتای سال ۱۲۹۹ رضاخان ابتدا واحدهای مسلح ژاندارمری را که افسران سوئدی تربیت‌شان کرده بودند، در واحدهای مسلح قزاق، که افسران روسی تربیت‌شان کرده بودند، ادغام کرد. رضاخان از این ترکیب ارتش نوین ایران را ساخت که فقط به خود او وفادار بود. در مرحله‌ی بعد رضاخان با کمک ارتش نوین قدرت سیاسی خود را تحکیم کرد و سپس در سال ۱۳۰۵ با استفاده از سازوکارهای سیاسی/ قانونی سلطنت را از سلسله قاجار به سلسله‌ی پهلوی منتقل کرد. به این ترتیب برای اولین‌بار در تاریخ ایران انتقال سلطنت از یک سلسله به سلسله‌ی دیگر نه از طریق جنگ، بلکه از طریق سازوکارهای سیاسی/ قانونی صورت گرفت. موضوع مهم این بود که آیا می‌توان مسیری سیاسی/ قانونی را برای انتقال از رژیم سلطنتی به یک رژیم تازه فراهم آورد؟

به این سه گروه باید یک گروه چهارم را هم اضافه کرد که شامل مجموعه سازمان‌ها، جریان‌های فکری و افرادی می‌شد که مخالف شاه بودند ولی در عین حال به لحاظ نظری (ایدئولوژیک) یا اجرایی در حیطه‌ی طرفداران آیت‌الله خمینی و مهندس بازرگان نیز قرار نداشتند. آشکارترین سازمان‌های سیاسی این گروه چهارم در تهران دو سازمان چریکی به جا مانده از دوره‌ی شاه یعنی سازمان‌های مجاهدین و فداییان بودند. در مقیاسی بسیار کوچک‌نر حزب توده و نیز تعداد زیادی سازمان‌های کوچک معروف به «خط سه» هم در همین گروه چهارم قرار می‌گرفتند. در خارج از تهران سازمان‌های دیگری وجود داشتند که آنها را هم می‌توان در قالب این گروه چهارم قرار داد. مثلاً در کردستان حزب دمکرات کردستان در گروه چهارم قرار می‌گرفت. آشکارا مجموعه سازمان‌های گروه چهارم که مخالف شاه بودند ولی در حیطه‌ی طرفداران تحت فرمان آیت‌الله خمینی هم قرار نمی‌گرفتند بسیار غیر منسجم بود. سازمان‌های این گروه چهارم، گذشته از مخالفت‌شان با شاه، تقریباً در هیچ مورد دیگری نقطه نظر مشترک نداشتند.

برای مثال مجاهدین سازمانی بر پایه‌ی ایده‌های مذهبی بود؛ در حالی که بقیه‌ی سازمان‌های گروه چهارم ایده‌های غیر مذهبی را دنبال می‌کردند. از طرف دیگر حزب توده بود که بنیاد‌های تفکری غیر مذهبی داشت، به این دلیل نمی‌توانست در حیطه‌ی طرفداران نظری (ایدئولوژیک) آیت‌الله خمینی قرار گیرد، در همین گروه بود. با این وجود حزب توده تا چندسال بعد از انقلاب از تقریباً تمامی سیاست‌های عملیاتی آیت‌الله خمینی چشم بسته پشتیبانی کرد.

سازمان‌های سیاسی این گروه چهارم نه ارتش و نه دولت داشت، ولی هر سازمان تعدادی عضو و هوادار به نسبت فعال داشت. آن گروه چهارم در عین حال شامل طیف بسیار وسیعی از افراد مستقل و بدون وابستگی سازمانی هم می‌شد که با شاه مخالف بودند ولی طرفدار آیت‌الله خمینی هم نبودند. این گروه چهارم نه شاه را می‌خواست، نه دولت شاه و نه ارتش شاه را. به این ترتیب گروه‌های سوم (طرفداران آیت‌الله خمینی و مهندس بازرگان) و گروه چهارم (سایر مخالفان شاه) تنها نقطه‌ی مشترک‌شان مخالفت با شاه بود. به واقع سیاست‌های سرکوب شاه این دو گروه غیر متجانس را حول مخالفت با او به هم دوخته بود.

