این مقاله، قسمت نخست از بخش سوم سلسله مقاله‌ی «سه روز تاریخ‌ساز: ۲۰ تا ۲۲ بهمن ۵۷» است.
این بخش در مورد آرایش نیروها در صحنه‌ی سیاست ایران قبل و بعد از عزیمت شاه از ایران است. در بخش قبلی چند واقعه‌ی مهم بررسی شد: آغاز نخست وزیری شاپور بختیار، تشکیل شورای انقلاب، سفر بدون بازگشت شاه و بازگشت آیت‌الله خمینی و حکم انتصاب برای نخست وزیری دولت موقت.

این قسمت به بررسی شرایط عمومی درست پیش از عملکردهای آن سه روز تاریخ‌ساز می پردازد.

در بهار سال ۱۳۵۷ در صحنه‌ی سیاست ایران آشکارا دو شخصیت اصلی در میدان بودند: شاه و آیت‌الله خمینی. از بهار تا پاییز سال ۱۳۵۷ و همزمان با شروع اوجگیری انقلاب در ایران، آرایش نیروهای اصلی درگیر در صحنه‌ی بحران سیاسی ایران شبیه یک شطرنج بزرگ بود و شاه و آیت‌الله خمینی مثل مهره‌های کلیدی یک شطرنج بزرگ عمل می‌کردند. البته مقداری نیروهای میانی هم در گوشه‌های این صحنه پراکنده بودند.

در ابتدای سال ۱۳۵۷ محمدرضا شاه- که خود همچون ترکیبی از دو مهره‌ی شاه و وزیر عمل می‌کرد- در مرکز صفحه‌ی شطرنج قرار داشت. ساواک، تیپ گارد جاوید و لشکرهای ۱و ۲ گارد سلطنتی نقش مهره‌های فرزین شاه را به عهده داشتند و در قلبگاه صحنه و در کنار او مستقر بودند. بدنه‌ی این نیروها تا آخرین روز به شاه وفادار ماندند. در این بازی شطرنج بزرگ، نیروی زمینی ارتش شاه به دلیل کثرت نفرات نقش سرباز را بازی می‌کرد. به نظر می‌رسد نیروی دریایی ارتش شاه، همچون یک مهره‌ی رخ در گوشه‌ای نشسته بود و هیچ‌گاه به میدان این شطرنج یزرگ نیامد، ولی تا مرحله‌ی آخر به شاه وفادار ماند.
 

نیروی هوایی ارتش شاه در مراحل اولیه‌ی این بازی نقش کناری را بازی کرد ولی بخشی از همافران نیروی هوایی در مرحله‌های نهایی بازی، به شاه وفادار نماندند و در نهایت تغییر جهت دادند. بخش‌هایی از همافران نیروی هوایی مهم‌ترین گروه در ارتش شاه بودند که از بدنه‌ی نیروهای مسلح شاه جدا شدند و به صف مخالفان پیوستند. عملکرد بخشی از هنرجویان همافری و کادرهای همافر در صف مخالفان، همانطور که خواهیم دید، نقشی کلیدی در شروع قیام عمومی در روز ۲۲ بهمن داشت.

به این ترتیب همافران نقشی شبیه مهره‌ی اسب برای مخالفان را بازی کردند. آشکارا شاه نتوانست نیروهای امنیتی و نظامی‌اش را به خوبی سازمان و آرایش بدهد و رهبری کند. برعکس شاه با دستورهای متعارض خود نیروهایش را سردرگم و ناتوان کرد. بدون شک هیچکس به اندازه‌ی خود شاه در ناتوانی نیروهایش نقش نداشت.

