حسین نوش‌آذر- چندی پیش در دفتر رادیو زمانه، در کتابخانه‌ای که در اتاق کار همکارانم به دیوار تکیه داده، چشمم افتاد به برخی شماره‌های مجله‌ی ادبی «یغما» که به کوشش استاد حبیب یغمایی، شاعر و ادیب نامدار، پیش از انقلاب با زبان رسمی و ادیبانه‌ی آن زمان، در حلقه‌ی برخی اساتید ادبیات فارسی منتشر می‌شد. یغما با برخی وزراء و وکلای آن دوران که اهل ادب کلاسیک ایران بودند هم نزدیکی داشت.

زبان قدرت و پرخاش

یغما از آن مجلاتی است که برخلاف نشریه‌ی «سخن» تک‌شماره‌هایش چندان به کار نمی‌آید، اما مطالعه‌ی دوره‌های کامل آن برای درک فضای ادبیات رسمی پیش از انقلاب ضد سلطنتی در ایران می‌تواند مفید باشد. به دیگر سخن، «یغما» از نشریه‌هایی بود که در تداوم انتشارش معنا می‌یافت و الزاماً هر شماره‌ی آن یک حادثه نبود. هرگاه شماره‌های مجله‌ی یغما را ورق بزنید، با دیدن موضوعاتی که در کنگره‌ها به بحث گذاشته می‌شد، یا با خواندن مقالاتی که کتاب‌های تازه منتشر شده را معرفی می‌کرد، متوجه خمودگی فکری در سال‌های پیش از انقلاب می‌شوید: کتاب‌هایی مانند «وفادار باشید» تألیف نصرالله شبستری با این ‌بیت در سرلوحه‌اش که: «وفا خجسته متاعی است در دیار نکوئی/ چرا تو از همه کس بیشتر نداشته باشی» یا کتابی به نام «دیوان بویه» که گویا منتخبی از اشعار شاعری به نام دکتر اسدالله آل بویه بوده که با دست‌خط او گراور و در آن زمان منتشر شده و اکنون هیچکس آن را به یاد نمی‌آورد. در مجموع با مطالعه‌ی مجلاتی مانند «یغما» می‌توان گفت یکی از نشانه‌های زوال حکومت‌ها همین خمودگی و انجماد فرهنگی است. یعنی از خمودگی فرهنگی می‌توانیم حدس بزنیم که چه وقت تاریخ مصرف یک حکومت به آخر می‌رسد. بی‌جهت نیست که مسئولان فرهنگی کشور ما، مدام از هر فرصتی استفاده می‌کنند و از نشاط فرهنگی حرف می‌زنند، تا آنجا که اعتراض‌ها را هم نشانه‌ی نشاط می‌پندارند.

باری، به هر حال آن روز در یغما، شماره ۲۸۶ که در تیرماه ۱۳۵۱ منتشر شده، چشمم به مقاله‌ای افتاد که حسین نواب، وزیر امور خارجه دولت حسین علاء نوشته و استاد حبیب یغمایی هم منتشر کرده بود. این مقاله که عنوان ندارد، درباره‌ی نیما یوشیج است و نمونه‌ی کاملی از ارتجاع ادبی است. با مطالعه‌ی این مقاله متوجه می‌شویم که ارتجاع ادبی با زبان قدرت و پرخاش به میدان می‌آید و هر چند که حضوری به ظاهر پرقدرت دارد، اما در کنار ادبیات اصیل و معترض کاملاً بی‌رمق است.

برنامه‌ی رادیویی این هفته‌ی خاک به گفته‌های حسین نواب درباره‌ی نیما و ارتجاع ادبی اختصاص دارد.