در پاییز سال ۵۷اعضای باقیمانده از بدنه‌ی سازمان‌های گروه چهارم که توانسته بودند از زیر ضربات ساواک جان سالم به در ببرند به سرعت سرگرم «تجدید سازمان» خود بودند. از طرف دیگر نفوذ و محبوبیت افراد غیر سازمانی آن گروه چهارم هم در حال رشد بود. این افراد از جمله شامل گروهی از نویسندگان، شاعران، هنرمندان و آهنگسازانی می‌شدند که با استفاده از آزادی به دست آمده‌ بعد از زوال فضای نظامی و نیز رفتن شاه هر یک توانایی خود در ایجاد و گسترش شور مردمی را محک می‌زدند. بسیاری از سرود‌های انقلابی به یاد مانده از آن دوران توسط هنرمندان این گروه چهارم تدوین و عرضه شدند.

باید توجه داشت که این گروه چهارم به شدت ناهمگون بود و از جمله شامل طیفی از افراد مستقل «دموکرات» می‌شد که از نظر تفکری به اصطلاح آن روزها تمایلات «چپی» یا «روشنفکری» داشتند، ولی افراد مستقل این طیف فکری معمولاً وابستگی سازمانی نداشتند و از نظر عملکردی نباید آنها را عضو سازمان‌های مارکسیست به حساب آورد. احمد شاملو را می‌توان به عنوان نمونه یکی از افراد مستقل غیر سازمانی گروه چهارم در نظر گرفت. شاملو شاعر، نویسنده و مترجمی توانا مخالف با دیکتور شاه و در عین حال با تمایلاتی غیر مذهبی بود. در دهه‌ی ۱۳۵۰شاملو نوشته‌ها و شعرهای اجتماعی/ سیاسی زیادی با تمایلات روشنفکری/ چپی تدوین کرد؛ بدون آن که عضو هیچ سازمان سیاسی باشد. تبلیغات و فشار دستگاه‌های امنیتی شاه سبب شده بود که نیروهای دموکرات و مارکسیست به یکدیگر نزدیک شوند.

نمونه‌ی دیگر آن را می‌توان در خسرو گلسرخی دید که شاعر و نویسنده‌ای از جناح چپ بود، ولی در دادگاه نظامی شاه از موضع مارکسیستی از عملکرد امام حسین دفاع کرد و در نهایت به‌عنوان یک فعال سیاسی مارکسیست اعدام شد. گلسرخی در حالی که وابستگی سازمانی به سازمان فدایی نداشت، ولی در وصیت‌نامه‌اش که بعد از انقلاب منتشر شد خود را یک شاعر و فدایی اعلام می‌کند. در دوره‌ی شاه تقریباً تمامی روشنفکران مستقل غیر مذهبی ایران نوعی تمایلات چپی و دموکراتی داشتند و این خود کافی بود که ساواک آن ها را مارکسیست بداند و به همین بهانه هم تعداد زیادی را بازداشت و زندانی کند. این طیف دموکرات ایده های سنتی و مذهبی مثل نظرات آیت‌الله خمینی، یا مهندس بازرگان را دنبال نمی‌کردند و همین موضوع کافی بود که از نظر برخی نیروهای سنتی گروه سوم تمامی طیف ناهمگون نیروهای دموکرات/ چپ گروه چهارم هم کمونیست یا مارکسیست در نظر گرفته و قلمداد شوند؛ سیره‌ای که هنوز هم عملکردهای آن یافت می‌شود.