ساواک از ابتدای تشکیل، نقشی ویژه در سلطنت مطلق شاه داشت. از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳۵۷ ریاست ساواک را فقط سه نفر به عهده داشتند: سپهبد تیمور بختیار (۱۳۳۶- ۱۳۳۹)، سرلشکر حسن پاکروان (۱۳۴۰-۱۳۴۴) و ارتشبد نعمت‌الله نصیری (۱۳۴۴-۱۳۵۷). به دنبال برکناری ارتشبد نصیری در تابستان سال ۱۳۵۷، سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک شد. دوران ریاست مقدم بر ساواک کوتاه بود و در این دوران کوتاه هم ساواک نقشی بسیار محدود در امنیت داخلی داشت. هر چهار رئیس ساواک جزو امیران نیروی زمینی شاه بودند و همه‌ی آنها سابقه‌ی عملکرد اطلاعاتی در ارتش را داشتند. به این ترتیب ساواک در کل ساختاری نظامی و امنیتی داشت و از این منظر نظامی و امنیتی هم نقش اطلاعاتی خود را تعریف می‌کرد. ساواک ابزار اصلی فضای سرکوبگر و نظامی بود که شاه در پس موفقیت کودتای سال ۱۳۳۲ به‌وجود آورد و این فضای سرکوبگر در تمام دوران ۲۵ ساله‌ی سلطنت از سال ۳۲ به بعد به طور عمده از طریق ساواک اعمال می‌شد. فضای سرکوبگر شاه در داخل نیروهای مسلح (ارتش) از طریق رکن دو (اطلاعات و ضد اطلاعات) ارتش شاه عمل می‌کرد. در تمامی آن دوران فضای سرکوب در داخل نیروهای مسلح همیشه از فضای سرکوب در جامعه‌ی شخصی (غیرنظامی/ سویل) شدیدتر بود. این فضاهای سرکوبگر در هر دو جامعه‌ی شخصی (غیر نظامی) و جامعه‌ی نظامی در نیمه‌ی اول دهه‌ی ۱۳۵۰ برای درهم شکستن سازمان‌های پیرو مشی‌های مسلحانه تشدید شده بودند. این تشدید فضای پلیسی اگرچه توانست به درهم شکستن سازمان‌های پیرو مشی چریکی کمک کند، ولی از طرف دیگر خود سبب بالا رفتن نارضایتی در سطح جامعه شد که به تسریع بحران کمک کرد.

ساواک از نظر اداری بخشی از نخست‌وزیری بود و رئیس ساواک هم روی کاغذ معاون نخست‌وزیر بود، ولی در عمل رئیس ساواک فقط به شاه گزارش می‌داد و فثط از او دستور می‌گرفت. ساواک دارای بخش‌های متفاوت در رابطه با امنیت داخلی، جاسوسی و ضد جاسوسی بود که هریک به صورت اداره‌های کل مستقل از هم عمل می‌کردند.

اداره‌ی کل سوم (اداره‌ی ۳۰۰)، به عنوان بخش مسئول امنیت داخلی، نقشی کلیدی در سرکوب مخالفان را به عهده داشت. دو اداره‌ی کل اجرایی ساواک، یکی مربوط به جاسوسی (اداره‌ی کل ۲۰۰) و دیگری اداره‌ی کل مربوط به ضد جاسوسی (اداره‌ی کل ۸۰۰) بود.

مردم ایران تا قبل از انقلاب در عمل بخش امنیت داخلی ساواک را به عنوان تمامی آن در نظر می‌گرفتند و به این ترتیب بخش امنیتی ساواک یا اداره‌ی کل سوم معروف‌ترین بخش ساواک بود. این اداره‌ی کل برای مدتی بسیار طولانی زیر نظر و مدیریت پرویز ثابتی قرار داشت. پرویز ثابتی در ایران به عنوان «مقام امنیتی» معروف بود. پرویز ثابتی برخلاف اغلب مدیران ساواک غیر نظامی بود و در رشته‌ی حقوق دانشگاه تهران تحصیل کرده بود. شرح زندگی حرفه‌ای ثابتی در هاله‌ای از رمز و راز پوشیده شده است. عباس میلانی در کتاب «ایرانیان برجسته»، تک‌نگاری جالبی در مورد پرویز ثابتی ارائه داده است. پرویز ثابتی چند هفته قبل از قیام بهمن از ایران خارج شد و بعد از آن هم خبر دقیقی در مورد سرنوشت او منتشر نشده است.