در روزنامه می‌بایست حرف‌های مهم گفته شود

حسین نواب مقاله‌اش را با بزرگداشت نیما در کتابخانه‌ی دانشکده‌ی امیر کبیر آغاز می‌کند. او می‌نویسد: «چند روز پیش داخل کتابخانه امیر کبیر شدم، دیدم تمثال مردی را به قد تمام در کتابخانه بزرگ کرده پشت شیشه چسبانده‌اند. نگاه کردم دیدم زیر عکس نوشته نیما یوشیج. داخل کتابخانه که شدم اولین سئوالی که کردم این بود: این چیست که اینجا گذارده‌اید. گفت: عکس نیما. گفتم: مناسبتش؟ گفت هفته‌ی نیماست. گفتم: هفته‌ی نیما یعنی چی؟ گفت: مردم نیما را دوست دارند. گفتم: من خودم را جزو مردم می‌دانم ده کلمه از نیما نمی‌دانم، ده نفر را نمی‌شناسم که او را بشناسند، چه برسد به آنکه نیما را دوست داشته باشند.»

سپس در ادامه می‌نویسد: «روزنامه کیهان را شب‌ها می‌خوانم. متوجه شدم شب‌های متوالی مقالاتی در رد یا تجلیل از نیما در روزنامه می‌گذارند و از آن عجیب‌تر آنکه زعمای روزنامه و پاره‌ای از فضلا هم راجع به آن گفت‌و‌گو می‌کنند.»

نواب که اعتقاد دارد، در روزنامه می‌بایست حرف‌های مهم گفته شود، خطاب به تحریریه‌ی کیهان می‌نویسد: «عوام بی‌سوادی پیدا شد و یاوه‌سرایی کرد، اسم آن را شعر گذاشت، یا شعر نو گذاشت، حالا هم مرد و رفت، مردم پول نمی‌دهند روزنامه بخرند که این اراجیف را بخوانند.»

نواب دلیل نمی‌آورد که چرا شعر نیما را نمی‌پسندد. او از درک خودش درباره‌ی زیبایی کمال مطلوب در شعر سخن نمی‌گوید، بلکه دشنام می‌دهد و توهین می‌کند و خود را وکیل و مدافع حقوق مردم می‌داند. این نخستین ویژگی ارتجاع ادبی است. مرتجع درک سالمی از زشتی و زیبایی ندارد. او از مردم سخن می‌گوید و نسبت به اخلاق و فرهنگ عمومی مردم احساس مسئولیت می‌کند، بدون آنکه صلاحیت اینکار را داشته باشد یا کسی او را مأمور به اینکار کرده باشد. از آن بدتر: او از مردم سخن می‌گوید، اما در واقع از خودش و از دایره‌ی آشنایانش حرف می‌زند. مردم در یک کلام کسانی هستند که با او هم‌رأی و هم‌عقیده‌اند. هر کس که با او هم‌عقیده نباشد، از مردم نیست، و در همان حال به این دلیل که دستگاه فکری او فرسوده و ناکارآمد است و اهل مدارا هم نیست، مدام به مردم ارجاع می‌دهد و سلیقه و ذائقه‌ی مردم را ملاک تشخیص خوب از بد قرار می‌دهد.

نواب می‌‌نویسد: «آخر «معر» نیما که شعر سعدی و حافظ نیست که همه کس آن را از حفظ داشته باشد، و در هر خانه یک یا چند دیوان از آنها باشد که در موقع احتیاج بتوان مراجعه نمود.»

ارتجاع ادبی به پرمخاطب بودن ادبیات خلاق یا به ذائقه‌ی عمومی مردم اشاره می‌کند. او از یک طرف با دستگاه‌ها و وزارت‌خانه‌هایی که در اختیار دارد، ذائقه‌ی عمومی مردم را شکل می‌دهد و از طرف دیگر چوب مخاطب را بر سر ادبیات اصیل و ماندگار نگه می‌دارد.