بسیاری از روشنفکران ایرانی آن زمان، که خاطره‌ی کودتای ۲۸مرداد ۳۲را به یاد داشتند، برای شاه شخصیت مستقلی قایل نبودند و او را دست نشانده و نوکر خارجی (انگلیس/ امریکا) در نظر می‌گرفتند. در آن زمان روشنفکران ایرانی کمتر متوجه عملکردهای پیچیده و نهان شاه در صحنه‌ی سیاست داخلی و خارجی می‌شدند. از طرف دیگر شاه هم از جامعه‌ی روشنفکری ایران دلخوشی نداشت و ابایی از دستگیری روشنفکران ناراضی مستقل به بهانه کمونیست بودن به خود راه نمی‌داد. معروف است که شاه، در محاوره‌های معمول با درباری‌ها، روشنفکران ایران را «ان – تلکتوئل» خطاب می‌کرد! به این ترتیب زندان‌های سیاسی ایران شامل تعداد زیادی دانشجو و روشنفکر می‌شد که می بایستی بین چاکری شاه و مخالفت با او یکی را انتخاب کنند!

بررسی روزنامه‌های دی و بهمن سال ۱۳۵۷نشان می‌دهد که نوشته‌های مفسران سیاسی خارجی بر نقش و تعامل در عملکرد سه گروه اول متمرکز بودند، ولی درهمان زمان بعضی مفسران به نقش عناصر و سازمان‌های گروه چهارم و توانایی بالفوه‌ی عملکردهای آنها توجه داشتند. در همان زمان افرادی در داخل گروه سوم از رشد و نفوذ این گروه چهارم واهمه داشتند. مثلاً به نظر می‌رسد در پیوند با «ملاقاتی که صورت نگرفت» (در روز هشتم بهمن) بعضی افراد گروه سوم (مثل مهندسی بازرگان و آیت‌الله بهشتی) سعی می‌کردند فرایند انتقال دولت و ارتش از حکومت شاه به رژیم تازه را هرچه سریع‌تر و با مصالحه صورت دهند. احتمالاً نظر این افراد این بود که در جهت تسریع و تسهیل انتقال رژیم کنار آمدن با بختیار بهتر از دفع او است.

آنها توجه داشتند که زمان به نفع گروه چهارم عمل می‌کند و افراد این گروه با استفاده از آزادی‌های بعد از رفتن شاه در حال گسترش نفوذ خود هستند. همان‌طوری که قبلاً اشاره شد از طرف دیگر برخی افراد من‌محور درون گروه سوم، که از همان زمان هم فقط به دنبال انحصار در روش های تفکری منحصر به خود بودند، زمینه‌های آن ملاقات بین آیت‌الله خمینی و شاپور بختیار را مخدوش کردند. باید اضافه شود این ساده‌لوحانه است که تصور شود اگر ملاقات هشتم بهمن در پاریس صورت می‌گرفت می‌توانست یک روزه راه حلی برای تمامی بحران سیاسی ایران ارائه بدهد. ولی اگر آن ملاقات «موفقیت‌آمیز» می‌بود احتمالاً می‌توانست به تخفیف بحران و یافتن یک راه حل سیاسی برای خروج از مرحله‌ی نهایی بحران کمک کند. ولی در هر صورت تلخی آن ملاقات صورت نگرفته خود نقشی در روند نهایی بحران سیاسی سال ۱۳۵۷ بازی کرد.