اداره‌ی کل سوم ساواک که مسئول بخش امنیت داخلی بود، عمده‌ترین ابزار قدرت شاه علیه مخالفان او بود. این بخش ساواک ابزارهای سرکوب خاص خود را داشت و از این ابزارها، مثلاً سرکوب فیزیکی و شکنجه، به طور وسیع استفاده می‌کرد. این ابزارهای سرکوب فقط برای بازجویی و کسب اطلاعات نبودند، بلکه به قصد ترس عمومی هم مورد استفاده قرار می‌گرفتند. اداره‌ی کل سوم ساواک فقط وقتی قدرت نامحدود در سرکوب و شکنجه داشت می‌توانست عمل کند. وقتی با توجه به شرایط سال ۱۳۵۷ این ابزارهای سرکوب از دست آن خارج شد، در عمل به صورت پلنگی با دندان مصنوعی درآمد!
گفته می‌شود در این وضعیت بدنه‌ی این بخش بی‌دندان و چنگال به نوشتن گزارش‌های بی‌ساختار برای مقابله با شرایطی که اصلاً برای عمل در آن آمادگی نداشت ادامه داد.

اداره‌ی کل سوم ساواک در فاز نهایی انقلاب نقشی نامشخص بازی کرد. به این ترتیب در سال ۱۳۵۷ ساواک به واقع مشکل شاه شده بود تا کارساز او. شایع است بقیه‌ی اداره‌های کل ساواک (غیر از اداره‌ی کل ۳۰۰) مثل اداره‌ی کل مربوط به جاسوسی (اداره‌ی کل ۲۰۰) و اداره‌های کل مربوط به ضد جاسوسی (اداره‌ی کل ۸۰۰) در طی دوران انقلاب و احتمالاً بعد از آن به کار خود به روال معمول‌شان ادامه دادند.

برای شناخت شرایط منجر به قیام ۲۲ بهمن باید یک بررسی خلاصه از ساختار قدرت در دوران حکومت شاه انجام بدهیم. ناگزیریم به سال ۱۳۳۲ برگردیم. از سال ۱۳۳۲ به بعد شاه در راس دو نهاد دولت و ارتش قرار داشت و او تمام سعی خود را کرده بود که این دو نهاد حکومتی را هرچه بیشتر از هم جدا نگهدارد. نخست وزیر، پیشکار شاه در بخش دولت و زمینه‌ی تسلط او بر ارگان‌های ماشین دولتی بود. شاه فرمانده‌ی کل قوا بود و در بخش ارتش رئیس ستاد ارتش پیشکار شاه بود و فقط ابزاری برای کنترل مطلق شاه بر ساختارهای ارتشی در سطح بسیار پایین مدیریت ارتش. به واقع شاه بعد از سال ۱۳۳۲ تمامی سعی خود را کرده بود که در عمل بین ارتش و دولت دیواری بکشد و هریک را به صورت جدا از دیگری کنترل کند. گفته می‌شود در کاخ نیاوران دو سری اتاق انتظار جداگانه برای امیران ارتش و وزیران دولت پیش‌بینی شده بود؛ به‌طوری که آنها حتی در اتاق انتظار شاه هم نمی‌توانستند با هم ملاقات کنند.

بعد از سال ۱۳۳۲ ارتش به ملک خصوصی شاه تبدیل شد و به‌طور مستقیم و فقط از شاه دستور می‌گرفت. در ارتش شاه در سطح بالا سلسله مراتب فرماندهی وجود نداشت. در رده‌های بالای ارتش فقط ساختار فرمانگیری از شاه وجود داشت. در ارتش شاه، وزیر جنگ و رئیس ستاد بزرگ (عالی) ارتش نقشی اجرایی در فرماندهی نداشتند. نقش وزیر جنگ در ارتش شاه این بود که برای ارتش پول بیاورد ولی مطلقاً در فرماندهی دخالت نکند. رئیس ستاد ارتش در ارتش شاه نقش پیشکار و هماهنگ‌کننده را داشت و نه نقشی اجرایی در فرماندهی. شاه به فرماندهان نیروهای سه‌گانه و نیز خیلی رده‌های پایین‌تر از فرماندهان نیروها به طور مستقیم دستور می‌داد. واحدهای گارد سلطنتی (لشکرهای گارد شاهنشاهی و تیپ گارد جاوید) نیز از فرماندهی نیروی زمینی مستقل بودند و به طور مستقیم از شاه دستور می‌گرفتند. این ساختار «فرمانگیری فقط از شاه» شاید می‌توانست برای جلوگیری از کودتا خوب باشند، ولی این ارتش بدون شاه قدرت تصمیم‌گیری نداشت. ارتش بدون شاه مثل این بود که سر نداشت.