چه کسی دانشگاه را آزاد گذاشته؟

نواب می‌گوید: «در دانشگاه تهران از نظر جلب محصلین جلسه فراهم آورده‌اند و مقام ادبی نیما را بالاتر از حافظ و سعدی شمرده‌اند.» او می‌پرسد: «چه کسی دانشگاه را که عالی‌ترین دستگاه علمی مملکت است، چنین آزاد گذاشته که برخلاف موازین ثابت فرهنگی هر چه می‌خواهند بگویند و بکنند؟»

ارتجاع ادبی برای هر کاری و به‌ویژه در قلمرو فرهنگ «موازین ثابت» دارد. هر گاه فرهنگ تکانی بخورد و بخواهد از ذائقه‌ی مردم و سلیقه‌ی مسلط عموم عبور کند و تحول به‌وجود بیاید، ارتجاع ادبی «موازین ثابت» را پیش می‌کشد و در صدد برمی‌آید آزادی را از مردم و نهادهای علمی و فرهنگی سلب کند.

نواب می‌نویسد: «نویسنده باید اثری خلق کند که هم ارزش سیاسی و اجتماعی و ادبی و اخلاقی داشته باشد و هم مورد پسند ذوق عموم باشد.»

او که از درک ادبیات خلاق و پویای زمان خودش ناتوان است، دلیل نمی‌آورد که چرا به‌نظر او شعر نیما فاقد ارزش سیاسی، اجتماعی و ادبی است. او از «اخلاق» صحبت می‌کند و از پسند عموم مردم. در اینجا هم باز تأکید بر مردم و پسند مردم است.

تمامیت‌خواهی و خودپسندی ارتجاع ادبی

وزیر امور خارجه حسین علاء که مصدق بساط دولت او را برچید، در پایان می‌نویسد: «لازم نیست دانشگاه‌ ما برای نیما جشن بگیرد، هفته درست کند، تبلیغات پر سر و صدا راه بیندازد. شعر زبان مردم است. وقتی خوب شد دانستن آن را همه کس جزو کمالات خود می‌داند و به‌قول سعدی مشک آن است که خود ببوید نه آن‌که عطار بگوید.»

نواب نمی‌گوید: «دانشگاه‌ها» می‌گوید: «دانشگاه ما». او می‌گوید دانشگاه ما نباید برای نیما جشن بگیرد. ارتجاع ادبی، تمامیت‌خواه و خودپسند و مغرور است و خودش را صاحب کشور با همه دستگاه‌ها و وزارتخانه‌ها و نهادهای علمی و فرهنگی و اقتصادی‌اش می‌داند. او مالک است و دیگران رعیت. برای همین هم برای همه دستورالعمل صادر می‌کند. اوست که تجویز می‌کند مردم باید چه چیزی را بپسندند و چه چیزی را نپسندند. سخن او فصل‌الخطاب باید باشد و همه باید به او اقتداء کنند. تا دیروز امثال نواب که با چنین توپ پری سخن می‌گفتند و به نیما یا به صادق هدایت می‌تاختند، از خودشان عقیده‌ی ثابتی نداشتند و دانش آنها در حد یک سواد متعارف مکتب‌خانه‌ای از اشعار حافظ و سعدی و فردوسی بود که آنها را هم البته به‌درستی درک نکرده بودند.

امروز اما ارتجاع ادبی به یک دستگاه فکری اخلاقی تکیه دارد و رویکردهایش پیچیده‌تر است. اما با این‌حال با همین غرور و خودخواهی و تمامیت‌خواهی که در سخنان نواب دیدیم و با همین لحن حق‌به‌جانب و پرخاشگر و دقیقاً با همین استدلال‌ها در میدان قرار دارد تا با سانسور و سلب آزادی، تحول فرهنگی را به تعویق بیندازد. همان‌طور که امروز دیگر کسی آثار فرهنگ رسمی آن دوره و کتاب‌هایی مثل «وفادار باشید» یا «دیوان بویه» را به یاد ندارد، دیری نخواهد پایید که فرهنگ رسمی امروزه‌روز و کتاب‌های بازاری، حتی اگر به صدها چاپ هم برسند فراموش خواهند شد. در این میان این فرهنگ اصیل و خلاق است که مدام به تأخیر افتاده و باز هم به تأخیر خواهد افتاد و با هر تأخیر فرهنگی چه استعدادهایی و چه جوان‌هایی که دلزده و نومید و نابود نمی‌شوند.