از طرف دیگر اظهارات منفی شاپور بختیار در مورد نقش نیروهای دموکرات و چپ ایران سبب شده بود که در عمل زمینه‌ی حمایت طیف دموکرات گروه چهارم از بختیار از بین برود. به این ترتیب بختیار که در صدد نزدیک شدن به گروه سوم (طرفداران آیت‌الله خمینی و مهندس بازرگان) بود در عمل حمایتی هم از طرف طیف دموکرات گروه چهارم به دست نیاورد. اینک که ۳۰سال از آن دوران گذشته است به سادگی دیده می‌شود که نظرات شخص شاپور بختیار که خود را سوسیال دموکرات می‌دانست و نیز نظرات بخش‌هایی از طیف دموکرات گروه چهارم در مورد مخالفت هردوی آنها با نیروهای سلطه‌گر نقطه‌های مشترک زیادی با هم داشتند. ولی در آن شرایط هیچکدام از آنها سعی در بسط این روابط نکردند. برای طیف دموکرات گروه چهارم بختیار، نخست وزیر شاه بود. برای بختیار طیف دموکرات گروه چهارم نمادی از سازمان‌های مارکسیستی بودند. تنفر گروه‌های دموکرات از شاه سبب شد که آنها نتوانند در بختیار برای خود متحدی بیابند. تنفر بختیار از مارکسیست‌ها سبب شد که او نتواند در طیف نیروهای دموکرات ایران برای خود متحدی بیابد.) بختیار بعد از خروج ایران در سال ۱۳۵۸این جدایی از هر دو گروه سوم و چهارم را ادامه داد. گفته می‌شود که او بعد از سال ۱۳۵۸و در خارج از کشور در جهت سرنگونی دولت تازه تاسیس جمهوری اسلامی که در عمل از گروه سوم برآمده بود با بعضی دولت‌های خارجی هم تماس‌هایی برای گرفتن کمک برقرار کرد. بررسی این موضوع خود احتیاج به یک بررسی مستقل دارد.

به همان ترتیب که سیاست‌های شاه سبب شده بود امکان اتحاد بین دولت و ارتش او به وجود نیاید، سیاست‌های شاه سبب شده بود که طیف گسترده و در عمل متعارض مخالفان علیه او با هم متحد شوند. این نقش ویژه‌ی شاه در شکل‌گیری انقلاب و به دنبال آن سرنگونی حاکمیت بسیار جالب توجه است. در عمل این خود شاه و سیاست نادرستش بود که طیف بسیار متفاوت و نامتجانس مخالفان خود را حول مخالفت با او متحد کرده بود. به قول مهندس بازرگان «رهبر واقعی انقلاب سال ۱۳۵۷خود شاه بود.»

این آرایش جدید بین چهار گروه بازی جدیدی آورده بود که با شطرنج دونفره قبل از رفتن شاه بسیار متفاوت بود. بازآرایی نیروها در گروه‌های چهارگانه و عملکردهای بسیار متفاوت آن گروه‌ها در آن مقطع زمانی یک طوفان کامل اجتماعی به‌وجود آورده بود و نمونه‌ای از آن که در کتاب‌های کلاسیک به آن «بی‌نظمی کامل»[3] می‌گویند. آشکارا رقابت و تعامل[4] بین این چهار گروه متعارض نمی‌توانست خیلی زیاد طول بکشد. مسئله‌ی اصلی این بود که ارتش شاه- یا به واقع آن‌چه از ارتش شاه باقی مانده بود- در اختیار چه کسی باشد و انتقال ارتش از یک گروه به دیگری به چه شکل صورت گیرد. دست به دست شدن ارتش از حاکمیت شاه به یک حاکمیت جدید در عمل به صورت نقطه‌ی جدایی[5] آن سیستم بی‌نظم در آمد.

امیران رده‌بالای ارتش، بعد از رفتن شاه و با افزایش تدریجی قدرت آیت‌الله خمینی، در سر یک چند راهی قرار گرفته بودند: راه چاره‌ی اول این بود که مثل سال ۱۳۳۲کودتا کنند، قدرت را به دست بگیرند و احتمالاً شاه را برگردانند. راه چاره‌ی دوم این بود که شاپور بختیار را انتخاب کنند و محکم پشت او بایستند. آنها فکر می‌کردند این راه، حتی در صورت موفقیت، در نهایت به رئیس‌جمهوری شاپور بختیار منجر می‌شود. راه چاره‌ی سوم این بود که طرف آیت‌الله خمینی را انتخاب کنند، که این راه به جمهوری اسلامی ختم می شد.