در بخش دولت هم که موازی ارتش بود، شاه ساختاری مشابه ارتش را مسلط کرده بود. غالب نخست وزیران بعد از سال ۱۳۳۲- بخصوص عباس هویدا- در عمل کارمند و پیشکار شاه بودند و از شاه فقط دستور می‌گرفتند. اگرچه هیئت دولت زیر نظر نخست وزیر تشکیل می‌شد و روی کاغذ در مقابل مجلس مسئول بود، ولی به قولی وزیران هم «عمله‌جات» شاه بودند. به این ترتیب در حالی که هیئت وزیران بر اساس قانون اساسی مشروطه مسئول برنامه‌ریزی و کارهای اجرایی کشور بود و همه‌ی وزیران مسئولیت مشترک در تمام تصویب نامه‌های هیئت وزیران را داشتند، شاه در عمل در تمامی سیاست‌های برنامه‌ریزی، توسعه‌ای و اجرایی کشور به طور مستقیم اعمال نظر می‌کرد. به علاوه شاه اجازه می‌داد که افراد نزدیک به او هم این سیاست‌ها و برنامه‌های اجرایی را در جهت منافع خود تحت تاثیر قرار دهند. مثلاً نه تنها زن شاه به وزیران دستور می‌داد، مادر زن شاه و برادران شاه و خواهران شاه هم به وزیران دستور می‌دادند و آن وزیرها هم قبول می‌کردند. به این ترتیب یک فساد منظم از بالا تا پایین‌ترین رده‌های سیستم را فراگرفته بود. مجلس در آن دوران هیچ نظارت یا کنترلی بر برنامه‌های شاه نداشت. در این دوران مجلس نقشی تشریفاتی داشت و به قول معروف فقط یک مهرلاستیکی[۱] بود. این مجموعه سبب یک تعارض و دوگانگی بزرگ[۲] شد: شاه، بدون توجه به کمبودها و فساد گسترده در سطح جامعه، خود را عامل تمامی موفقیت‌ها و پیشرفت‌ها می‌دانست. از طرف دیگر همزمان مخالفان بدون در نظر گرفتن توسعه‌های صورت گرفته، شاه را سبب و عامل تمامی شکست‌ها و مشکلات می‌دیدند.

علاوه بر ارتش، شاه چند مورد دیگر از فعالیت‌ها را هم از بدنه‌ی هیئت دولت جدا کرده بود و آنها را هم به‌طورمستمر زیر نظر مستقیم خود داشت. این فعالیت‌ها عبارت بودند از مسایل امنیتی، امور خارجه و نفت.
شاه این بخش‌ها را خود به‌طور شخصی و جدا از ساختار دولتی اداره می‌کرد. مسایل امنیتی شامل ساواک، شهربانی و ژاندارمری می‌شدند. روسای این سه سازمان امنیتی/ انتظامی در روی کاغذ زیر نظر اعضای هیئت دولت قرار داشتند، ولی در عمل هریک به‌طور مستقل به شاه گزارش می‌دادند. اگرچه رئیس ساواک روی کاغد معاون نخست‌وزیر بود، ولی رئیس ساواک از نخست وزیر دستور نمی‌گرفت، بلکه از شاه دستور می‌گرفت. روسای شهربانی و ژاندارمری اگرچه روی کاغذ تحت نظر وزیر کشور بودند، ولی آنها هم به طور مستقیم از شاه دستور می‌گرفتند. در مورد امور خارجه هم سفیران اصلی از طریق وزیر دربار با شاه در تماس بودند و هریک به‌طور مستقیم به شاه گزارش می‌دادند و از او دستور می‌گرفتند. شرکت نفت روی کاغذ زیر نظر وزیر دارایی بود، ولی مدیرعامل شرکت نفت هم گزارش‌های مالی و عملیاتی خود را به‌طور مستقیم به شاه ارائه می‌داد. به این ترتیب شاه از طریق تسلط بر شرکت نفت بر درآمدهای نفتی مسلط بود. شاه در مورد بسیاری مسائل نفتی همچون یک کارشناس حرفه‌ای اعمال نظرهای تخصصی می‌کرد و در این موارد هم شاه با دور زدن مدیرعامل شرکت نفت به‌طور مستقیم با مدیران مورد نظرش در تماس بود.

در طرف دیگر صحنه‌ی سیاسی ایران آیت‌الله خمینی قرار داشت. در بهار ۱۳۵۷ در بازی شطرنج انقلاب ایران مثل آن بود که آیت‌الله خمینی در نجف به قلعه رفته است. به این ترتیب او در گوشه‌ی میدان این شطرنج بزرگ و دور از دسترس و تعرض سوار و پیاده‌های شاه قرار داشت. در این دوران مهره‌های فرزین شطرنج در طرف آیت‌الله خمینی نامشخص بودند و این موضوع به پیچیدگی این بازی بزرگ می‌افزود. بعدها مشخص شد که این مهره‌های فرزین اعضای شورای اولیه‌ی انقلاب هستند که در ابتدا شامل پنج‌نفر می‌شدند: آقایان: مرتضی مطهری، محمدحسین بهشتی، اکبر هاشمی رفسنجانی، محمدجواد باهنر و عبدالکریم موسوی اردبیلی. پیاده‌های آیت‌الله خمینی در شطرنج سیاسی ایران شامل طیف وسیعی از افراد فعال در سازمان‌های مذهبی سنتی و نیز نیروهای وابسته به بازار و میدان بودند.

آیت‌الله خمینی در خارج از ایران با طیف انجمن‌های اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و امریکا در ارتباط بود. از میان این طیف بعد از اقامت آیت‌الله خمینی در فرانسه سه تن بیشتر از همه معروف شدند که عبارت بودند از آقایان ابوالحسن بنی‌صدر، ابراهیم یزدی و صادق قطب‌زاده. این سه تن بعدها در ایران به «مثلت بیق» مشهور شدند. نقطه‌ی مشترک در طیف غیر منسجم انجمن‌های دانشجویان مسلمان ایرانی مقیم اروپا و امریکا عبارت بود از مخالفت‌شان با شاه، تمایل‌شان به ایده‌های مذهبی در برخوردهای سیاسی و رقابت شان با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور. کنفدراسیون دانشجویان ایرانی از طرف دیگر خود طیف نامنسجمی از دانشجویان ایرانی بود که نقطه‌ی مشترک‌شان عبارت بود از مخالفت‌شان با شاه و تمایل‌شان به ایده‌های غیر مذهبی در برخوردهای سیاسی. این طیف دوم خود شامل گروه‌های بسیار متفاوتی می‌شد.

پیاده‌های آیت‌الله خمینی طی بهار و تابستان سال ۱۳۵۷ در صحنه‌ی شطرنج ایران از حرکت‌های تعرضی در مقیاس بزرگ اجتناب می‌کردند. در مرحله‌ی اول از نیروهای وابسته به آیت‌الله خمینی (که به‌طور عمده در مسجدها و بازار سازماندهی می‌شدند) از تعرض‌های محدود مثل راهپیمایی و اعتراض‌های اجتماعی استفاده می‌کردند. آنها با هر یورش نیروهای شاه عقب می‌نشستند؛ ولی بعد از مدتی تجدید سازمان می‌کردند و به صحنه بازمی‌گشتند، ولی هرچه گذشت نیروی های طرفدار شاه شروع به ریزش کردند و همزمان آیت‌الله خمینی توانست نیروهای میانه را به نفع خود جلب کند. دستگاه اداری شاه و کارکنان صنعت نفت را می‌توان جزو این بخش میانی حساب کرد که در مراحل میانی انقلاب از صف شاه بریدند و به صف مخالفان او پیوستند، ولی این بدان معنی نیست که تمامی این مخالفان شاه به صف طرفداران آیت‌الله خمینی درآمدند.

قسمت اول بخش سوم در این‌جا خاتمه می یابد. در قسمت دوم این بخش خواهیم خواند که در پاییز سال ۱۳۵۷ شکل بازی بزرگ سیاست ایران شروع به تغییرهای بنیادی کرد. به این ترتیب نه تنها تعداد افراد شرکت‌کننده در این بازی بزرگ عوض شد؛ بلکه می‌توان گفت آرایش قوا و شکل کلی این بازی بزرگ نیز کاملاً تغییر یافت. با رفتن شاه روند رخدادها دیگر به شکل شطرنج با دو بازیگر اصلی نبود بلکه به یک بازی ناشناخته با چهار گروه بازیکن اصلی تبدیل شد!

پی‌نوشت‌ها:

1- Rubber Stamp

2- Paradox