در آن مقطع زمانی به نظر می‌رسد بعد از رفتن شاه از ایران قسمت عمده‌ی رهبری ارتش شاه- از جمله ارتشبد قره‌باغی (رئیس ستاد ارتش)، ارتشبد فردوست (رئیس دفتر ویژه‌ی اطلاعات) و سپهبد مقدم (رئیس ساواک)- هریک جدا به طرف راه چاره‌ی سوم یعنی به گروه مهندس بازرگان و آیت‌الله خمینی تمایل داشت و می‌خواست در این مورد با دولت موقت مهندس بازرگان و از این طریق با گروه آیت‌الله خمینی توافق یا معامله‌ای کند. ولی موضوع اصلی شرایط آن توافق و قیمت آن معامله بود. ارتشبد قره‌باغی، ارتشبد فردوست و سپهبد مقدم و احتمالاً بعضی از دیگر امیران ارشد ارتش شاه به شکل مجزا و همینطور به شکل مشترک، از یک طرف و طرفداران آیت‌الله خمینی از جمله نخست‌وزیر دولت موقت یعنی مهندس بازرگان و همفکران و دوستان او از طرف دیگر داشتند از کانال‌های مختلف با هم مذاکره می‌کردند تا بتوانند برای انتقال آرام ارتش یک راه حل پیدا کنند. این انتقالی بود برای ارتش از حکومت شاه به دولت موقت مهندس بازرگان.

ویلیام سولیوان، سفیر وقت امریکا در ایران در کتاب خاطراتش به ملاقات‌هایی با شرکت مهندس بازرگان و دیگران اشاره می‌کند که گویی در آن ملاقات‌ها موضوع نحوه‌ی انتقال آرام ارتش شاه به دولت موقت بررسی شده بوده است.

موضوع توافق بین مخالفان و ارتش اگرچه ممکن است دور از ذهن به نظر برسد، ولی خیلی هم بی‌زمینه نیست. فراموش نکینم که نماز عید فطر در روز ۱۳شهریور سال ۵۷در قیطریه و نیز راهپیمایی‌های بدون درگیری تاسوعا و عاشورا در روزهای ۱۹و ۲۰آذر همان سال همگی بر مبنای توافق‌هایی بود که بین رهبران ارتش و مخالفان صورت گرفته بود. ناگفته نماند که در همان زمان افسران رده بالایی در ارتش هنوز وجود داشتند که هنوز به دنبال راه چاره‌ی اول بودند و نقشه‌ی کودتا در سر داشتند. شایع است که سپهبد رحیمی- فرماندار نظامی تهران، سپهبد بدره‌ای- فرمانده‌ی نیروی زمینی ارتش و فرمانده‌ی گارد سلطنتی، سرلشکر خسروداد- فرمانده‌ی هوانیروز، و سرلشکر گارد کاظم ریاحی، معاون فرماندار نظامی تهران- به این روش تمایل داشتند.

در بهمن سال ۵۷ شاپور بختیار این تصویر را از خود ارائه می‌داد که نخست‌وزیر مشروطه‌ای است که ارتش باید از او دستور بگیرد. بعد از ملاقات انجام نشده در هشتم بهمن شروع مذاکره‌ی مجدد بین بختیار و بازرگان مشکل‌تر شده بود. وجود شاپور بختیار به‌عنوان نخست وزیر مشروطه و مانورهای محدودی که او می‌توانست انجام بدهد شاید سبب شد که توافق بین مهندس بازرگان و ارتشبد قره‌باغی هم مشکل‌تر شود. باید در نظر گرفت که توجیه یک توافق مستقیم بین بازرگان و قره‌باغی و بدون شرکت بختیار برای دست به دست کردن ارتش شاه حتی برای قره‌باغی هم آسان نبود. به این ترتیب با وجود این که بختیار و بازرگان از دوران جبهه‌ی ملی دوستان قدیمی بودند ولی ملاقات انجام نشده در روز هشتم بهمن سال ۱۳۵۷ یکی از عواملی شد که زمینه‌ی انجام یک توافق برای انتقال رژیم بر مبنای مصالحه را از بین برد.

مجموعه‌ی این شرایط در عمل فرجه زمانی برای رخدادهای روزهای ۲۱ تا ۲۲ بهمن را فراهم آورد.

در این میان نقش آن گروه چهارم را نباید فراموش کرد. آن گروه چهارم تا حد توان خود سعی می‌کرد که قدرت گرفتن دولت موقت مهندس بازرگان را به تاخیر اندازد. افراد گروه چهارم در انقلاب ۵۷ فعالانه شرکت کردند؛ بدون آن که در ‌‌نهایت بتوانند برای گروه چهارم امتیاز عمده‌ای کسب کنند. در حالی که سه گروه اول (ارتش شاه، دولت شاه و دولت موقت) در کشاکش با هم به نقطه‌ی سکون و رکود رسیده بودند، یک مجموعه رخداد زنجیره‌ای و نیز عملکرد بعضی از عناصر گروه چهارم این شرایط رکود را به هم زد.

در این بحبوحه درگیری هنرجویان همافری و واحدهای گارد مستقر در مرکز آموزش‌های هوایی در شب ۲۰ به ۲۱ بهمن و به دنبال آن شورش همافران در روز ۲۱ بهمن پیش آمد. این شورش روند انتقال ارتش شاه به دولت جدید را کاملا عوض کرد و جریان را از دست همه خارج کرد. ارتش از دست امیران ارشد شاه خارج شد ولی ارتش به دست دولت موقت بازرگان و گروه آیت‌الله خمینی سالم نرسید. ارتش شاه در روند انتقال در عمل از هم فروپاشید! فروپاشیدن ارتش و توزیع سلاح خود عامل رخدادهای دیگری شد. برای مثال می‌توان به شورش مسلحانه در استان‌های مرزی، حمله‌ی عراق به ایران و نیر شورش‌های مسلحانه‌ی شهری در سال ۱۳۶۰اشاره کرد که همگی به دنبال از هم پاشیده شدن شیرازه‌ی ارتش و توزیع گسترده‌ی سلاح صورت گرفت. به این ترتیب ردخدادهای بعدی بود که سبب شد روزهای ۲۰تا ۲۲ بهمن به صورت مهم‌ترین روزهای تاریخ نزدیک ایران درآید.

بخش بعد این سری نوشته با عنوان «روز‌های سرنوشت‌ساز از راه می‌رسند» ادامه خواهد یافت. در بخش بعدی خواهیم دید که وقتی شرایط اجتماعی مهیا باشد وقایع بسیار جزئی می‌توانند همچون جرقه‌، شعله‌ای را به‌وجود آورند که آن شعله در صورت وجود شرایط خاص مناسب می‌تواند به سرعت آتشی بسیار بزرگ را به وجود آورند. جرقه‌ی این آتش بزرگ در ساعت نه و ۱۰ دقیقه‌ی جمعه شب ۲۰ بهمن ۱۳۵۷ در پادگان هوایی دوشان‌تپه زده شد و آتش آن در روز ۲۲ بهمن در تمامی سطح تهران گسترده شد.

پی‌نوشت‌ها:
1- General Robert Huyser
2- Mission to Tehran
3- Chaos
4- Interaction
5- Inflection Point


بخش های قبلی این سری نوشته در وب‌سایت‌های زیر قابل دسترسی است:

بخش اول: بررسی پیش‌زمینه‌ها
 

بخش دوم: ماه پیشتاز-16 دی تا 19 بهمن 57
 

بخش سوم: آرایش نیروها قبل از رفتن شاه